شعري عاشورايي از سعيد بيابانكي
10 دی 1387 ساعت 10:37
سعيد بيابانكي به تازگي شعري عاشورايي سروده كه براي اولينبار خيمه آن را منتشر ميكند.
باز اين چه شورش است مگر محشر آمده
خورشيد سر برهنه به صحرا در آمده
آتش به كام و زلف پريشان و سرخ روي
اين آفتاب از افقي ديگر آمده
چون روز روشن است كه قصدش مصاف نيست
اين شاه كم سپاه كه بي لشكر آمده
ياران نظر كنيد به پهلو گرفتنش
اين كشتي نجات كه بي لنگر آمده
شاعر شكست خورده توفان واژه هاست*
يا اين غزل بهانه چشم تر آمده؟
بانگ فياسيوف خذيني است بر لبش
خنجر فروگذاشته با حنجر آمده
آورده با خودش همه از كوچك و بزرگ
اصغر بغل گرفته و با اكبر آمده
اي تشنگان سوخته لب تشنگي بس است
سر بركنيد ساقي آب آور آمده
اين ساقي علم به كف بيبديل كيست؟
عطشان در آب رفته و عطشان تر آمده
اين ساقي رشيد كه در بزم مي كشان
بي دست و بي پياله و بي ساغر آمده
آتش به خيمه هاي دل عاشقان زده
اين آتشي كه رفته و خاكستر آمده
آبي نمانده روزه بگيريد نخل ها
نخل اميد رفته ولي بي سر آمده
جاي شريف بوسه ي پيغمبر خداست
اين نيزه اي كه از همه بالاتر آمده
آن سر كه تا هميشه سر از آفتاب بود
امشب به خون نشسته به تشت زر آمده
اي دست پر سخاوت روشن گشوده شو
در يوزهاي به نيت انگشتر آمده
بوي بهشت دارد و همواره زنده است
اين باغ گل به چشمت اگر پرپر آمده
بگذار تا دمي به جمالت نظر كنم
هفتاد و دومين گل از خون برآمده
لب واكن از هم اي تن بي سر حسين من!
حرفي به لب بيار ببين خواهر آمده ...
* اين مصرع از سيدحميد برقعي است.
کد مطلب: 617
آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/article/617/شعري-عاشورايي-سعيد-بيابانكي