تاریخ انتشار
چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۰۹:۴۵
۰
کد مطلب : ۳۳۷۸۱
سبک زندگی روحانی محبوبی که دیگر در میان ما نیست

روایت‌هایی ناب از زندگی «فلسفی دوم»

روایت‌هایی ناب از زندگی «فلسفی دوم»
«تو را چون من غلامی بی‌شمار است/ ولی من جز تو اربابی ندارم» مرحوم حجت‌الاسلام «سید ابوالقاسم شجاعی» پیر غلام اهل‌بیت (ع) و منبری توانمندی بود که از کودکی حنجره‌اش با نوای روضه خو گرفت و کمتر اهل هیئتی را می‌توان پیدا کرد که یک‌بار پای روضه‌های جان‌سوز او اشک نریخته باشد. جلساتی که بیش از چند دهه سابقه دارد و با تلاش‌های مرحوم حجت‌الاسلام «محمدتقی فلسفی» برای آموزش فن وعظ و خطابه و تمرین منبر برای روضه‌خوان‌ها و منبری‌های جوان پایه‌گذاری شد نزدیک به 2 دهه است که با همان سبک و سیاق در خانه یکی از برجسته‌ترین شاگردان او برگزار می‌شود. خانه قدیمی حجت‌الاسلام شجاعی در حوالی میدان قیام تنها محل برگزاری جلسات جامعه واعظان نبود بلکه سال‌هاست اتاق کوچک حاجی خانه امید نیازمندان، خانواده‌های کم‌بضاعت و زوج‌های جوان بسیاری است که از نقاط مختلف شهر برای حل مشکلات و رفع نیازهای مادی و معنوی‌شان چشم امید به دل رئوف و مهربان این خطیب ساله 87 داشتند. او از سال‌های سرد اختناق رژیم پهلوی منبر می‌رفته و تا روزهای داغ انقلاب اسلامی منبرش طرفداران زیادی داشت. اما در تمام این سال‌ها با مردم و در کنارشان بود و در دوران طاغوت به دلیل حمایت از انقلاب اسلامی و امام (ره) بازداشت شد و به زندان شاه افتاد. چندین نسل با وعظ‌های سید ابوالقاسم شجاعی تربیت یافتند و شاید خیلی‌هایشان دیگر در دنیا نباشند. این روحانی مبارز صبح سومین روز صفر دار فانی را وداع گفت. پای خاطرات خانواده، دوستان و شاگردانش روایت‌هایی از سبک زندگی این روحانی و پیر غلام اهل‌بیت (ع) جمع‌آوری کردیم.

 سید محمد شاهنگیان، داماد مرحوم شجاعی
نیازمندان جلو خانه‌اش صف می‌کشیدند
سخن گفتن درباره حاج‌آقا شجاعی کار دشواری است. چون انسان بسیار منحصربه‌فردی بود. شخصیت ایشان را می‌توان از جهات مختلف بررسی کرد. همیشه از در کنار مردم بودن لذت می‌برد. همیشه ساده می‌پوشید و هیچ‌وقت دنبال تجمل نبود. وقتی می‌خواستیم خانه‌شان را بسازیم به حاج‌آقا گفتم: «اجازه بدهید در محله ایران خانه‌ای برایتان بخریم.» با مهربانی به من نگاه کرد و گفت: «پسر جان! اینجا محله من است. در مولوی به دنیا آمدم. با تک‌تک این مردم انس دارم. ازاینجا بالاتر بروم گم می‌شوم. عشق و صفا در همین کوچه‌پس‌کوچه‌های پایین‌شهر هست.» در خانه خودش به امور مردم رسیدگی می‌کرد. گاهی آن‌قدر فقرا در خانه‌اش تجمع می‌کردند که رفت‌وآمد برای اهل خانه مشکل می‌شد. همیشه این وضع خانه بود. گاهی وقت‌ها افرادی که برای حل اختلافاتشان به او مراجعه می‌کردند همه کاسه کوزه‌ها را به سر حاج‌آقا که هیچ نقشی نداشت می‌شکستند. وقتی این‌طور می‌شد می‌خواستم دخالت کنم و چیزی بگویم. ولی نگاهی می‌کرد که آرام باشم. با صبوری کارها را درست و کورترین گره‌ها را با تدبیر باز می‌کرد. یک‌بار نیازمندی تمام شیشه‌های خانه‌اش را پایین آورده بود. چون از ایشان مبلغ پولی درخواست کرده و حاج‌آقا گفته بود چند روزی صبر کند. آن فرد هم عصبانی شده و تمام شیشه‌ها را با سنگ شکسته بود. بااین‌حال حاج‌آقا او را در آغوش گرفت و به خانه آورد. او را در دفترش نشاند و تمام‌کارهایش را تعطیل و کار آن بنده خدا را حل کرد. همچنان که حاج‌آقا با او مهربانی می‌کرد آن فرد ناسزا می‌گفت. خیلی ناراحت شدم. به حاج‌آقا گفتم: «چرا این‌گونه جواب کسی را که این‌همه بی‌احترامی کرده است می‌دهید و چرا این‌گونه مسائل را در خانه حل می‌کنید؟» گفت: «او گرفتار است و آدم گرفتار متوجه رفتارش نیست. مگر خانواده من از مردم جدا هستند؟ دستگاه درست کردن فاصله را با مردم زیاد می‌کند.»

 هاشم امین بیگی، داماد بزرگ مرحوم شجاعی
105 نفر را خانه‌دار کرد
نمی‌توانیم بسیاری از مسائل را درباره شخصیت حاج‌آقا بیان کنیم. چون آن زمان که شاهدش بودیم از ما می‌خواست چیزی نگوییم. اما بعضی چیزها را که قراری نداشتیم می‌گویم. روضه ماهانه‌اش در بین اهل خانه و خانواده را ترک نمی‌کرد و نوبتی برگزار می‌شد. همیشه می‌گفت هیچ روضه‌ای به‌اندازه این روضه‌های کوچک برایش لذت‌بخش نیست. نکته‌ای را که همیشه سفارش می‌کرد رفتار درست و با احترام به کودکان در روضه‌ها و مساجد بود. می‌گفت: «کودکی زمان جذب به دستگاه اهل‌بیت (ع) است که اگر درست با آن‌ها برخورد نشود از این دستگاه دور می‌شوند. با کودکان در هیئت امام حسین (ع) باید با احترام کامل رفتار کرد.»
محور اصلی زندگی ایشان رفع مشکل مردم بود. به همین دلیل یک صندوق خیریه با حمایت‌هایش تأسیس شد. علاوه بر آن کارهای زیادی انجام می‌داد که متوجه نمی‌شدیم مگر اینکه از جایی و از طریقی به گوشمان می‌رسید. یک‌بار متوجه شدیم حاج‌آقا برای 105 نفر خانه خریده است. همین این‌ها را از اعتباری که بین مردم داشت انجام می‌داد. کافی بود با یک بازاری تماس می‌گرفت و چیزی را طلب می‌کرد تا بدون معطلی انجام شود.

 سید حمید شجاعی برادرزاده مرحوم شجاعی
مرا به کربلا ببرید
همه ما دست‌پرورده حاج‌آقا هستیم. ایشان شاگردان زیادی دارند. تمام لحظاتی که در کنارش بودیم درسی برایمان داشت. قدرت تعبیر خواب هم داشت. خیلی علما برای این کار به او مراجعه می‌کردند. هیچ ندیدم از کسی بخواهد کاری برایش انجام دهد. عاشق اباعبدالله الحسین (ع) کافی بود جلویش بگویی یا حسین (ع) آن‌وقت بی‌اختیار اشک می‌ریخت. روضه خواندنش هیچ‌وقت ترک نمی‌شد. حتی در یک سخنرانی کوتاه به روضه می‌رسید. می‌گفت: «روضه نمک زندگی است و حال خوش می‌آورد.»
گاهی که چه عرض کنم بیشتر وقت‌ها مسائل را پیش‌بینی می‌کرد؛ یک‌جوری به او الهام می‌شد. این را بیشتر دوستان نزدیکش می‌دانند. همین چند وقت پیش به من گفت: «آماده‌باشید و به بچه‌ها تأکید کن که همه پاسپورت‌هایشان را آماده کنند. قرار است مرا به کربلا ببرید.» تعجب کردم و گفتم: «ما شما را کربلا ببریم؟ همیشه عامل سفرهای کربلا شما بودید.» مثل همیشه لبخندی زد و گفت: «یک‌بار هم شما مرا کربلا ببرید.» اکنون ایشان فوت کرده متوجه می‌شوم که منظورش چه بود. خواستیم کارهایشان را برای انتقال به کربلا انجام دهیم که متوجه شدیم ایشان همه کارها را انجام داده. حتی هزینه و مکان مزارش را هم پرداخت کرده است.
 
 
مرجع : فارس
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما