«مشروطه» و «عشق و عاشورا»
نویسنده: احمد شاکری
23 فروردين 1388 ساعت 10:47
تلفيق مشروطه و عاشورا ـ دو حادثه ملي و مذهبي ـ در داستان «انجمن مخفي» که جایزه پنجمين قلم زرين را به خود اختصاص داد را از زبان نویسنده ان بخوانیم.
ابتدا بهتر است به توضیحی درباره دستهبندیهای موضوعی که در خصوص انواع هنر و ادبیات صورت میگیرد، بپردازیم. مانند عبارات «سینمای دینی» و «سینمای معناگرا» که امروزه فراوان از گوشه و کنار میشنویم.
نظر من این است که در بهکار بردن این عبارات، با هوشیاری و دقت بیشتری در وهله اول، هدف خود را از این نوع بهرهوری مشخص کرده، سپس بدانیم چه ارتباط ماهویای بین دو کلمهای که در کنار هم آوردهایم وجود دارد.
تا زمانی که چنین مطالعهای صورت نگیرد، از این ترکیبها معنای درستی استنباط نمیشود.
سادهترین و سهلانگارانهترین تعبیر از عبارتی چون «ادبیات دینی» این است که این عبارت به آثاری که صرفاً حاوی مطالب مذهبی است، اطلاق شود.
نمونه این تعابیر را در عبارت «معماری اسلامی» میتوان مشاهده کرد که در مورد معماریای که در کشورهای اسلامی ایجاد شده و جریان دارد، به کار میرود.
در مورد عبارت «داستان عاشورایی» هم با برداشتهایی از این دست، لزوما چنین احساسی نمیشود.
مگر اینکه کسی به دنبال تحقیق مباحث تاریخی عاشورا در ادبیات باشد که سادهترین شکل بهرهگیری از این دستهبندی است، اما با این پیشفرض هم ادبیات نیازی به این مسئله ندارد.
فرض کنید بخواهیم ادبیات را به تعداد مضامین به کار رفته در آن تقسیمبندی کنیم. از نظر من این کار اساساً کمکی به ادبیات نمیکند.
شاید محققی که تنها در همین حوزه فعالیت میکند، از آن استفاده کند. در این صورت این تنها جنبه استفاده از این دستهبندی خواهد بود.
اما اگر در مفهومی گستردهتر «داستان عاشورایی» را فارغ از آن اتفاق تاریخی که در آن مقطع از زمان رخ داده، به مجموعه آداب و رسوم منتج شده از آن اتفاق که با فرهنگ ما درآمیخته، بسط دهیم و به سراغ فضاهایی مانند تعزیه، عَلَم و کُتَل، عزاداری و سخنرانیها و ... که در دهه محرم اتفاق میافتد، برویم، کاربرد صحیحتری خواهد داشت.
با این وجود، برای ادبیات هر دوی این تقسیمبندیها،تقسیمبندیهای ضعیفی هستند. از این نظر که نه به ماهیت داستان و نه به ماهیت عاشورا نزدیک نمیشوند و انتظارات ما را از هیچکدام برآورده نمیسازند.
نزدیک به ماهیت عاشورا نیستند، چون با توجه به جمله مشهور «کل یوم عاشورا، کل ارض کربلا» عاشورا در حد یک واقعه نیست که منحصر به زمان و مکانی خاص باشد.
حال آنکه اگر چنین مسئلهای محدود به ماه محرم و روز عاشورا شود، ذات این فرهنگ پذیرای آن نیست. در مورد داستان هم چنین دستهبندیهایی با محدود کردن فضای کار برای نویسندگان، دست آنان را برای کار حول موضوعهای مختلف خواهد بست.
چرا که آنان به تصور اینکه آثارشان در این قلمرو قرار نمیگیرد، از پرداختن به آن پرهیز میکنند، در حالی که هدف عاشورا تجمع آرا در ظرفی بیانتهاست و نه پراکندگی آنها؛ در كل من با اینطور تقسیمبندیها خیلی موافق نیستم.
این تقسیمبندیها نه به فرهنگ دینی ما خیلی کمک میکند و نه نگاهی واقعبینانه نسبت به ادبیات ما دارد. اگر ما واقعه عاشورا را محدود به واقعه تاریخی خاص، به آدمهای خاص و زمان و فرهنگ خاص بدانیم.
عملاً تقسیمبندیای کردهایم که منجر به تفرقه نیروهای نویسنده در ادبیات داستانی میشود. اما اگر ادبیات عاشورایی را به طور کلی همان ادبیات دینی بدانیم، میتوانیم در بحثی کلیتر «ادبیات متعهد» را معرفی کنیم.
قرآن ناطق و قرآن صامت عِدل یکدیگرند. عاشورا هم محل ظهور حقیقت قرآن است و از این جهت بسیار گسترده است. ما به جای آنکه خودمان را در یک واقعه محدود کنیم.
چرا امامان را که اینقدر بیانتها هستند، در همه امور زندگی خودمان توسعه ندهیم. مثلاً در خود عاشورا ببینید چند موقعیت نمایشی موجود هست؟ حرکت برای رسیدن به ایثار، فداکاری عزیزان و ... که همه موقعیتهای نمایشی است.
اگر شما کتاب «سی و شش وضعیت نمایشی» را مطالعه کرده باشید، متوجه موقعیتهای نمایشی بینظیر عاشورا خواهید شد كه بالطبع موقعیت داستانی هم دارند، لذا اگر تنها موقعیتهای جنگیای را که خطر جانی در پی دارند، از جنس موضوعهای عاشورایی ندانید، در واقع هرگاه که من قلمی با تمسک به راه «ابیعبدالله (ع)» به دست میگیرم، مرتبط با عاشورا مینویسم.
ما مکتبمان مشخص است؛ قرآن صامت و قرآن ناطقمان هم مشخص است؛ مهم این است که شئون زندگیمان را به امام حسین (ع) و رفتار ایشان در واقعه کربلا انتصاب دهیم.
با این تعبیر، معتقدم که ادبیات عاشورایی مترادف با ادبیات دینی است. البته برخی از شئون خاص به خود را دارد که منحصر به فرد است. مانند نمودی که بحث ایثار در واقعه عاشورا کرد یا نمودی که در ظاهر در مورد بقیه ائمه (ع) با این شدت وجود نداشت.
با وجود چنین وجهه خاصی دلیلی ندارد که ما ادبیات آن را تنها از این جنبه دیده و عاشورا را تا این حد تنزیل دهیم. پس ادبیات عاشورایی، همان ادبیات دینی است.
ادبیات عاشورایی نمیتواند صرفاً به این معنا باشد که زندگی اشخاص داستان شود. حضور معنوی به عنوان یک الگوی رفتاری در داستان، رسالت خود را ایفا خواهد کرد.
اگر هدف، عملکرد شخص ـ مثلا حبیب كه شما اشاره كردید ـ در زندگی باشد، الگوی ما همان حبیب میشود، در حالی كه ما فقط به دنبال آن اسم نیستیم، به دنبال آن محتوا هستیم؛ حالا حبیب یا هر کس دیگر.
البته این درست است كه در مقایسه با شعر، نقاشی و ... داستان از صلاحیت بیشتری برای پرداختن به شخصیتهای مهم تاریخی برخوردار است، اما ما برای انتقال ویژگیهای شخصیتهای مهم تاریخی دو امکان داریم؛ امکان اول، تاریخی نگاه کردن و امکان دوم، داستانی نگاه کردن است.
اگر هردو اینها هزینه برابری برای ما داشته باشد، نگاه داستانی مسلماً بهتر است. اما داستان به ازای تأثیرگذاری بیشتر، مستلزم صرف هزینه بیشتری نیز هست و آن هزینه، دور شدن از تاریخ است.
آنچه مسلم است، ما در تمام نقاط تاریخ، اجازه داستاننویسی نداریم. وقتی اطلاعات ما از شخصیتها کافی نیست، نمیتوانیم به بیان انگیزهها، گذشته آنان، ارتباطی که با امام حسین (ع) داشتند و ... بپردازیم.
تخیل تا جایی میتواند وارد این محدوده شود، بیش از آن شخصیت را دچار بیهویتی خواهد کرد. سپس آنچه حاصل میشود یک «داستان تاریخی» است که ترکیب بیهویتی است و از هر نویسندهای سؤال کنید چرا این داستان شما به لحاظ پرداخت ضعیف است، مسلماً پاسخ خواهد داد که این «تاریخ» است و نمیتوان بیشتر از این در آن وارد شد.
بنابراین ضعف داستانی به «تاریخ» ارجاع میشود. اگر هم سؤال کنید که داستان شما سراسر تاریخ نیست، به چه منظور به تاریخ اضافه کردهاید؟ پاسخ خواهد داد که من داستان نوشتهام. یعنی ضعف تاریخی به داستان ارجاع میشود.
مانند مثالی که در مورد شترمرغ آورده میشود که وقتی به شترمرغ میگویند بار ببر، میگوید من مرغم و وقتی میگویند تخم بگذار، میگوید من شترم!
«داستان» با تمام ویژگیهایی که دارد در بیان آینهوار از شخصیتهای تاریخی قاصر است، چرا که به هر حال مجبور است چیزی از خود به آن بیفزاید.
داستان صراحت و مستقیمگویی ندارد. داستان تفسیر ندارد. داستان صرفاً حادثه است، صرفاً زندگی است. تفسیرها و برداشتها به عهده مخاطب است و خود داستان چنین کاری نمیکند.
وقتی سراغ امام حسین (ع) میروید، هر فعل کوچکی هم که به ایشان نسبت میدهید، بیمعنا نیست و به سادگی تمام نمیشود.
در شرع میدانید که حرکت امام، سکوت امام و ... همگی تفسیرهایی دارد، عمق دیدگاه امام معنایی دارد که بدون مراجع علمی و تاریخی نمیتوان سخنی از آن به میان آورد.
در مورد شخصیتهای بعد از ایشان هم صحبت کردن به همین راحتی نیست. البته مشکل اساسی، در عنوان «رمان تاریخی» است. اما در قالبهای دیگر میتوان داستانهایی آورد.
از قابلیتهای رمان، عدم صراحت، پرهیز از توضیح و تفسیر و نمایش صرف صحنهها است که در این صورت دشواری کار به خوبی درک میشود.
در عین حال اگر در بیان یک روایت تاریخی به خوبی عمل کنید، بدون آنکه تخیلی هم به آن اضافه کنید، حق مطلب را رساندهاید و شاید نیازی به داستانسرایی نباشد.
به عنوان مثال، «سیدمهدی شجاعی» که داستانسرایی هم نمیکند، با بیان ادبی شیوای خود هم موفق بوده و هم دروغی به تاریخ نیفزوده است.
در كل آنچه که در خلق یک اثر تاریخی مهم است، این است که در وهله اول واقعیت تاریخی برای تبدیل شدن به داستان داشته باشد، چرا که تاریخ از موانع داستاننویسی است و مستند به واقعیت است، در حالی که داستان لزوماً مستند به واقعیت نیست.
بهویژه وقایع تاریخی همچون عاشورا که مربوط به مدتها قبل هستند، آنقدر مستندات تاریخی قابل توجهی ندارند که بدون آنکه به اصل تاریخی آنها آسیب وارد شود، قابلیت تبدیل به داستان داشته باشند.
گذشته از این، اگر هم تاریخ موجهی یافت شد، قابلیت تبدیل شدن به داستانهای متعدد را نخواهد داشت. البته اعتقاد من بر تبدیل نشدن تاریخ به داستان است، نه آنکه نتوانیم یک واقعه تاریخی را در دل داستانی قرار دهیم.
درست است که داستان مخیل است، اما این مانعی برای وارد کردن تکهای از تاریخی معتبر در آن نمیشود. صحبت ما این بود که آیا میشود در خلق یک داستان، تاریخ را تغییر داد؟ و به این نتیجه رسیدیم که امکانپذیر نیست.
اما استفاده از عین تاریخ، بدون دست بردن در آن، در دل داستانی هرچند تخیلی مانعی ندارد. به همین دلیل است كه در داستان «انجمن مخفی» به غیر از قسمتهایی که از عاشورا آوردهام، تمام قسمتهای دیگر تخیلی هستند و به عقیده خودم این حُسن داستان محسوب میشود، زیرا اگر تخیل، آن قدر واقعی به نظر برسد که تنه به تنه واقعیت بزند، به هدف خود به طور کامل دست یافته است.
درباره این سؤال هم كه چرا آثار مرتبط با ادبیات دینی كم هستند و چرا از این پتانسیل برای نشر فرهنگ عاشورایی در جامعه استفاده مفید نمیشود؛ اولاً، مخاطب عام کتاب در جامعه ما با توجه به جمعیت 70 میلیونی و تیراژ کتابهایی که بر فرض 7 هزار نسخه هم باشد و با این حساب، یک دههزارم جمعیت جامعه را تشکیل میدهد، آن قدر قابل توجه نیست که بگوییم میتوانیم فرهنگی را از طریق مطالعه به جامعه اشاعه دهیم.
در مورد مخاطب حرفهای هم، نباید ما واکنش مخاطبان در مراسمی خاص را استناد به تأثیر کلی آن اثر در جامعه دهیم، چرا که ابتدا باید شرایط آن واکنش را سنجید. ثانیا، فکر میکنید چرا در این مدت اخیر، چند جشنواره شبه روشنفکری تعطیل شده است؟ آنها مدعی هستند که در حال حاضر رمان خوبی نوشته نشده است.
رمان خوب از نظر آنها دینی نوشتن نیست. به همین خاطر چند سالی جشنواره خود را تعطیل میکنند تا به اصطلاح رمان خوب نوشته شود. اظهارنظر آنها دلیلی بر ضعف آثار موجود نیست.
آنها دین را به این نحو قبول ندارند. امام حسین (ع) و آموزههایشان را در این شرایط قبول ندارند. با بهترین بیان ادبی و ساختار هم بنویسید، قبول نمیکنند.
آنها به لحاظ محتوایی و حتی بالاتر از آن، به لحاظ جریانهایی خاص قبول ندارند. برخی از آنان غیردینی هم نیستند، اما اعتقادات متفاوتی دارند. مسلماً اینها ملاک نمیشود که بگوییم الان کار خوب کم داریم.
کد مطلب: 5448
آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/article/5448/مشروطه-عشق-عاشورا