محمد تقی علائی شاعر و مدیحه سرای انقلاب اسلامی و اهل بیت(ع) با بیان اینکه 10 هزار صفحه خاطره منتشر نشده از سال های مبارزه برای پیروزی انقلاب اسلامی دارد که بدون ناشر مانده است، گفت: شعرهای منتشر نشده زیادی دارم که اگر ناشری حاضر به چاپش شود حاضرم آنها را بدون هیچ حق و امتیازی به او واگذار کنم.
عصر دیروز در مراسمی از مقام محمد تقی علائی شاعر و مدیحه سرای انقلاب اسلامی و اهل بیت(ع) در قالب دهمین برنامه از عصرانههای ادبی خبرگزاری فارس تجلیل شد.
در این مراسم علائی در سخنانی اظهار داشت: خداوند در قرآن میفرماید که اجر نیکوکار را زائل نمیکند. آنچه امروز من را به اینجا آورده است نالههای مادرم و اشک چشمهای فرزندم و همسرم است که هفت ماه در زندانهای مختلف شهر تهران دنبال من بودند. آن ناله ها بود که به من عزت داد و امروز بنده را به عنوان پیشکسوت اینجا نشانده است.
وی ادامه داد: اگر انسان هدفی مقدس داشته باشد هیچگاه خستگی در او اثر نمیکند. فکر مقدس به تن انسان مومن خستگی نمیآورد.
علائی در ادامه به بیان خاطراتش از ماجرای ۱۵ خرداد ۴۲ پرداخت و گفت: روز عاشورای آن سال مصادف با ۱۲ خرداد بود. من در بازار پیشوا که ۶۰۰ سینه زن از هیئتهای مختلف شهر در آن حضور داشتند و در فاصلهای نزدیک نسبت به ژاندارم ها روی سکو رفتم و این نوحه را خواندم:«حسین فیالیوم عاشورا فرمود هل من ناصرا / دادند جواب این ندا در فیضیه قالو بلی». همین نوحه بود که باعث شد من را بگیرند و به پاسگاه ببرند و کتک مفصلی بزنند. روز سوم امام حسین(ع) که در پیشوا به روز بنیاسد معروف است شلوغیاش کمتر از روز عاشورا نیست. آن روز از صبح به من خبر دادند که حضرت امام را روز قبلش در قم گرفتهاند و به تهران بردهاند و مردم قم در اعتراض به این کار تظاهرات کرده و به خاک و خون کشیده شدهاند.
علائی ادامه داد: آن روز نوحه سیاسی خواندن از خود گذشتگی میخواست. آن روز در مسجد، حاج مقدس بلندگو به دست گرفت و گفت امروز هم روز سوم عزای امام حسین(ع) است و هم سوگ برای آیتالله خمینی. این سخنرانی بود که مردم را حرکت داد. من فکر نمیکردم بگذارند که ما به ورامین برسیم. اما جمعیت دائما در حال افزوده شدن به ما بود. ما حرکت کردیم تا به پل باقرآباد رسیدیم. در راه هر که میدیدمان گریهکنان میگفت که برگردید اما اعتنا نکردیم. در پل باقرآباد جاده را بسته بودند. یادم هست سرهنگ بهزادی و سرهنگ کاویانی با سه اتوبوس سرباز راه ما را سد کرده بود. عدهای از ما کفن پوش بودیم و عدهای هم پیراهن سفید بلندی به تن داشتند. نماینده ما را خواستند تا با نظامیها صحبت کند. از سوی ما سید مرتضی طباطبایی رفت و گفت: اینها مقلد آقای خمینیاند او را آزاد کنید تا برگردند. نظامیها هم گفتند که دستور آتش دارند و خواستند برگردیم. مخالفت ما منجر شد که صدای آتش اسلحه آنها بلند شود.
این شاعر در ادامه روایت تاریخی خود از پانزده خرداد افزود: بعد از تیراندازی با هر زحمتی بود و با وجود زخمیشدنم، سعی کردیم با گروهی از مردم زخمیها و کشتهها راجمع کنیم و برگردانیم اما دوباره صدای شلیک بلند شد. ما هم مجبور به فرار شدیم. در مزارع کنار جاده بودم که دیدم نظامیان همه جنازهها و زخمیها را توی ماشینی ریخته و با خود بردند.
وی همچنین با اشاره به خاطره زندانی شدنش در زندان قصر گفت: هفت ماه با طالقانی و سحابیها و بستهنگار و منتظری و...هم خرج بودم. این مدت برای من مانند دانشگاه بود نه زندان. در زندان طیب حاج رضایی به من گفت شنیدهام مداحی میکنی، اگر امکان دارد کمی برای من مداحی کن تا دلم باز شود. من هم شروع به خواندن زیارت وارث نمودم و در حین خوانش زیارتنامه مرثیه هم خواندم، که باعث شد اشک و ناله زندانیان بلند شود.
علائی همچنین گفت: بنده ۱۰ هزار صفحه خاطره از دوران انقلاب نوشتهام که ۴۰۰ صفحه آن تنها راجع به ۱۵ خرداد است امیدوارم ارگانی حاضر به چاپ آن شود. من چهار دفتر شعر منتشر شده هم دارم و چهار دفتر شعر در دست انتشار. اما شعرهای منتشر نشده زیادی دارم که اگر ناشری حاضر به چاپش شود حاضرم آنها را بدون هیچ حق و امتیازی به او واگذار کنم.