کد مطلب : ۳۴۶۴۹
از حيات تا شهادت امام حسين(ع) - بخش سوم
مهدی پیشوایی
براى رهايى از ذلّت و بردگى و بازيابى عزّت و آزادگى و فراهم ساختن زمينه براى يك انقلاب ريشه دار و بنيادى در سطحى گسترده بر ضد بيداد و خفقان و تحريف حقايق، راهى جز آگاهى و بيدارسازى و روشنگرى مردم نيست.
پس بايد مردم را روشن كرد و به آنان آگاهى و شناخت داد تا احساس مسئوليت كنند، آنگاه خود به خود شورش و انقلاب پديد مى آيد.
اين، جزء نقشه امام حسين عليه السلام بود كه مرحله اول را خود و يارانش با شهادت انجام دادند و مرحله دوم آن يعنى رساندن پيام قيام كربلا بر عهده امام زين العابدين عليه السلام و زينب كبرى عليها السلام بود.
تنها با اين نوع مبارزه بود كه مى شد تمام بافته هاى سى و چند ساله بنى اميه را از بين برد و شورشى بنيادى بر ضد بنى اميه پى افكند و كاخ يزيد و امويان را براى هميشه لرزاند و واژگون كرد.
مرحله دوم اين مبارزه كه توأم با مظلوميت اهل بيت بود، و از عصر عاشورا شروع شد، با خطبه زينب دختر اميرمؤمنان عليه السلام در بازار كوفه و بعد با سخنان كوتاه و ساده، ولى بسيار پرشور و مؤثر زين العابدين در همان شهر تداوم يافت.
امام به جمعيتى كه بيشتر براى تماشاى اسيران آمده بودند اشاره كرد كه سكوت كنند، و همه ساكت شدند. آنگاه پس از ستايش و درود خداى متعال فرمود:
«مردم! آنكه مرا مى شناسد، مى شناسد، و آنكه نمى شناسد خود را بدو مى شناسانم: من على فرزند حسين فرزند على فرزند ابى طالبم. من پسر آنم كه حرمتش را در هم شكستند، دارايى و مال او را به غارت بردند ... و كسان او را اسير كردند. من پسر آنم كه در كنار نهر فراتش سر بريدند، در حالى كه نه به كسى ستم كرده و نه با كسى مكرى به كار برده بود. من پسر آنم كه او را از قفا سر بريدند و اين مرا فخرى بزرگ است. مردم، شما به پدرم نامه ننوشتيد؟ و با او بيعت نكرديد؟ و پيمان نبستيد؟ و به او خيانت نكرديد؟ و به پيكار او برنخاستيد؟ چه زشت كارى! و چه بد انديشه و كردارى؟
اگر رسول خدا به شما بگويد: فرزندان مرا كشتيد و حرمت مرا در هم شكستيد، شما از امت من نيستيد! به چه رويى به او خواهيد نگريست؟»
اين سخنان كوتاه و جانگداز در آن محيط خفقان و ارعاب، توفانى بپا ساخت و چنان در عمق روح و جان مردم كوفه نفوذ كرد كه ناگهان از هر سو بانگ شيون برخاست. مردم به يكديگر مى گفتند: نابود شديد و نمى دانيد. على بن الحسين عليه السلام گفت: خدا بيامرزد كسى را كه پند مرا بپذيرد و به خاطر خدا و رسول آنچه مى گويم در گوش گيرد. سيرت ما بايد چون سيرت رسول خدا باشد كه نيكوترين سيرت است. همه گفتند:
پسر پيغمبر! ما شنوا، فرمانبردار، و به تو وفاداريم، از تو نمى بُريم، با هر كه گويى پيكار مى كنيم، و با هر كس خواهى در آشتى به سر مى بريم! يزيد را دستگير مى كنيم و از ستمكاران بر تو بيزاريم! على بن الحسين عليه السلام گفت:
هيهات! اى فريبكاران دغلباز! اى اسيران شهوت و آز! مى خواهيد با من هم كارى كنيد كه با پدرانم كرديد؟ نه، به خدا هنوز زخمى كه زده ايد خون فشان است و سينه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان. تلخى اين غم ها گلوگير و اندوه من تسكين ناپذير است و از شما مى خواهم نه با ما باشيد نه بر ما73.74
گفتگوى امام سجاد عليه السلام با پسر زياد
چنانكه در صفحات پيش گفتيم، دستگاه حكومت بنى اميه از جبريگرى بهره بردارى مى كرد و كارها و جنايت هاى خود را به اراده خدا نسبت مى داد و بدين وسيله افكار عمومى را تخدير مى كرد، و چون امام سجاد عليه السلام و حضرت زينب عليها السلام از اين شگرد تبليغى دشمن آگاه بودند، به شدت با آن مبارزه مى كردند. نمونه روشن اين مبارزه گفتگوى امام سجاد با پسر زياد در كوفه است. پس از آنكه اسيران اهل بيت را به مجلس عمومى در كاخ پسر زياد وارد كردند، و سخنان تندى بين او و زينب كبرى عليها السلام رد و بدل گرديد، پسر زياد به طرف على بن الحسين عليه السلام متوجه شد و گفت:
اين كيست؟
بعضى از حاضران گفتند:
على بن الحسين عليه السلام است.
- مگر خدا على بن الحسين عليه السلام را نكشت؟
حضرت فرمود:
برادرى داشتم كه او را نيز على بن الحسين مىگفتند، مردم او را كشتند.
- نه، خدا او را كشت!
- اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِى لَمْ تَمُتْ فِى مَنَامِهَا75: (خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند و ارواحى را نيز كه نمرده اند، به هنگام خواب مى گيرد).
- با چه جرأتى اينگونه جواب مرا مى دهى؟ او را ببريد و گردنش را بزنيد!
در اين هنگام زينب كبرى عليها السلام كه حافظ وديعه امامت بود، گفت: پسر زياد! كسى از مردان ما را زنده نگذاشتى، اگر مى خواهى او را بكشى، مرا نيز با او بكش!
على بن الحسين عليه السلام گفت: عمه! خاموش باش تا من با او سخن بگويم، سپس گفت: پسر زياد! مرا از كشتن مى ترسانى؟ مگر نمى دانى كه كشته شدن براى ما امر عادى، و شهادت، براى ما كرامت است؟!76
خطبه امام سجاد عليه السلام در شام
چنانكه قبلاً هم اشاره شد، سفر بازماندگان امام حسين عليه السلام به شام، در رساندن پيام انقلاب حسين عليه السلام و افشاى ماهيت پليد حكومت يزيد، نقش اساسى داشت. آنان در لباس اسارت همان جهاد مقدسى را انجام دادند كه حسين عليه السلام در لباس خون و شهادت انجام داد. توقف اسيران در شام فرصت خوبى به آنان داد تا مردم شام را كه در اثر تبليغات چهل ساله معاويه شناخت صحيحى از اسلام و خاندان پيامبر نداشتند، آگاه سازند. از اين رو بازماندگان حسين عليه السلام از هر مناسبتى در اين زمينه بهره بردارى كردند. خطبه امام سجاد عليه السلام كه در يكى از روزهاى توقف در شام ايراد شد، در اين ميان نقشى تعيين كننده داشت و يزيد را رسواى خاص و عام ساخت.
مرحوم «علامه مجلسى» به نقل از صاحب «مناقب» و ديگران مى نويسد: روايت شده است كه روزى يزيد دستور داد منبرى گذاشتند تا خطيب برفراز آن سخنانى در نكوهش حسين عليه السلام و على عليه السلام براى مردم ايراد كند. خطيب بالاى منبر رفت و پس از حمد و ستايش خداوند، سخنان زيادى در نكوهش على بن ابى طالب و حسين بن على عليهما السلام گفت و سپس در مدح و ستايش معاويه و يزيد، داد سخن داد. و از آنان به نيكى ياد كرد. على بن الحسين عليهما السلام (از ميان جمعيت) بر او بانگ زد: «واى بر تو اى خطيب! خشنودى خلق را به بهاى خشم خالق خريدى، و جايگاهت را در آتش دوزخ قرار دادى».
سپس گفت: يزيد! اجازه مى دهى بالاى اين چوبها بروم و سخنانى بگويم كه در آن رضاى خدا باشد و براى حاضران نيز اجر و ثوابى؟ يزيد اجازه نداد. مردم گفتند: امير! اجازه بده بر منبر برود، شايد از او سخنى بشنويم (ببينيم چه مى گويد؟)
يزيد گفت: اگر او بر فراز اين منبر برود، پايين نمى آيد مگر آنكه من و خاندان ابوسفيان را رسوا سازد.
كسى گفت: امير مگر اين (جوان اسير) چه مى داند و چه مى تواند بگويد؟! يزيد گفت: او از خاندانى است كه علم را از كودكى با شير مكيده اند و با خون آنها درآميخته است.
مردم آنقدر اصرار ورزيدند تا سرانجام يزيد اجازه داد. آنگاه حضرت بر عرشه منبر قرار گرفت، و ابتداءاً خدا را حمد و ستايش كرد و سپس خطبه اى ايراد كرد كه اشك ها را از ديدگان سرازير كرد و دلها را به لرزه درآورد.
آنگاه فرمود: مردم! خداوند به ما (خاندان پيامبر) شش امتياز ارزانى داشت و با هفت فضيلت بر ديگران برترى بخشيده است:
شش امتياز ما اين است كه خدا به ما: علم، حلم، بخشش و بزرگوارى، فصاحت، و شجاعت داده و محبت ما را در دلهاى مؤمنان قرار داده است.
هفت فضيلت ما اين است كه: پيامبر برگزيده خدا از ماست، صدّيق (على بن ابى طالب) از ماست، جعفر طيّار از ماست، شيرخدا و شير رسول او (حمزه سيدالشهدا) از ماست، دو سبط اين امت - حسن و حسين - از ماست. زهراى بتول (يا: مهدى) از ماست.77
مردم! هر كس مرا شناخت كه شناخت، و هر كس نشناخت خود را بدو معرفى مى كنم: من پسر مكه و منايم، من پسر زمزم و صفايم، منم فرزند آن بزرگوارى كه «حجرالأسود» را با گوشه و اطراف عبا برداشت،78 منم فرزند بهترين كسى كه احرام بست و طواف و سعى به جا آورد، منم فرزند بهترين انسانها، منم فرزند كسى كه (در شب معراج) از مسجدالحرام به مسجدالأقصى برده شد، منم پسر كسى كه (در سير آسمانى) به سدرة المنتهى رسيد، منم پسر كسى كه در سير ملكوتى آنقدر به حق نزديك شد كه رخت به مقام «قاب قوسين او ادنى» كشيد (بين او و حق دو كمان يا كمتر فاصله بود)، منم فرزند كسى كه با فرشتگان آسمان نماز گزارد، منم فرزند كسى كه خداوند بزرگ به او وحى كرد، منم فرزند محمد مصطفى، منم فرزند على مرتضى، منم فرزند كسى كه آنقدر با مشركان جنگيد تا زبان به «لا اله الا اللَّه» گشودند، منم فرزند كسى كه در ركاب پيامبر خدا با دو شمشير و دو نيزه جهاد كرد،79 دوبار هجرت كرد،80 دو بار با پيامبر بيعت نمود، در بدر و حُنين شجاعانه جنگيد، و لحظه اى به خدا كفر نورزيد، من فرزند كسى هستم كه صالحترين مؤمنان، وارث پيامبران، نابود كننده كافران، پيشواى مسلمانان، نور مجاهدان، زيور عابدان، فخر گريه كنندگان (از خشيت خدا)، شكيباترين صابران، بهترين قيام كنندگان از تبار ياسين - فرستاده خدا - است.
نياى من كسى است كه پشتيبانش جبرئيل، ياورش ميكائيل و خود حامى و پاسدار ناموس مسلمانان بود. او با مارقين (از دين به در رفتگان) و ناكثين (پيمانشكنان) و قاسطين (ستمگران) جنگيد، و با دشمنان كينه توز خدا جهاد كرد. منم پسر برترين فرد قريش كه پيش از همه به پيامبر گرويد و پيشگام همه مسلمانان بود. او خصم گردنكشان، نابودكننده مشركان، تير خدايى براى نابودى منافقان، زبان حكمت عابدان، يارى كننده دين خدا، ولىّ امر خدا، بوستان حكمت الهى، و كانون علم او بود...
سپس فرمود: منم پسر فاطمه زهرا عليها السلام، منم پسر سرور زنان ... امام در معرفى خود، و در حقيقت: معرّفى شجره نامه امامت و رسالت، آنقدر داد سخن داد كه صداى گريه و ناله مردم بلند شد.
يزيد ترسيد شورشى برپا شود، لذا به مؤذّن دستور داد تا اذان بگويد. مؤذّن بپا خاست و اذان را شروع كرد و گفت:
الله اكبر، الله اكبر.
امام فرمود: بلى هيچ چيز از خدا بزرگتر نيست، و چون مؤذن گفت: اشهد ان لا اله الا الله، گفت: بلى مو و پوست و گوشت و خون من به يگانگى خدا شهادت مى دهند. همين كه مؤذّن گفت: اشهد ان محمداً رسول الله صلى الله عليه وآله، امام از بالاى منبر رو به يزيد كرد و گفت: يزيد! آيا محمدصلى الله عليه وآله جد من است يا جد تو؟ اگر بگويى جد تو است، دروغ گفته اى و حق را انكار كرده اى، و اگر بگويى جد من است، پس چرا فرزندان او را كشتى؟! ...81
«عمادالدين طبرى»، از دانشمندان قرن هفتم هجرى، در كتاب «كامل بهائى» در پايان خطبه حضرت سجاد مى نويسد:
«... (امام سجاد) گفت: اى يزيد، اين رسول عزيز كريم، جد من بوده است يا جد تو؟ اگر گويى كه جد تو بوده است عالمیان دانند كه دروغ مى گويى واگر بگويى كه جد من بوده چرا پدرم را بيگناه شهيد كردى و مال او را به تاراج دادى و حرم او را به اسيرى آوردى؟
اين بگفت و دست زد و جامه بدريد و در گريه افتاد و گفت: به خدا كه اگر در دنيا كسى هست كه رسول جد او باشد، به غير از من نباشد، پس چرا اين مرد پدر مرا به ظلم كشت و ما را، چنانكه اسيران روم (را) آورند، آورد؟ پس گفت: اى يزيد، اين كار كردى و مى گويى محمد رسول الله و روى به قبله مى كنى؟ واى بر تو، روز قيامت جد من و پدر من خصم تو باشد!
يزيد لعين در اين اثنا بانك بر مؤذّن زد كه قامت بگو، زمزمه و دمدمه اى عظيم در خلق افتاد، بعضى نماز كرده، و بعضى نماز نكرده، پراكنده شدند».82
نتايج و پيامدهاى قيام عاشورا
قيام و نهضت امام حسين عليه السلام آثار و نتايج بزرگى در جامعه اسلامى بر جا گذاشت كه ذيلاً برخى از آنها را به عنوان نمونه مورد بررسى قرار مى دهيم:
1 - رسوا ساختن هيئت حاكمه
از آنجا كه بنى اميه به حكومت و سلطنت خود رنگ دينى مى دادند و به نام اسلام و جانشينى پيامبر بر جامعه اسلامى حكومت مى كردند و با شيوه هاى گوناگون (مانند جعل حديث، جذب شعرا و محدثان، تقويت فرقه هاى جبرگرا و...) جهت تثبيت موقعيت دينى خود در جامعه مى كوشيدند، قيام و شهادت امام حسين عليه السلام بزرگترين ضربت را بر پيكر اين حكومت وارد آورد و هيئت حاكمه وقت را رسوا ساخت؛ به ويژه آنكه سپاه يزيد در جريان فاجعه عاشورا يك سلسله حركات ناجوانمردانه همچون بستن آب به روى ياران امام حسين عليه السلام، كشتن كودكان، اسير كردن زنان و كودكان خاندان پيامبر و امثال اينها انجام دادند كه به رسوايى آنان كمك كرد و يزيد به شدت مورد نفرت عمومى قرار گرفت، به طورى كه «مجاهد»، يكى از شخصيت هاى آن روز، مى گويد:
به خدا سوگند مردم عموماً يزيد را مورد لعن و ناسزا قرار دادند و به او عيب گرفتند و از او روى گرداندند.83
يزيد با آنكه در آغاز پيروزى خود بسيار شادمان و مغرور بود، در اثر فشار افكار عمومى قافيه را باخته و گناه كشتن حسين بن على عليه السلام را به گردن عبيدالله بن زياد (حاكم كوفه) افكند!
مورخان مى گويند:
يزيد پس از حادثه عاشورا به پاس خوشخدمتى عبيدالله بن زياد او را به دمشق دعوت كرد و اموال فراوان و تحفه هاى بزرگ به او بخشيد و او را نزد خود نشانيد و مقام او را بالا برد (ترفيع رتبه و درجه) و او را به حرمسراى خود نزد زنان خويش برد و نديم خويش قرار داد...84
اما چون فشار افكار عمومى اوج گرفت، با يك چرخش سريع، خود را تبرئه كرد و مسئوليت را به گردن عبيدالله افكند.
«ابن اثير» مى نويسد:
هنگامى كه سر حسين را نزد يزيد بردند، موقعيت ابن زياد نزد او بالا رفت و از اقدام او خوشحال شد و به وى جايزه داد، ولى طولى نكشيد كه به وى گزارش رسيد كه مردم نسبت به او خشمگين شده اند و به او لعن و ناسزا مى گويند، از اين رو از كشتن حسين پشيمان شد. او مى گفت:
كاش متحمل اذيت مى شدم و حسين را به منزل خود مى آوردم و به خاطر پيامبر اسلام و رعايت حرمت قرابت حسين با او، اختيار را به وى واگذار مى كردم، هر چند موجب ضعف حكومتم مى شد. خدا پسر مرجانه (ابن زياد) را لعنت كند! او حسين را مجبور به اين كار كرد، در حالى كه حسين از وى خواسته بود اجازه بدهد دست در دست من بگذارد يا به يكى از مناطق مرزى برود،85 ولى پسر مرجانه با پيشنهاد او موافقت نكرده او را به قتل رساند و با اين كار مرا مورد بغض و نفرت مسلمانان قرار داده و تخم دشمنى مرا در دل هاى آنها افشاند. اينك هر كس و ناكسى به خاطر قتل حسين با من دشمن شده است. اين چه گرفتارى بود كه پسر مرجانه براى من درست كرد؟! خدا او را لعنت كند و گرفتار غضب خويش سازد!86
از طرف ديگر، با آنكه يزيد نخست با كودكان و زنان و بازماندگان امام حسين با خشونت و غرور و تكبر برخورد كرد و دستور داد آنان را در خانه مخروبه اى جاى دهند، اما زير فشار افكار عمومى به فاصله كمى با آنان بناى نرمش و ملاطفت گذاشت و محل سكونتشان را تغيير داد و گفت: اگر مايل هستيد شما را روانه مدينه كنم.
«عمادالدين طبرى» در اين زمينه مى نويسد: «زينب كس فرستاد نزد يزيد كه اجازت ده ما را تا تعزيت حسين بداريم، يزيد اجازت داد و گفت بايد ايشان را به دارالحجاره بريد تا آنجا گريه كنند. هفت روز آنجا تعزيت داشتند. هر روز چندان زن برايشان جمع مى شدند كه از حصر و احصا بيرون بود. مردم قصد كردند كه خود را به خانه يزيد اندازند و او را بكشند.
«مروان»87 از اين حال واقف شده نزد يزيد آمد و با او گفت هيچ صلاح ملك تو نيست كه اولاد و اهل بيت و متعلقان حسين آنجا باشند، صلاح در آن است كه كار ايشان بسازى و ايشان را به مدينه فرستى، الله! الله! كه كار ملك تو تباه شود به سبب اين عورات.
پس يزيد امام زين العابدين عليه السلام را بخواند و پيش خود بنشانيد و استمالتهاى بسيار كرد و گفت: لعنت بر پسر مرجانه باد! اگر من صاحب [طرف مقابل] پدر تو بودمى نگذاشتمى كه كار بدين مقام رسيدى و آنچه او از من بخواستى بدادمى و حاجت او را روا كردمى و ليكن قضا گذشت، بايد كه چون به مدينه رسى هر كار و حاجتى كه باشد بنويسى و امام را خلعت بداد و زنان را تشريف ها فرستاد وليكن گويند كه اهل بيت هيچ قبول نكردند».88
يزيد بيش از چهار سال پس از فاجعه عاشورا زنده نماند، اما اين ننگ و رسوايى را براى ابد براى خاندان بنى اميه به ارث گذاشت، به طورى كه هر كدام از خلفاى اموى بعدى كه اندكى عقل و درايت داشتند از تكرار كارهاى يزيد پرهيز مى كردند. چنانكه «يعقوبى»، مورخ نامدار اسلام، مى نويسد:
«عبدالملك بن مروان» (در زمان حكومت خود) به «حجاج» كه از طرف وى حاكم حجاز بود، نوشت: مرا به خون فرزندان ابوطالب آلوده نكن، زيرا من ديدم كه چون خاندان حرب (ابوسفيان) با آنان در افتادند، برافتادند.89
2 - احياى سنّت شهادت
پيامبر اسلام با آوردن آيينى نو كه براساس ايمان به خدا استوار بود، سنت شهادت را پى ريزى كرد و به گواهى تاريخ، عامل بسيارى از پيروزي هاى بزرگ مسلمانان، استقبال آنان از شهادت در راه خدا به خاطر پيروزى حق بود. اما پس از درگذشت پيامبر، در اثر انحراف حكومت اسلامى از مسير اصلى خود، گسترش فتوحات و سرازير شدن غنايم به مركز خلافت و عوامل ديگر، كم كم مسلمانان روحيه سلحشورى را از دست دادند و به رفاه و آسايش خو گرفتند، به طورى كه هر كس به هر نحوى قدرت را در دست مى گرفت، مردم از ترس از دست دادن زندگى آرام و گرفتار شدن در كشمكشهاى اجتماعى به راحتى از او اطاعت مى كردند، و ستمگرانى كه به نام اسلام بر آن مردم حكومت مى كردند، از اين روحيه آنان استفاده مى كردند و هر چه از عمر حكومت بنى اميه مى گذشت، اين وضع بدتر مى شد تا آنكه در اواخر عمر معاويه و آغاز حكومت يزيد به اوج خود رسيد.
در آن زمان شيوخ قبايل و رجال دينى، غالباً مطيع زر و زور بودند و وجدان و شخصيت خود را در برابر مال و ثروت ناچيز دنيا مى فروختند. رهبران دينى و سياسى آن روز، با آنكه از ريشه پست خانوادگى «عُبيداللَّه بن زياد» كاملاً آگاه بودند، در برابر وى سر تسليم فرود مى آوردند. اينگونه افراد نه تنها در برابر يزيد و ابن زياد، بلكه در برابر زيردستان ستمگر آن دو نيز مثل موم نرم و مطيع بودند، زيرا جاه و مال و نفوذ در اختيار آنها بود و اين عده مى توانستند در سايه تقرب و دوستى با آنها به نام و نان و نوايى برسند.
دسته ديگرى نيز كه در پستى كمتر از دسته اول نبود، زاهدنمايان عوامفريب بودند كه رياكارانه تظاهر به زهد و خداشناسى مى كردند تا از طريق تظاهر فريبنده خويش، لقمه چربى گير بياورند، ولى همين كه توجه ستمگران وقت را به خود جلب مى كردند، در جرگه وابستگان به آنان قرار مى گرفتند.
مردم آن روز با اين چهره ها آشنا بودند و چنان با رفتار كثيف اين عده خو گرفته بودند كه اعمال آنان در نظرشان طبيعى و عادى جلوه مى كرد و موجب هيچ گونه اعتراض و انتقادى نمى شد.
زندگى مردم عادى آن عصر نيز طورى بود كه يگانه هدف آنان، تأمين حوائج شخصى بود. هر كس به خاطر زندگى شخصى خود كار مى كرد و به خاطر رسيدن به هدف هاى شخصى زحمت مى كشيد و هيچ فكرى جز دستيابى به مقاصد شخصى نداشت. جامعه و مشكلات بزرگ آن، به هيچ وجه مورد توجه يك فرد عادى نبود. تنها چيزى كه مورد توجه اينگونه افراد بود و خيلى مواظب آن بودند، اين بود كه مقرريشان قطع نشود. آنان از ترس قطع شدن مقررى، دستور رؤسا و رهبران خود را بى كم و كاست اجرا مى كردند و از بيم اين موضوع، با هرگونه صحنه ظلم و فساد كه روبرو مى شدند، لب به اعتراض و انتقاد نمى گشودند.
قيام امام حسين عليه السلام اين وضع را دگرگون ساخت و سنت شهادت را در جامعه اسلامى زنده كرد. حسين عليه السلام با قيام خود، پرده از روى زندگى آلوده و پست مسلمانان برداشت و راه نوينى پيش پاى آنان گذاشت كه در آن سختى هست، حرمان هست، اما ذلت نيست.
براى آنكه ميزان تأثير قيام امام حسين عليه السلام در بيدارى روح حماسه و شهادت در جامعه اسلامى آن روز روشن گردد، بايد توجه داشت كه جامعه اسلامى پيش از حادثه عاشورا (با صرفنظر از اعتراض هاى موضعى و مقطعى چون حركت حجر) بيست سال به سكوت و تسليم گذرانده بود و با آنكه در اين مدت نسبتاً طولانى موجبات قيام فراوان بود، كوچكترين قيام اجتماعى اى رخ نداده بود.
در جنبش مردم كوفه نيز، كه به آمدن مسلم انجاميد، ديديم كه يك تهديد دروغين آمدن لشكر شام چگونه انبوه مردم را از گرد نماينده شجاع سالار شهيدان عليه السلام پراكنده ساخت!
فاجعه كربلا وجدان دينى جامعه را بيدار كرد و تحول روحى اى به وجود آورد كه شعاع تأثير آن، جامعه اسلامى را فرا گرفت، و همين كافى بود كه مردم را به دفاع از حريم شخصيت و شرافت و دين خود وادارد، روح مبارزه را - كه در جامعه به خاموشى گراييده بود - شعله اى تازه بخشد، و به دلهاى مرده و پيكرهاى افسرده، حياتى تازه دميده آنها را به جنبش درآورد.
از نخستين جلوه هاى اين تحول، قيام و مخالفت «عبدالله بن عفيف اَزْدى» در كوفه بود. آنگاه كه پسر زياد نخستين سخنرانى پس از جنگ مبنى بر اعلام پيروزى خود را با دشنام و ناسزا به امام حسين عليه السلام آغاز كرد، با خروش و فرياد اعتراض عبدالله بن عفيف كه مردى نابينا بود،90 روبرو گرديد. پسر زياد دستور بازداشت او را صادر كرد. افراد قبيله عبدالله او را به منزل رساندند. پسر زياد گروهى از دژخيمان را جهت دستگيرى او فرستاد. عبداللَّه با شجاعت در برابر يورش آنان مقاومت كرد، ولى سرانجام دستگير شد و به شهادت رسيد.91
3 - قيام و شورش در امت اسلامى
قيام بزرگ و حماسه آفرين امام حسين عليه السلام سرچشمه نهضت ها و قيام هاى متعددى در جامعه اسلامى گرديد كه به عنوان نمونه برخى از آنها را مورد بحث قرار مى دهيم:
الف - قيام توّابين
نخستين عكس العمل مستقيم شهادت امام حسين عليه السلام «جنبش توابين» در شهر «كوفه» بود.
همين كه امام حسين به شهادت رسيد، و ابن زياد از اردوگاه خود در «نخيله» به شهر بازگشت، شيعيانى كه فرصت طلايى يارى امام در كارزار عاشورا را از كف داده بودند، به شدت پشيمان شده خود را ملامت نمودند. آنان تازه متوجه شدند كه اشتباه بزرگى مرتكب شده اند، زيرا حسين عليه السلام را دعوت نموده و سپس از يارى او دست نگه داشته اند و او كه بنا به دعوت آنها به عراق آمده بود، در كنار شهر آنان به شهادت رسيده و آنها از جا تكان نخورده اند! اين گروه احساس كردند كه ننگ اين گناه از دامن آنها شسته نخواهد شد مگر آنكه انتقام خون حسين را از قاتلان او بگيرند و يا در اين راه كشته شوند.
به دنبال اين فكر بود كه شيعيان نزد پنج تن از رؤساى خود در كوفه كه عبارت بودند از:
«سليمان بن صُرَد خزاعى»، «مسيب بن نَجَبه فزارى»، «عبدالله بن سعد بن نُفَيْل اَزْدى»، «عبدالله بن وال تميمى»، و «رفاعة بن شدّاد بَجَلى» رفتند و در منزل سليمان اجتماعى تشكيل دادند. نخست مسيب بن نجبه رشته كلام را به دست گرفت و پس از ذكر مقدمهاى چنين گفت:
«... ما پيوسته دلباخته خوبي هاى موهوم خود بوده ياران و پيروان خود را مى ستوديم، ولى در اين امتحانى كه خداوند در مورد پسر پيامبر پيش آورد، دروغ ما آشكار گرديد و ما از اين امتحان سرشكسته و خجلت زده بيرون آمديم و از هر جهت در مورد فرزند پيامبر كوتاهى كرديم.
حسين پسر پيامبر به ما نامه ها نوشت و پيك ها فرستاد و بارها، چه پنهان و چه آشكار، از ما يارى خواست و راه هرگونه عذر و بهانه را بر ما بست. ولى ما از بذل جان خود در ركاب او دريغ ورزيديم تا آنكه در بيخ گوش ما به خشن ترين وضع كشته شد. ما آنقدر سستى نموديم كه نه با عمل و زبان او را يارى كرديم، نه با مال و ثروت خود به پشتيبانى وى شتافتيم و نه قبائل خود را جهت يارى او فرا خوانديم. حال، در پيشگاه خدا و در حضور پيامبر چه عذرى داريم؟ به خدا عذرى غير از اين نداريم كه قاتلان حسين را به كيفر اعمالشان برسانيم و يا در اين راه كشته شويم، باشد كه خداوند از ما راضى گردد ...»
آنگاه پس از چند سخنرانى پرشور ديگر، «سليمان بن صُرَد خزاعى» كه به رهبرى جمعيت برگزيده شده بود، سخنانى بدين مضمون ايراد كرد:
«ما در انتظار ورود خاندان پيامبر به سر مى برديم و به آنها وعده يارى داده براى آمدن به عراق تشويقشان نموديم، ولى وقتى درخواست ما عملى شد و پسر پيامبر به سرزمين ما آمد، سستى كرده ناتوانى پيشه ساختيم و وقت را به امروز و فردا گذرانده در انتظار حوادث نشستيم تا آنكه پسر پيامبر كشته شد...
هان! بپا خيزيد و دست به قبضه شمشير ببريد! چه آنكه خشم خدا را برانگيخته ايد، و مادام كه رضاى خدا را به دست نياورده ايد، نبايد به ميان زنان و فرزندان خود بازگرديد. خدا از شما راضى نخواهد بود مگر آنكه انتقام خون فرزند پيامبر را بگيريد.
از مرگ نترسيد! به خدا سوگند هر كس از مرگ بترسد محكوم به شكست و ذلت است. بايد مثل بنى اسرائيل باشيد كه موسى عليه السلام به آنان فرمود: شما با گوساله پرستى، به خود ظلم كرديد، اينك در پيشگاه آفريدگار خود توبه نماييد و خود را بكشيد...»92
به دنبال اين اجتماع، سليمان بن صرد جريان را به «سعد بن حذيفة بن يمان» و شيعيان ديگر «مدائن» نوشت و از آنان يارى خواست. آنان نيز دعوت سليمان را پذيرفتند همچنين سليمان به «مُثَنّى بن مخرمه عبدى» و شيعيان ديگر «بصره» نامه نوشت و آنها نيز پاسخ مساعد دادند.
انگيزه توّابين
توابين معتقد بودند كه مسئول قتل حسين عليه السلام در درجه اول حكومت بنى اميه است نه افراد، و لذا به منظور خونخواهى به سوى شام حركت كردند و گفتند پس از انتقام از بنى اميه، به سراغ جنايتكاران كوفه مى رويم.
همانطور كه ملاحظه شد، انگيزه اين جنبش، احساس ندامت از گناه، و شوق به جبران خطا بود. در لابلاى سخنان و نامه ها و خطبه هاى توابين، احساس عميق پشيمانى، و شور و شوق سوزان به شستشوى گناه، موج مى زند و هر كس مرورى در آنها بكند اين موضوع را به خوبى لمس مى كند. همين انگيزه بود كه قيام توابين را در ارزيابى ظاهرى به صورت يك قيام انتحارآميز جلوه گر ساخته بود. توابين فقط درصدد گرفتن انتقام، و جبران لغزش و گناه خود بودند و جز اين هيچ هدف ديگرى نداشتند. اين عده نه طالب فتح و پيروزى بودند و نه خواهان حكومت و غنيمت، بلكه يگانه هدفشان انتقام بود. آنان وقتى خانه هاى خود را ترك مى گفتند اطمينان داشتند كه ديگر به خانه هاى خود باز نخواهند گشت. آنان تشنه مرگ در راه هدف خود بودند، به طورى كه دشمن به آنها امان داد ولى آنها از قبول امان سر باز زدند! زيرا آن را دامى براى شكست قيام مى دانستند.
نيروهاى توّابين
تنها شيعيان نبودند كه به انقلاب توابين پيوستند، بلكه كليه كسانى كه خواهان تغيير اوضاع، و شكستن يوغ ظلم دستگاه حكومت اموى از طريق جنبشى خونين بودند به توابين پيوستند.
البته به علت آنكه قيام توابين يك قيام انتقامجويانه و شهادتطلبانه بود، و عناصر انقلابى هيچ هدفى جز انتقام و يا مرگ در اين راه نداشتند، عده زيادى به آنان نپيوستند. در دفتر سليمان بن صرد شانزده هزار نفر ثبت نام كرده بودند كه از اين عده جز پنج هزار نفر حاضر نشدند93 در حالى كه تعداد سپاه شام سى هزار نفر بود. البته علت اين موضوع روشن است زيرا هميشه فقط افرادى كه در سطح عالى فداكارى و جانبازى در راه عقيده قرار دارند، مجذوب اقدامات شهادتطلبانه مى شوند، بديهى است كه تعداد اين قبيل افراد در هر زمانى اندك است.
عمليات توابين
جنبش توابين در سال شصت و يك هجرى آغاز شد. توابين از آن تاريخ پيوسته ساز و برگ جنگى فراهم ساخته و مردم را مخفيانه به خونخواهى حسين عليه السلام دعوت مى كردند. مردم نيز از شيعه و غير شيعه دسته دسته به آنها مى پيوستند. توابين سرگرم مقدمات قيام بودند كه يزيد مرد. پس از مرگ يزيد، توابين عده اى را به اطراف فرستادند تا مردم را دعوت به همكارى كنند. در اين هنگام، احتياط و اختفا را كنار گذاشته علناً به تهيه اسلحه و تجهيزات جنگى پرداختند.
تا آنكه شب جمعه پنجم ربيع الثانى سال 65 ق نخستين شعله قيام زبانه زد: در آن شب، توابين با هم به سوى تربت پاك امام حسين عليه السلام روانه شدند و همين كه بالاى قبر آن حضرت رسيدند، فريادى از دل برآورده عنان اختيار از كف دادند و اين سخنان را با اشك ديدگان در هم آميختند:
«پروردگارا! ما فرزند پيامبر را يارى نكرديم، گناهان گذشته ما را بيامرز و توبه ما را بپذير، به روح حسين و ياران راستين و شهيد او رحمت فرست، ما شهادت مى دهيم كه بر همان عقيده هستيم كه حسين بر سر آن كشته شد. پروردگارا! اگر گناهان ما را نيامرزى و به ديده رحم و عطوفت بر ما ننگرى زيانكار و بدبخت خواهيم بود...»
پس از پايان اين صحنه مهيج و شورانگيز، قبور شهدا را ترك گفته به سمت شام حركت كردند و در سرزمينى به نام «عين الورده» با سپاه شام، كه فرماندهى آنها را عبيدالله بن زياد به عهده داشت، روبرو شدند و پس از سه روز نبرد سخت، سرانجام شكست خوردند و سران انقلاب به جز «رفاعه» به شهادت رسيدند و بقيه نيروهايشان به فرماندهى رفاعة بن شدّاد به كوفه بازگشتند و به هواداران مختار كه در كوفه فعاليت داشتند، پيوستند.94
قيام توابين، گرچه هدف اجتماعى روشنى نداشت، و نيز خيلى زود با شكست روبرو گرديد، ولى در هر حال بر مردم كوفه تأثير عميقى به جا گذاشت و افكار عمومى را براى مبارزه با حكومت بنىاميه آماده ساخت.
ب - قيام مُختار
در سال شصت و شش هجرى «مختار بن ابى عُبيد ثقفى» در عراق قيام كرد تا انتقام خون حسين عليه السلام را از قاتلان آن حضرت بگيرد.
مختار پس از ورود «مسلم بن عقيل» به كوفه، با او همكارى كرد، ولى همزمان با گرفتارى و شهادت مسلم، توسط عبيداللَّه بن زياد دستگير و زندانى شد. او پس از حادثه عاشورا با وساطت «عبدالله بن عمر» (شوهر خواهرش) نزد يزيد، از زندان آزاد گرديد و چون در آن ايام «عبدالله بن زبير» در مكه قيام كرده خود را خليفه مسلمانان معرفى مى كرد، مختار رهسپار مكه شد و به همكارى با عبدالله بن زبير پرداخت.
در سال شصت و چهار هجرى، پنج ماه پس از مرگ يزيد، مختار چون آمادگى مردم عراق را جهت قيام و انقلاب بر ضد بنى اميه و بى ميلى آنها را نسبت به حكومت عبدالله بن زبير شنيد، رهسپار كوفه گرديد و فعاليت خود را آغاز كرد.95
راز ناكامى عبدالله بن زبير در عراق
براى آنكه بدانيم چرا مردم عراق ابتدا به ابن زبير پيوستند و سپس دعوت مختار را پذيرفته و بر ضد او قيام كردند، بايد توجه داشته باشيم كه جامعه آن روز عراق خواستار دو چيز بود:
1 - اصلاحات اجتماعى و حمايت از موالى (مسلمانان غير عرب كه در حكومت بنىاميه مورد ستم واقع شده بودند)؛
2 - گرفتن انتقام خون بنى هاشم از امويان.
به اميد تأمين اين دو خواسته بود كه جامعه عراق با ابن زبير بيعت كرد؛ زيرا وى، هم دشمن امويان بود و هم تظاهر به صلاح و زهد و بى اعتنايى به دنيا مى كرد، ولى عملاً ثابت شد كه حكومت ابن زبير چندان تفاوتى با حكومت امويان ندارد! درست است كه ابن زبير عراق را از زير نفوذ و تسلط امويان نجات داد، ولى قاتلان حسين عليه السلام و عناصر جنايتكار و خطرناكى همچون «شمر بن ذى الجوشن»، «شَبَث بن رِبْعى» و «عمرو بن حجاج» كه در فاجعه عاشورا نقش مهمى داشتند، نه تنها هنوز در كوفه زنده بودند، بلكه از مقربان حكومت بودند!
پسر زبير از نظر اجراى عدالت نيز مقصود عراقيان را تأمين نكرد، زيرا موالى هنوز هم مثل زمان بنى اميه در محروميت به سر مى بردند و قدرت و امكانات، همه در دست شيوخ قبائل بود. عدم تأمين خواسته هاى عراقيان باعث شد كه مردم از اطراف ابن زبير پراكنده شده از قيام مختار پشتيبانى كنند.
مختار دعوت خود را وابسته به «محمد بن حنفيه»، فرزند اميرمؤمنان، معرفى كرد و همين مطلب باعث اطمينان مردم به حركت وى شد. او شعار خود را جمله «يا لثارات الحسين»: (پيش به سوى انتقامگيرى خون حسين) قرار داد و اين موضوع، عراقيان را به تأمين اهداف خويش اميدوار مى كرد.
مختار پس از رسيدن به قدرت، از گروه «موالى» حمايت كرد و گام هايى در جهت تأمين حقوق اجتماعى آنان برداشت. اين اقدام مختار، اشراف و بزرگان قبائل عرب را بر ضد وى تحريك كرد. آنان اجتماعاتى به اين منظور تشكيل داده توطئه ها كردند و با كمك نيروهاى عبدالله بن زبير براى جنگ با مختار آماده شدند. در رأس اين سران مخالف، قاتلان امام حسين عليه السلام قرار داشتند، و همين موضوع كافى بود كه انقلابيون را وادار به ايستادگى نموده براى رسيدن به پيروزى مصمم سازد.
مختار، قاتلان امام حسين عليه السلام را سخت مورد تعقيب قرار داد و به هلاكت رسانيد، به طورى كه ظرف يك روز دويست و هشتاد نفر از آنان را كشت و خانه هاى چند تن از سران جنايتكار را كه فرار كرده بودند، ويران كرد. از جمله خانه «محمد بن اشعث» را تخريب كرد و دستور داد با مصالح آن، خانه «حجر بن عدى» شهيد شد و يار جانباز على عليه السلام را كه توسط زياد بن ابيه تخريب شده بود، بسازند.96
4 - انقراض بنى اميه
بحث اجمالى پيرامون نهضت توابين و قيام مختار، از اين جهت صورت گرفت كه اين دو قيام تاريخى از نظر زمانى به فاصله كمى پس از شهادت امام حسين عليه السلام رخ داده اند، و گرنه مى دانيم كه قيام هاى نشأت گرفته از نهضت امام حسين عليه السلام منحصر به اينها نبوده است، بلكه طى سالهاى بعد چندين قيام صورت گرفت كه بزرگترين آنها انقلاب عباسيان بود كه در سال 132 هجرى به پيروزى رسيد و بساط حكومت بنى اميه را برچيد. نيرومندترين عامل پيروزى عباسيان در اين انقلاب، شرح ستمگري هاى بنى اميه نسبت به بنى هاشم و مظلوميت اين خاندان بود و از نظر تحريك خشم مردم بر ضد بنى اميه، يادآورى شهادت امام حسين عليه السلام بيشترين تأثير را داشت.
مورخان مى نويسند:
هنگامى كه سر بريده «مروان»، آخرين خليفه اموى، را نزد «ابوالعباس»، نخستين خليفه عباسى، آوردند، ابوالعباس سجده اى طولانى كرد و پس از آنكه سر از سجده برداشت، خطاب به سر بريده مروان چنين گفت:
«ستايش خدا را كه انتقام مرا از تو و قبيله ات گرفت، ستايش خدا را كه مرا بر تو پيروز و مظفر گردانيد». سپس افزود: «اكنون، برايم مهم نيست كه مرگم كى فرا رسد، زيرا به انتقام خون حسين عليه السلام دو هزار نفر از بنى اميه را كشتم...»97
وقتى كه جنازه هاى نيمه جان سران بنى اميه را در برابر ابوالعباس روى هم انباشتند، دستور داد بر فراز جنازه ها سفره اى گستردند و غذا آماده نمودند، آنگاه روى جنازه ها نشست و سرگرم صرف غذا شد، در حالى كه هنوز بعضى از آنها زير پاى او تكان مى خوردند! وقتى كه از خوردن غذا فارغ شد، گفت: هرگز در عمرم غذايى به اين گوارايى نخورده ام!
آنگاه گفت: پاهاى اينها را گرفته بكشيد و در راه ها بيفكنيد تا مردم اينان را پس از مرگشان نيز لعن كنند (همچون زمان حياتشان). طولى نكشيد كه مردم ديدند سگ ها پاهاى جنازه هايى را گرفته و بر زمين مى كشند و مى برند كه لباس هاى مليله دوزى شده و گرانقيمت بر تن آنها است98!99
پاورقی..........................................................
73) سید ابن طاووس، اللهوف، قم، منشورات الداورى، ص 66 - دكتر شهیدى، سیدجعفر، زندگانى على بن الحسین علیه السلام، چاپ اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1365 ه. ش، ص 56 - حسنى، على اكبر، امام چهارم پاسدار انقلاب خونین كربلا، قم، انتشارات نسل جوان، ص 38 - 40.
74) احتمال هست كه این سخنرانى در بازگشت اهل بیت از شام، در كوفه ایراد شده باشد، زیرا از یك طرف، خطبه طولانى است و در موقع رفتن به شام، براى ایراد چنین خطبه اى، نه آزادى وجود داشت و نه وقت و فرصت، و از طرف دیگر، طبرسى در آغاز این خطبه مى گوید: احتجاج على بن الحسین علیه السلام على اهل الكوفه حین خرج من الفسطاط و توبیخه ایاهم على غدرهم و نكثهم... (احتجاج، نجف، المطبعة المرتضویة، ج 2، ص 166) و مى دانیم كه موقع رفتن به شام، خیمه اى وجود نداشته است كه امام از آن بیرون آید!.
75) سوره زمر: 42.
76) سید بن طاووس، اللهوف فى قتلی الطفوف، قم، منشورات مكتبة الداورى، ص 68.
77) برخى از مورخان كه خطبه حضرت سجاد را با عبارت «فُضِّلْنا بسبع» نقل كرده اند، فضیلت هفتم را ذكر نكرده اند، و برخى، فضیلت هفتم را به صورت «منا البتول» و بعضى دیگر «منا المهدى» نقل كرده اند.
78) اشاره است به داستان نصب حجرالأسود توسط پیامبر اسلام(ص) در سن 35 سالگى آن حضرت و رفع اختلاف مردم مكه با این تدبیر.
79) گویا اشاره است به شكسته شدن شمشیر على علیه السلام در جریان جنگ «احد» كه از طرف خداوند عالم، شمشیر ذوالفقار به او داده شد. شاید هم اشاره به موردى بوده كه حضرت با دو دست شمشیر مى زده است، به قرینه دو نیزه.
80) درباره دو بار هجرت كردن على علیه السلام چند احتمال وجود دارد كه ذیلاً به آنها اشاره مى شود:
الف - هجرت از مكه به مدینه در صدر اسلام و سپس هجرت از آنجا به یمن در اواخر عمر پیامبر براى ارشاد و هدایت مردم آن سامان.
ب - هجرت از مكه به مدینه و سپس از آنجا به كوفه (پس از رحلت پیامبر و در دوران خلافت خود على علیه السلام).
ج - هجرت از مكه به شعب ابى طالب (كه مدت سه سال طول كشید) و سپس هجرت از مكه به مدینه (حسنى، على اكبر، امام چهارم پاسدار انقلاب خونین كربلا، قم، انتشارات نسل جوان، ص 66).
81) بحارالأنوار، تهران، المكتبة الإسلامیة، 1393 ه. ق، ج 45، ص 137. بعضى از قسمت هاى خطبه امام سجاد علیه السلام ترجمه نگردیده است و این قسمت ها با نهادن سه نقطه مشخص شده است.
82) كامل بهائى، تهران، مكتب مرتضوى، ص 301.
83) سبط ابن الجوزى، تذكرة الخواص، نجف، منشورات مكتبة الحیدریة، 1383 ه. ق، ص 262.
84) سبط ابن الجوزى، همان كتاب، ص 290.
85) البته این قسمت را یزید، یا مورّخان دربارى آن روزگار، از خود اضافه كرده اند زیرا هرگز امام حسین علیه السلام نگفته بود كه حاضر است دست بیعت در دست یزید بگذارد. و اساساً پیام نهضت عاشورا، از اول تا آخر، نفى بیعت با یزید و یزیدیان است.
86) ابن اثیر، الكامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 4، ص 87 - این جریان را طبرى در تاریخ خود (چاپ بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج 6، ص 266) و نیز سبط ابن الجوزى در تذكرة الخواص (چاپ نجف، المطبعة الحیدریة، 1383 ه. ق، ص 261 و 265) به اختصار نقل كرده اند.
حتى ابن زیاد نیز پس از فاجعه كربلا از عواقب جنایتى كه مرتكب شده بود، نگران شد. گواه این معنا گفتگویى است كه بین او و عمر بن سعد رد و بدل شده است و طبرى و ابى مخنف آن را بدین صورت نقل كرده اند:
پس از كشته شدن حسین بن على علیه السلام، عبیدالله بن زیاد به عمر بن سعد گفت: آن نوشته اى كه درباره قتل حسین به تو داده بودم، كجاست؟ عمر سعد گفت:
- به دنبال اجراى فرمان تو رفتم و آن نامه گم شد.
- حتماً باید آن را بیاورى.
- گم شده است.
- به خدا سوگند باید آن را به من برگردانى.
- آن را نگه داشته ام تا در مدینه به پیرزنان قریش نشان داده دستاویز قرار دهم، من به تو یك خدمت و خیرخواهى كردم كه اگر به پدرم سعد وقاص كرده بودم، حق پدرى او را ادا كرده بودم.
در این هنگام برادر ابن زیاد به نام «عثمان» گفت: عمر بن سعد راست گفت، به خدا سوگند دوست داشتم كه تا روز قیامت نسل زیاد خوار مى شد ولى حسین بن على كشته نمى شد.
راوى قضیه كه خود شاهد این گفتگو بوده، اضافه مى كند: به خدا سوگند ابن زیاد حرف برادر خود را رد نكرد! (تاریخ الأمم والملوك، بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج 6، ص 268 - ابومخنف، مقتل الحسین، قم، ص 229).
87) مروان پس از مرگ معاویه در مدینه بوده است، مگر اینكه بگوییم در این مدت به شام سفر كرده بوده است.
88) عمادالدین طبرى، كامل بهائى، تهران، مكتب مرتضوى، ص 302.
89) تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحیدریة، 1384 ه. ق، ج 3، ص 49 (ضمن حوادث زمان حكومت عمر بن عبدالعزیز). این نامه را در صفحات گذشته نیز نقل كرده ایم.
90) عبدالله بن عفیف از یاران على علیه السلام بود و یك چشمش را در جنگ جمل و چشم دیگر را در جنگ صفین از دست داده بود.
91) محمد بن جریر الطبرى، تاریخ الأمم والملوك، دارالقاموس الحدیث، ج 6، ص 263 - ابومخنف، مقتل الحسین، قم، ص 207 - سید ابن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، قم، منشورات مكتبة الداورى، ص 69.
92) وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِى یقَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُم بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُواْ إِلَى بَارِلِكُمْ فَاقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ ... (بقره: 54).
93) از مدائن هفتاد نفر و از بصره سیصد نفر جهت پیوستن به توابین حركت كرده بودند، اما هنگامى به میدان جنگ نزدیك شدند كه توابین شكست خورده بودند!
94) ابومخنف، مقتل الحسین، ص 248 - 310 - ابن اثیر، الكامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 4، ص 158 - 186.
95) ابوالعباس المبرد، الكامل فى اللغة والأدب، ط 1، بیروت، دارالكتب العلمیة، 1407 ه. ق، ج 2، ص 112 - 116 - اخطب خوارزمى، مقتل الحسین، تحقیق و تعلیق شیخ محمد سماوى، قم، منشورات المفید، ج 2، ص 202 به بعد. در آن ایام توابین نیز در كوفه سرگرم آمادگى و جمع آورى نیرو بودند، ولى مختار مى گفت: سلیمان آگاهى لازم را در مسائل جنگى و نظامى ندارد و به زودى شكست خواهد خورد.
96) ابن اثیر، همان كتاب، ج 4، ص 211 - 244.
97) ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحیاء الكتب العربیة، ج 7، ص 130. این قضیه را مسعودى نیز در مروج الذهب (بیروت، دارالأندلس) ج 3، ص 257 نقل كرده، ولى به جاى دو هزار نفر، دویست نفر نقل كرده است.
98) ابن ابى الحدید، همان كتاب، ج 7، ص 139.
99) مهدى پیشوایى، سیره پیشوایان (چاپ نهم: قم، مؤسسه امام صادق، 1378)، ص 143 - 229.
انتهای مطلب
برای مشاهده بخش اول اینجا کلیک کنید.
برای مشاهده بخش دوم اینجا کلیک کنید.