کد مطلب : ۳۴۵۲۳
اسرار و آثار واقعه كربلا
جلال الدّین همایى
اختلاف بنى امیه و بنى هاشم
یكى از علل اختلاف و دشمنى خاندان بنى امیه با بنى هاشم یك سابقه ممتد تاریخى است كه اثرش به همان خوبى تعصب نژادى و غریزه كینه توزى و انتقامجویى جاهلى عرب، در روح بازماندگان باقى مانده بود.
عبد شمس، جد اعلاى بنى امیه، با برادرش هاشم، كه جد اعلاى بنى هاشم است، توأم متولد شدند و اتفاقاً طورى بود كه پیشانى آنها به هم پیوستگى داشت یا انگشت یكى از آنها چسبیده به پیشانى آن دیگر بود.121 هر چه بود آن را با شمشیر یا كارد تیز بریدند و آن دو را از هم جدا كردند، و از همان تاریخ این حدس یا پیشگویى مابین عرب افتاد كه مابین این دو برادر همیشه كار با شمشیر و جنگ و مقاتله خواهد بود. اتفاق را این پیش بینى و حدس درست و صائب درآمد.
هاشم مردى بزرگوار و جواد و كریم و بخشنده بود و به استحقاق ریاست خانه كعبه را داشت و دو منصب بزرگ از مناصب پنجگانه كعبه كه به اصطلاح منصب رفادت و سقایت حاج بود، در قبضه كفایت او قرار داشت. سه منصب دیگر كه حجابت یا سدانت و لواء و دارالنَّدوة باشد اختصاص به اولاد عبدالدار داشت كه او هم از برادران عبد مناف بن قصى بوده است.122
وقتى كه امیه پسر عبدشمس بزرگ شد بر ضد عموى خود قیام كرد و خواست مناصب را از دست او بگیرد. البته نتوانست، ولیكن كارشان به دشمنى و عداوت سخت خانوادگى افتاد كه بعد از ظهور اسلام نیز آثار خود را به خوبى ظاهر ساخت.
یكى از علل مهم ضدیت معاویه با على و دوستداران على، و هم چنین یكى از موجبات عمده حادثه كربلا، همان حس جاهلى و انتقامجویى بنى امیه از بنى هاشم بود؛ وگرنه اختلاف بر سر خلافت و سلطنت این همه كینه توزى و عداوت، كه حتى بعد از مرگ طرف هم جریان داشته باشد، لازم نداشت.
اگر به دعوى خودشان، منظور دفع فتنه و رفع مانع بود كه آن خود به حادثه كربلا انجام گرفت. دیگر داستان اسیرى اهل بیت و استخفاف ایشان از طرف ابن مرجانه و یزید چه بود. به این اعمال ننگین باز قلوب سنگین آنها تشفى حاصل نكرد، روز عاشورا را بنى امیه همه ساله عید مبارك و جشن شادمانى مى گرفتند؛ چنانكه در زیارت عاشورا مى خوانیم: «انّ هذا یوم تبركت به بنوا امیة وابن آكلة الاكباد.» باز در فقره دیگر از همین زیارت مى خوانیم: «هذا یوم فرحت به آل زیاد وآل مروان بقتلهم الحسین علیه السلام.» این مطلب كه روز عاشورا بعد از واقعه كربلا روز عید و جشن مبارك بنى امیه گردید، در كتب معتبر، مثل آثارالباقیه ابوریحان هم نوشته شده است. اما از بنده بشنوید كه همان جشن گرفتن بنى امیه، خود یكى از اسرار شهادت سیدالشهدا و حادثه كربلاست. چرا كه خاطره آن روز را خود بنى امیه زنده نگاه داشتند و مقصود اصلى دوستان به دست دشمنان انجام گرفت؛ همان جشن شادمانى عاشورا بود كه عاقبت موجبات عزا و ماتم بنى امیه و بنى مروان گردید. چرا براى اینكه یادآورى و یادبود آن حادثه روز به روز قلوب مسلمانان را آزرده تر و از حكومت اموى متنفرتر و بیزارتر و ایشان را براى نهضت و انقلاب و شورش بر ضد آن دستگاه آماده تر و مهیاتر مى ساخت. همین اندازه منتظر یك نفر قائد و زعیم شایسته بایسته بودند كه محیط روزگار و افق مردآفرین اصفهان و خراسان، ابومسلم را به وجود آورد و آنچه را كه مسلمانان مخصوصاً شیعیان حقیقى در كینه بنى امیه و بنى مروان به دل داشتند، وى به حد اعلى انجام داد؛ چنانكه داستانش را در تواریخ خوانده یا از تاریخ خوانده ها شنیده اید. درباره این مطلب عجالتاً به همین مقدار اینجا اكتفا مى كنم و بعد از ذكر یك جمله معترضه باز به دنباله آن مبحث بر مى گردم.
ابوسفیان دیگر
اینكه دیدید ابوسفیان را به تفصیل اسم و نسب معرفى كردم، نه براى این بود كه اهمیتى به او داده باشم، براى این است كه آن را با ابوسفیان دیگر، كه او نیز اتفاقاً از دشمنان پیغمبر بوده و در سال فتح مكه ایمان آورده بود، اما برخلاف همنامش عاقبت به خیر از دنیا رفت، اشتباه نكنند.
این ابوسفیان پسر حرث بن عبدالمطلب است كه پسر عموى پیغمبر و برادررضاعى آن حضرت بود. بعد از بعثت با پیغمبر دشمنى پیدا كرد و آن حضرت و دیگر مسلمانان را هجو مى گفت و آزار مى داد؛ اما اتفاقاً پرتو اسلام بر وى بتافت و او و پسرش جعفر در همان سال فتح مكه اسلام آوردند. و این ابوسفیان به اختلاف اقوال مابین سنه 15 تا 31 هجرت فوت شده است. ابن اثیر تاریخ وفات او را سنه 31 هجرى، همان سال وفات ابوسفیان اموى، نوشته و در اصابه ابن حجر چند قول درباره وفات او نقل شده است. مرحوم حاج شیخ عباس قمى رحمه الله در الكنى والالقاب سنه 20 را در وفات او اختیار كرده است.
خلاصه این ابوسفیان مابین مسلمین خوش نام است؛ برخلاف ابوسفیان اموى كه مابین قاطبه مسلمانان، اعم از شیعه و سنى، بدنام و به نفاق و دورویى و شیطنت و ملعنت معروف است؛ همان شیطنت و ملعنتى را كه معاویه از وى به میراث برده و خود هم چند برابرش افزوده، و همه آن رذایل موروث و مكتسب را تحویل فرزندش یزید داده بود. و هر چه بر سر اسلام از بدبختى و نفاق و شقاق آمد، سبب و باعث عمده اش همان خاندان شوم بودند.
دشمنى معاویه با على و اصحاب على علیه السلام
معاویه یكى از دشمنان سرسخت خاندان و اصحاب خاص پیغمبر، مخصوصاً على علیه السلام و دوستان و پیروان وى بود. و اگر خوب بخواهید، دلایلى داریم كه اصلاً در باطن تمایل به اسلام نداشت و از شنیدن نام پیغمبر صلوات اللَّه در اذان مشمئز مى شد.
بارى دشمنى و جنگ هاى معاویه با على را همه شنیده اند. نكته اى كه مى خواهم عرض كنم، این است كه اولاً به چه علت معاویه آن اندازه با على دشمن بود كه شامیان و عراقیان را با رشوه و زور وادار به سب آن حضرت كرده بود. و این عمل مخصوصاً بعد از قتل على علیه السلام و صلح حضرت امام حسن با معاویه شدت گرفت. علتش دو چیز بود: یكى عصبیت جاهلى و دشمنى و مخاصمت ما بین بنى امیه و بنى هاشم، كه سابقه دیرینه داشت، و همین كینه دیرینه بود كه حتى با شنیدن خبر مرگ على علیه السلام فرو ننشست و عمال معاویه دوستداران و پیروان على را، هر كجا یافتند، كشتند یا سر به نیست كردند یا ایشان را چندان به زحمت و رنج انداختند كه به سختى مردند.
همان كینه دیرینه و انتقامجویى بنى امیه از بنى هاشم بود كه حادثه خونین كربلا را به وجود آورد، و از آن پس چنانكه گفتیم بنى امیه عاشورا را همه ساله جشن گرفتند و شادمانى نمودند.
علت دوم عداوت معاویه با على و یاران وى این بود كه، چنانكه گفتیم، او در باطن مسلمان واقعى نبود و دین اسلام را به طوع و رغبت و با تمام وجودش نپذیرفته بود؛ حتى الامكان كوشش مى كرد كه آثار معنویت و روحانیت اسلام را از بین ببرد.
چون على علیه السلام مظهر كامل روحانیت اسلام و آینه تمام نماى تعلیمات پیغمبر اسلام بود، بیش از همه كس، هدف كینه دیرینه ابوسفیان و معاویه و اولاد و اصحابشان واقع شده بود. یعنى مى خواستند بزرگترین درخت ریشه دار بار آور اسلام را از پا بیندازند تا نهال هاى كوچك خود به خود از پاى بیفتد.
یك نكته را نیز اینجا به صورت سربسته متذكر و یادآور شوم، اما چون هنوز اطراف و جوانب آن كاملاً سنجیده و پخته نیست، درباره آن طول كلام نمى دهم و آن نكته این است كه من معتقدم باقى مانده هاى یهودی ها و مسیحى ها و مخصوصاً تربیت شده هاى دستگاه دولت روم قدیم، پس از اینكه آن دولت به دست خلفاى اسلامى منقرض گردید، در بلاد ممالك اسلامى، مخصوصاً در نواحى مصر و شام متفرق بودند و گاهى اظهار اسلام هم مى كردند، اما در باطن نقشه هاى خطرناك براى از بین بردن اسلام داشتند. یكى از نقشه هاى خطرناكشان تعلیماتى بود كه به معاویه و پسرش یزید مى دادند.
در كتب تاریخ و روایت نوشته اند كه پس از ورود مسلم بن عقیل به كوفه و بیعت كردن كوفیان با وى به نیابت حضرت امام حسین علیه السلام كه عده بیعت كنندگان را تا سى هزار تن هم نوشته اند، اما در وقت كار و موقع امتحان یك تن هم با مسلم ثابت و پایدار نمانده بود، یزید در كار حكومت این ناحیه با سرجون رومى، كه از موالى خاص الخاص پدرش معاویه بود، مشورت كرد و همان سرجون رومى رأى داد كه حكومت عراق را به عبیداللَّه بن زیاد تفویض كنند و دفع فتنه مسلم و خاموش كردن قیام و نهضت حسینى را از وى بخواهند كه آن همه شنایع و اعمال ننگین كه مایه سرشكست اسلام است، به بار آمد.
این سرجون رومى كه بود كه آنقدر در دستگاه معاویه و یزید نفوذ كلمه داشت. من پیش خود حدس مى زنم و احتمال مى دهم كه وى و امثال وى از همان عناصر ناپاك رومى بودند كه بعد از انقراض حكومت و گسیختن شیرازه سلطنت روم شرقى در بلاد شام و در دستگاه معاویه و یزید راه یافتند و به هر تدبیرى كه بود خود را در آن بساط تقرب دادند و جلب اعتماد و اطمینان كردند و هر چه از ملعنت و نادرستى و تزویر و خیانت كم داشتند به ایشان مى آموختند.
از این مطلب كه اشاره كردم كلید فهم براى تحقیق در این باره به دست مى آید كه امیدوارم محققان دینى و تاریخى دنباله آن را بگیرند و اكنون كه به قول معروف سر نخ به دست ایشان آمده است تا آخر این رشته پیش بروند. یقین دارم كه نتایج سودمند تاریخى و مذهبى عاید ایشان خواهد گردید.
معاویه مابین سنوات 41 و 60
بعد از حادثه قتل على علیه السلام و مصالحه یا گوشه گیرى حضرت امام حسن علیه السلام از امر خلافت، كه كارها یكسره به دست معاویه افتاد و هیچ حریفى در میدان او نبود، یعنى از حوالى سنه 41 تا 60 هجرى، كه سال وفات اوست، یكى از دوره هاى بسیار شوم اسلام شمرده مى شود.
در این مدت معاویه سعى و جهد كافى داشت كه نام على و آل على را در تاریخ اسلام ننگین كند و آثار آن را از میان بر دارد. مغیرة بن شعبة و زیاد بن سمیه را، كه دو تن از كفار باطنى و از دشمنان سخت على و اتباع او بودند، مخصوصاً حكومت عراق داد تا ریشه طرفداران على از آن سرزمین كنده شود.
در همین دوره بود كه سب على علیه السلام - نعوذ باللَّه - رواج گرفت و علما و صلحاى تابعین، از قبیل محمد بن ابى بكر و حجر بن عدى و سعد بن ابى وقاص و مالك اشتر نخعى و امثال ایشان، در همین دوره یا كشته یا مسموم یا در به در و سر به نیست شدند. البته مى دانید كه داستان سب على علیه السلام تا زمان عمر بن عبدالعزیز رواج داشت و او كه حكومتش سال 99 و پایانش 101 هجرى است در این مدت كوتاه آن عمل ننگین زشت را موقوف داشت. و شاید همین كارش موجب مغفرت و رحمت پروردگار شده باشد؛ ان شاء اللَّه تعالى.
معاویه و ولیعهدى یزید در حدود سنه 55
یكى از كارهاى شوم و نامیمون معاویه این بود كه جهد داشت پسرش یزید را به جاى خود به مسند خلافت اسلامى بنشاند.
خود معاویه هر چه بود، پیرمردى سالخورده و باتجربه بود، شخصیت هاى بزرگ اسلام را خوب مى شناخت و با ایشان به عقل و تدبیر رفتار مى كرد؛ اما یزید جوانى بود عیاش و طیاش و سست عقیده و اهل عیش و طرب و لعب و قمار و عشقبازى زنان و شعر و شاعرى و این قبیل امور كه هیچكدام با مسند ریاست هاى كوچك نیز هیچ مناسبت نداشت؛ چه رسد به مقام سلطنت كبرى و خلافت عظیم اسلامى.
یزید در سال 25 هجرى متولد شده بود و در نیمه ربیع الاول 64 هجرى مرد ... معاویه در مورد حضرت امام حسین مخصوصاً سفارش كرده بود كه او پاره جگر پیغمبر است و مى دانى كه قلوب اهل عراق متمایل به اوست و غالب طرفدار او هستند؛ هر چند كه با وى غدر خواهند كرد و از نصرت و یارى او دریغ خواهند نمود. باز هم اگر بر وى دست یافتى، زنهار حرمت او از بین مبر و مگذار كه مكروهى از تو به وى برسد. خلاصه در خصوص امام حسین علیه السلام سفارش كرده بود كه از این شخص به خصوص دست بدار و از وى توقع بیعت نداشته باش.
معاویه خوب مى دانست كه اگر یزید برخلاف گفته او عمل كند و حضرت امام حسین را مجبور به نهضت و قیام سازد، نقشه اى كه براى انهدام اسلام كشیده شده است، به هم خواهد خورد و حكومت و سلطنت از دست بنى امیه به بنى هاشم انتقال خواهد یافت.
معاویه درست پیش بینى كرده بود؛ اما جوانِ خودسرِ لوسِ مغرور، گوش به حرف پدر نداد تا شد آنچه شد. اما تقدیر الهى همین بود كه یزید، جوان فاسق و مغرور، زمامدار خلافت اسلامى بشود و با حسین بن على بدرفتارى كند تا منتهى به حادثه كربلا شود و در نتیجه دین اسلام و كتاب آسمانى قرآن باقى و محفوظ بماند. «نحن نزّلنا الذكر وانا له لحافظون.»123
مصطفى را وعده داد الطاف حق
گر بمیرى تو، نمــــیرد این سبق
اینجا یك نكته تاریخى را اشاره مى كنم كه مربوط به اختلاف مورخان و مقتل نویسان است.
جماعتى نوشته اند كه در وصیت معاویه به یزید، نام عبدالرحمن بن ابى بكر نیز برده شده بود. بعضى سعد بن ابى وقاص را هم علاوه كرده و نوشته اند كه معاویه در هنگام وفاتش این دو نفر را نیز نام برده و به یزید سفارش كرده كه با آنها نیز مدارا داشته باشد. اما حق مطلب چنان است كه ابن اثیر و محققان دیگر نوشته اند كه در این وصیت اسمى از این دو نفر نبود؛ چرا كه وفات معاویه در سنه 60 اتفاق افتاد و عبدالرحمن بن ابى بكر و سعد بن ابى وقاص هر دو قبل از آن تاریخ فوت شده بودند.
وفات عبدالرحمن را بعضى در سنه 58 هجرى و برخى 56 نوشته اند، و وفات سعد بن ابى وقاص نیز در حوالى سنه 55 همان سالى است كه معاویه استخلاف یزید را عنوان كرده بود. پس هیچكدام از این دو نفر در سنه 60 هجرى اصلاً حیات نداشتند تا مورد وصیت معاویه قرار گرفته باشند.
به نظر این حقیر در این باره مابین دو واقعه، كه محتواى یك مضمون است، تخلیط شده است.
داستان مخالفت عبدالرحمن بن ابى بكر و سعد بن ابى وقاص با بیعت یزید مربوط به همان حدود سنه 55 هجرى است كه معاویه استخلاف یزید را عنوان كرد و برى او از مردم بیعت گرفت. در آن موقع بود كه آن دو نفر نیز، مثل عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبیر و حضرت امام حسین بن على، زیر بار ولیعهدى یزید نرفتند و عمل معاویه را زشت و نامعقول شمردند.
بارى هر چه بود، دردانه پلید معاویه، یعنى یزید، بعد از مرگ پدر به مسند خلافت اسلامى - نعوذ باللَّه - جلوس كرد، اما به وصیت هاى پدرش، مخصوصاً در مورد حضرت امام حسین هیچ عمل نكرد؛ سهل است كه گویى علىرغم خیرخواهى پدر اقدام به دشمنى و انگیختن قیام حسینى نمود. اما بنده، خود چنانكه اشاره كردم این امر را از معجزات اسلامى مى دانم كه بایستى از یزید آن رفتارهاى شوم در مورد حضرت امام حسین و یاران جانباز او، یعنى شهداى كربلا سلام اللَّه علیهم اجمعین و بعد از آن هم در مورد اسیرى بازماندگان و زن و فرزند بىگناه ایشان، كه عترت پیغمبر اسلام بودند، و دیگر اعمال شرم آور سر زده باشد تا پرده از روى اعمال ننگین وى برداشته شود و چهره واقعى بنى امیه و بنى مروان به قاطبه مسلمانان نموده شود و دست آخر به مركز خود انتقال یابد؛ یعنى اسلام از دست رفته دوباره احیا شود و ننگ حكومت بنى امیه و بنى مروان از دامن اسلام و اسلامیان پاك گردد، و دولت آن طایفه تا ابد زوال و انقراض پذیرد و نسل ایشان هم از روى زمین انقطاع یابد، و دولت از آن جماعت به بنى عباس منتقل شود كه هر چه بودند، باز از بنى هاشم و خویشان نزدیك پیغمبر بودند، و حكومت ایشان خارى در چشم امویان بود.
واقعه كربلا
من در این باره مثل یك مورخ بى طرف قضاوت مى كنم و در این حال انصاف مى دهم كه واقعه كربلا در حوادث تاریخى نظیر نداشته است و نظیر هم نخواهد داشت. این امر كه گفتم از دو جهت است: هم از جهت قطب منفى و هم از جهت قطب مثبت؛ یعنى هم قیام حسینى و جانبازى یارانش و مراتب فداكارى و خلوص عقیدت و ایمان ایشان شگفت آور است، و هم درجه قساوت و بى رحمى و شقاوت كوفیان و فرماندهان سپاهى كه براى قتل و غارت آل پیغمبر گسیل شده بود، و به خصوص حس كینه دیرینه و انتقامجویى عبیداللَّه بن زیاد (ابن مرجانه) و یزید بن معاویه واقعاً از عجایب تاریخ است. یقین دارم كه این سرگذشت را همه، از بس در مجامع وعظ و روضه خوانى شنیده و در كتب تاریخ و مقاتل خوانده اند، همه جزئیات آن را به خاطر داشته باشند. براى من در این باره چیزى باقى نمى ماند كه مربوط به خود واقعه باشد؛ فقط چند نكته در این باره به نظر خودم گفتنى است كه بعضى را اشاره كردم و باقى را - ان شاء اللَّه - نقل مى كنم. اكنون براى اینكه نظم و ترتیب مطالب رعایت شده باشد، حوادث مهم دوره حكومت سه سال و چند ماهه یزید را خلاصه مى كنم.
حكومت یزید در سال هاى 64 - 60
دوره حكومت شوم یزید از حوالى نیمه رجب سنه 60، كه معاویه درگذشت، تا اواسط ربیع الاول سنه 64 هجرى، كه خود او وفات یافت، سه سال و چند ماه طول كشید. هر قدر از دوره زمامدارى وى مى گذشت، واقعه تازه خونین ننگینى روى مى داد كه ضمیمه وقایع جلوترش مى شد و روز به روز چهره واقعى نقشه پلید یزید و دست پخت معاویه غاصب عنید را روشن تر و واضح تر به جهانیان نشان مىداد و مسلمانان واقعى را از آن دستگاه، كه سر تا پا بر ضد دین و آیین پیغمبر اسلام و خلفاى راشدین بود، بیدارتر و آگاهتر مى ساخت.
در میان مسلمانان هیچ كس هوشیارتر و بلندنظرتر و تیزبین تر از امام حسین علیه السلام نبود كه از همان ابتداى استخلاف معاویه، یعنى حوالى سنه 55 هجرى، بلكه خیلى جلوتر از آن، حقایق امور را به نور دل و شهود عینى، كه مدد از غیب داشت، مى دید و به خود مى پیچید و منتظر فرصت بود تا آنچه را خود به چشم و دل روشن بین دیده است، به جهانیان اعلام كند و توده خوابناك مسلمانان را، كه در ایام حكومت معاویه با رشوه و تطمیع و تهدید بار آمده بودند و بدین سبب دیده باطنشان از مشاهده چهره واقعى قضایا تیره و تار شده بود، بیدار و هشیار سازد، و عاقبت هم چنان شد كه او مى خواست، یعنى خدا مى خواست.
خلاصه اینكه هر سالى از دوره حكومت یزید با ایجاد حادثه اى وحشت زا و ننگ آور گذشت. سال اولش همان حادثه جانگذار یوم الطف، یعنى واقعه كربلا بود كه با صدها مقاله و سخنرانى و كتاب و رساله نیز نمى توانیم اهمیت واقعى و نكات و اسرار عالى آن واقعه شگفت را بیان كنیم.
حادثه كربلا على المشهور در دهه اول محرم سال 61 هجرى واقع شد و عاشوراى همان سال بود كه شهادت امام حسین علیه السلام و یاران فداكار و مؤمنان مخلص حقیقى آن حضرت اتفاق افتاد. هدف اصلى قیام حسینى را در ضمن مطالب قبل اشاره كردم، باز هم در همین رساله در آن باره گفتگو خواهیم كرد.
واقعه دوم ایام حكومت یزید، واقعه حره بود (نام محلى در مدینه)، و قتل عام مسلمانان اهل مدینه. و حادثه آخرش خراب كردن و آتش زدن مسجد الحرام و خانه كعبه است براى جنگ با عبداللَّه بن زبیر كه به دعوى خلافت قیام كرده و حرم كعبه را ملجأ و پناهگاه خود ساخته بود.
در این واقعه منجنیق هاى سپاه اعزامى یزید در دامنه كوه ابوقبیس موضع گرفته و مشغول خراب كردن و آتش زدن حرم كعبه بودند كه اجل یزید به سر آمد (حوالى نیمه ربیع الاول 64 هجرى)؛ و چون خبر مرگ او به سپاه اعزامى او رسید، دست از محاصره كعبه و جنگ با عبداللَّه بن زبیر باز داشتند و به كشور شام بازگشتند، و این هر دو حادثه، یعنى قوت گرفتن كار قیام عبداللَّه بن زبیر به دعوى خلافت، چندان كه محتاج گسیل كردن لشكر از شام گردید، و همچنان واقعه حره، هر دو از آثار حادثه خونین كربلا بود.
عجب است كه عبدالملك بن مروان هم از حادثه خرابى و آتش سوزى كعبه در زمان حكومت یزید اظهار تألم و تحسر نمود و گفت جاى آن است كه از شومى این حادثه آسمان به زمین فرود آید؛ اما چون نوبت سلطنت به خود او رسید، همان عمل را در جنگ با همان عبداللَّه بن زبیر به سال 73 هجرى تكرار كرد. حجاج بن یوسف ثقفى را مأمور محاربه عبداللَّه بن زبیر كرد و حجاج نیز حرم كعبه را حصار داد و با منجنیق آن خانه مقدس را، كه قبله مسلمانان است، خراب نمود و بالاخره به تفصیلى كه در تواریخ مسطور است، خانه كعبه در اثر منجنیق و سنگ انداز سپاه عبدالملك خراب شد و عبداللَّه بن زبیر نیز به قتل رسید. شرح این واقعه را هیچ كس به خوبى بیهقى ننوشته است؛ اگر طالب باشید به كتاب تاریخ مسعودى بیهقى رجوع كنید.
واقعه حره
واقعه حره، چنانكه اشاره شد، یكى از آثار و توابع واقعه كربلاست؛ به این تفصیل: معاویه در اواخر عمر خود مروان بن حكم را والى مدینه، و عمر بن سعید بن عاص، كه او را اشدق مى گفتند، امارت مكه داده بود. یزید چون به تخت سلطنت نشست و تصمیم گرفت كه كار خود را با حضرت امام حسین و عبداللَّه بن زبیر و عبداللَّه بن عمر، مخصوصاً با امام حسین علیه السلام یكسره كند، یعنى از ایشان بیعت بگیرد یا آنها را به قتل برساند، پسر عموى خود را، كه ولید بن عتبة بن ابى سفیان نام داشت و مرد مجرب كاردانى بود، به حكومت مدینه فرستاد. داستان بیعت خواستن از حضرت امام حسین و امتناع آن حضرت از بیعت و بالاخره تصمیم آن بزرگوار بر مهاجرت از مدینه به مكه و خروج از مكه به طرف عراق و همچنین قیام عبداللَّه بن زبیر، كه مخصوصاً بعد از واقعه كربلا امر او قوت گرفت، همه در زمان همان ولید بن عتبه اتفاق افتاد. و سبب قوت گرفتن كار عبداللَّه بن زبیر این بود كه خون خواهى امام علیه السلام و شهداى كربلا را دستاویزى محكم براى پیشرفت مقاصد خود قرار داده بود.
بارى عبداللَّه بن زبیر در همان ایام تدبیرى به كار برد تا یزید، ولید بن عتبه را عزل و به جاى او جوانى مغرور سبكسار را، كه هم از بنى اعمام خود او بود، به نام عثمان بن محمد بن ابى سفیان، والى حجاز گردانید.
واقعه حره دسته گلى بود كه همین عثمان به آب داد و خلاصه قضیه بدین قرار است كه واقعه كربلا، مخصوصاً بعد از اینكه اسرا به مدینه بازگشتند، ولوله و شورشى در دل هاى اهل مدینه انداخت؛ به طورى كه هر روز آن شهر مذهبى كه مجمع شخصیت هاى بزرگ اسلامى در آن زمان بود، آبستن حادثه تازه مى شد. اهل مدینه را نفرت و انزجار از دستگاه حكومت بنى امیه افزونتر مى گردید و آن چهره اى كه حضرت امام حسین علیه السلام خیلى از پیش روشن و آشكار دیده بود، كم كم پیش چشم ایشان نیز متجلى مى نمود.
عثمان والى حجاز به خیال خود خواست خدمتى به دستگاه یزید كرده و اهل مدینه را از فكر واقعه كربلا و هوادارى عبداللَّه بن زبیر منصرف نموده باشد و به همان حیله دست بزند كه معاویه داشت؛ یعنى با رشوت، كه به عنوان عطیه و هدیه مى داد، دین اشخاص را به دنیا مى خرید. عثمان محرمانه با یزید مكاتبه كرد و در اثرش جمعى و به اصطلاح وفدى از اعیان و اشراف مدینه را به شام فرستاد كه از آن جمله عبداللَّه بن حنظله بود؛ مردى عابد متزهد كه او را غسیل الملائكه مى خواندند. عبداللَّه بن ابى عمرو مخزومى و منذر بن زبیر نیز در جزو آن جماعت بودند. یزید ایشان را سخت محترم داشت و عطایاى كلان به ایشان داد؛ چنانكه عبداللَّه بن حنظله را صدهزار درهم و هر كدام از هشت پسر او را ده هزار درهم، كه جمعاً 180 هزار درهم مى شد، عطا داد و ایشان را محترم و مكرم به مدینه بازگردانید.
اكنون اعجاز اسلام و اثر مظلومیت سیدالشهدا و یاران او را بنگرید و درست در این معانى دقت كنید. حیله اى كه یزید و حاكم دست نشانده او كرده بودند درست نتیجه معكوس بخشید. زیرا تا آن تاریخ هر چه مسلمانان از دستگاه یزید مى شنیدند كه مردى فاسق و فاجر تبهكار است و مجالس او به لهو و لعب و رقص و ساز و قمار طى مى شود، مسموعاتى بود كه شاید درست هم باور نمى كردند. زیرا بعید مى دانستند و انصافاً هم بسیار بعید بود كه مسند خلافت اسلامى به این امور زشت و شرم آور آلوده شده باشد.
بالجمله آن گروه وفد، كه از مدینه به شام رفته بودند، از نزدیك یزید و اعمال او را از شرب خمر و قمار و سگبازى و امثال آن مشاهده كردند و از این جهت در مراجعت به مدینه، به جاى اینكه دست از شورش و غوغا بردارند و از حكومت یزید طرفدارى كنند، علم مخالفت و عصیان برافراشتند و مردم را بر خلع یزید دعوت كردند، و بزرگان مدینه اكثر دعوت آن جماعت را پذیرفته، با عبداللَّه حنظله در قبول آن امر بیعت كردند، و عده اى نیز در مكه به عبداللَّه بن زبیر پیوستند. بارى كم كم كار بر یزید سخت شد و درصدد دفع فتنه این جماعت و عبداللَّه بن زبیر برآمد. مورخان نوشته اند كه وى در ابتدا مى خواست ابن مرجانه (عبیداللَّه بن زیاد) را كه مأمور كربلا بود، مأمور این كار كند، وى زیر بار نرفت و گفت براى حمایت این مرد فاسق (یعنى یزید)، همان قتل پسر پیغمبر مرا كافى است، دیگر كشتار مدینه و خراب كردن خانه كعبه را بر خود هموار نتوانم ساخت.
چون یزید از امتناع عبیداللَّه بن زیاد آگاهى یافت، سپاهى از شامیان به سركردگى مسلم بن عقبه مرى گسیل داشت كه از بس در واقعه حره و كشتار عام مدینه در قتل خلایق اسراف كرده بود، او را لقب «مسرف» دادند؛ ناظر به آیه شریفه قرآن: فلا یسرف فى القتل. (سوره اسرائیل). مسلم با سپاه خونخوار به مدینه رفت. عبداللَّه بن حنظله و اصحاب خاص او در جنگ كشته شدند و گروهى از بقیة السیف در مكه به عبداللَّه بن زبیر پیوستند و موجب پیشرفت و قوت كار وى شدند. غوغاى حرب در حره واقع شد كه از مواضع معروف مدینه است. بعد از آنكه مسلم فاتح شد، فرمان قتل و غارت عام داد. چندین هزار قشون خونخوار شامى، سه روز و سه شب، مشغول قتل و غارت مدینه بودند. خلقى كثیر از صحابه و عباد و زهاد و قراء در آن حادثه به قتل رسیدند. چندان از اهالى مدینه كشته شدند كه گویند بعد از آن واقعه ده هزار زن، بى شوهر وضع حمل كردند كه شوهرانشان همه كشته شده بودند. آن حادثه شوم مطابق ضبط جماعتى از مورخان در 28 ذى الحجه 63 هجرى اتفاق افتاد. مسلم بعد از فراغت از كار مدینه عازم مكه و محاربه عبداللَّه بن زبیر گردید كه در اثناء راه درگذشت، و حُصین بن نُمیر سكونى سردار سپاه مهاجم شد، و او همان كسى است كه دستور داد تا با منجنیق خانه كعبه را آتش زدند، و این واقعه به ضبط تواریخ در سوم ربیع الاول سنه 64 هجرى چند روز قبل از وفات یزید اتفاق افتاد.
چنانكه گفتیم این دو واقعه، یكى قیام عبداللَّه بن زبیر و یكى واقعه حره هر دو از آثار واقعه كربلا بود.
این را هم بگویم كه عقیده جماعتى از مورخان این است كه اگر عبداللَّه بن زبیر یك نقیصه نداشت، خلافت مدت ها در دست او و دودمانش باقى مى ماند، و آن نقیصه این است كه به اصطلاح معروف بسیار خشك ناخن و كوتاه نظر بود. صفت كرم و بخشندگى و سماحت طبع، كه از خصایص مصلحان و فرمانداران بزرگ است، در وى وجود نداشت. درست گفته اند كه: لا یسود من لا یجود.
بزرگى بایدت، بخشندگى كن
كه دانـــه تا نیفشــــانى نروید
داستان مثل معروف عربى «أكلتم تمرى وعصیتم امرى»، على المشهور مربوط به همان عبداللَّه بن زبیر است.
هدف اصلى از قیام حسینى
متذكر شدم كه هر قدر در واقعه كربلا بیشتر غور كنیم برعظمت و بزرگى آن حادثه و علو مرتبت امام علیه السلام بیشتر آگاه مى شویم. بعد از مذاكره اى كه ولید بن عتبه، حاكم مدینه، با امام حسین علیه السلام درباره بیعت یزید نمود و احساس سختگیرى، كه امام از آن قضیه داشت، بالاخره او را به این تصمیم واداشت كه از مدینه به مكه و از مكه به عراق مهاجرت نماید.
خروج حضرت سیدالشهدا را از مدینه به مكه، شب سوم شعبان سنه 60، و خروج آن حضرت را از مكه به طرف عراق، روز ترویه، یعنى هشتم ذى الحجه سال 60، و ورود آن حضرت را به كربلا، روز پنجشنبه دوم محرم سنه 61 هجرى نوشته اند كه عاشورا روز جمعه دهم محرم آن سال مى شد. من خود در این باره یك محاسبه نجومى هم دارم كه شرحش مناسب این مقال نیست.
آیا هدف اصلى امام علیه السلام از آن نهضت چه بود؟ از علم امامت كه جزو معتقدات ما شیعیان است، مى گذریم. حضرت امام حسین علیه السلام بى شبهه در زمان خود از همه مسلمانان، اعم از پیر و جوان، هوشیارتر و واقع بین تر بود.
قضایا و حوادث ایام، همانطور كه بود، چهره خود را در آیینه ضمیر روشن او منعكس مى ساخت. حس پیشگویى و پیش بینى او حیرت آور بود. در این باره حتى از برادرش محمد بن حنفیه، كه مى گویند علم جفر از پدرش به میراث داشت روشن بین تر و پیش بین تر بود. صفاى ذهن و نورانیت باطن او مدد از غیب داشت؛ نه از نوع غیبگویى هاى معمولى نجومى و جفرى و امثال آن، بلكه از جهت آن نورانیت و روشنى فكر كه مدلول «یهدى اللَّه لنوره من یشاء» است.
بارى هدف اصلى امام علیه السلام این بود كه دین اسلام را از انحرافى كه به سبب حكومت معاویه و یزید و مداخلات بنى امیه و بنى مروان عارض او شده بود نجات بدهد. مى خواست دستگاه كفر و ظلم یزید و اتباع و اشیاع او را بر عموم جهانیان و على الخصوص فریب خوردگان شام و مصر و عراق نشان بدهد و به طورى آن را رسوا كند كه بر عامه مسلمانان اتمام حجت شده باشد. خود شما امروز وقتى كه یكى مظلوم واقع شود، مى گویید خوب است واقعه مظلومیت او را در دنیا اعلام كنیم. چرا؟ براى اینكه مى خواهید بر همه دنیا اتمام حجت شده باشد.
قصد حسین بن على علیه السلام ایجاد دستگاه ریاست و سلطنت نبود، وگرنه خوب مى دانست كه این امر در خود مكه و مدینه و از آنجا كه بگذرد، در حدود یمن و در حصون و معاقل اسلامى، كه از دسترس یزید و حكام او دورتر و مأمون تر است، خیلى سهل الوصول تر بود تا در بیابان كربلا و مركز قدرت اتباع یزید و در محلى كه مردمش به غدر و نفاق و سست پیوندى ضرب المثل بودند و معامله اى كه با پدر و برادر او كرده بودند، بهترین سرمشق عبرت و اعتبار او بود.
اگر او به فكر سلطنت و خلافت بود، هیچ دست كمى از عبداللَّه بن زبیر نداشت. لااقل مى توانست دستگاه سلطنتى تأسیس كند كه چندین سال دوام داشته باشد. و این قضیه مسلم و متفق علیه است كه اگر حضرت امام حسین علیه السلام در همان دیار حجاز علم دعوت خلافت بلند كرده بود، عبداللَّه بن زبیر نیز چاره اى جز اطاعت و تبعیت وى نداشت. بارى او در فكر جاه و جلال دنیوى نبود، مى خواست نداى مظلومیت خود و كفر و ظلم دستگاه یزید را به گوش جهانیان برساند و حصول این مقصد مقدس عالى جز با شهادت او و یارانش و اسیرى اهل بیت اطهارش میسر نبود: «انّ لك درجة فى الجنة لن تنالها الا بالشّهادة.»
دوستان و خیرخواهان او، از قبیل برادرش محمد بن حنفیه و شوهر خواهرش عبداللَّه بن جعفر طیار، همسر زینب خاتون سلام اللَّه علیها و عبداللَّه بن عباس و امثال ایشان، كه وى را از رفتن به عراق تحذیر و به اقامت در مكه و مدینه ترغیب مى نمودند، از عمق فكر او آگاهى نداشتند. شاید خیال مى كردند كه هدف اصلى او تأسیس دستگاه خلافت و سلطنت آل على است. حتى بعضى مى گویند كه عبداللَّه بن زبیر، كه آن حضرت را تشویق به مهاجرت مى كرد، براى این بود كه زمینه دعوى خود را بدون مانع كرده باشد. ولى من نمى توانم این تهمت را قبول كنم. هر چه بود امام به راهى مى رفت كه خود عاقبت آن را كاملاً محسوس مى دید و در همان وقت كه عازم عراق، یا در راه عراق بود، درباره اهالى كوفه از فرزدق شاعر شنید كه: «قلوبهم معك وسیوفهم (یا اسیافهم) علیك.» خبر قتل مسلم و هانى را هم على المعروف در اثناى راه عراق در منزل ثعلبیه شنید كه فرمود: «انا للَّه وانا الیه راجعون.» ولیكن هیچكدام از این وقایع ذره اى در عزم آن حضرت ایجاد سستى و خلل نكرد. او به راهى مى رفت كه عاقبتش شهادت خود و یاران، و اسیرى اهل بیت، و اثرش زنده داشتن اسلام و دین مسلمانان بود و به این منظور هم كاملاً رسید.
باز از عجایب معجزات اسلام و تأثیر روحانیت قیام حسینى را دقت كنید. گذشته از شهادت و جانبازى آن حضرت و یارانش، چند واقعه به تدبیر سوء دشمنان روى داد كه بر پیشرفت هدف اصلى امام كمك مؤثر بود.
سردسته این وقایع، داستان منع آب و بستن شریعه فرات است بر اصحاب امام حسین صلوات اللَّه علیه كه مطابق نظر مورخان و ارباب مقاتل، سه روز (7 - 10) طول كشیده. این عمل نامردانه كه از عمر بن سعد و ابن مرجانه و دستیاران ایشان سر زد، حد اعلاى فایده را براى هدف مقدس امام علیه السلام بخشید. آیا در مقابل 72 تن یاران حسین بن على، آن همه عُدّه و عِدّه، كه تا هفتاد هزار نفر و بیشتر هم نوشته اند، كافى نبود كه عطش و تشنگى مهلك را هم بر آن گروه مظلوم بى گناه گماشتند؟
پیداست كه دستگاه ابن زیاد اطمینان به لشكر خود نداشت و مى دانست كه از روى ایمان نمى جنگند، ولى یاران حسینى با نیروى ایمان جانبازى مى كردند و در دم واپسین حیات، كه در خاك و خون مى غلطیدند، گوشه چشمان و حشاشه رمقشان متوجه امام بود و آرزو مى كردند كه صد جان داشتند و همه را در راه او مى باختند.
مسلم بن عوسجه در آخرین دم حیات به حبیب بن مظهر (یا مظاهر) وصیت مى كرد كه از جانبازى در راه حسین بن على كوتاهى نكند. و چون مطمئن شد كه حبیب نیز مثل خود او جانفشانى خواهد كرد، راحت و آسوده جان داد، وصیت دیگر غیر از همان عشق سوداى حسینى نداشت.
خلاصه دستگاه حكومت و عمال یزید مى دانستند كه انبوه لشكر باطل ایشان یاراى مقاومت با جانبازان حق ندارند. این بود كه به حیله ناجوانمردانه متوسل گردیدند و تشنگى و عطش زهرآگین را وسیله هلاك آل عصمت ساختند. وانگهى گرفتم حسین بن على و یاران جنگى سلحشور او مقصر بودند، یك مشت زن و بچه صغیر و بى پناه چه گناه داشتند. خلاصه اینكه قصه عطش و منع آب، خود یكى از بزرگترین اسرار شهادت و قیام حسینى علیه السلام است و حق مطلب را نمى توان به این مختصر ادا كرد.
همانطور كه آب در پیشرفت عالى حضرت سیدالشهداء كمك كرد، آتش نیز یكى از اسرار شهادت بود. چرا كه عمر سعد علیه اللعنة دستور داد خیمه هاى آل عصمت را آتش زدند. دود همین آتش بود كه دستگاه یزید و بنى امیه را تیره و تار ساخت.
قصه اسب تاختن بر اجساد شهدا، اگر خداى نكرده راست باشد، چنانكه در مناقب شهر آشوب و ابن اثیر و آثار الباقیه ابوریحان آمده است، نیز یكى از همان اسرار است كه در استیصال خاندان كفر اثر عجیب داشت، رفتارى كه عبیداللَّه زیاد با سر بریده مطهر و اهل بیت اسیر شده كرد، و خشونتى كه با ایشان نمود، نیز یكى از اسرار آن قیام است. اگر ملایمت و مدارا مى كرد، در پیشرفت مقصد و منظور نهضت حسینى آنقدر مؤثر نمى افتاد. و از او بدتر رفتارى است كه یزید پلید با سر مطهر و اسراى اهل بیت كرد. معروف است كه با سر مطهر، با چوبدستى یا غلاف نیزه بى حرمتى نمود و با اشعار ابن زبعرى، كه از شعراى دستگاه جدش ابوسفیان در ایام كفر ظاهرى او بوده است، تمثل جست:
لیت اشیاخى ببدر شهدوا
جزع الخزرج من وقع الاسل
و دو بیت هم بر آن اشعار بیفزود كه منسوب به خود اوست:
لعبت هــــاشم بالمــــلك فلا
خبر جــــــاء ولا وحى نـــــــزل
لست من خندف ان لم انتقم
من بنــــى احمد ما كــان فعل
خندف لقب جده قریش است. مقصودش این است كه من اموى قرشى نیستم اگر از آل احمد هاشمى انتقام نگیرم.
همین اشعار، كه حق به زبان یزید انداخته بود، بزرگترین دلیل بر باطل بودن او و حقانیت امام حسین علیه السلام است. پیداست كه قصد یزید فقط خونخواهى و اعمال تعصبات جاهلانه عربى بوده است، نه چیز دیگر.
خلاصه اینكه چهار عنصر آب و خاك و باد و آتش، همه در پیشرفت هدف عالى قیام حسینى خدمت كردند. خدمت آب و آتش را شنیدید، خدمت خاك آن بود كه جسد خونآلود شهدا و كشتگان را نگاه داشت و تا امروز نیز نگاه داشته است. خدمت باد هم همان بود كه شعله هاى آتش را به خیام حرم رسانید.
در پرده واقعه كربلا، عظمت اسلام و در آیینه عظمت و حقانیت اسلام، چهره تابناك سید مصطفى و على مرتضى نمودار است.
اكنون كه سخن بدینجا كشید، بگذارید تا راز معنوى عرفانى واقعه كربلا را، تا آنجا كه میسر است، بیان كنیم.
اگر به چشم حقیقت بین و عرفانى معنوى به واقعه كربلا و سوابق و لواحق آن بنگریم، این حقیقت بزرگ كشف مى شود كه حادثه كربلا قربانى عظمت اسلام و فدیه بقا و احیاى اسلام بود كه از خاندان پیغمبر و على علیه السلام داده شد.
پیغمبر اكرم صلى الله علیه وآله و امیرالمؤمنین على علیه السلام هر دو به كرات و مرات، با تصریح و تلویح، حادثه قتل حضرت امام حسین علیه السلام را پیشگویى كرده بودند. یكى از اخبار معتبر نبوى كه در كتب اهل سنت هم روایت شده است، كه آن حضرت فرمود: «سیدالشهداء عند اللَّه عمّى حمزة ورجل خرج على امام جائر یأمره وینهاه فقتله»، در این حدیث قطعاً اشارتى به حادثه كربلا شده است. چرا كه كدام خروج بر امام و سلطان جائر بالاتر و برتر از قیام حسینى بر ضد حكومت یزید تواند بود؟
حضرت حسین بن على، ریحانه رسول اللَّه و سید شباب اهل جنت از ذخائر معنوى اسلام بود كه به تقدیر الهى بایستى براى حفظ و بقاى اسلام و صیانت قرآن كریم، با فرزندان دلپذیر و برادران ارجمند و یاران فداكارش شهید شوند و خاندان او هم به اسیرى درآیند تا آنچه در تقدیر الهى گذشته بود، وجود بگیرد.
این وجود شریف در خاندان پیغمبر و على علیه السلام ذخیره شده بود براى روزگار یزید، و آن زمان كه دین اسلام به كلى از پایه اصلى خود منحرف مى گردید. اینكه در بیدارى یا در خواب، یا بین نوم و یقظه (به اختلاف روایات و احتمالات)، حضرت امام حسین از جدش پیغمبر علیه السلام شنید: «انّ لك درجة فى الجنة لن تنالها الا بالشّهادة»، اشاره به همان امر بود كه یعنى اى نور چشم من! خدا مى خواهد تو را قربانى بقا و عظمت دین اسلام كند؛ همانطور كه حضرت اسماعیل را قربانى حرم كعبه قرار داد.
پس حادثه كربلا هر چه بود، تقدیر الهى بود و آن واقعه در واقع پرده اى بود كه عظمت و حیات اسلام در پشت آن مستور بود، و در آیینه روح اسلام، جان محمد و على نمودار گردید.
در تواریخ نوشته اند كه در جنگ صفین، محمد بن حنفیه فرزند على علیه السلام، كه یكى از برادران صمیمى دوستدار امام حسین است، به فرمان على علیه السلام مى جنگید. مكرر در میدان جنگ خسته و تشنه خدمت پدر آمد و از خستگى و تشنگى نالید. حضرت آب به او دادند و آب بر زره او پاشیدند و باز او را به جنگ فرستادند. امام حسین نیز در آن واقعه حضور داشت، اما حضرت او را بر جنگ تشجیع نمى فرمودند؛ حتى شاید رخصت محاربه هم به وى ندادند. یك بار محمد حنفیه، نه از باب اعتراض و ایراد، بلكه براى كشف حقیقتى كه از نظر او مستور بود، از على علیه السلام پرسید كه مرا اینقدر بر جنگ و مقاتله تحریض و ترغیب مى فرمایى، چرا برادرم حسین را متعرض نمى شوى؟ حضرت در جواب فقط به این نكته قناعت كردند كه اى محمد! تو فرزند منى، اما حسنین فرزندان پیغمبرند و حفظ حیات ایشان بر من واجب است. این خود نكته اى بود كه آن حضرت مطابق اقتضاى مقام به این بیان فرمودند. باطن مطلب این بود كه حسین ذخیره پیغمبر است. این قربانى را براى روز عاشورا ذخیره كرده ایم. امروز وقت جنگ و شهادت او نیست. عجبا شاید همین نكته بود كه محمد حنفیه را اقناع كرد، و پس از استماع آن باز با دلگرمى و شهامت هر چه تمامتر به جنگ كفار صفین شتافت.
البته عاقبت امر هم بر خود محمد حنفیه مكشوف گردید: آنگاه كه حسین و یاران و اصحاب او را عازم مهاجرت از مدینه و مصمّم بر شهادت كربلا دید و خود او 20 سال بعد از واقعه كربلا هم زنده بود.
بارى واقعه كربلا چشم بند قضاى الهى بود: «لیقضى اللَّه امراً كان مفعولاً لیهلك من هلك عن بینة ویحیى من حىّ عن بینة.»
بالاخره تاریخ نشان داد كه این قربانى در پیشگاه حق مقبول افتاده است. آن حضرت و بستگان و یاران او كشته شدند، اما آن خون نخفت و تا قیامت هم نخواهد خفت. از هر قطره خونى، كه در كربلا ریخته شد، قیامى و نهضتى پدید آمد تا دستگاه هاى كفر و انحراف از دین را، یكى بعد از دیگرى، سرنگون ساخت تا دین الهى و قرآن آسمانى را زنده و پایدار نگاه داشت و آن میراث گرانبها را امروز به دست ما رسانید. ما نیز در صیانت آن باید بكوشیم.
مصطفى را وعده داد الطاف حق
گر بمیرى تــو، نمیرد این ســبق
آثار مهم واقعه كربلا
واقعه كربلا، شامل داستان شهادت و اسیرى اهل بیت، خوب نشان داد كه مقابله یزید با حسین، تقابل كفر و دین و مقابل شدن ظلم و عدالت است. تنها قصد بیعت و شقاق و خروج و دعوى ریاست نبود. كینه دیرینه و دشمنى سابقه دار خاندان ابوسفیان و نسل سمیه بود با آل محمد علیهم السلام كه در آن حادثه منفجر شد و خود را سر تا پا نشان داد. همان وقایع بود كه روح دوست و دشمن را آزرده و جریحه دار ساخت و همه به اتفاق دانستند و گفتند كه حق با على و حسین است و لعنت بر معاویه و یزید كردند.
قصه حره و خروج عبداللَّه بن زبیر را، كه از جمله آثار این واقعه محسوب است، در قبل اشاره كردیم. خروج و قیام توابین در كوفه به ریاست سلیمان بن صرد خزاعى به خاطر خونخواهى واقعه كربلا هم یكى از آثار آن حادثه بود كه در همان سال 61 هجرى شروع شد و به سال 66 ختم گردید.
بعد از وى، خروج مختار و كشتن قاتلان حسین كه حقیقتاً از وقایع تسلیت بخش اسلامى است، بلافاصله بعد از واقعه توابین اتفاق افتاد.
و بالاخره یكى از آثار مهم آن نهضت قیام ابومسلم است در خراسان به طرفدارى از بنى هاشم كه منتهى به انقراض دولت اموى و انتقال خلافت به خاندان عباسى هاشمى به سال 132 هجرى گردید.
قیام زید بن على و قتل او در زمان هشام بن عبدالملك، كه در حوالى 120 هجرى واقع شد، نیز یكى از آثار نهضت حسینى است. چرا كه نهضت حسینى زمینه را براى قیام ها و نهضت هاى بعد فراهم ساخت. از این قبیل آثار بسیار دارد كه اگر بخواهیم همه را شرح بدهیم، باید یك كتاب بزرگ تألیف كنیم. من از آن وقایع صرف نظر مى كنم و به دو اثر مهم مى پردازم:
1 - یكى تشكیل مجالس عزادارى و وعظ و ارشاد مسلمین كه از بركت همان واقعه كربلا باقى مانده است و باید آن را مغتنم بداریم و البته اصلاحاتى هم در آن بنماییم.
2 - اثر دیگر، ظهور نوعى از شعر و ادبیات عربى و فارسى است در مرثیه كه مقارن همان واقعه كربلا شروع شده و تا امروز دوام دارد.124
پاورقی................
121) نوع اول را مرحوم حاج شیخ عباس قمى در منتهى الامال گفته و نوع دوم را كه انگشت یكى به پیشانى آن دیگر چسبیده باشد، ابن اثیر نوشته است.
122) توضیحاً منصب سقایت و رفادت از هاشم همچنان به فرزندانش رسید تا زمان ابوطالب بن عبدالمطلب كه او نیز مدتى آن دو منصب را داشت تا فقیر شد و زیر بار قرض برادرش عباس رفت و چون از اداى دین عاجز شد، خود به میل و رغبت، آن دو منصب را در مقابل وامى كه داشت، به عباس بن عبدالمطلب واگذاشت كه در اعقاب او تا عهد خلفاى عباسى نیز جارى و برقرار بود. اما سه منصب دیگر منصب لواء را ظهور اسلام اصلاً باطل كرد. منصب حجابت یا سدانت در نسل عبدالدار تا مدتى مدید بعد از ظهور اسلام نیز باقى بود. ابن اثیر مى گوید: «واما الحجابة فى ولده الى الان وهم بنو شیبة بن عثمان بن ابى طلحة بن عبدالعزى بن عثمان بن عبدالدار.» اما منصب دارالندوة را عكرمة بن عامر بن هاشم بن مناف بن عبدالدار به معاویه فروخت و او دارالاماره مكه را ساخت كه بعداً در حرم افتاد. ابن اثیر مى گوید: «وهى آلان فى الحرم معروفة مشهورة.»
123) ما قرآن را فرو فرستادیم و همانا ما نگهدار آن هستیم.
124) جلال الدّین همایى، اسرار و آثار واقعه كربلا (چاپ دوم: تهران، كتابفروشى دهخدا، 1357)، ص 15 - 50.