کد مطلب : ۳۴۵۲۲
علل نهضت امام حسین(ع)
كاظم مدیرشانه چى
براى درك حقیقت رخدادهاى تاریخى مى بایست موجبات واقعه را با سیر قهقرایى تاریخ وارسى كرد. فاجعه كربلا در بین قضایاى تاریخى، مشمول همین كلیت یعنى محتاج به بررسى در علل واقعه است كه متأسفانه با انبوه نوشته هایى كه پیرامون این قضیه نگاشته شده، درباره علل تاریخى این ماجرا كمتر بحث شده است.
غور و بررسى در موضوع یاد شده به مجال بیشترى احتیاج دارد كه وقت و زمینه مساعدترى مى طلبد، ولى به مضمون «ما لا یدرك كله لا یترك كله» تا آنجا كه میسور است تاریخ را عقب برده و گوشه هایى از آن را به نظر خوانندگان مى رسانیم.
مى دانیم كه بین دو قبیله بنى هاشم و بنى امیه از دیرباز خصومت استوار بوده و بر اثر همین دشمنى بود كه امیة بن شمس، نیاى معاویه براى مدتى مجبور به ترك زادگاه خود و مهاجرت به شام شد. با ظهور اسلام و پیشوایى پیغمبر صلى الله علیه وآله، ابو سفیان - بزرگ حزب اموى - با تمام قوا كوشید كه از برترى بنى هاشم (كه با پیشرفت اسلام قهرى بود) جلوگیرى كند. ولى خدا نخواست و در «بدر» براى اولین بار ابوسفیان ضرب شست محكمى از قواى پیغمبر صلى الله علیه وآله مشاهده كرد و سپس از پا ننشست تا غزوه «احد» و «احزاب» را به پا ساخت. با این همه، مغلوبیت خود و برترى پیغمبر صلى الله علیه وآله چیزى نبود كه از نظر وى پوشیده باشد. زمانى كه فتح مكه پیش آمد، ابوسفیان كه در این واقعه غافلگیر شده بود وقتى براى كسب خبر از مكه خارج شد به انبوه سپاه پیغمبر صلى الله علیه وآله برخورد كرد و چیزى نمانده بود كه این ماده فساد از صفحه روزگار محو شود، ولى دفتر ایام صفحاتى براى جنایات این مرد و احفاد وى كنار گذاشته بود و مى بایست موجبات امتحان به وسیله این شجره ملعونه در امت مرحومه عملى گردد.
بارى، عباس عموى پیغمبر صلى الله علیه وآله به سابقه دوستى با وى او را نزد رسول اكرم صلى الله علیه وآله برد و از وى شفاعت كرد. شفاعت وى منوط به اسلام نامبرده قبول گردید. و ابوسفیان با كمال نومیدى فهمید كه جز مسالمت چاره اى ندارد، ولى نهاد وى كه به حبّ ریاست سرشته بود او را آرام نگذاشته و نقشه دیگرى براى احراز مقام و منزلت از دست رفته كشید بدینسان كه با انتساب و تقرب به پیغمبر صلى الله علیه وآله زمینه مساعدى براى ایده خود باز سازد. براى تحقق این كار، پسر خود یزید و معاویه را در دو جناح ادارى و نظامى اسلام وارد ساخت.
پیغمبر صلى الله علیه وآله كه از مقصود وى بى خبر نبود پذیرش این تقاضا را براى سازمان نوبنیاد اسلام كه به هماهنگى قومى احتیاج داشت، صلاح مى دانست به علاوه كه محمد صلى الله علیه وآله پیغمبر رحمت و عطوفت و مظهر عفو و گذشت بود و براى تألیف قلوب و وحدت عقیده مبعوث شده بود. بدین ترتیب معاویه كه با خط آشنایى داشت به شغل حسّاس نامه نگارى یا حسابدارى پیغمبر صلى الله علیه وآله منصوب گردید.
یزید نیز پس از مدتى كه قواى اسلامى به میدان هاى جنگ روانه شده بود با زمینه سازى ابوسفیان ریاست یكى از جبهه هاى نبرد را عهده دار شد. انتخاب یزید جهت جبهه مزبور مسلماً با نظریه ابوسفیان، آن پیر مكار، بوده و خلیفه را به عنوان سابقه و آشنایى یزید با سرزمین هاى شام با انتصاب وى به فرماندهى قشون مسلمین موافق ساخت. دیرى نپایید كه یزید رخت از این جهان بست106 و معاویه كه این هنگام در یكى از جبهه هاى زیر نظر برادر مشغول بود، به جاى وى منصوب شد. دورى این استان از مقر خلافت، روزنه امیدى به چشم تاریك ابوسفیان گشود107 و نصایح لازمه را به فرزند در نگهدارى این پست كه ممكن است روزى او را به ریاست مسلمین برساند خاطر نشان كرد. معاویه كه دست كمى از پدر در حیله و نیرنگ نداشت، به این امید زمین دل هاى شامیان را براى بذر ریاست خود مهیا ساخت. متنفذین را با تطمیع و یا با تشدید از بین برد و با بردبارى و دست باز خود مردم را رام ساخت تا آنجا كه عثمان دست وى را بازتر نمود و با كشته شدن نامبرده به دستیارى عمروعاص و مغیرة بن شعبه، كه هر دو از دهاة (زیركان) عرب بودند، امر سلطنت بر وى استقرار یافت ولى از اینكه این سلطنت با گذشت زمان، دوران خود را طى و به زوال نزدیك شده بود دلتنگ بود. از این رو پس از استلحاق زیاد بن سمیه به ابى سفیان و طرح برادرى با وى، خواست نفوذ مغیره را كه در مقر حكومت خود (كوفه) چنان كه بایست از مخالفین وى جلوگیرى نمى كرد، كم سازد و با بركنارى وى و برقرارى دیگرى (كه به قول بعضى مورخین یزید بوده) متنفذین عراق را گوشمالى دهد. مغیره كه به موضوع پى برده بود با طرح نقشه شومى، معاویه را از این قصد منصرف ساخت.
توضیح اینكه هنگام ملاقات با معاویه به وى از در دوستى اظهار داشت كه به واسطه پیرى دیگر بر ادامه امامت عراق مایل نیست، ولى فقط مى خواهد با زمینه اى كه براى جانشینى یزید به زعامت عامه در نظر گرفته، خلیفه همآهنگ شده و این مهم را در كوفه به عهده وى واگذارد. معاویه كه انتظار چنین سخنى را نداشت، و زمینه را براى این داستان مهیا نمى دید دیگ طمعش به جوش آمده و براى تهیه مقدمات كار وى را دوباره به مقر خویش گسیل داشت و خود در شام به زمینه سازى مشغول گردید.
اما مشكل كار یزید یكى نبود. اصولاً یزید هنوز به سنى كه در خور زعامت عامه باشد نرسیده بود.108 وانگهى غرق بودن وى در لهو و لعب در زمانى كه مردم عبادت ها و زهد پیغمبر صلى الله علیه وآله و یاران وى را به چشم دیده بودند، بسیار زننده به نظر مى رسید. دیگر اینكه یزید عمر خود را در بادیه گذرانده بود109 و به آداب زمامدارى مسلمین، آن هم با وسعت و گستردگى كشورهاى اسلامى آشنایى نداشت. از همه مهمتر كسانى در میان امت بودند كه از هر جهت بر یزید تقدّم داشتند. زیرا تا به حال بناى رهبرى مسلمین بر توارث نبود و بر فرض توارث چون این مقام از آن پیغمبر صلى الله علیه وآله بوده خویشان وى بدین امر از دیگران شایسته تر بودند به ویژه كه در میان آنان حسین علیه السلام كه به همه فضایل و كمالات آراسته بود، وجود داشت و صرف نظر از خویشاوندى پیغمبر صلى الله علیه وآله و پیشوایى بنى هاشم و خاندان پیغمبر صلى الله علیه وآله به خاطر معاشرت با آن جناب و آراستگى به علم و تقوا بر دیگران مقدم بود.
معاویه بالاخره تصمیم خود را درباره یزید عملى ساخت. ابتدا از كشورها و استان هاى دور دست شروع كرد و پس از فراغ از آنها به مدینه بزرگترین مركز ثقل اسلام، متوجه شد ولى در این شهر هنوز گروه فراوانى از یاران پیغمبر صلى الله علیه وآله و بزرگان تابعین وجود داشتند و پیشنهاد جانشینى یزید، آن مجمع رذایل، به پیشوایى مسلمین كار آسانى نبود.
معاویه ابتدا نامه اى به مشعر، فرماندار مدینه مبنى بر موافقت كلیه ولایات تابعه بر ولایتعهدى یزید و جلب موافقت رجال آن سامان نگاشت، ولى جواب نامه منفى برگشت. به ناچار معاویه خود به عزم آن دیار بار سفر بست. در ملاقاتى كه با سران مدینه و از جمله حسین علیه السلام و عبداللَّه عباس نمود، پس از اظهار دوستى و پیوند، یزید را چون مرد پرهیزگارى ستود و جریان جانشینى وى را عنوان نمود. حسین علیه السلام طى جواب مفصلى به وى فرمود:
«فخذ لیزید فیما اخذ به من استقرائه الكلاب المهارشة والحمام السبق لا ترابهن والقینات ذوات المعازف وضروب الملاهى تجده ناصراً ودَعْ عنك ما یحاول فما اغناك ان تلقى اللَّه بوزر هذا الخلق باكثر مما انت لاقیه».110
این پاسخ دندانشكن به خوبى، علت نهضت بعدى حسین را معلوم مى سازد. زیرا جانشینى مرد پستى چون یزید جز امتیاز طبقاتى، كه اسلام براى محو آن آمده بنایى ندارد.
اختصاص خلافت اسلامى به خاندان بنى امیه كه به جاى فضایل، مجمع رذایل بودند، درست مخالف ایده اسلام است. حسین علیه السلام، صرفنظر از وراثت نبوت، مسلمان غیور و وظیفه شناسى است كه حاضر نیست به یك بار، رنج هاى پیغمبر اكرم صلى الله علیه وآله و یارانش را نقش بر آب مشاهده كند. قبلاً هم كه معاویه به حسب ظاهر با حیله و فریب از مردم استان ها بیعت گرفت و طى نامه اى حسین علیه السلام را بر مخالفت نكوهید، حسین علیه السلام به وى نوشت: «... ولیس اللَّه بناس لك امارتك صبیاً یشرب الشراب ویلعب بالكلاب. ما اراك الا وقد اوبقت نفسك واضعت الرعیة».111
این ادعایى نبود كه حسین علیه السلام تنها نسبت به یزید داشته باشد. دیگران و حتى خود یزید، بر این مدعا اعتراف داشتند. زیرا اعمال یزید در افكارش منعكس شده بود.
براى شاهد، پاره اى از اشعار او براى ما به جا مانده كه از قول قرمانى این اشعار را از وى نقل مى كنیم:
اقول لصحب ضمت الكاس شملهم
وداعى صبابات الهوى یترنم
خذوا بنصب من نعیم ولذة
فكل وان طال المدى یتصرم112
نیز اشعار ذیل را مسعودى از وى نقل مى كند:
اسقنى شربة تروى مشاش
ثم صل فاسق مثلها بن زیاد
صاحب السر والامانة عندى
ولتسدید مغنمى وجهادى113
ابن قتیبه مى نویسد: یزید در نماز هم كوتاهى مى كرده.114
ابن كثیر در تاریخ خود مى نویسد: لقد كان فیه اقبال على الشهوات وترك لبعض الصلوات فی بعض الاوقات.115 این شعر را هم درباره وى نقل مى كند:
لست منا ولیس خالك منا
با مضیع الصلوة للشهوات116
مسعودى درباره وى مى نویسد: یبادر بلذه ویجاهر بمعصیة.117 همو درباره وى مى نویسد: كان فرعون اعدل منه.
مسعودى و عقاد مى نویسند: یزید را میمونى بود كه نامش را ابوقیس گذارده بود و رخت هاى رنگارنگ به وى مى پوشانید و جزو ندماى وى محسوب مى شد.118 آنگاه اشعار وى را هنگامى كه ابوقیس بر خر سوار و بر سواركاران سبقت گرفت نقل مى كنند.
انصاف را آیا چنین مردى شایسته زعامت مسلمین بوده است؟ حسین علیه السلام كه وارث بر حقّ نبوت و رأس مسلمین بود، نمى توانست براى خود مسئولیتى نبیند به ویژه كه اهل عراق را وى به پیشوایى مسلمین و اجراى احكام دعوت كرده بودند و پیاپى پیك آنان بر حسین علیه السلام وارد مى شد و او را بر مسئولیتى كه از سرباز زدن از دعوت آنان متوجه مى شد، انذار مى كردند.
حسین علیه السلام گر چه متوجه بود كه مردم با دوستى دنیا كه طى زمامدارى معاویه كاملاً بدان تخدیر شده بودند به گفته خود استوار نیستند، ولى نشستن و سكوت وى هم امضاء عملى اعمال یزید و تبعات حكومت نامبارك وى است. وانگهى حسین علیه السلام كه در این ماجرا تا پاى جان حاضر شده بود، با چشم دل مى دید كه جانبازى وى چون برقى است كه دیر یا زود فضاى دلهاى پاك را روشن خواهد نمود و فداكارى او درس انجام وظیفه اى است كه بازماندگان را متوجه مسئولیت خود خواهد ساخت. و بالاخره این جنبش حقیقتى است كه همچون سایر حقایق جهان نابود نخواهد شد و روزى از خلال ابرهاى تاریك، چهره تابناك خود را آشكار خواهد نمود.
حسین علیه السلام براى اصحاب خود طى خطبه اى وضع زمان و حكومت ناكسان را بیان ساخته و به مسئولیت خود و سایر مسلمین اشاره كرده است:
«ان هذه الدنیا قد تغیرت وتنكرت وادبر معروفها فلم یبق منها الا صبابة كصبابة الاناء وخسیس عیش كالمرعى الوبیل الا ترون ان الحق لا یعمل به وان الباطل لا یتنهى [لا یتناهى] عنه لیرغب المؤمن فی لقاء اللَّه محقا فانى لا ارى الموت الا الحیوة ولا الحیوة مع الظالمین الا برما. ان الناس عبید الدنیا والدین لعق على السنتهم یحوطونه مادارت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قلّ الدیانون».
همانا كه دنیا زیر و رو شده و سرپیچى مى كند، نیكى هایش پشت كرده، به جز تهمانده ظرفى از آن باقى نمانده و چراگاهى كه بى فایده است. آیا نمى بینید كه به حق عمل نمى كنند و از باطل دست نمى كشند (این وقت) مرد با ایمان حقیقتاً باید میل لقاى خدا كند. من كه مرگ را به جز زندگى چیزى نمى بینم و زندگى با ستمكاران را به غیر از مرگ با خوارى و ننگ، دیگر چیزى نمى دانم. همانا توده مردم بندگان دنیایند و دین لقلقه (یا آب) زبان آن هاست، تا وقتى كه با زندگى شان مدارا كند، و همین كه دچار گرفتارى شدند دینداران بسى اندكند.
گروهى نابخرد گمان كرده اند حسین علیه السلام به طمع ریاست بر سر این سودا شد ولى افكار حسین علیه السلام كه در گفته هایش منعكس شده این حقیقت را آشكار كرده كه حسین علیه السلام دانسته به سوى مرگ مى رفت اما مرگى كه در نظر وى از زندگى ارزنده تر بود. حسین علیه السلام این اندازه از اوضاع دور نبود كه آنچه ناصحین به او گوشزد مى كردند بر او مخفى باشد ولى حقیقت این بود كه دیگر زندگى با شرایط فعلى (حكومت جابرانه یزید پلید) براى وى مرگ واقعى محسوب مى شد «فانى لا ارى الموت الا سعادة والحیاة مع الظالمین الا برما».
حسین علیه السلام در خطبه اى كه هنگام حركت از مكه خواند، به عاقبت كار خود اشاره نمود. نیز در جواب برادرش محمد چنین گفت كه پیغمبر صلى الله علیه وآله را به خواب دیده و مأمور این كارم.
هنگامى هم كه طى مسیر خود به كربلا خبر كشته شدن مسلم و جریان كوفه را شنید، خطبه اى خواند و آشكارا خبر مرگ مسلم را به همراهان خود اعلام كرد.119 آنگاه به آنها پیشنهاد نمود كه با پیشامد مزبور هر كسى به راه خود رود و مخصوصاً خاطر نشان ساخت كه در این راه مال و منالى در كار نیست و همین بود كه جمع كثیرى از دور وى متفرق شدند. حسین علیه السلام اگر مرد دنیا و پایبند ریاست بود به هیچ قیمت اطرافیان خود را پراكنده نمى كرد و خبر یأس به گوششان نمى خواند. ولى وى كه براى برقرارى راستى و درستى تن به مهاجرت و مخاطرات این سفر داده بود چگونه ممكن است بر خلاف عقیده خود گام بردارد؟ اصولاً حسین علیه السلام تربیت شده پیغمبر صلى الله علیه وآله و على علیه السلام و تربیت یافته مكتب متعالى اسلام است، جز این از حسین علیه السلام توقع نمى توان داشت. فصلوات اللَّه علیه وجزاه عن الاسلام خیراً.120
پاورقی...................
106) وى در طاعون عمومى بدرود گفت.
107) اتفاقاً ابوسفیان كور هم بود.
108) زیرا چنان وانمود شده بود كه خلافت از یك جوان با بودن پیران، شایسته نیست و یزید تازه حدود بیست و هفت سال داشت. چون تولد وى در خلافت عثمان یعنى اواسط سال 26 هجرى و ولایتعهدى او در سال 54 ه بود.
109) زیرا مادر یزید از قبیله بجدل بوده و چون در مبادیه و میان خویشان وى زندگى را بر مقر سلطنت ترجیح داد طفل خویش (یزید) را در میان قبیله پرورش داد. ناگفته نماند كه لامش (مستشرق معروف) مادر یزید (میسون) را مسیحى معرفى كرده است.
110) در مجمع دیگرى است كه معاویه موضوع ولایتعهدى یزید را مطرح نمود، حسینعلیه السلام در جواب صریحاً فرمود: یزیدى كه شارب خمر و خریدار لهو است؟ سپس ابن زبیر چنین گفت: تو در زمینه فرماندارى مسلمین یكى از چند امر را انجام ده یا چون پیغمبرصلى الله علیه وآله كار امت را به خودشان واگذار (البته طبق رأى و مدعاى خود) یا مانند ابوبكر غیر از خویشان خود كسى را نامزد خلافت نما و یا چون عمر امر را به شورا واگذار. معاویه كه مشاهده كرد آتش گرم وى در آهن سرد آنان تأثیرى ندارد بناى خشونت را گذارده آنگاه بر سر هر تن، دو مرد با شمشیر آخته واداشت تا اگر مخالف گفته وى سخنى سرودند به حیات آنان خاتمه دهد.
111) الامامة والسیاسة، ج 1.
112) اخبار الاول.
113) مروج الذهب، ج 1.
114) الامامة والسیاسة.
115) البدایة والنهایة.
116) شعر مزبور را مسعودى نیز در التنبیه والاشراف نقل كرده است. وى نه تنها در این اخلاق نكوهیده شهرت داشت در شجاعت هم كه لازمه یك زمامدار است شهرت معكوس داشته. هنگامى كه معاویه وى را براى سرپوشى اخلاق ناروایش با لشكرى كه نامزد جنگ روم بودند فرستاد وى به عذر كسالت از لشكر تخلف جسته و چون خبر گرسنگى و بیمارى مسلمین طى مسیرشان به وى رسید این اشعار را سرود:
ما ان ابالى بما لاقت جموعهم
بالفرقد ونه من حمى ومن موم
اذا اتكات على الانماط مرتفعاً
بدیر مران عندى ام كلثوم
(كامل التواریخ - مروج الذهب)
117) التنبیه والاشراف.
118) مروج الذهب، ج 1، چاپ عبدالرحمن محمد، ابو شهداء عقاد.
119) ارشاد مفید.
120) كاظم مدیرشانهچى، پژوهشى درباره حدیث و فقه (چاپ اول: مشهد، دانشگاه فردوسى و بنیاد پژوهشهاى اسلامى، 1380)، ص 127 - 134.