کد مطلب : ۳۴۵۱۰
قيام حسينى براى شكوفايى عقل
عبداللَّه جوادى آملى
الف. ظهور آثار رسالت در زندگى امام حسين عليه السلام
شناخت نهضت جهانى سالار كربلا در گرو شناخت امام حسين عليه السلام و هدف والاى آن حضرت عليه السلام است. از آنجا كه شناخت امام و هدف والاى امامت، ميسور انسان هاى عادى نيست، تحليل نهضت كربلا آنچنان كه شايسته است، مقدور افراد عادى و متعارف نيست؛ ولى به مقدارى كه از بيان خود سيد الشهداء عليه السلام رسيده، مى توان مطالبى را در اين زمينه بيان كرد.
از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل شده است: على عليه السلام از من است و من از على؛ «عليّ منّي وأنا من علي100. نيز رسيده است: حسين عليه السلام از من است و من از حسين عليه السلام؛ «حسين منّي وأنا من حسين101».
راز روايات ياد شده، اين است كه امامت، چون جانشينىِ نبوّت است، از آن مقام منيع جدا نيست؛ چنانكه نبوت بى امامت سودى ندارد. اين انسجام و رفاى معنوى، نشان مى دهد كه آثار رسالت نبى اكرم صلى الله عليه و آله را بايد در زندگى امامان معصوم عليهم السلام، به ويژه در زندگى امام حسين عليه السلام، جستوجو كرد.
خداوند مهمترين علم نافع را تفقّه در دين معرفى كرد و چنين فرمود: «فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآلِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِى الدِّينِ وَ لِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ»102. رسول اكرم صلى الله عليه وآله در تشريح تفقّه در دين كه بارزترين مصداق علم نافع است، فرمودند: «إنّما العلم ثلاثة: آية محكمة أو فريضة عادلة أو سنّة قائمة وما خلاهنّ هو فضل»103؛ «دانش راستين كه براى رهبرى ارواح انسان ها سودمند باشد و فروغ هدايت را فرا راه دل هاى انسان ها باز كند، سه چيز است: 1. معرفت حق 2. شناخت احكام 3. شناخت سنت هاى الهى در زندگى انسان». انسان با رعايت اينها مى تواند ارتباط خود و خدا، رابطه خود و طبيعت و پيوند خود و انسان ها و جوامع بشرى را بشناسد و بر پايه اين شناخت، قدم هاى صحيح بردارد.
در جهت تبيين مطالب پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله امام حسين عليه السلام فرمودند: «من أتانا لم يعدم خصلة من أربع: آية محكمة وقضية عادلة وأخاً مستفاداً ومجالسة العلماء»104؛ يعنى اگر نبى اكرم صلى الله عليه وآله دانش را سه قسم دانست، هر كسى به مكتب و محفل ما آيد، يكى از اين فوايد چهارگانه نصيب او مى شود: 1. آيه محكم را فرا مىگيرد. 2. قوانين اجتماعى و اخلاقى و دستورهاى الهى را ياد مىگيرد. 3. آيين برادرى و هماهنگى را مى آموزد. 4. از همنشينى عالمان سود مى برد. بنابر اين، علوم سه گانه ياد شده در سخن رسول خدا صلى الله عليه وآله به انضمام مصاديق كامل آنها در محافل اهل بيت عليهم السلام به دست مى آيد.
حسين بن على عليه السلام علوم سه گانهاى را كه رسول خدا صلى الله عليه وآله بيان فرمودند، در مناجات، خطبه ها و نامه هاى خود مبسوطاً بيان كرده است. بسيارى از فرازهاى دعاى عرفه آن حضرت عليه السلام مربوط به آيات محكم يا سنن قائم است. آن حضرت عليه السلام در بخش هاى توحيدى، آنچنان خود را معرفى مى كند كه معلوم مى گردد از قَرَن تا قَدَم او را اعتقاد توحيدى پر كرده است. آنجا كه ايشان چشم، بينى، گوش، عصب، پيه، و گوشت خود را تشريح مى كنند، همه را نشانه توحيد خدا دانسته، سراسر وجودش را موحّدى مى دانند كه آثار توحيدى خداى سبحان در جان او ظهور كرده است.
در صدر دعاى عرفه، فريضه عادله را بيان و به خداى سبحان عرض مى كند: «ولم تخرجني لرأفتك لي ولطفك لي و إحسانك إلىّ في دولة أئمة الكفر»105؛ «پروردگارا! بر اثر رأفت، لطف و احسانى كه به من داشتى، در نظام ستم و جاهليت مرا به دنيا نياوردى»؛ بلكه وقتى امامان كفر ريشه كن شدند، آنگاه در دولت اسلامى كه به دست رسول خدا صلى الله عليه و آله گسترده شد، مرا به دنيا آوردى.
حسين بن على عليهما السلام در سخنى ديگر درباره معرفت مى فرمايد: «دراسة العلم لقاح المعرفة»106؛ «درس و بحث، زمينه عارف و آگاه شدن است». براى شناخت خدا و معرفت نفس بهترين مقدمه، درس و بحث علوم اسلامى است.
نيز آن حضرت عليه السلام درباره زمامدارى فرمودند: «شرّ خصال الملوك الجبن من الأعداء والقسوة على الضعفاء والبخل عند الإعطاء»107؛ «بدترين خصلت زمامداران، ترس از دشمن، سنگدلى نسبت به محرومان و مستضعفان و بخل به هنگام بخشش است»؛ يعنى زمامدار بايد شجاع، عادل و سخى باشد. زمامدار موحّد فقط از خدا مى ترسد و از غير او هراسى ندارد؛ و گرنه در خوف خود موحّد نيست؛ «الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ الله وَيَخْشَوْنَهُ و وَ لَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا الله»108.
آنچه گذشت، نمونه هايى از تبيين علوم سه گانهاى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آنها را برشمردند كه در بيان امام حسين عليه السلام ظهور كرد و نشان از تجلى اثرات زندگى رسول خدا صلى الله عليه وآله در زندگى امام حسين عليه السلام دارد.
ب. مراحل زندگانى امام حسين عليه السلام
براى شناخت بيشتر و بهتر امام حسين عليه السلام بايد مراحل زندگانى آن حضرت عليه السلام را به خوبى تحليل كرد. از نظر تحليل تاريخى، زندگى سالار شهيدان را مى توان در پنج مرحله خلاصه كرد كه تنها مرحله پنجم زندگى آن حضرت عليه السلام روشن كننده سيره ممتاز ايشان است. البته دوران فراموش نشدنى باردارى و پيوند ويژه آن حضرت با مادرى بى نظير بحثى جدا مى طلبد.
مرحله يكم، دوران كودكى آن حضرت بود كه در مهد پرورش رسول خدا صلى الله عليه و آله و صديقه كبرى سيّده زنان عالميان حضرت فاطمه زهرا عليها السلام به سر مى برد. هنگامى كه پيكر مطهر امام حسين عليه السلام را در پارچه اى پيچيدند و به حضور ايشان آوردند، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله گريست و فرمود: «تقتله الفئة الباغية»109؛ «گروه ستمگر، او را به قتل مىرسانند». سپس رسول گرامى صلى الله عليه وآله آن حضرت را با سر انگشتان مبارك خود شير دادند و امام حسين عليه السلام از اين راه تغذيه كرد كه قسمت مهم غذاى آن حضرت از راه غيب مدد گرفته شد.110
در اين مرحله، رسول خدا صلى الله عليه وآله به بزرگان و سالمندان كه اهل ادراك و حديث بودند، امامت آينده امام حسين عليه السلام را خبر مى دادند؛ اما براى افراد خردسال كه نمى توانستند علوم اسلامى را از محضر آن حضرت كسب كنند، علاقه خود را به امام حسين عليه السلام در حدّ عواطف و احساسات بشرى خلاصه كرده، به آنان تفهيم مى كردند. مثلاً گاهى از منبر فرود آمده و او را مى بوسيدند و بر بالاى منبر در دامان خود مى نشاندند و زمانى لبان، سينه يا زير گلوى مبارك آن حضرت را مى بوسيدند.
ناظران مجلس كه از كار رسول خدا صلى الله عليه وآله شگفت زده مى ماندند، به هنگام بزرگسالى خود و «واقعه كربلا»، سرّ كار آن حضرت را دريافتند؛ چنانكه در كوفه و شام در مجلس اموى ها برخى مانند «زيد بن ارقم» كه صحنه بى ادبى و اهانت آنها به لب و دندانهاى مبارك سيدالشهداء را ديدند، تقاضاى جلوگيرى از اين كار را كردند و اظهار داشتند: ما با چشمان خود ديده ايم كه رسول خدا صلى الله عليه وآله لبان حضرت حسين عليه السلام را مى بوسيدند؛ «لقد رأيتُ شَفَتَىْ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله ما لا أُحصيه كثرة تقبّلهما»111.
حاضران در جريان كوفه و شام، مردان ميانسالى بودند كه در كودكى خود، صحنه هاى عاطفى رسول خدا صلى الله عليه وآله نسبت به امام حسين عليه السلام را ديده و از اين راه به منزلت آن حضرت واقف بودند. در روز عاشورا نيز كه قاتل ملعون بر بالاى سينه مطهّر آن حضرت نشست، امام حسين عليه السلام كه چشمان ملكوتى آن حضرت را خون گرفته بود، فرمودند: «لقد ارتقيت مرتقىً عظيماً طالما قبّله رسول اللَّه صلى الله عليه وآله»112؛ «بدان كه بر جاى بلندى پاى گذارده اى و بر سينه اى نشسته اى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله آن را بارها بوسيده است».
مرحله دوم زندگى امام حسين عليه السلام در پرتو تربيت پدر بزرگوارشان حضرت على عليه السلام و بخش كوتاهى از آن در عصر عصمت كبرى حضرت فاطمه زهرا عليها السلام سپرى شد. در اين مرحله، امام حسين عليه السلام به احترام پدر عظيم الشأن خود خطبه و مانند آن را اظهار نمى كردند؛ زيرا مسئوليت امامت و رهبرى به عهده اميرمؤمنان بود. همين امر درباره حضرت على بن ابى طالب عليه السلام در دوران حيات رسول خدا صلى الله عليه وآله صادق است؛ يعنى سخنان و نامه هاى آموزنده آن حضرت عليه السلام پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله صادر شده است.
امام حسين عليه السلام در اين دوران به فرمان اميرمؤمنان عليه السلام در جنگها شركت مى كرد و در همين دوران، مبارزه با حكومت ستم، شناخت دوست و دشمن و درس مقاومت و پايدارى را فرا گرفت و به منصّه ظهور گذاشت.
مرحله سوم زندگى آن حضرت عليه السلام توأم با امامت امام حسين عليه السلام بود. در اين دوره نيز از سالار شهيدان مطالب چشمگيرى نقل نشده است؛ بلكه آن حضرت در مسئله امامت و رهبرى، تابع برادر خود، امام دوم شيعيان حضرت حسن بن على عليهما السلام و در نوع نبردها پرچمدار رسمى آن حضرت عليه السلام بود.
مرحله چهارم، زمانى است كه امويان، امام حسن عليه السلام را مسموم كردند و به شهادت رساندند و معاويه، حكومت خودمختار را به غارت برد و خفقان فكرى و عملى بر مناطق مسلماننشين آن زمان حاكم شد. معاويه، بر پايه شايستگى يا نصب يا شورا به خلافت نرسيد؛ بلكه ستمكارانه خلافت را به غنيمت برد و آن را به سلطنت منحوس تبديل كرد.
از همين رو بود كه برخى افراد، پس از حضور در نزد معاويه به جاى «السلام عليك يا خليفة رسول اللَّه» يا تعبيرى شبيه اين، مى گفتند: «السلام عليك أيّها المَلِك»113؛ يعنى تو خلافت را به سلطنت مبدّل كردى.
چون آخرين درجه كمال، مسئله نبوّت و امامت بود، دودمان ننگين اموى براى بر هم زدن نظام اسلامى از حلقه اخير (امامت) شروع كردند؛ يعنى بناى اسلام كه بر توحيد و نبوّت و رسالت استوار بود و آخرين خشت آن را ولايت اهل بيت عليهم السلام تشكيل مىداد و با اين مصالح ساختارى و مسالح معمارى بنيان مرصوص ساخته شد، بنى اميه براى واژگون كردن اين كاخ مجلّل الهى، ابتدا امامت را و كم كم نبوّت را از آن جدا نمودند و سرانجام نيز وحى و توحيد را انكار كردند؛ چنانكه يزيد ملعون گفت:
لعبت هاشم بالملك فلا
خبر جاء ولا وحي نزل114
پس از هلاكت معاويه و پايان دسيسه گرى هاى او، مرحله پنجم زندگى سالار شهيدان عليه السلام آغاز شد كه كمتر از يك سال بود، ولى به همه زندگى آن حضرت عليه السلام بها داد و نهضت ايشان را شهره جهانى كرد و نيز آن حضرت توانست دينِ مأسور و غارت شده را احيا كند؛ به طورى كه سنّت متروك نبوى و علوى، حيات مجدد خود را بازيافت و بدعت اموى و مروانى رخت بربست.
استراتژى امام حسين عليه السلام در دوران معاويه
1. گسترش معارف توحيدى
امام حسين عليه السلام براى رهايى دين الهى از اسارت امويان كوشيد تا معرفت مردم را در زمينه دين گسترش دهد. آن حضرت عليه السلام ساليان متمادى، معارف والاى توحيدى را به شاگردان خويش آموخت تا اين آموزه ها را در بستر جامعه به صورت فرهنگ مقبول گسترش دهند و خود نيز در فرصت هاى گوناگون با سخنرانى، پيام و نامه مردم را آگاه مى كرد؛ چنانكه از سالار شهيدان پرسيدند: «ما معرفة اللَّه»؛ راه معرفت خدا چيست؟ آن حضرت عليه السلام فرمود: راه خداشناسى، آن است كه مردم هر زمانه اى امام زمان خويش را كه پيروى از او بر همگان واجب است، بشناسند؛ «معرفة أهل كلّ زمان إمامهم الّذي يجب عليهم طاعته».115
آن حضرت عليه السلام درباره شناخت خدا فرمودند: خداوند، وصف ناپذير است؛ زيرا وصف، تكيه گاه هويتى مى طلبد و او وجود مطلق و بى كرانى است كه هر صفتى با او وصف مىشود؛ «به توصف الصفات لا بها يوصف». خدا با هيچ دليل و مفهومى شناخته نمى شود و تنها با خودش شناخته مى شود. انسان پيش از فهميدن و پيش از ادراكِ فهم خويش، او را درك مى كند؛ «وبه تعرف المعارف لا بها يعرف»116 و هر دليل و مفهومى با خدا شناخته مىشود و انسان نيز پيش از شناخت خويش، خدا را مى شناسد.
خداوند، حقيقتى مطلق و بى كران و بى حدّ است كه «مع كل شيءٍ لا بمقارنة، وغير كل شيءٍ لا بالمزايلة»117. اين حقيقت مطلق در همه جا و با همه چيز هست؛ بى آنكه موضوع يا محمول چيزى قرار گيرد. خدا در آسمان و زمين حضور دارد؛ ليكن خودش آسمان يا زمين نيست. بلكه هم در آسمان خداست و ناظر، هم در زمين خداست و حاضر؛ «هُوَ الَّذِى فِى السَّمَآءِ إِلَهٌ وَ فِى الْأَرْضِ إِلَهٌ»118. امام حسين عليه السلام در توضيح اين آيه فرمودند: اطلاق ذاتى خدا بدينگونه است كه او در همه جا هست؛ بى آنكه از چيزى تأثير پذيرد.119 خدا به هر جا رود خويشتن را نشان داده، به ديگران مجال خودنمايى نمى دهد:
تو به هر جا كه فرود آمدى و خيمه زدى/ كس ديگر نتواند كه بگيرد جايت
او در همه آسمانها و زمين و در دل همه ذرات حضور دارد.120 بنابر اين، معناى اطلاق ذاتى خدا آن است كه هيچ جايى از او خالى نيست؛ ليكن او هرگز به چشم نمى آيد و خرد نيز توانايى شناخت او را ندارد؛ «احتجب عن العقول كما احتجب عن الأبصار»121. خداوند، تنها با خودش شناخته مى شود و آنكه مى كوشد خدا را با اسماى حُسناى او در دعاى جوشن كبير بشناسد، بايد آگاه باشد كه بى شناخت مسمّا نمى توان به سراغ اسم رفت و هرگز مسمّا را نمىتوان از راه اسمْ اكتناه نمود. البته معرفت اجمالى و فى الجمله مطلب ديگرى است.
امام صادق عليه السلام در توضيح سخنان سالار شهيدان فرمودند: وقتى شخصى نزد ما حضور دارد، نخست او را مى بينيم و مى شناسيم، آنگاه نام و نشانش را مىپرسيم؛ ولى براى شناخت فرد غايب، ابتدا نام و ويژگى هاى او را مى پرسيم، سپس با او آشنا مىشويم؛ «إنّ معرفة عين الشاهد قبل صفته ومعرفة صفة الغائب قبل عينه»122. خدا حاضر و شاهد است. نخست بايد او را يافت، سپس به اسما و صفاتش چون اللَّه و حكيم و عليم و قدير و حىّ و سميع و بصير پى برد و به گفته حكيم سنايى، شاگرد مكتب امام صادق عليه السلام:
همه چيز را تا نجويى، نيابى/ بت يار را را تا نيابى، نجويى
خدا با جستوجو يافت نمى شود. انسان نخست خدا را با ديده فطرت مى نگرد، آنگاه در پى جستوجوى اوصافش برمى آيد؛ ليكن چيزهاى ديگر را بايد جستوجو كرد تا يافت. مولوى چنين سروده است:
پيش بى حدّ هرچه محدوداست،لا، است
كل شىء غير وجه اللَّه فناست
چون تجلّى كرد اوصاف قديم
پس بسوزد وصف حادث را گليم
هر چه انديشى پذيراى فناست
وان كه در انديشه نايد آن خداست
آنْ مگو چون در اشارت نايدت
دم مزن چون در عبارت نايدت
نى اشارت مىپذيرد نى بيان
نه كسى زو علم دارد نه نشان
هر كسى نوع دگر در معرفت
مىكند موصوف غيبى را صفت
فلسفى از نوع ديگر كرده شرح
وان دگر مر قول او را كرده جرح
وان دگر بر هر دو طعنه مىزند
وان دگر از زَرْق جانى مىكَند
هر يك از ره اين نشانها زو دهند
تا گمان آيد كه ايشان زان دهاند
در گذر از نام و بنگر در صفات
تا صفاتت ره نمايد سوى ذات123
البته ريشه همه اين معارف را مى توان در مآثر علوى يافت؛ زيرا جمله گوياى حضرت على بن ابى طالب عليه السلام: «لا يدركه بُعد الهمم ولا يناله غوصُ الفِطن ...»124، مى توان منبع الهام بخش اينگونه از مطالب والا و بلند باشد.
امام صادق عليه السلام در ادامه سخنان خود فرمودند: خدا از هر حاضرى حاضرتر و از فهم انسان و خود انسان به او نزديكتر است؛ «أقرب من كلّ قريب»125. آدمى، پيش از شناخت خويشتن و پيش از فهميدن فهمش خدا را ادراك مى كند و چشمى كه او را نمى بيند، كور است. آنگاه با ذكر مثالى از قرآن كريم چنين استدلال كردند: هنگامى كه برادران يوسف عليه السلام پس از ساليان دراز او را يافتند، با ديدن او پى بردند كه او يوسف است. سپس از او پرسيدند: آيا تو يوسفى؟ «أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ»126. آنان ابتدا او را شناختند، سپس از نامش پرسيدند؛ يعنى نخست مسمّا را ديدند، آنگاه پى به نام او بردند. بنابر اين، خدا را نيز ابتدا بايد با شهود قلبى يافت، سپس به سراغ اسما و اوصاف مطرح شده در دعاى كميل، جوشن كبير، مناجات شعبانيه و مانند آن رفت.
همه اين سخنان به منزله شرح گفتار امام حسين عليه السلام است كه فرمودند: «به توصف الصفات لا بها يوصف وبه تعرف المعارف لا بها يعرف»127. صفات عليم، قدير، حىّ، قيّوم، سميع، بصير و قابض و باسط با ذات خدا شناخته مى شوند؛ حتى فهم انسان و خود انسان نيز در سايه «نُورُ السَّمَوَ تِ وَالْأَرْضِ»128 فهميده مى شود.
كلمه «اللَّه» تنها يك لفظ است. مفهوم اين كلمه به حمل اوّلىْ خداست، ولى به حمل شايع خدا نيست؛ بلكه صورتى ذهنى است.
حكيمان و متكلمان همواره در پى معلومند؛ ليكن تنها به علم كه صورتى ذهنى است، دست مى يابند. و بهره اى از حقيقت معلوم ندارند. سالار شهيدان براى يافتن معلوم، راه ديگرى را فرا روى سالك خداشناس گشوده، فرمودند: خداوند به شما نيرويى داده تا ناديدنى ها و ناشنيدنى ها را از درون خويش ببينيد و بشنويد. دل شما جام جهان نماست، خويشتن را به خاك نسپاريد. هنگامى كه آيينه دل را با توجه و خلوص به سوى خدا مى گيريد و مى گوييد: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»129، بكوشيد حضور خدا را در دل خويش دريابيد. نام و ياد حق در درونِ درونِ شماست؛ چنانكه برخى سروده اند:
اگر دل ز ياد تو غافل نشيند
خدنگ بلا بر دلِ دل نشيند
عارفان شيعه با استفاده از اين سخن سالار شهيدان عليه السلام گفتند: خويشتن را چونان كرم خاكى، در ميان اغراض و غرايز پست زمينى به خاك نسپاريد. كرم خاكى از چشم و گوش بى بهره است و تنها با حسّ لامسه زندگى مى كند؛ زيرا نيازى به ديدن و شنيدن ندارد. او خود را در خاك ها دفن كرده است و تنها خواسته اش غوطه خوردن در خاك و يافتن غذاست.
برخى از انسان ها عمرى هويت اصيل خويش را زير خواسته هاى پليد و حقير مادى دفن مى كنند و خود را از ديدن و شنيدن منظره ها و نواهاى آسمانى محروم مى سازند؛ آنگاه خداوند نيز بر دلهايشان مُهر مى زند و آنان را از رحمت خويش دور مى كند، «خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى أَبْصَرِهِمْ غِشَوَةٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»130.
2. دعوت به عبادت آگاهانه
امام حسين عليه السلام در معرفى دنيا فرمودند: دنيا مانند مسافرخانه اى ثابت نيست كه مسافران مدتى در آن مى مانند و سپس مى روند و خود مسافرخانه مى ماند. نيز مانند رودخانه نيست كه آب آن روان است و بستر رود، ساكن؛ بلكه هنگام قيام قيامت، دنيا و اهل آن يعنى مسافر و مسافرخانه با هم سفر مى كنند و رودخانه و رود هر دو روان مى شوند و جهانى بر جاى نخواهد ماند؛ زيرا روز قيامت، چنين روزى است؛ «يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّمَوَ تُ»131. سپس فرمودند: اى مردم! سفر ابدى پيش روى شماست و بايد ره توشه اى مناسب اين سفر فراهم كنيد.
سالار شهيدان عليه السلام هدف آفرينش انسان را چنين ترسيم فرمودند: خدا را بشناسد و تنها بندگى او را بپذيرد و بدينسان از پرستش غير او بىنياز شود؛ «إنّ اللَّه جلّ ذكره ما خلق العباد إلّا ليعرفوه فإذا عرفوه عبدوه فإذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة ما سواه»132. معناى اين سخن، آن نيست كه انسان خدا را بشناسد و نماز بخواند و روزه بگيرد و ديگر هيچ. اينها گوشه اى از معناى عبادت حقيقى است.
عبادت خدا از ژرفاى معارف عقلى و اعتقادى و اوصاف اخلاقى تا همه شؤون مادى و معنوى زندگانى جارى است. كسى كه كارهاى روزانه خويش را مانند خوردن و خوابيدن، نشست و برخاست، سخن گفتن، انتخاب شغل و همسر، تأمين معاش و خانه ساختن - طبق دستور دين خدا انجام مى دهد، مشغول عبادت خداست.
كسى كه اهل نماز و روزه و مسجد است، ولى دين در زندگى و كارهاى روزانه اش نقشى ندارد، دانسته يا نادانسته گرفتار انديشه سكولاريستى است. او دين را از دنيا جدا مى انگارد و آن را تنها در نماز و روزه و عبادت هاى فردى خلاصه مى كند. نيز كسى كه براى ازدواج در پى تشريفات زايد و بيهوده و جهيزيه و مهريه سنگين است و براى فراهم كردن اين امور زايل و آفل، شرع و شرف را زير پا مى نهد، انديشه سكولاريستى دارد. او نمى داند كه دين خدا براى همه امور برنامه دارد و انسان را به زندگى ساده فرا مى خواند. دين مى گويد كه انسان بايد خردمند باشد، نه مختال و وهم زده. خداوند انسان خيال پرداز و فخرفروش را دوست ندارد؛ «إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ»133.
سالار شهيدان عليه السلام با سخنانى از اين دست، انسان را به پرستش آگاهانه فرا خواندند تا در همه امور زندگى خويش پيرو دين باشد؛ زيرا پيام آيه «مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ»134، همانطور كه قبلاً بيان شد به دو قضيه اثباتى و سلبى تحليل مى شود و مضمون آن حصرِ همه كارها در مسير دين و اطاعت از رهنمود الهى است. البته امور عبادى و امور توصّلى هر يك كيفيت خاص خود را دارند.
سرّ عدم قيام امام حسين عليه السلام در دوران حكومت معاويه
معاويه، پس از نبرد با دودمان عصمت و طهارت عليهم السلام، خلافت را به غنيمت گرفت و آن را غصب كرد. او در ابتدا خود را اميرمؤمنان و جانشين رسول خدا صلى الله عليه وآله مى خواند؛ ليكن اندك اندك، خلافت را به سلطنت و پادشاهى مبدل كرد.
زمانى كه خلافت را كه درباره اش آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى»135 نازل شد، به سلطنت تبديل كردند، وقت قيام نبود؛ زيرا معاويه با شهيد كردن دين ممثّل، يعنى حضرت على عليه السلام اصل دين را از بين برد و براى دين دست ساخته و كفرپسند توليت قائل شد و خود را متولّى آن دانست؛ حال آنكه دين خداپسند، حكومت على عليه السلام بود و دين منهاى ولايت و امامت خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام دين خداپسند نيست؛ «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَمَ دِينًا»136.
امام حسين عليه السلام در اين دوران، مانند پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله كه در سيزده سال مكه فرصت را براى قيام مناسب نديدند و نيز مانند اميرمؤمنان عليه السلام كه مدت ها منزوى بودند و زمان را براى قيام مناسب نمى دانستند، در ده سال پس از رحلت امام حسن عليه السلام تا حادثه كربلا، سعى كرد افكار مردم را كم و بيش روشن كند تا معاويه، اين متولى دروغين دين الهى دفن شود و زمينه براى تفكر جديد اسلامى آماده گردد؛ آنگاه قيامى به قصد احياى تفكر الهى و قرآنى آغاز كند.
سالار شهيدان، بيست سال، شاهد اسارت دين الهى در دست امويان بود؛ ولى مجالى براى قيام نمى يافت. معاويه، سياستمدارى زيرك و حيله گر بود و اگر امام حسين عليه السلام در برابر او به پا مى خاست، معاويه او را مانند حضرت امام على و امام حسن عليه السلام در شهر خودش به شهادت مى رساند؛ آنگاه خود با پوشيدن جامه ماتم، مردم را مى فريفت و مانع ثمربخشى اين قيام و اثر اين خون مى شد. هدف سالار شهيدان، برپايى نهضتى عظيم بود كه تأثيرش به زمان خاص و مكان مخصوص، محدود نماند و در همه جهان طنين اندازد. از اين رو، در دوران زمامدارى معاويه قيام نكرد تا خونش به هدر نرود.
فريبكارى معاويه به حدّى بود كه در نامه هايش به امام على عليه السلام چونان پدرى پرهيزگار و زاهد كه پسر تبهكارش را اندرز مى دهد، چنين مى نوشت: «اين نامه اى است از معاويه پسر ابوسفيان، جانشين پيامبر خدا صلى الله عليه وآله، به على بن ابى طالب. اى على! بدان كه خدا و قيامت و سؤال قبر و بهشت و دوزخ حقيقت دارد. از آتش دوزخ بترس و دست از ستمكارى بدار و پارسايى پيشه كن». آنگاه اينگونه نامه ها را در شام منتشر مى كرد و با تبليغ سوء، به شست و شوى مغزى مردم مى پرداخت.
در دوران خفقان معاويه، مردم امام حسين عليه السلام را به عنوان حكيم و متكلم، فقيه و مفسر نمى شناختند. آنان به گونه اى در جهل و بى خبرى فرو رفته بودند كه مسايل دينى و قرآنى را از آن حضرت عليه السلام كه از دودمان وحى و پرورده كنار رسول خدا صلى الله عليه وآله بود نمى پرسيدند.
شيخ صدوق در كتاب توحيد مى نويسد: «نافع ارزق در حضور حسين بن على عليه السلام از ابن عباس مطلبى پرسيد و سالار شهيدان پاسخ او را داد. نافع با گستاخى و جسارت به امام گفت: من از ابن عباس پرسيدم، نه از تو. چرا تو پاسخ دادى؟ ابن عباس به ناچار گفت: عيبى ندارد. حسين بن على عليه السلام نيز فقيهى دانشمند است»137. در آن روزگار، سرگذشت انسان كاملى چون سالار شهيدان كه قرآن ناطق و جانشين رسول خدا بود و به اذن خدا از همه حقايق عالم امكان آگاه بود به جايى رسيده بود كه بدون معرفى ابن عباس شناخته نمى شد.
زمانى كه معاويه پسرش يزيد را به جانشينى خود برگزيد و همگان را به بيعت با او فراخواند، كوفيان با نوشتن نامه اى به امام حسين عليه السلام پيشنهاد قيام كردند؛ ولى او خواسته آنها را نپذيرفت. سپس گروهى از آنان به حجاز رفته، محمد بن حنفيه را به قيام فرا خواندند. او نيز نپذيرفت و موضوع را به اباعبداللَّه عليه السلام گزارش داد. آن حضرت عليه السلام فرمودند: هدف اينان، ريختن خون ما و رسيدن به بهره هاى دنيوى است؛ «إنّ القوم إنّما يريدون أن يأكلوا بنا ويستطيلوا بنا ويستنبطوا دماء الناس ودمائنا».138
فرا رسيدن زمان قيام
پس از مرگ معاويه، يزيد بر تخت سلطنت نشست. او جوانى خام، سبكسر و همواره در پى خوشگذرانى و مى گسارى بود. او هر چند خوى جاهلى و طغواى اموى را از پدر به يادگار داشت، ولى زيركى و بينش سياسى را از وى به ارث نبرده بود. بى پروايى او در زير پا نهادن احكام اسلام و آشكار ساختن مفاسد، مردم را از رياكارى و بى دينى امويان اندكى آگاه كرد و بهترين زمان براى قيام دينى فرا رسيد.
سالار شهيدان تصميم گرفتند كه مردم بخش هاى مهم خاورميانه را (حجاز و يمن و عراق و شام) با نهضتى خونين آگاه كنند. بدين منظور با پاى خويش به مكه كه ام القراى حجاز بود، رفتند و در راه بارها با مردم سخن گفتند و به اطراف حجاز، پيام و پيك فرستادند.
سالار شهيدان در نامه ها و سخنرانى هاى رسمى خود فرمودند: من بدين علت تصميم به قيام گرفته ام كه از جدم رسول اللَّه شنيدم: وقتى حاكمى ستمكار زمام امور جامعه را به دست گرفت و حلال خدا را حرام و حرام او را حلال كرد و سنت خدا و پيامبر او را به بازى گرفت، بايد با زبان و قلم و سلاح در برابر او ايستاد و هر كسى با چنين زمامدارى مبارزه نكند، خداى سبحان او را همتاى آن ستمگر كيفر مى دهد؛ «من رأى سلطاناً جائراً مستحلاً لِحُرم اللَّه، ناكثاً لعهد اللَّه، مخالفاً لسنّة رسول اللَّه، يعمل في عباد اللَّه بالإثم والعدوان، ثمّ لم يغيّر بقول ولا فعل، كان حقيقاً على اللَّه أن يدخله مدخله».139
نيز از آن حضرت عليه السلام شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه وآله مى فرمود: «فرمانروايى بر خاندان ابو سفيان حرام است. اگر روزى معاويه را بر منبر من يافتيد، او را بكشيد»؛ اما مردم مدينه وى را بر منبر پيامبر ديدند و او را نكشتند و اينك خدا آنان را به يزيد فاسد و فاسق گرفتار كرده است.140
اين بود كه امام حسين عليه السلام در موسم حج كه همه زائران عازم عرفات بودند، آهنگ مناسك حج نكردند و به سراغ آنها نرفتند، بلكه با يارانش به سوى عراق رهسپار شد تا توجه همگان را در اعتمار موقع حج جلب كند.
امويان، نخست از عالمنمايى دربارى به نام «شريح قاضى» خواستند كه در ازاى دويست دينار فتوا دهد كه كشتن حسين بن على عليه السلام واجب است. او نيز چنين فتوا داد: «ألا إنّ حسين بن على بن أبي طالب عليه السلام قد خرج على أميرالمؤمنين فدمه هدر». سپس عالِمْنمازاده اى به نام «عمر سعد» را به فرماندهى سپاهيان خود برگزيدند. او در كربلا، نمازهاى پنج نوبت را با جماعت برپا مى كرد.
فتواى عالِمْنماى دينى از يك سو و فرماندهى چهره اى مذهبى از سوى ديگر، موجب شد، مردم غافل آن روزگار به بهانه خشنودى خدا و رفتن به بهشت، به جنگ با امام حسين عليه السلام برخيزند. گاهى تنها تقاضاى برخى از اينان از حكومت مركزى، توبره اى جو براى چهارپايانشان بود. آنان مى دانستند كه جز اين نصيب و بهره اى نخواهند برد.
سرانجام، امام حسين عليه السلام در عراق با پيام ها و سخنرانى هاى بسيار، حجت را بر همگان تمام كردند و در آنجا شهيد شدند. سپس سر مباركش را از بدن جدا كرده، به شام بردند و سر مبارك آن حضرت عليه السلام در برابر ديدگان حيرت زده شاميان به تلاوت قرآن پرداخت. خانواده آن حضرت عليه السلام به اسارت درآمدند و به شام منتقل شدند و در دوران اسارت، آزادمنشانه به روشنگرى و افشاى مفاسد امويان پرداختند. بدينسان مردم حجاز و عراق با مجاهدت و شهادت امام حسين عليه السلام و يارانش و نيز مردم شام با تلاش هاى پىگيرانه خانواده ايشان از مسائل روز و جريانهاى انحرافى امويان آگاه شدند.
شرايط نثار خون
در نظام اسلامى، دست يازيدن به جنگ و خونريزى در حدّ ضرورت و نياز و براى حيات بخشيدن به جامعه است. حكومت اسلامى، نه سلطه گر است و نه سلطه پذير؛ «لَا تَظْلِمُونَ وَلَا تُظْلَمُونَ»141. بر اساس آموزه هاى اساسى اسلام، مسلمان هرگز نبايد جنگ طلب، متجاوز و آغازكننده جنگ باشد؛ ولى بايد در برابر ستم و تجاوز دشمنان دين بايستد و تا ستمگران را بر جاى خويش ننشاند، از پاى ننشيند. امام على عليه السلام درباره سلطه ستيزى فرمودند: «ردّوا الحجر من حيث جاء فانّ الشرّ لا يدفعه إلّا الشرّ».142
در يكى از جنگ هاى اميرمؤمنان عليه السلام يكى از دشمنان، امام حسن عليه السلام را به مبارزه طلبيد. امام على عليه السلام به امام حسن عليه السلام فرمودند: پسرم! تو نبرد را آغاز نكن؛ اما اگر او به تو حمله كرد، قاطعانه پاسخ او را بده و دلاورانه با او بستيز كه به يقين پيروز خواهى شد؛ زيرا آغاز كننده جنگ، ستمگر است و محكوم به شكست؛ «لا تدعون إلى مبارزة وإن دعيت إليها فأجب، فإنّ الداعى إليها باغ والباغي مصروع».143
برخى از آيات قرآن كريم، بيانگر اين است كه پيامبران براى به بار نشاندن نهال فطرت و جلوگيرى از سلطه بيگانگان به ناچار تن به مبارزه نظامى دادند و خود نيز در اين راه به شهادت رسيدند؛ مانند: «وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ»144؛ «وَ قَتْلَهُمُ الْأَنبِيَآءَ بِغَيْرِ حَقٍّ»145 و «وَكَأَيِّن مِّن نَّبِىٍّ قَتَلَ مَعَهُو رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ»146.
نيز در سوره «انفال» آمده است: «وَ أَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ... * وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا ...»147؛ «همواره براى مقابله با هجوم بيگانگان آماده باشيد و نيروى انسانى و ابزار نظامى را به حدّ نصاب برسانيد تا دشمنان هراسان شوند و در شما طمع نكنند ... ولى خودتان جنگ را آغاز نكنيد. كافران و مشركان تا هنگامى كه به شما تجاوز نكرده اند، در امانند». در اين آيات مسلمانان موظف شدند كه آمادگى كامل علمى و عملى و فرهنگى و نظامى را به نصابى مقبول برسانند تا دشمنان خدا و دين و مكتب، دشمنان ميهن و معدن و ثروت ملى و دشمنان مرموز داخلى يا خارجى ناشناخته هراسان باشند و به خود اجازه تعدى و طغيان نسبت به دين، استقلال و آزادى و منابع ملى شما را ندهند.
نظام هاى مادى با ضراوت و خونآشامى و ددمنشى به نبرد و كشتار مى پردازند. نبرد صرب ها با مسلمانان بوسنى و جنگ عراق با ايران، وحشيانه و ضارئانه و با درنده خويى بود؛ ولى ايران اسلامى در حدّ لزوم و براى دفاع از جان، مال، ناموس، شرف و آيين خويش با دولت بعثى عراق مى جنگيد و امام راحل قدس سره اجازه نداد يك وجب از خاك عراق به ايران ضميمه شود.
همانگونه كه مسلمان، جز در حدّ ضرورت، اجازه پيكار و خونريزى ندارد: «لا تكونّن عليهم سبُعاً ضارئاً»148، حق ندارد خود را به خطر اندازد؛ مگر در شرايطى ويژه؛ يعنى هرگاه كه حكمت و موعظه حسن و جدال احسن كارساز است، نثار خون جايز نيست؛ «ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَدِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ»149 و اگر هيچ يك از اين امور سودى نبخشيد، هنگامه قيام و از جانگذشتگى و نثار خون است.
برنامه رهبران الهى به حسب زمانه و زمينه اى كه در آن به سر مى برند، متفاوت است. آنان پيرو برنامه اى هستند كه خداوند با مشيّت حكيمانه اش پيش رويشان قرار مى دهد. هرگاه زمينه فراهم بود و مردم آمادگى داشتند، اين رهبران با دعوت و تبليغ به هدايت مردم مى پرداختند؛ و گرنه دست به مبارزه نظامى مى زدند.
پيشوايانى چون امام باقر و امام صادق عليهما السلام تنها به كارهاى علمى و فرهنگى مى پرداختند. اين دو امام بزرگوار با تأسيس حوزه علمى، به پرورش عالمان و مبلّغان دين همت گماشتند و برخى از امامان مانند امام على، امام حسن و امام حسين عليهم السلام در شرايط بحرانى وارد نبرد مى شدند.
هنگامى كه به امام حسين عليه السلام عرض كردند: چرا شما مانند امام حسن عليه السلام با امويان سازش نمى كنيد، فرمودند: در اين زمانه چاره اى جز مبارزه نظامى نيست. اگر برادرم حسن عليه السلام نيز در چنين شرايطى بود، جنگ را بر سازش بر مى گزيد؛ چنانكه اگر من در چنان شرايطى به سر مىبردم، چون او ناگزير از صلح بودم.
در سال هاى امامت سالار شهيدان، امويان، فضايى خفقان آلود و غفلت زده در جامعه پديد آورده بودند و در چنين فضايى سخنرانى، موعظه، گفتوگو و تدريس براى شكستن حصارهاى جهل علمى و جهالت عملى كارساز نبود؛ بلكه در آن شرايط، تنها نثار خون ثمر مى داد؛ آن هم خون پاكترين مردمان روزگار. در طول تاريخ، خون هاى بسيارى به پاى نهال دين ريخته شد؛ ولى براى طراوت بخشيدن به آن كافى نبود و بسنده نمودن به آن نيز صحيح نبود. تنها خون انسان هايى والا چون امام حسين عليه السلام و ياران مخلص و باوفايش مى توانست اسلام را از بند اسارت امويان رها سازد و غبار فراموشى را از چهره آنان بزدايد.
سالار شهيدان عليه السلام هرگز در انديشه كشتار و خونريزى نبود. هدف اصلى آن حضرت عليه السلام آگاهى بخشيدن به مردم بود. به همين دليل، بارها با سپاهيان «عمر سعد» به اتمام حجت پرداخت. گاه قرآن به دست، بى سلاح و جامه نبرد به ميان آنان رفته، مى فرمودند: آيا مرا مى شناسيد؟ من حسين بن على بن ابى طالب هستم؛ يگانه فرزند دختر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بر روى زمين. به چه انگيزه اى قصد كشتن مرا داريد؟! جرم من چيست؟! آيا بدعتى در دين نهاده ام كه خون مرا حلال مى دانيد؟! آيا جرم سياسى مرتكب شده ام؟! آيا آشوب كرده ام يا كسى را كشته ام؟! «ابن زياد» كه اكنون بر طبل جنگ مى كوبد، چندى پيش در منزل «هانى بن عروه» زير شمشير نماينده ام مسلم بن عقيل بود. اگر هدف ما آدمكشى و آشوبگرى يا ترور بود، «مُسْلِم» همان جا او را از پاى در مى آورد.
آنگاه آن حضرت عليه السلام پرسيدند: آيا از ما پولى طلب داريد؟ (مسلم بن عقيل، وجوه شرعى بسيارى در اختيار داشت؛ ولى از آن استفاده نكرد و براى گذران امور خويش، اندكى پول از مردم كوفه قرض گرفت و هنگام شهادت وصيت كرد كه زره و ابزار جنگى او را بفروشند و قرضش را بپردازند). سپس فرمودند: بنابر اين، نه از ما طلبكاريد و نه خونى ريخته ايم و نه شورش كرده ايم و نه در دين بدعت نهاده ايم؛ يعنى هيچ مجوزى براى مبارزه با ما و قيام براى كشتن ما وجود ندارد. پس، به چه دليل خونمان را حلال كرده و كمر به قتل ما بسته ايد؛ «فبم تستحلّون دمي؟!»150.
گفتنى است: سالار شهيدان عليه السلام در سخنانى دشمنان خويش را در رديف مشركان و ملحدان برشمرده، فرمودند: خداوند بر چهار گروه بسيار خشم گرفت: 1. يهوديان كه عُزير را پسر خدا مى دانستند؛ «وَقَالَتِ اليهود عزيز بن اللَّه»151. 2. ترسايان كه مى گفتند: خدا، روح القدس، عيسى؛ «إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَثَةٍ»152. 3. مجوسيان كه آفتاب و ماه را مى پرستيدند. 4. گروهى كه تصميم به كشتن من گرفته اند.153
بدينسان آن حضرت عليه السلام عمر سعد و سپاهيانش را همتاى يهوديان، ترسايان و مجوسيان، شايسته شديدترين كيفر الهى دانستند؛ زيرا آنان مى خواستند چراغ امامت را خاموش كنند و بساط دين را از اساس برچينند؛ يعنى همانطورى كه در جهت مُثْبَتْ، ولايت اولياى الهى حصن حصين امّت است؛ «ولاية على بن أبي طالب حصني» و در ظلّ توحيد كه حصنِ حصينِ بالذات است است واقع مى باشد، در جهت منفى نيز انكار آن و قيام براى از بين بردن آن، شبيه انكار توحيد و قيام براى اثبات تثنيه يهود يا تثليت ترسايان يا پرستش ثنوى گبريان كهن است.
قيام بر اساس اميد معقول و مقبول
قيام سالار شهيدان بر پايه اميدى معقول و مقبول انجام شد. چنين اميدى با احتمال صِرف تفاوت دارد؛ زيرا قيام معقولْ شجاعانه و مقبول است و قيام خامِ آرزومندانه، نامعقول و متهوّرانه. شجاعتْ كمال است و تهوّرْ نقص. كسى كه به آرزوى پيدا كردن گوهر در دريايى كه گوهردارى آن مشكوك است غواصى مى كند، آرزويش به وَهْم وابسته است، نه عقل؛ زيرا معلوم نيست كه در آن دريا گوهرى باشد. احتمال معقول بايد در پى اميد واثقى باشد؛ يعنى اصل وجود چيزى احراز شود و نيز يافتن آن محتمل باشد. غواصى كه مى داند در دريا گوهرى هست و احتمال يافتن آن وجود دارد، غواصىاش خردمندانه است. بنابر اين، بين اميد معقول و آرزوى نامعقول و نيز بين شهامت و بى باكى فرق است.
سالار شهيدان فرمودند: كسى كه در راه خدا قيام كند، از يارى و هدايت او برخوردار مى شود؛ زيرا خدا وعده داده است كه نورِ دين را همواره روشن نگاه دارد؛ «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ» و وعده الهى، تخلّف ناپذير است. بنابر اين، اصل وجود دينْ محرز است و نيز حفظ آن حتمى است و اميد است چراغ دين به دست من روشن نگاه داشته شود. من با اميد به يارى خداوند قيام مى كنم و رجاى واثق به پيروزى دارم.
اگر انسان خالصانه به يارى دين خدا برخيزد، از هدايت و حمايت خدا برخوردار خواهد شد. خداوند نويد داده است كه نور دين را همواره پر فروغ نگاه دارد و آتش آتش افروزان را خاموش نمايد؛ «كُلَّمَآ أَوْقَدُواْ نَارًا لِّلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ»154؛ «هرگاه دشمنان خدا آتش جنگ و فتنه بر ضد قرآن و اسلام برافروزند، خدا آن را به دست بندگان صالح خود فرو مى نشاند و نور الهى را سرانجام مشعشع مى كند»؛ «يُرِيدُونَ لِيُطْفُِواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَ هِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَفِرُونَ»155؛ «كافران مى خواهند با نَفَس تيره و دمِ آلوده و گفتار جاهلانه خويش نور خدا را خاموش كنند؛ ولى خداوند نور خود را به بالاترين درجه روشنايى مى رساند، هر چند كافران خشنود نباشند.
پس، وعده الهى تخلف ناپذير و اصل پايدارى دين محرز است و اگر به هنگام خطر به يارى دين نشتابيم، خداوند حفظ آن را به دست ديگران خواهد سپرد؛ «إِن تَتَوَلَّوْاْ يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُونُواْ أَمْثَلَكُم»156؛ «اگر شما از دين حق روى گردانيد، خدا ديگران را به جاى شما خواهد نشاند كه چون شما نيستند؛ بلكه بسى از شما بهتر و فداكارترند». سالار شهيدان نيز با اتكا به يارى خداوند و رجاى واثق به پيروزى، به پا خاست تا چراغ دين به دست او روشن نگاه داشته شود.
گفتنى است: در برخى دعاهاى ماه مبارك رمضان به چنين اميدى فرا خوانده شده ايم؛ «وتجعلني ممّن تنتصر به لدينك ولا تستبدل بي غيري»157؛ يعنى خدايا! تو دينت را همواره حفظ مى كنى و هرگز از آن دست بر نمى دارى. از تو مى خواهم دينت را به دست من حفظ كنى؛ نه آنكه ديگران درخت دين را آبيارى كنند و من در كنار سفره آنان بنشينم؛ به طورى كه آنان بخشنده باشند و من دريافت كننده باشم و اعطا از آنان و اخذ از من باشد؛ زيرا طبق برخى از نصوص دينى، خداوند دستِ گيرنده را دوست ندارد و بهترين دستها دست بخشنده است.
جهاد عشق و عقل
جهاد سه گونه است: 1. جهاد اصغر كه نبرد با دشمن بيرونى در ميدان جنگ است. 2. جهاد اوسط كه درگيرى درونى انسان با خويش بر سر مسائل اخلاقى است؛ مانند جنگ ميان تقوا و طغوا، عدل و ظلم، حق و باطل، صدق و كذب، حسن و قبح ... . بسيارى از مردم، اين جنگ را جهاد اكبر مى پندارند؛ زيرا غالب آنان در همين حد مى مانند و توانايى دسترسى به بالاتر از آن را ندارند؛ ولى براى سالكان كامل، پايان راه اين نيست كه انسان، عادل و پرهيزگار و لايق بهشت شود. 3. جهاد اكبر كه نبردى ميان عقل و عشق است، نه نبرد عقل و شهوت يا عقل و غضب.
در اين جنگ، عقل مى گويد: من حق را مى فهمم. عشق پاسخ مى دهد: فهميدن حق كافى نيست؛ بلكه بايد حق را مشاهده نمود. عقل مى گويد: بهشت و دوزخ موجودند. عشق مى گويد: صِرف علم به وجود آنها كافى نيست؛ بلكه بايد بهشت و دوزخ را اكنون ديد. كسى كه وجود دوزخ را با برهان ثابت مى كند، حكيمى عاقل است، نه عارف. قرآن مى فرمايد: دوزخ اكنون قابل ديدن است و چشمِ ديدن آن در درون دل است؛ «كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينَ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ»158.
خود هنر دان ديدنِ آتشْ عيان
نى گپ دلّ على النّار الدخان159
فشار قبر و عذاب دوزخ، پس از مرگ آغاز نمى شود و اصل عذاب در دنيا نيز وجود دارد؛ ليكن سرگرمى انسان به جهان طبيعت و امور دنيايى، مانع توجه او به عذاب مى شود. به فرموده قرآن كريم: آنان كه مال يتيمان را مى خورند، در حقيقت آتش دوزخ را در شكم خود فرو مىبرند؛ «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَ لَ الْيَتَمَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَارًا»160.
قرآن كريم درباره سران كفر مى فرمايد: آنان مردم را به آتش فرا مى خوانند؛ «وَ جَعَلْنَهُمْ أَلِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»161. برخى اين آيه را چنين تفسير مى كنند: زمامداران كفر، مردم را به گناه وا مى دارند و گناه است كه موجب ورود به آتش دوزخ مى شود؛ ولى اين آيه نيازى به توجيه ندارد. حقيقت گناه، آتش است و كسى كه به گناه آلوده شود، مى سوزد؛ هر چند به دليل مستى جوانى يا مقام، درد و سوزش را اكنون حس نمى كند.
بنابر اين، جهاد اكبر نبردى ديگر است. در آنجا هر چه هست، حق، صدق، عدل، حسن، طاهر و تقواست؛ ولى بايد از ميان پاك و پاكتر، يكى را برگزيد. جهاد اكبر، ميدان مبارزه بين معقول و مشهود، حكمت و عرفان، حصول و حضور و سرانجام، ميان ذهن و عين است و شهادت طلبىِ عاشقانه مى خواهد، نه عاقلانه و حكيمانه؛ همچون ابراهيم خليل عليه السلام كه در جهاد عاشقانه خويش از هيچ چيز، حتى از آتش نمرود نهراسيد؛ زيرا در اينگونه موارد عقل فتوا به تقيه و احتجاب مى دهد، ولى عشق فرمان قيام و جهاد صادر مى نمايد. نهضت خونين سالار شهيدان، نمونه والا و راستين جهاد اكبر به شمار مى رود.
مبارزه و تلاش هاى شاگرد امام حسين عليه السلام يعنى امام راحل قدس سره نيز شاخه اى از شجر طوباى قيام آن حضرت عليه السلام است. عاقلان عصر انقلاب به امام راحل قدس سره مى گفتند: در اين شرايط، نهضت شما به ثمر نمى رسد؛ ولى او عاشقانه تصميم گرفت و در جهاد اكبر پيروز شد. پيروان خالص و مخلص او نيز كه خود را با نارنجك به زير تانك مى افكندند، عاشقانه شهيد شدند؛ نه عاقلانه. شهادت حسين فهميده كه نمودارى از شهادت ده ها ايثارگر ناب و مجاهد نستوه مشتاق و عاشق بود، با شهادت ديگران فرق مى كند؛ زيرا پيدا بود كه اينان حقيقتى را مى ديدند كه ديگران يا آن را ادراك نمى كردند يا اگر از آن آگاه بودند، در محدوده فهم حصولى آنان بود، نه شهود حضورى. آنكه مقصود خود را مى بيند، اينگونه جانش را بر كف دست مى نهد و به روى مرگ لبخند مى زند.
گفتنى است: همه پيامبران و امامان براى شكوفا كردن عقل مردم برانگيخته شدند تا آن را به مرتبه اى برسانند كه در پرتو آفتاب عشق قرار گيرد و در ميدان جهاد اكبر، پيرو پيامبران و صالحان شود يا اگر عقل نتوانست به آن درجه والا بار يابد، دست كم خود عقل رهبرى انسان را عهده دار شود تا او در جهاد اوسط به دام نيفتد و به شبهات كه مانع رشد فرهنگى اوست، دامن نزند و نيز كارهاى بدفرجام نكند.
يادسپارى: همانطورى كه جهاد به سه مرتبه تقسيم مىشود، هجرت نيز به سه درجه توزيع مىگردد. 1. هجرت صغرا مانند كوچ نمودن از مكه به مدينه. 2. هجرت وسطا مانند تحوّل درونى از رذيلت اخلاقى به فضيلت آن. 3. هجرت كبرا نظير انتقال از حصول به حضور، عروج از معقول به شهود، سفر از علم اليقين به عين اليقين و سير از عين اليقين به حق اليقين؛ چنانكه جهاد بين عين اليقين و حق اليقين نيز در محدوده هجرت كبرا واقع مى شود و اوج عروج جهاد اكبر است.
عزم راسخ امام حسين عليه السلام
سالار شهيدان در آغاز قيام به خوبى مى دانست كه سپاهيان سيه روى يزيد كمر به قتل او و ياران اندكْشمارش بسته اند و مردم نيز او را يارى نخواهند كرد؛ زيرا اينان همان مردمانى بودند كه به حضرت على و امام حسن عليهما السلام وفا نكردند و با امام حسين عليه السلام نيز تا آن هنگام بيعت نكرده بودند؛ حتى مردم كوفه و مقرّ حكومت على عليه السلام كه با آن حضرت بيعت كردند و در نماز جمعه و جماعت و سخنرانى او حاضر مى شدند، بر ايشان و امام حسن عليهما السلام شوريدند. به چنين مردمى اعتمادى نبود؛ به ويژه آنكه در ميانه راه كربلا به امام حسين عليه السلام خبر رسيد كه نماينده رسمى او يعنى مسلم را در كوفه، غريبانه به شهادت رسانده اند.
امام حسين عليه السلام با وجود همه موانع و مخالفت دوستان و خويشان، تصميم خود را براى ايستادگى در برابر يزيد گرفته و خويشتن را براى شهادت آماده كرده بودند. ايشان مى دانستند كه طبق شرايط ظاهرى، راهى براى تشكيل حكومت نيست؛ گر چه ممكن بود از راه هاى غير عادى مبارزه پىگير او ثمربخش شود و آن حضرت بتواند حكومت عدل الهى را تشكيل دهد.
هنگام حركت سالار شهيدان به سوى عراق، «محمّد بن حنفيه» به ايشان عرض كرد: شما امام زمان و پيشواى كنونى من هستيد و پيروى از شما بر من واجب است؛ ولى پيشنهاد مى كنم كه در اين شرايط بحرانى در مدينه نمانيد. نخست به مكه برويد و در صورت آرامش اوضاع در همان جا بمانيد؛ و گرنه به يمن برويد؛ زيرا مردمِ آنجا روحيه انقلابى دارند. اگر در يمن هم آرامش نداشتيد، ديگر در جايى اقامت و توقف نكنيد؛ زيرا ممكن است دورتان را بگيرند و بر شما بشورند. از آن پس، از شهرى به شهرى سفر كنيد: «خَرَجْتَ من بلدٍ إلى بلدٍ».
سالار شهيدان در پاسخ فرمودند: «واللَّه لو لم يكن ملجأ ولا مأوى لما بايعت يزيد بن معاوية»162؛ «اگر در مشرق و مغرب گيتى و شمال و جنوب آن برايم پناهگاه و جاى امنى وجود نداشته باشد (و به ناچار از شهرى به شهرى و از روستايى به روستايى و از دريايى به دريايى سفر كنم) هرگز با اين حكومت ننگين سازش نخواهم كرد».
همچنين در پاسخ به پيشنهاد «وليد» درباره بيعت با يزيد فرمودند: «يزيد رجلٌ فاسقٌ، شارب الخمر، قاتل النفس المحرمة، معلن بالفسق ومثلي لا يبايع مثله»163؛ «... مِثل من با فاسقى چون يزيد بيعت نخواهد كرد». در اينجا سخن از شخص يزيد نيست، بلكه چنين انديشه اى با انديشه حسينى سازگارى ندارد. بيعت يعنى فروختن. موحّدى كه جان و مال خويش را به خدا بيع نموده و فروخته است، مى گويند با خدا بيعت كرد و ديگر مالك جان و مال نيست و اگر بدون اذن خدا در آن تصرّف كند، غاصب است.
سالار شهيدان در پاسخ به پيشنهاد «مروان بن حكم» نيز فرمودند: وقتى مردم دچار زمامدارى چون يزيد شوند، بايد با اسلام بدرود گفت؛ «وعلى الإسلام السلام إذ قد بليت الأُمة براع مثل يزيد»164.
خلاصه آنكه عنصر محورى پيام سالار شهيدان، شخصيّت حقوقى انسان متعهد و رهبر قيادى امّت است؛ يعنى هر كه انديشه علمى و انگيزه عملى اش مثل من است، با حكومت سلطه و ظلم كنار نمىآيد و اين مطلب (مبارزه پىگير) تنها وظيفه من نيست، بلكه مسئوليت همه افرادى است كه مثل من مىانديشند. نيز جريان مقابل من اختصاصى به يزيد ندارد؛ بلكه هر طاغىِ غاشمى كه مانند او مبتلا به جهل علمى و جهالت عملى است، بايد تأديب شود و از كاخ عزت دروغين به كوخ ذلت راستين هبوط كند.165
سالار شهيدان كه وارث پيامبران اولوالعزم و جزو امامان اولوالعزم - به معنايى كه ارائه شد - است، براى براندازى نظام سلطه گر اموى مصمم گشتند و دشوارى ها و خطرهايى چون تبعيد، مهاجرت، شهادت و اسارت خانواده و فرزندان را پذيرا شدند. حتى به ايشان تهمت خارجى بودن زدند و آن حضرت عليه السلام را آشوبگر و خرابكار خواندند. آن حضرت عليه السلام در پاسخ به اين بهتان هاى ناجوانمردانه، در وصيت نامه رسمى خويش اعلام كردند: «إني لم أخرج أشراً ولا بطراً ولا مفسداً ولا ظالماً وإنّما خرجت لطلب الإصلاح في أُمّة جدّي صلى الله عليه وآله، أُريد أن آمر بالمعروف وأنهى عن المنكر وأسير بسيرة جدّي وأبي علي بن أبي طالب»166؛ يعنى من از همه تهمت هاى ياد شده منزه ام و از آنها تبرى مى جويم. هدف سامى من، همان مقصود راقى پيامبران خداست و راه من نيز همان صراط مستقيم سلف صالحِ نبوت و ولايت و امامت است.
هنگام ورود امام حسين عليه السلام به مكه، «عبداللَّه بن عمر» و «عبداللَّه بن عباس» به ديدار آن حضرت شتافتند تا او را از قيام بر ضدّ سلطه اموى منصرف كنند. ابن عمر به امام حسين عليه السلام عرض كرد كه به مدينه برگرد و از وطن خويش و حرم جدّت، رسول اللَّه صلى الله عليه وآله بيرون مرو تا امويان براى تعرّض به تو بهانه و دليلى نيابند. در اين صورت، اگر هم با يزيد بيعت نكنى، او به تو فرصت تجديدنظر خواهد داد.
سالار شهيدان در پاسخ فرمودند: من هرگز اشتباه نكرده ام و اكنون، هنگام تقيه و سازش نيست. من تصميم صائب و صحيح گرفته ام و هزينه آن را مى پردازم: «أُفّ لهذا الكلام أبداً ما دامت السموات والأرض. أسالك باللَّه يا عبداللَّه أنا عندك على خطأ من أمري هذا؟ فإن كنت عندك على خطأ فردّني فإنّي أخضع وأسمع وأطيع».
ابن عمر عرض كرد: خداوند هرگز فرزند رسول خويش را در خطا قرار نمى دهد؛ ولى مى ترسم كه تو را به شهادت برسانند. حضرت سيد الشهداء عليه السلام فرمودند: اگر تصميم به كشتن من گرفتند، مانند ابراهيم خليل عليه السلام بر خدا توكل خواهم كرد و او مرا پيروز خواهد كرد؛ «استبدلت بهم غيرهم واستعصمت بالكلمة الّتي قالها إبراهيم الخليل يوم أُلقى في النار «حسبى اللَّه ونعم الوكيل» فكانت النّار عليه برداً وسلاماً»167.
امام حسين عليه السلام وارث پيامبران
امام حسين عليه السلام وارث پيامبران الهى است و نهضت او دنباله و همسو با نهضت آنان است. امام حسين عليه السلام براى اثبات اينكه نهضت او مانند قيام موساى كليم است، گام به گام، آياتى را كه درباره حضرت موسى عليه السلام نازل شده بود، قرائت مى فرمودند. مثلاً هنگام خروج از مدينه اين آيه را تلاوت كرد: «فَخَرَجَ مِنْهَا خَآلِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّلِمِينَ»168. اين همان آيه اى است كه درباره خروج حضرت موسى عليه السلام از مصر نازل شده بود. حضرت سيدالشهداء عليه السلام زمان ورود به مكه، آيه «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَآءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّى أَن يَهْدِيَنِى سَوَآءَ السَّبِيلِ»169 را خواندند كه اين آيه نيز درباره ورود حضرت موسى عليه السلام به مَدْين نازل شده است.
نيز آن حضرت عليه السلام در سفر خود از يحياى شهيد، اينگونه سخن گفتند: «إنّ من هوان هذه الدنيا على اللَّه تعالى أنّه أُتي برأس يحيى بن زكريّا عليه السلام إلى بغىٍّ من بغايا بني إسرائيل والرأس ينطق بالحجّة عليهم»170؛ «از فرومايگى دنيا همين بس كه سرِ يحيى عليه السلام را براى ناپاكى از ناپاكان اسرائيلى هديه بردند و سرِ آن حضرت عليه السلام با منطق و برهان با آنان سخن گفت». مقصود امام حسين عليه السلام اين بود كه به زودى سر آن حضرت عليه السلام را نيز به ناپاكى كه انديشه اسرائيلى دارد، هديه خواهند داد. بدينسان، سالار شهيدان خويشتن را وارث حضرت موسى و يحيى و ديگر پيامبران بزرگ عليهم السلام معرفى مى كرد.
به هر روى، امام حسين عليه السلام به مردم فهماند كه من وارث موساى كليم هستم و يزيد به جاى فرعون نشسته است و منافقان و مُرْجِفان نيز همانند پيروان فرعونند. اينان، مانند كسانى اند كه سر حضرت يحيى عليه السلام را از بدن جدا كردند. شما تا زمانى كه با پيامبر بوديد و از او پيروى مى كرديد، از رحمت خداوند برخوردار بوديد و اگر از رهبران الهى پيروى نكنيد، همچون بنى اسرائيل سرگردان خواهيد شد.171 وعده الهى، در اصلِ تلازم بين گرايش انسان به حق و ريزش سحاب رحمت نهفته است و وعيد الهى در تلاقىِ بين گريز وى از حق و ريزش شهابْسنگِ غضب، تعبيه شده است؛ «إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا»172؛ «إِن تَعُودُواْ نَعُدْ»173.
پرداخت هزينه سنگين براى آزادى دين
امور جهان از نظم ويژه اى پيروى مى كند و هيچ چيز، رايگان به كسى داده نمى شود. در قوس نزول، خداوند هر چه بخواهد طبق حكمت خود به هر كسى مى دهد؛ ليكن در قوس صعودْ انسان ها غالباً بدون رنج و كوشش به چيزى دست نمى يابند. يعقوب پيامبر صلى الله عليه وآله به حسب ظاهر و بدون كمك از علم غيب، آگاه نشد كه آيا گرگ يوسف را دريد يا برادران او را به چاه افكندند؛ در حالى كه چاهى كه يوسف را بدان افكنده بودند در اطراف كنعان بود و فاصله چندانى با منزل حضرت يعقوب عليه السلام نداشت. او پس از تحمل سال ها رنج و صبورى از آزمون الهى سربلند به در آمد و گفت: «إِنَّمَآ أَشْكُواْ بَثِّى وَ حُزْنِى إِلَى اللَّهِ»174؛ آنگاه به او شامّه ملكوتى بخشيدند تا بوى پيراهن فرزند را از فاصله هشتاد فرسخى حس كند. كسى كه اين گونه سروده است:
ز مصرش بوى پيراهن شنيدى
چرا در چاه كنعانش نديدى175
لابُد، مقصودش تبيين اين تفاوت، طبق طرح مزبور يا راه هاى ديگر است، نه نقد يا تفاوت بى سبب و اختلاف بدون جهت.
انسان بايد وظيفه الهى خويش را انجام دهد و در اين راه هر رنج و زحمتى را بر خود هموار كند؛ به اميد آنكه لطف خدا دستگير او گردد: «تا يار كه را خواهد و ميلش به كه باشد».176
بنابر اين، بخش گسترده اى از معارف و كمالات، بى تحمل رنج ها و دشوارى ها و بردبارى هاى بسيار به سالك داده نمى شود؛ چنانكه يعقوب عليه السلام طبق آنچه گذشت، پس از سال ها تحمل شكيبايى و اندوه، شامه درونى اش گشوده شد و فرمود: «إِنِّى لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلَآ أَن تُفَنِّدُونِ»177. اين نابيناى روشن ضمير بوى يوسف را از پيراهن به فاصله دور حس كرد؛ ليكن كسى كه پيراهن را در دست داشت، بوى يوسف را از آن ادراك نكرد.
امام حسين عليه السلام براى رهانيدن دين الهى از اسارت امويان، هزينه سنگينى پرداخت كرد. آن حضرت عليه السلام پيش از حركت به سوى كربلا، چند شب پياپى به زيارت مزار پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله رفتند و با آن حضرت چنين نجوا كردند: درود بر تو اى پيامبر خدا! من حسين، فرزند تو و فرزند زاده توام. اين مردم جايگاه مرا نشناختند و حق مرا ضايع نمودند و حرمت مرا نگاه نداشتند. اين است شكوه من به پيشگاه تو تا به ديدارت بشتابم؛ «أنا الحسين بن فاطمة، أنا فرخك وابن فرختك ... إنّهم قد خذلوني وضيّعوني وإنّهم لم يحفظوني وهذا شكو اي إليك حتّى ألقاك»178.
شب بعد، از خداوند خواستند تا وظيفه ايشان را به آن حضرت عليه السلام بنماياند: خدايا! من معروف را دوست دارم و از منكر بيزارم. به احترام اين مزار و كسى كه در آن است، از تو مى خواهم راهى پيش رويم نهى كه خشنودى تو در آن است؛ «وأنا أسألك يا ذاالجلال والإكرام بحقّ هذا القبر ومن فيه ما اخترت من أمري هذا ما هو لك رضى». آنگاه در حالت مناميه پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله را ديدند كه به او فرمودند: اكنون، پدر و مادر و برادرت در كنار من هستند. همه ما مشتاق ديدار تو هستيم و تو را در بهشت درجاتى است كه جز با شهادت به آن نمى رسى.179
تاريخنگاران نوشته اند كه امام حسين عليه السلام در خواب با پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله سخن گفت؛ ولى گويا اين گفتوگو در حالت «مناميّه» انجام شده بود. حالت مناميه، حالتى خواب گونه است كه انسان هنوز بيدار است و احكام بيدار بر او مترتب است، نه احكام خوابيده. در آن حالت، آنچه ديگران در رؤياى صادق مى ينند، او در بيدارى مشاهده مى كند.
چنين حالتى چند بار براى سالار شهيدان پيش آمد. مثلاً هنگام رفتن به سوى كربلا، امام حسين عليه السلام فرمودند: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ»180. امام سجاد عليه السلام پرسيد: چرا «إِنَّا لِلَّهِ» مىگوييد؟ فرمودند: اكنون در حالتى بودم كه به من خبر رسيد، اين قافله را مرگ بدرقه مى كند.181 در صبح عاشورا نيز امام حسين عليه السلام در حالت مناميه رسول اكرم صلى الله عليه وآله را ديدند كه فرمودند: تو امشب مهمان ما خواهى بود.182
امام حسين عليه السلام با آگاهى از فضاى سياسى سياه زمانه، منتظر دستور وحيانى بودند تا تكليف الهى خويش را انجام دهند. پيامبر صلى الله عليه وآله در حالت مناميه به او فرمودند: تو را در بهشت مقام والايى است كه جز با شهادت به آن مقام نخواهى رسيد. خانواده و فرزندانت را نيز به همراه خويش ببر؛ زيرا خواست خداوند اين است كه آنان اسير شوند.183 برخى از دوستان و نزديكان امام حسين عليه السلام به او گفتند: خاندان شما عزيزترين خاندان و خواهرت زينب كبرا عليها السلام عقيله بنى هاشم و بهترين زن روى زمين است. بنابر اين، اينان را با خويش به عراق نبر تا اسير امويان نگردند؛ ولى امام نپذيرفت؛ چنانكه انبياى سَلَف، پيشنهاد سازش يا كوتاه آمدن يا سكوت و تقيه طراحان نزديك خود را نمى پذيرفتند.
لقبِ سيدالشهداء
معصومان كه در كنار سفره قرآن تربيت شده اند، سخن آخر را مى زنند؛ چنانكه قرآن كريم سخن همه انبياى الهى و كتاب هاى آنان را تصديق مى كند، ولى بر آنها مهيمن و مصيطر است.
توضيح آنكه پرورش يافته دامان قرآن كريم، در عين حال كه روش و سيره اولياى گذشته را تصديق مى كند، بر آنها مهيمن است و سخن فائق از آنِ اوست؛ يعنى اگر در امّت هاى پيشين انبيايى بوده اند، آورنده قرآن سيّد و خاتم آنان است و اگر در گذشته خلفاى الهى بوده اند، خليفه پيامبر خاتم صلى الله عليه وآله كه در مهد قرآن است، سيّد و سالار خلفاست.
اگر در امّت هاى پيشين، كسانى به مقام ولايت بار يافته اند يا كسانى به مقام شامخ امامت رسيده اند، اهل بيت عليهم السلام سيّد اوليا و خاتم ائمه اند. ايشان، امام امّت و امام ائمه پيشين هستند، و نيز خليفه، ولى و شهيد اعمال ما و خليفه، ولى و شهيد خلفا و اوليا و شاهدان الهى پيشين هستند؛ «فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنَا بِكَ عَلَى هَؤُلَآءِ شَهِيدًا»184.
اكنون روشن مى شود كه اگر كسى در اين مكتب، شربت شهادت بنوشد، خاتم و سيّد شهداى پيشين است. بنابر اين، معناى «سيّدالشهداء» فقط بزرگِ شهداى كربلا نيست؛ زيرا اين مقام براى امام حسين عليه السلام بسيار كوچك است؛ بلكه آن حضرت عليه السلام سيّد و بزرگ همه انبيا و خلفايى است كه در گذشته به شهادت رسيده اند و نيز سيّد همه شهيدان غير معصوم گذشته و آينده است؛ چنانكه حضرت زهرا عليها السلام سيّده زنان گذشته و آينده است.
از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل شده: حضرت امام حسين عليه السلام و برادر گرامى او، امام حسن عليه السلام بزرگ جوانان بهشت هستند؛ «الحسن والحسين سيّدا شباب أهل الجنّة»185. همه انبيا، اوليا، صالحان، صدّيقان و شهيدان در بهشت جوان هستند نه پير، و اين دو امام هُمام عليهما السلام بزرگِ آنان هستند. اين روايت نشان مى دهد كه امام حسين عليه السلام سيّد و بزرگ همه شهيدان عالم است و اين مقام به بركت همراهى ايشان با حقيقت قرآن كريم است كه مهيمن بر ديگر كتابهاى آسمانى است؛ يعنى:
1. حقيقت عترت همتاى حقيقت قرآن است.
2. حقيقت قرآن، گذشته از تصديقِ صحايف سابق، مهيمن بر آنهاست.
3. هر پيامبرى همتاى كتاب آسمانى خويش است.
4. وقتى قرآن بر كتاب هاى وحيانى سلف، مهيمن است، عترت نيز كه همتاى قرآن كريم است، مهيمن بر رجال بزرگ الهى گذشته است.
نعمت شهادت
شهادت از نعمت هاى بزرگ خداست كه اولياى الهى و شاگردان آنان از خدا مسألت مى كردند و با نيل به آن خدا را شاكر بودند. حضرت على عليه السلام از خداوند سبحان، منزلت شهيدان، زندگى با سعادتمندان و مرافقت با انبياء را طلب نموده است؛ «نسأل اللَّه منازل الشهداء ومعايشة السعداء ومرافقة الأنبياء»186. نيز زمانى كه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند: تو را (على عليه السلام) در راه دين شهيد مى كنند، چگونه صبر مى كنى؟ حضرت على عليه السلام عرض كردند: «يا رسول اللَّه! اگر مرا در راه دين شهيد كنند و با خون سرم محاسنم را رنگين كنند، اين جاى شكر دارد»187.
نيز حضرت على عليه السلام مى فرمودند: از مرگ نمى ترسم، ولى مرگى گرامى و گواراست كه در ميدان نبرد با چهره سرخ نصيب شود: «إنّ أكرم الموت القتل. والذي نفس ابن أبي طالب بيده! لألف ضربة بالسيف أهون عليّ من ميتة على الفراش في غير طاعة اللَّه!»188؛ «سوگند به كسى كه جان پسر ابوطالب در دست اوست! هزار ضربت شمشير بر من آسانتر است از جان دادن در بسترى كه در غير اطاعت خدا باشد».
آرى، باغبانى كه با تلاش خود درختانى را غرس كرده است و آنها به بار نشسته و ثمر داده اند، هرگز ميوه هاى رسيده باغ را نگه نمى دارد تا پوسيده شود؛ بلكه آنها را به عزيزان خود اهدا مى كند. انسان مؤمن نيز جان خود را در قفس تن نمى پوساند؛ بلكه آن را به دوست عزيز خود، يعنى خداى سبحان هديه مى دهد و آرزوى اين كار را دارد.
امام سجّاد عليه السلام نيز در دعاى خود كه درس زندگى بشر است، براى خود و پيروانش از خداوند، شهادت را درخواست كرده است: «حمداً نسعد به في السعداء من أوليائه ونصير به في نظم الشهداء بسيوف أعدائه»189؛ «حمدى كه با آن سعادت يابيم و در زمره اهل سعادت از اولياى الهى محسوب شويم و با آن در صف شهيدانِ كشته شده با شمشير دشمنان خدا درآييم».
«زيد بن حارثه» نيز كه از شاگردان مكتب وحى بود و به مقام يقين بار يافت، پس از آنكه رسول خدا صلى الله عليه وآله از او پرسيدند: چگونه صبح كردى؛ «كيف أصبحت»؟ عرض كرد: «أصبحت يا رسول اللَّه موقناً»؛ با يقين به مبدأ و معاد صبح كردم. آن حضرت عليه السلام فرمودند: هر چيزى حقيقتى دارد، حقيقت ايمان و يقين تو چيست؟ عرض كرد: جهنم و اهل آن و بهشت و اهلش را مى بينم؛ آنگاه پيامبر صلى الله عليه وآله درباره اش فرمودند: بنده اى است كه خدا قلبش را نورانى كرده است؛ «عبد نوّر اللَّه قلبه». در اين هنگام، زيد بن حارثه از رسول خدا صلى الله عليه وآله تقاضا كرد كه دعا كنند تا شهادت نصيب او شود190 و ديرى نپاييد كه در جنگ هاى بعدى شهادت نصيب زيد بن حارثه شد و او به آرزوى بزرگ خود دست يافت.
شهيدان، مورد تجليل اولياى الهى اند و آرامگاه آنان مهد پرورش انسان هاى وارسته است. در زيارت وارث به شهيدان سلام مى دهيم و به پاكى آنان و نيز به طهارت آرامگاه آنان، اذعان مى كنيم؛ «طبتم وطابت الأرض التي فيها دفنتم»191.
ذات اقدس الهى در قرآن فرمود: زمين پاك، ميوه خوب به بار مى آورد؛ «وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُو بِإِذْنِ رَبِّهِى»192 و طبق بيان امامان معصوم عليهم السلام كه به استناد همين آيه فرمودند: زمينه پاك، ميوه پاك مى دهد، سرزمينى كه شهدا را در خود جاى داده، زمينه پرورش انسان هاى پاك است؛ انسان هايى كه آرزو دارند: اى كاش با شهدا مى بودند و به فوز بزرگ شهادت نايل مى آمدند؛ «يا ليتنا كنّا معكم فأفوز فوزاً عظيماً ...».193
ويژگى شهيدان و آرامگاه آنان موجب شده كه ستمگران در طول تاريخ از زيارت مزار آنان هراسناك باشند و به هر طريقى از اين زيارت جلوگيرى كنند يا به تخريب آرامگاه شهيدان دست بزنند تا مزورها يعنى شهيدان شاهد كه اسوه سالكان صالح و قدوه مقتدران صحنه پيكارند از خاطره تاريخ رخت بربندند؛ اما هرگز به چنين آرزوى خامى دست نخواهند يافت.
مرحوم شيخ طوسى رحمه الله نقل كرده است: پيرمردى در دربار متوكل عباسى حضور داشت كه ناگهان گزارشگرى از كربلا خبر داد كه آن درخت سدره را قطع كردند. پيرمرد با تعجب گفت: «لا حول ولا قوة إلا باللَّه». متوكّل از راز شگفتى و سخن «لا حول» او پرسيد و پيرمرد جواب داد: از پيامبر صلى الله عليه وآله نقل شده كه خدا لعنت كند كسى را كه درخت سدره را قطع مى كند. ما نمى فهميديم كه چرا خداوند قطع كننده درخت سدره را لعنت مىكند و اكنون راز آن معلوم شد.194
اين داستان نشان مى دهد كه درخت سدره، علامتى براى شناختن قبر امام حسين عليه السلام بوده است كه زائران آن حضرت عليه السلام با آن، مزار حضرت سيّدالشهداء را مى افتند؛ ولى دشمنان آن را نيز از بين بردند تا مزار معلوم نگردد. آنان با قبر شهيدان نيز در جنگ بودند؛ چنانكه قبر سالار شهيدان را به آب بستند يا قبر اميرالمؤمنين عليه السلام سالها به سبب دشمنى اين افراد مخفى بود؛ مبادا آن را تخريب كنند.
نيز در كنار قبر امام هشتم عليه السلام روز عاشورا بمب گزارى كردند و شيعيان آن حضرت و عزاداران حسينى را به شهادت رساندند. آرى، كسى كه از قتل پيامبر و امام هراسى ندارد، از انفجار حرم آن ذوات مقداس ترسى نخواهد داشت و كسى كه حق را باطل پنداشته و باطل را حق انگاشته، در احياى باطل و اطفاى حق از هيچ اهلاك و تخريبى دريغ نمى كند.
پيشگويى على عليه السلام از كربلا
بيست سال پيش از واقعه كربلا، اميرمؤمنان عليه السلام در جريان جنگ صفّين به قلمرو كربلا رسيد ... آنگاه در آنجا بسيار اشك ريخت و ناله كرد و با صداى بلند به ابن عباس فرمودند: اگر تو مى دانستى اينجا چه سرزمينى است و چه حادثه اى در آن رخ خواهد داد، تو نيز مانند من مى گريستى! سپس آن حضرت عليه السلام ظاهراً مقدار قابل توجهى نماز در كربلا خواندند؛ هر چند ابن عباس بيان نكرده كه آن حضرت چقدر نماز گزاردند. اميرمؤمنان عليه السلام در كربلا فرمودند: «مُناخ ركاب ومصارع عشّاق شهداء»195؛ «اينجا آرامگاه مردان الهى است كه در راه رضاى خدا قيام مى كنند و شربت شهادت مى نوشند و در همين جا دفن مى شوند».
امام حسين عليه السلام نيز روز دوم محرم كه وارد كربلا شدند و به ايشان گفته شد كه اين سرزمين نينوا و كربلاست، آن حضرت عليه السلام فرمودند: پياده شويد كه اينجا همان سرزمينى است كه به ما وعده داده اند؛ همان جايى كه خون ما را مى ريزند و سر اطفال ما را مى بُرند و خيمه ها را غارت مى كنند؛ «قفوا ولا تبرحوا وحطوا ولا ترحلوا فهيهنا واللَّه محطّ رحالنا وهيهنا واللَّه سفك دمائنا وهيهُنا واللَّه تسبى حريمنا وهيهنا واللَّه محلّ قبورنا وهيهنا واللَّه محشرنا ومنشرنا وبهذا وعدني جدي رسول اللَّه صلى الله عليه وآله ولا خلاف لوعده»196.
امام حسين عليه السلام در نامه اى به بنى هاشم و براى مردم مدينه چنين مرقوم فرمودند: «بسم اللَّه الرحمن الرحيم. من الحسين بن علي عليهما السلام إلى بنى هاشم. امّا بعد، فإنّه من لحق بي منكم أُستشهد معي ومن تخلّف لم يبلغ الفتح. والسلام»197؛ «هر كس به من ملحق شود، در كربلا شهيد مى شود و هر كس به من ملحق نشود و به راه من احترام نگذارد، پيروزى را ادراك نخواهد كرد»؛ يعنى راه خداست كه به پيروزى ختم مى شود و با موفقيت همراه است و هر راهى غير از صراط مستقيم الهى، كژراهه است و با پيمودن طريق معوّج نيل به مقصد صحيح و شهود مقصود كامل، ميسور نخواهد بود.198
پاورقی ها.....................................................
100) بحارالأنوار، ج 26، ص 3.
101) همان، ج 43، ص 261.
102) سوره توبه، آيه 122.
103) بحار الانوار، ج 1، ص 211.
104) همان، ج 44، ص 195.
105) مفاتيح الجنان.
106) بحارالأنوار، ج 75، ص 127.
107) همان، ج 44، ص 189.
108) سوره احزاب، آيه 39.
109) بحارالأنوار، ج 33، ص 7.
110) كافى، ج 1، ص 464.
111) ارشاد، ج 2، ص 114.
112) ناسخ التواريخ، ج 2، ص 390.
113) بحارالأنوار، ج 33، ص 291.
114) أعيان الشيعه، ج 1، ص 616.
115) بحارالأنوار، ج 5، ص 312، ح 1.
116) همان، ج 4، ص 301.
117) نهج البلاغه، خ 1.
118) سوره زخرف، آيه 84.
119) بحارالأنوار، ج 4، ص 301.
120) مفهوم شىء گسترده ترين مفهوم هاست و همه چيز را در بر مى گيرد؛ ليكن چون اطلاق مفهومى دارد و نه ذاتى، در هر جايى رنگ همان جا را مى گيرد. مفهوم شىء بر هر چيز منطبق شود، رنگ و حدّ آن را مى پذيرد و آن چيز بر شىء حمل مى شود. مثلاً گفته مى شود: «هذا الشيء شجر» يا «هذا الشيء حجر» و... .
121) بحارالأنوار، ج 4، ص 301.
122) تحف العقول، ص 327.
123) لبّ لباب مثنوى، تأليف ملا حسين كاشفى در دفترهاى مختلف مثنوى.
124) نهج البلاغه، خ 1.
125) بحارالأنوار، ج 3، ص 149.
126) سوره يوسف، آيه 90.
127) بحارالأنوار، ج 4، ص 301.
128) سوره نور، آيه 35.
129) سوره حمد، آيه 5.
130) سوره بقره، آيه 7.
131) سوره ابراهيم، آيه 48.
132) بحارالأنوار، ج 5، ص 312، ح 1.
133) سوره لقمان، آيه 18.
134) سوره ذاريات، آيه 56.
135) سوره مائده، آيه 3.
136) سوره مائده، آيه 3.
137) توحيد صدوق، ص 80.
138) البداية والنهاية، ج 8، ص 174.
139) بحارالأنوار، ج 44، ص 381.
140) الفتوح، ج 5، ص 17.
141) سوره بقره، آيه 279.
142) نهج البلاغه، حكمت 314.
143) همان، حكمت 233.
144) سوره بقره، آيه 61.
145) سوره آل عمران، آيه 181.
146) سوره آل عمران، آيه 146.
147) سوره انفال، آيات 60 - 61.
148) نهج البلاغه، نامه 53.
149) سوره نحل، آيه 125.
150) بحار الأنوار، ج 44، ص 318.
151) سوره توبه، آيه 30.
152) سوره مائده، آيه 73.
153) بحارالأنوار، ج 45، ص 12.
154) سوره مائده، آيه 64.
155) سوره صف، آيه 8.
156) سوره محمد، آيه 38.
157) مفاتيح الجنان، دعاى سيزدهم از اعمال شبهاى ماه رمضان.
158) سوره تكاثر، آيات 5 - 7.
159) مثنوى مولوى.
160) سوره نساء، آيه 10.
161) سوره قصص، آيه 41.
162) بحارالأنوار، ج 44، ص 329.
163) همان، ص 325.
164) الفتوح، ج 5، ص 17.
165) امام راحل قدس سره نيز هنگامى كه از عراق تَسْفير و اخراج شد و امير كويت او را به كشور خويش راه نداد، عملاً چنين فرمود: اگر مجبور شوم از فرودگاهى به فرودگاهى و از كشورى به كشورى سفر كنم، با رژيم منحوس پهلوى سازش نخواهم كرد؛ زيرا امام به قدرتى تكيه كرده بود كه حصن حصين است و غير از او پناهگاهى نيست؛ «لن تجد من دونه ملتحداً» (سوره كهف، آيه 27). كسى كه خداوند پناهگاه و پشتيبان اوست، از تهديد دشمنان دين و سران كفر نمى هراسد؛ گر چه همه جهانيان با او به ستيز برخيزند:
هزار دشمنم ار مىكنند قصد هلاك
گرم تو دوستى از دشمنان ندارم باك (ديوان حافظ)
166) بحارالأنوار، ج 44، ص 329.
167) الفتوح، ج 5، ص 26.
168) سوره قصص، آيه 21.
169) سوره قصص، آيه 22.
170) الفتوح، ج 5، ص 26.
171) بنى اسرائيل، هنگامى كه پيرو موسى بودند، راه هاى صد ساله را يك شبه مى پيمودند و از نعمت ها و رحمت هاى ويژه خداوند بهره مى بردند. خداوند هنگام نجات دادن آنان از چنگ فرعون، به حرمت موساى كليم، از ميان آبهاى خروشان نيل، جادهاى خاكى و خشك گشود تا اينان به راحتى عبور كنند: «ولقد أوحينا إلى موسى أن أسر بعبادى فاضرب لهم طريقاً في البحر يبساً لا تخاف دركاً ولا تخشى»؛ (سوره طه، آيه 77) آنگاه وقتى فرعونيان به بستر جاده خاكى ميان آب رسيدند، آن جاده ميان آبها به حالت نخستين بازگشت و آنان را در خويش فرو برد: «فغشيهم من اليم ما غشيهم» (سوره طه، آيه 78).
پس از آنكه مردم، روحيه ملكوتى خويش را از دست دادند و انديشه آنان به خواسته هاى برخاسته از شهوت هاى پست زمينى محدود ماند، از حضرت موسى سير و پياز و ميوه و آذوقه مادى مى طلبيدند. از اين رو، خداوند آنان را سالها در بيابان ها آواره و سرگردان كرد: «قال فإنّها محرّمة عليهم أربعين سنة يتيهون في الأرض» (سوره مائده، آيه 26). كسى كه پيرو وحى و رهبران الهى نباشد، براى پيمودن راه يك شبه، سالها معطّل مى ماند.
172) سوره اسراء، آيه 8.
173) سوره انفال، آيه 19.
174) سوره يوسف، آيه 86.
175) گلستان سعدى.
176) برخى از مواهب را خداوند خود مى داند كه به چه كسى دهد؛ مانند رسالت و امامت: «اللَّه أعلم حيث يجعل رسالته» (سوره انعام، آيه 124). هيچ كسى با درس خواندن و كسب معارف به مقام امامت و نبوّت نمى رسد؛ ليكن به گفته حافظ:
گر چه وصالش نه به كوشش دهند
آنقَدَر اى دل كه توانى بكوش
يعنى در بخش هاى ويژه، مجالى براى كسب و تحليل نيست؛ ليكن در قسمت هاى ديگر بدون سعى بليغ چيزى نصيب كسى نمى شود. جناب «صدر المتألّهين» كه از چهار قرن پيش تاكنون، تنها ميدان دار حكمت متعاليه بوده و هست، براى اثبات اينكه امامت و ولايت و نبوت، موهبتى و غير اكتسابى است، از شعر حافظ بهره گرفت و نوشت: «قال لسان الغيب، ناظم جوهرة الأولياء:
دولت آن است كه بى خون دل آيد به كنار
ور نه با سعى و عمل، باغ جنان اين همه نيست
(شرح اصول كافى)
حافظ كه همه سرمايه اش از دولت قرآن است، مى گويد: علم به دست آمده از خون دل و دود چراغ، دولت مستعجل است. آنچه با تلاش و زحمت به دست مى آيد، گاه هست و گاه نيست؛ اما نبوّت و امامت و ولايت، دولت پايدارى است كه بدون سعى و عمل و طبق عنايت الهى حاصل مى شود؛ «ذلك فضل اللَّه يؤتيه من يشاء» (سوره مائده، آيه 54).
177) سوره يوسف، آيه 94.
178) الفتوح، ج 5، ص 19؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 337.
179) الفتوح، ج 5، ص 20؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 328.
180) سوره بقره، آيه 156.
181) بحارالأنوار، ج 44، ص 379.
182) كلمات الإمام الحسين عليه السلام، ص 413.
183) بحارالأنوار، ج 44، ص 328.
184) سوره نساء، آيه 41.
185) بحارالأنوار، ج 22، ص 502.
186) نهج البلاغه، خ 23.
187) همان، خ 56.
188) همان، خ 123.
189) صحيفه سجاديه، دعاى يكم.
190) كافى، ج 2، ص 53.
191) مفاتيح الجنان، زيارت وارث.
192) سوره اعراف، آيه 58.
193) مفاتيح الجنان، زيارت وارث.
194) امالى شيخ طوسى، مجلس 11.
195) بحارالأنوار، ج 41، ص 295.
196) نورالثقلين، ج 4، ص 221.
197) بحارالأنوار، ج 42، ص 81.
198) عبداللَّه جوادى آملى، شكوفايى عقل در پرتو نهضت حسينى (چاپ چهارم: قم، مركز نشر اسراء، 1386)، ص 169 - 211.