کد مطلب : ۳۳۰۷۷
درسگفتارِ درونمایة مداحی: آشنایی با عناصر شعری، زیباییشناسی و آرایهها
جلسة بیستونهم: تمثیل
استاد اسماعیل امینی
درسگفتارِ درونمایة مداحی: آشنایی با عناصر شعری، زیباییشناسی و آرایهها
جلسة بیستونهم: تمثیل
استاد اسماعیل امینی
دربارة «تمثیل» که یکی از شیوههای خیالآفرینی و شاخهای از علم بلاغت است، بحثهای خیلی زیادی شده است. اگر بخواهیم بهسادگی تمثیل را تعریف کنیم، عبارت است از اینکه مفهومی را که در ذهنمان هست، با یک مثال حسی، قابل لمس، قابل درک و قابل مشاهده بیان کنیم؛ مثلاً معلم میگوید: اگر دو واحد داشته باشیم و آن را با سه واحد جمع کنیم، مجموع آنها 5 واحد میشود؛ یعنی دو بهاضافه سه میشود 5. معلم برای اینکه مفهوم جمع را مجسم کند، دو مداد و سه مداد را کنار هم میگیرد و میگوید: مجموع دو و سه مداد میشود 5 مداد؛ به این ترتیب مفهومی که در ذهنش بوده ـ یعنی مفهوم جمع ـ را نشان میدهد و قابل لمس و محسوس میکند؛ به این کار اصطلاحاً تمثیل میگویند؛ یعنی مشهود کردن، محسوس کردن و قابل فهم کردن مفاهیمی که فقط ذهنی هستند.
اگر تمثیل جملهای باشد که اصطلاحاً بر سرِ زبانهاست و متداول است و همه بهکار میبرند، به آن اصطلاحاً «مثل سائر» میگویند؛ یعنی رایج است، سیار است، سرِ زبانهاست، متداول است؛ و یا به آن «ضربالمثل» میگویند. هم در زبان فارسی، هم در زبان عربی و هم در زبان ترکی ضربالمثل فراوان وجود دارد؛ مثلاً: هر که بامش بیش، برفش بیشتر؛ این ضربالمثل است.
گاهی تمثیل صورت متداول ندارد و بر سرِ زبانها نیست؛ بلکه خلاقیت گوینده است که آن مثل را آفریده و غیر از بیان او، جای دیگری نبوده است؛ مثلاً کاربرد خلاقانة آن در شعر، از آن مثل آفریده است:
این موجها که گردن دعوی کشیدهاند
بحر حقیقتاند اگر سر فرو کنند
شاعر در این بیت، تمثیل کرده است؛ مثالی آورده برای تواضع؛ برای اینکه تواضع را مجسم کند، مثالی آورده است. گاهی در تمثیل بخش مفهومی و بخش مجسم ـ یعنی بخش مربوط به ذهن و بخش مربوط به بیرون از ذهن ـ از هم جدا و کاملاً روبهروی هم هستند؛ مثلاً: ریشة نخل کهنسال از جوان افزونتر است؛ هر چه درخت پیرتر باشد، بیشتر ریشه انداخته و ریشة آن بیشتر است. درختان جوان، ریشهشان سرِ خاک است؛ ولی درختان کهنه و قدیمی ریشههای بسیاری دارند. در این جمله، حتی مقدمه طوری است که آدم فکر میکند، از درخت پیر تعریف میکند؛ که این استوارتر است؛ اما بعد میگوید: بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را.
ریشة نخل کهنسال از جوان افزونتر است
بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را
یعنی انگار پیرها به این زندگی بیشتر چنگ انداختهاند؛ در حالی که پیر باید مهیای آخرت باشد. این بیت، تمثیل است. شاعر این مفهوم را گفته که آدم هرچه پیرتر میشود، بیشتر به دنیا دلبستگی پیدا میکند؛ با اینکه پیش روی او دیگر عمری نیست. پیش روی او عالم مرگ است؛ اما او به این دنیا چسبیده است؛ مثل درختی که به خاک چسبیده است. در همین معنی گفتهاند: آدمی پیر چو شد حرص جوان میگردد. آدم که پیر میشود، تازه حرص و تمایلات او به دنیا بیشتر میشود.
آدمی پیر چو شد، حرص جوان میگردد
خواب در وقت سحرگاه گران میگردد
عمر هم مثل خواب میماند که آخرش شیرینتر است. انتهای خواب، آن لحظههایی که نزدیک صبح است و آدم میخواهد پا شود و به سر کار یا به مدرسه و دانشگاه برود، شیرینتر است. چرا پیری را به خواب و آخر خواب تمثیل کرده است؟ اشارهای است به اینکه انسانها در این دنیا خواب هستند؛ مرگ، موجب بیداری آنها میشود. النَّاسِ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا: مردم در خواب هستند و وقتی که بمیرند بیدار میشوند.
بسیاری از جملات حکیمانه، بسیاری از کلمات قصار و برخی از آیات قرآن کریم صورت تمثیلی دارند؛ یعنی یک ضربالمثل هستند؛ مثلاً: فَاَمَّا الزَّبَدُ فَیَذهَبُ جُفآء وَ اَمّا مایَنفَعُ النّاسَ فَیمکُثُ فِی الاَرض؛ یعنی کف، از بین رفتنی است؛ اما آنچه برای مردم مفید است، باقی ماندنی است. یا مثلاً: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ؛ حتی گاهی قرآن کریم به این تصریح میکند که خدا برای شما مثالی بیان میکند، ضربالمثل و مثال میگوید؛ مثلاً میگوید: کلمة پاک مثل درخت پاک است. كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصلُها ثابِتٌ وَفَرعُها فِي السَّماءِ. توضیح هم میدهد که چرا کلمة پاک، مثل درخت پاک است: اصل آن ثابت است؛ ولی فرع آن یعنی شاخههایش در آسمان است. پایش روی زمین است؛ ولی شاخههایش در آسمان است. تُؤتي أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذنِ رَبِّها. به این تمثیل میگویند.
تمثیل از ابزارهای آفرینش خیال و آفرینش تصویر است و در شعر خیلی بهکار میآید. شاعرانی که قدرت تمثیلسازی دارند، ارتباط مؤثرتری با مخاطب خود برقرار میکنند؛ مثلاً آقای «محمدکاظم کاظمی» میگوید: یخ این برکه به دریا برسد نیست عجب؛ این یک تمثیل است. برکهای که یخ زده است؛ اما یخزدگی یک برکة کوچک، کمکم گسترش پیدا کرده، بهنحوی که دریا هم یخزده شده است. این تمثیل عجیبی است که تصورش هم هولناک است؛ اینکه روزی یخزدگی یک برکة کوچک موجب یخزدگی کل دریا شود. یک انحراف کوچک، یک اشکال کوچک، موجب گستردگی انحراف شود و انحراف در همه جا پخش شود. اینکه اشکال، درماندگی و افسردگی انسان ـ افسردگی نه به معنای افسردگی روانی بلکه به معنی یخ زدن و منجمد شدن ـ گسترش پیدا کند.
یخ این برکه به دریا برسد نیست عجب
سامری از پی موسی برسد نیست عجب
شاعر یک مثال تاریخی هم آورده که بگوید یک بار این اتفاق افتاده است. آن یک بار، در غیبت رسول خدا و پیامبر آن روزگار، پیامبر زمان، حضرت موسی (ع)، به جای ایشان، شعبدهباز و جادوگر آمده و نشسته است. یا مثلاً میگوید: عاقبت گاو طلا شیر بلا داد اینجا. این تمثیل زیبایی است؛ علاوه بر اینکه اشارة تاریخی به ماجرای گوساله ساختن در قوم بنی اسرائیل دارد؛ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ، تمثیل هم کرده است که از گاو طلا، شیر بلا میآید؛ یعنی از زرپرستی و دنیاپرستی، چیزی جز بلا انتظار نمیرود.
عاقبت گاو طلا شیر بلا داد اینجا
خمرة زر می تسلیم به ما داد اینجا
باز تمثیل دیگری آورده، برای اینکه بگوید دنیاطلبی و دلبستگی به زر و زیور چه بلایی سر انسان میآورد؛ موجب میشود انسان ارادة خود را از دست بدهد، تسلیم شود، تسلیم تمایلات دنیوی شود؛ عاقبت گاو طلا شیر بلا داد اینجا/ خمره زر می تسلیم به ما داد اینجا. این تمثیل بر سر زبان مردم نیز هست. همانطور که پیشتر اشاره کردم، به مثلهایی که بر سر زبان مردم است، اصطلاحاً مثل سائر میگویند؛ اتفاقاً بعضی از این مثلهای سائر از شعرها آمده است؛ مثلاً: دیو چو بیرون رود فرشته درآید؛ این مثل از شعر حافظ گرفته شده است:
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
یعنی در دل، دو معشوق نمیتواند باشد. اگر در دل شما دیو هست، یعنی دلبستة دنیا، دلبستة نفس و دلبستة شیطان هستید، دیگر جایی برای خدا نمیماند. باید یکی از اینها برود و دیگری بیاید. خلوت دل نیست جای صحبت اضداد/ دیو چو بیرون رود فرشته درآید. خیلی از ضربالمثلهای خوب از شعرها گرفته شده است؛ مصراعی یا سطری از شعر بزرگی که ممکن است آن بخش دیگرش اصلاً در ذهن مردم نباشد؛ بنابراین شاعران میتوانند جملاتی بگویند و تمثیلهایی بسازند که سر زبانها بیفتد.
مولا علی (ع) میفرماید: خَیرُ الشِّعرِ ما کانَ مَثَلاً؛ یعنی بهترین شعر، شعری است که مثل شود و سر زبان مردم بیفتد. مردم آن را زمزمه کنند. مثل این سطر از شعر «قیصر امینپور» که سر زبان مردم است: «ناگهان چقدر زود دیر میشود»؛ این بر سر زبانها افتاده است.