تاریخ انتشار
سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۸ ساعت ۱۵:۱۰
۰
کد مطلب : ۱۲۳۲۰

درباره محمد هلال‌بن‌علی

درباره محمد هلال‌بن‌علی
امیرالمؤمنین (ع) برای ادای نماز مغرب به مسجد رفته بود که قنبر، غلام آن حضرت، خبر ولادت این نوزاد را به مولایش داد.

حضرت با شنیدن این خبر خوشحال شد و برای ادای شکر این نعمت، به آسمان نگاه کرد چون چشمش به هلال ماه رمضان افتاد فرمود: این نوزاد رویش چون ماه است. به همین مناسبت او را «محمد هلال » نام گذاشت و از آن پس بود که به «هلال علی» شهرت یافت.

مادر محمد هلال «امامه» دختر زینب، فرزند رسول خدا (ص) است که پس از شهادت حضرت فاطمه (س) بنا بر وصیت ایشان، حضرت امیرالمؤمنین (ع) او را برای سرپرستی فرزندانش به عقد خود درآورد. بنابراین هلال ازطرف پدر فرزند بلافصل امیرالمؤمنین علی (ع) و از سوی مادر با دو واسطه به رسول خدا (ص) انتساب دارد.

هلال‌بن‌علی در ایران

زمانی که هلال علی (ع) و عون علی (ع) در طائف بودند خبر شهادت امام حسین (ع) و یارانش به آن‌ها رسید پس ایشان چند روز به عزاداری و سوگواری پرداختند و پس از آن طائف را ترک گفتند و به سوی خراسان که در آن وقت مرکز بسیاری از شیعیان و دوستداران اهل بیت (ع) بود رفته و در طوس مقیم شدند.

شیعیان و دوستداران از ورود آنان آگاه شدند و گروه گروه به دیدارشان می‌رفتند و گرد آنان جمع می‌شدند.

حاکم وقت طوس ــ قیس بن مره ــ که در آن زمان به طائف و بطحا رفته و مغیره ــ پسر عمش ــ را جانشین خود قرار داده بود.

چون مغیره از ورود هلال علی (ع) و عون علی (ع) و گرد آمدن انبوه شیعیان و دوستان اهل بیت (ع) به دور آن‌ها مطلع شد، از ترس آنکه مبادا شورشی علیه او یا حاکم طوس بر پا شود، قیس را از جریان آگاه ساخت. قیس، بلافاصله خود را به طوس رساند و لشکری مهیا ساخت و مغیره را به فرماندهی سپاهی دیگر نصب کرد و آن دو ویارانشان را به نبرد طلبید. هلال علی (ع) و عون (ع) به اتفاق دوستان و یارانشان، برای دفاع از خود از شهر خارج شدند و با لشکر قیس و مغیره به نبرد پرداختند.

این نبرد سخت تا آغاز شب ادامه یافت، در این میان بسیاری از یاران و شیعیان مجروح و کشته شدند و عون علی (ع) نیز کشته شد.

شبانگاه چون محمد هلال از کشته شدن برادرش مطلع شد با کثرت سپاه دشمن و کمی یاران چاره را در آن دید که شبانه طوس را ترک و به نقطه‌ای دیگر مهاجرت کند.

پاسی از شب گذشته بود که محمد هلال (ع) یاران باقی مانده را به حضور طلبید و آنها را در ادامه نبرد یا ترک آن به اختیار خود واگذاشت. سپس با آنان وداع کرد و شبانه خود را به قلب سپاه دشمن زد و با کشتن و زخمی کردن عده‌ای در حالی که خود نیز مجروح شده بود به نقطه‌ای نامعلوم روانه شد.

طول شب را به پیمودن راه و بیراهه‌ها گذراند. صبحگاهان به تپه‌ای رسید که چشمه آبی در کنارآن روان بود. ابتدا وضو گرفت و نماز صبح را به جا آورد هنگامی که هوا روشن شد نگاهی به اطراف خود افکند و از دور کلبه‌ای دید که در کنار آن زن کهن سال و دختر جوانی ایستاده‌اند و به آن نقطه رفت.

با نزدیک شدن آن حضرت به کلبه پیرزن جلو آمد و سلام کرد واز او خواست از اسب پیاده شود. پیرزن اسب او را گرفت و در کنار کلبه بست و حضرت را به داخل کلبه فراخواند، محمد هلال (ع) وارد کلبه شد و پیرزن از او سوال کرد:«ای جوان کیستی و از کجا می آیی و این زخم‌ها چیست؟»

محمد هلال (ع) در پاسخ گفت : «ای مادر! من مردی تاجرم، حرامیان به قافله ما حمله کردند. تعدادی را کشتند و برخی را مجروح و زخمی ساختند من نیز با آن‌ها نبرد کردم و زخمی شدم و برادرم نیز کشته شد. چون شب فرا رسید من از میان آن‌ها بیرون آمدم و تمام شب را در راه بودم و هم اکنون به اینجا رسیدم» پیر زن لباس‌های خونین او را بیرون آورد، به زخم‌هایش مرهم نهاد و طعامی برایش مهیا کرد.

محمد هلال چند شبی راه پیمود و روزها را پنهان می‌شد و به استراحت می‌پرداخت تا آن که به حوالی قم رسید.

کشاورزان در دشت‌ها و مزارع اطراف قم به زراعت مشغول بودند. محمد هلال (ع) نام آن مکان را پرسید. کشاورزان در جواب گفتند: «اینجا حوالی شهر قم است و اهالی این منطقه به خاطر شهادت امام حسین (ع) و یاران او، سوگوار و عزادارند.» از سوی دیگر محمد اشعث با هزاران نفر قصد حمله به مردم قم را دارد او که دشمن اهل بیت است می‌خواهد دوستان و شیعیان علی (ع) را به قتل برساند. محمد هلال (ع) چون این خبر را شنیدبه سوی کاشان رفت.

هنگام غروب بود که نزدیک حصاری رسید زارعان به کشت و آبیاری مشغول بودند محمد هلال (ع) از آنان نام محل را پرسید، گفتند:« اینجا مزرعه آران دشت است» کشاورزان نیز از دیدن این جوان در شگفت شدند.

آن حضرت مدت سه سال در آران بودند و در مکان مذکور به عبادت و وعظ و ارشاد دوستان و شیعیان اشتغال داشتند.

نقل است: محمد هلال (ع) در یکی از شب‌های جمعه آخر ماه مبارک رمضان سال سوم اقامتش، پیامبر (ص)، حضرت علی (ع)، حضرت زهرا (س)، امام حسن (ع)، امام حسین (ع) و عون (ع) را به خواب دید که در آن میان پیامبر (ص) او را مورد خطاب قرار داده فرمودند :« فرزندم! مدتی است که انتظار تو را می‌کشم». آن حضرت سیبی در دست داشت و به محمد هلال (ع) فرمود «این سیب از آن توست، جهد کن تا فردا شب با این سیب روزه خود را افطار نمایی و نزد ما باشی»

چون محمد هلال (ع) از خواب بیدار شدند ماجرای خواب خود را برای یعقوب (میزبانش) نقل کرد و خواب را بدین گونه تعبیر کرد که :« امروز آخرین روز عمر من است و امشب از دنیا می‌روم». یعقوب و فرزندانش با شنیدن خواب و تعبیر آن ناراحت و گریان شدند. محمد هلال (ع) آنان را دلداری داد. آیاتی از قرآن مجید را که راجع به مرگ و عالم آخرت را برایشان تلاوت کرد.

چون شب فرا رسید آن حضرت نماز مغرب و عشاء را با یعقوب و فرزندان به جماعت اقامه کرد. پس از آن به یعقوب و فرزندان، وصیت کرد که پس از مرگ مرا در همین مکان دفن کنید. آنگاه سر به سجده نهاد. چون ساعتی گذشت یاران متوجه شدند که او ندای ارجعی را لبیک گفته و به جمع جد و پدر بزرگوارش و برادران ملحق گشته است.

یعقوب و فرزندانش او را غسل داده و کفن کردند و پس از نماز او را در همین مکان که زیارتگاه اوست به خاک سپردند.

پس از سه روز یعقوب نیز به او پیوست و در پایین قبر آن حضرت به خاک سپرده شد.

آستان مقدس حضرت محمد هلال بن علی(ع) در شهرستان آران‌وبيدگل شمالی‌ترين نقطه استان اصفهان واقع شده است و به عنوان كانون اصلی برگزاری آئين‌های عزاداری و مراسم مذهبی در اين شهر، به حساب می‌آید.

*مطالب تاریخی بر گرفته از رساله هلالیه ملاغلامرضا آرانی نگارش ۱۲۴۲ قمری است.
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما