کد مطلب : ۳۲۹۳۲
درسگفتارِ درونمایة مداحی: آشنایی با عناصر شعری، زیباییشناسی و آرایهها
جلسة دهم: مراعات الزامات شعر
استاد اسماعیل امینی
درسگفتارِ درونمایة مداحی: آشنایی با عناصر شعری، زیباییشناسی و آرایهها
جلسة دهم: مراعات الزامات شعر
استاد اسماعیل امینی
در شعر فارسی قالبهای مختلفی داریم که هرکدام اقتضائات خودش را دارد. مثلاً قصیده، مقتضیات و ویژگیهای خودش را دارد. مثنوی ویژگیهای خودش را دارد. برخی از کسانی که شعر میگویند، به همین اقتضائات ابتدایی شعر توجه نمیکنند. زحمت میکشند و شعر میگویند، منتهی حتی اسمگذاری روی شعرشان نشان میدهد، اینها مقدمات شعر را نخواندهاند و به مقدمات شعر دقت نکردهاند. مثلاً خیلی رایج است که هر شعری را که در دو بیت گفته شده، یا به آن دوبیتی میگویند یا رباعی میگویند. در حالیکه دوبیتی و رباعی در زبان فارسی، معنای خاصی دارد. رباعی فقط به اشعاری میگویند که در یک وزن خاصی گفته شده است. اگر آن وزن هم یادمان نمیماند، دستکم باید یکی ـ دو رباعی از رباعیهای مشهور بزرگانمان را یاد بگیریم و مطابق آن بگوییم. رباعی، فقط در همان وزن گفته میشود. اگر در وزن دیگری گفته شود رباعی نیست. مفعول مفاعیل مفاعیلن فع. حتی گذشتگان ما به این توجه کردند که برخی ممکن است این یادشان نماند، بنابراین گفتند، چیزی است تقریباً معادل لاحول ولا قوة الا بالله. این یادمان میماند؛ ذکر هم هست. اما این دیگر دریغ است که شاعر بگوید من رباعی گفتم، بعد که شعرش را میخوانید ببینید این شعر اصلاً وزن رباعی را ندارد؛ یا بگوید دوبیتی گفتم، بعد بخوانید و ببینید وزن دوبیتی را ندارد. وزن دوبیتی این است: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل. درخصوص دوبیتی، از همه مشهورتر، دوبیتیهای باباطاهر است. باباطاهر غیر از دوبیتی، هیچ شعر دیگری هم ندارد. مثلاً:
الهی آتش عشقم به جان زن
شرر زان شعلهام بر استخوان زن
چو شمعم برفروز از آتش عشق
بر آن آتش دلم پروانهسان زن
آدم یک رباعی یا یک دوبیتی یاد میگیرد، بعد هر چه خواست رباعی یا دوبیتی بگوید، مطابق آن میگوید. این دو قالبی هستند که اختصاصاً وزن خاص دارند و در هر وزن دیگری بگوییم، دیگر قبول نیست که بگوییم رباعی یا دوبیتی گفتم. فقط در همان وزن خاص، اگر گفتیم: مفعول مفاعیل مفاعیلن فع، رباعی گفتهایم و اگر فقط در وزن دوبیتی: یعنی مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل شعر گفتیم، میگوییم این دوبیتی است. اگر هم وزن یادمان نمیماند میتوانیم یک دوبیتی یا یک رباعی حفظ کنیم و مطابق آن بگوییم.
نکتة دیگر این است که بعضی از دوستانی که شعر میگویند، خیال میکنند حروف اضافهای که در فارسی هست ـ شاید بخاطر اسمش ـ اضافه است. حرف اضافه به آن معنا نیست که زیادی است؛ یعنی اینکه موجب میشود کلمات در جمله به هم اضافه شوند. یعنی متصلکنندة کلمات به یکدیگر هستند. حروف اضافه بسیار هم اهمیت دارند. یعنی اینطور نیست که مثلاً جملة «در خانهام زندگی میکنم.» هیچ فرقی با «من بر خانهام زندگی میکنم.» نداشته باشد. این دو جمله فرق دارند. وقتی میگویم بر خانهام زندگی میکنم، انگار روی سقف خانهام زندگی میکنم. مثلاً اینکه بگویم: من از شعر شما خوشم آمد با اینکه بگویم: من با شعر شما خوشم آمد، با هم فرق میکنند. یعنی «از» و «با» معانیشان با هم فرق میکنند. این خوب نیست که کسی شاعر باشد و به همین ابتدائیات زبان فارسی، بیاعتنا باشد.
شاعر گفته است:
دست خورشید و قمر بر دست هم مولا سپرد
بعد آن موسای خود را در دل دریا سپرد
دست خورشید و قمر را «بر» دست هم سپرد. یعنی «به» دست هم؛ جای «به» از «بر» استفاده کرده است. میخواسته به آن واقعه که:
مادر موسی چو موسی را به نیل
در فکند از گفتة رب جلیل
اشاره کند، که در آن، مادر حضرت موسی وقتی حضرت به دنیا میآید او را از ترس فرعونیان در گهواره میگذارد و به رود میسپارد. اما آیا «در» دل دریا سپرد؛ یا «به» دل دریا سپرد؟ یا به دریا سپرد؟ این بیتوجهیها موجب میشود، کسی که شعر را میخواند، متوجه نوعی کاستی در شعر شود. ممکن است نتواند آن کاستی را بیان کند؛ مثلاً:
آب گریان را به نزد شاخة طوبی سپرد
در واقع، آب گریان را به شاخة طوبی سپرد؛ اما به «نزد» شاخة طوبی سپرد، گفته شده است؛ یعنی شاعر از خودش چیزی اضافه کرده است. دیگر اینکه علاوه بر بیتوجهی به حروف اضافه، خیلی از دوستان شاعر اینگونه کلماتی را که برای ما آشنا هستند، مثلاً شام، فرات، کربلا، نینوا، حسین، مشک؛ اینها را همینطور کنار هم میآورند و خیال میکنند نوحه یا شعر عاشورایی گفتهاند. اولاً توجه نمیکنند اینها باید انسجام معنایی داشته باشند. ثانیاً بیش از معنا باید زیبایی هنری نیز داشته باشند. به این بیت توجه کنید:
مانند علی زخم زبان اهل کوفه
از جمله مناجات و عبادات حسین است
یعنی زخم زبان اهل کوفه جزو مناجات و عبادات امام حسین است. من متوجه معنای این شعر نمیشوم. یا مثلاً شاعری گفته است:
طوفان غزل شد عرشیان مات حسیناند
آگه نشدند معنی ابیات حسین را
هیچ معنایی ندارد. شاعر به این توجه نکرده که چیزی که گفته، نیازمند معنا هم هست. در شعر سپید و آزاد هم با این مشکل مواجه هستیم. دوستان شاعری که به هر حال، تجربة بیشتری دارند و جسارت این را دارند که شعر آزاد بگویند، خیلی توجهی به این نمیکنند که جملات قرار است رسانندة مقصود شاعر باشند. دستکم اینکه بتوانند تصویری در ذهن مخاطب ایجاد کنند. شاعر گفته است:
انگار نبودنی در کار بود، تا بودن معنا پیدا کند
روشن نیست چیست؛ ولی به هر حال مقدمهای است.
ستارهای شب را دریده بود
منظورش این است که نور ستاره تاریکی شب را به هم زده بود. همان تعبیری که استاد شهریار دارد: فجر تا سینة آفاق شکافت؛ یعنی نور میآید و تاریکی را میشکافد. اما ستارهای شب را دریده بود و پشت پلکهایم ظلماتی دیگر آراسته بود، هیچ معنایی ندارد. هیچ تصویری هم ارائه نمیدهد. گویی شاعر فقط کلمات را روی کاغذ ریخته است.
گامهایم سکوت را رج میزد
معلوم نیست چه میخواهد بگوید. میخواهد بگوید سکوتم را میشکست؟ رج زدن به چه معنی است؟ رج زدن، خط کشیدن است، یا یکی در میان نوشتن است، یکی در میان خط کشیدن است.
گامهایم سکوت را رج میزد، تا فریاد نقشی برای بوم انسان باشد
هیچ معنایی ندارد. و اینکه هیچ معنایی ندارد، به این معنا نیست که معنای برتری دارد یا تصویر برتری ارائه میدهد. به این معناست که شاعر، اساساً به معنا توجهی نکرده است. به رسایی جملات در حد القای یک فضا و القای یک تصویر هم توجه نکرده است. این هم دریغ است کسی بگوید من به زبان فارسی شعر میگویم، و به ویژگیهای زبان فارسی، به تعابیر، به کلمات، به حروف اضافه، به افعال، به انسجام نحوی و معنایی اصلاً توجه نکند. استدعای من از دوستانی که علاقهمند به شعر هستند این است که دستکاری نحوی، دستکاری صرفی، دستکاری معنایی در شعرشان بهگونهای نباشد که مانع فهم مخاطب شود. مخاطب به هر حال باید در حدی با شعر ارتباط برقرار کند، بفهمد؛ تا بعد بتواند از بقیة زیباییهای شعر لذت ببرد.