گفتوگوی با محسن حسام مظاهری درباره رسانه شیعه
هدف من ارائه تصويري از جامعه امروزی است
13 تير 1388 ساعت 11:08
نشریه خیمه؛ جامعه: روز ۲۴ام دي ماه سال گذشته، کتاب «رسانه شيعه» که مؤلف در آن به «جامعهشناسي آيينهاي سوگواري و هيئتهاي مذهبي در ايران» پرداخته در «فرهنگسراي رسانه» رونمايي شد و در مراسم رونمايي آقاي سيدحسنميرکريمي، مدير انتشارات بينالملل، کتاب را دغدغة مشترک خود، مؤلف و همة کساني دانست که در پي قرون گذشته از نهضت امام حسين (ع) الگوگيري کردهاند
دکتر رحمتالله صديق سروستاني، استاد دانشگاه تهران و مشوق و راهنماي محسن حساممظاهري در تأليف کتاب، مظاهري را ميوه شجرة طيبة انقلاب اسلامي دانست و گفت: آنچه در کتاب رسانة شيعه آمده، نقل و شرح و نقد انواع عزاداري شاه شهيدان در تاريخ ايران است و اين روزها مطالعة اين کتاب شايد واجبتر از نشستن و گوش سپردن به قصة مشک آب و تير سه شعبه و تيغ و شمشير و سرشماري لشکر يزيد ملعون و هنرنماييهاي ذوالجناح باشد.
من البته کتاب رسانة شيعه را همانطور که خود مؤلف نيز يادآوري کرده، حرف آخر او در کار «جامعهشناسي» آيينهاي سوگواري و هيئتهاي مذهبي در ايران نميدانم، همچنان که فصل دوم به بعد کتاب را تلاشي بهتر و بيشتر براي نزديکتر کردن محتواي مباحث به جلوههاي جامعهشناسي ميدانم، از قلم تواناي او انتظار دارم، همانگونه که قلم و فکرش به موارد ديگري که از او خواندهام، به ادعايش کاملاً وفادار است، در اين مورد خطير نيز به داعيه «جامعهشناختي» بودن کار خود و «تحليلي» بودن آن بيشتر بينديشد و حق را در اين مورد نيز به جا آورد و همت و منت را تمام کند.
دکتر سروستاني با طرح پرسشهايي دربارة جامعهشناسي آيينهاي سوگواري تأکيد کرد: اينها همه چراهايي است که بايد پيش و بيش از همه در نسخة تجديد نظر شدة اين کتاب ارجمند و ارزشمند پاسخ داده شود و شخم هابيلي محسن حسام مظاهري زمين تاريخ را در پي زمينههاي سياسي و اقتصادي و فرهنگي آن زير و رو کند و پاسخي «جامعه» شناسانه و هم «جامعهشناسانه» بيابد و به بازار تقاضاي خيل ارادتمندان هوشمند سيد و سالار شهيدان و جوانان بهشتي، عرضه کند. انشاءا...
ايشان در بخشي از سخنراني خود در جلسة رونمايي کتاب گفت: «مظاهري تحفهاي آورده که آن را به درستي «رسانة شيعه» نام کرده و در آن صورتهاي گوناگون مناسک آييني و فراز و فرودهاي آن را آورده است.»
اما دکتر حسامالدين آشنا، مدير گروه ارتباطات دانشگاه امام صادق (ع)، عنوان کتاب را مناسب ندانست و با اشاره به اينکه هيئتهاي عزاداري، رسانة شيعه نيستند و عزاداري يک «آيين شيعه» است، تأکيد کرد: «ما بايد در حد و اندازههاي يک آيين شيعه به اين موضوع بپردازيم. بنابراين من با عنوان کتاب مشکل دارم.» دکتر آشنا در نهايت به جامعة پژوهشگران اجتماعي، ديني، فرهنگي و ارتباطي براي توليد يک اثر از سوي يک «محقق ارزشمند نوشکفته» تبريک گفت و سخنراني خود را با اين جمله که «همة ما بايد به احترام او (منظور محسن حساممظاهري است) برخيزيم، چه دانشجو باشيم چه استاد» به پايان رساند. پس از اين جملة استاد، همة حاضران برخاستند.
در مراسم رونمايي آقاي ناصر هاشمزاده، صاحب نظر در زمینة هنر و فلسفه، نيز عنوان «جامعهشناسي آيينهاي سوگواري» را به جاي «رسانة شيعه» درستتر دانست و پس از ذکر انتقاداتي ابراز اميدواري کرد، رسانة شيعه آغازي براي پژوهشهاي آينده باشد.
مظاهري در جلسة رونمايي با اشاره به اينکه هدف اصلی من در این کتاب، بررسی، تحلیل، فهم منطق تغییرات و تطورات مناسکی، گفتمانی مجالس و مناسک عزاداریهای شیعیان ایران در طول تاریخ و بهخصوص در دوران معاصر است و اینکه آیا میتوان این تغییرات را تابع الگویی تجربی و نظری دانست یا نه؟ رویکرد اصلی من بررسی مجالس و آیینها به مثابة پدیدهای اجتماعی است. پدیدهای در متن جامعه که تغییراتش متأثر از تغییرات جامعه در طول تاریخ است. با تعاریفی که در متن دو کتاب آوردهام عزاداری شیعیان از جمله آیینهای دینداران است نه مناسک دینی که گرچه تأسیس آن با امامان شیعه بوده، اما در مسیر تکمیل و حیات خود به عنصری از فرهنگ دینداری عامه تبدیل شده است. چنین است که در مقاطع تاریخی مختلف به تبع متغیرهای اجتماعی مختلف صورتهای نوینی را پذیرا شده است؛ صورتهایی که حاصل ابداع شیعیان برای تکمیل و بسط دینداری خود در پاسخ به خلأها و نیازهايشان احساس کردهاند.
نتیجه آنکه اکنون با طیف متنوعی از آداب و آیینهای مختلف ذیل این پدیده مواجهایم که جملگی به ابتکار دینداران پدید آمدهاند، بیآنکه دین در شکل آن نقش مستقیم داشته باشد. برای اثبات و مبنا قرار دادن این پدیدة اساسی ابتدا نیاز است تا با نگاهي تحلیلی، روانشناسانه و کارکردی، تاریخ پیدایش، استمرار و تکمیل این مناسک و آیینها را از ابتدا تا امروز در یک خط سیر تاریخی مستمر و بلاانقطاع بررسی کنیم. مظاهري با اظهار تأسف از اينکه «سوگمندانه هنوز این باور غلط در بین قشر عظیمی از دینداران جامعه طرفدار دارد که هر صنفِ عقلورزی در شناخت و تحلیل زندگی امام حسین (ع) و واقعة عاشورا و مقولات مرتبط با ایشان را دور از ساحت آن امام (ع) دانسته تقبیح و محکوم میکنند»، تأکيد کرد: «با این همه عمیقاً معتقدم اگر خود اصطلاحاً یک هیئتی نبودم، نمیتوانستم به این موضوع نزدیک شوم و سخنی بگویم.» مظاهري سخنان خود را با اين دعا که «به حاجب در خلوتسراي خاص بگو/فلان ز گوشهنشينان خاک درگه ماست» به پايان برد.
پس از پايان مراسم رونمايي، دوستان «سرويس جامعه» با محسن حسام مظاهري دربارة کتاب گفتوگويي کردند که با عنوان «خلاء جمعآوري مطلوب آيينهاي عاشورايي بايد پر شود» در آينده به استحضار ميرسد.
کتاب رسانة شيعه، ۶۱۰ صفحه و نه فصل را شامل ميشود که در آن فصل اول، يعني مفصلترين فصل کتاب به بررسي و تحليل تاريخ پيدايش و تکوين آيينها و مجالس عزاداري اختصاص يافته است. فرضية بنيادين کتاب، رابطة عزاداري و تغيير و تحولاتش با وضعيت سياسي، فرهنگي و اجتماعي هر عصر است و بخشهاي واپسين اين فصل به بيان تحولات سالهاي اخير در جريان مداحي و عزاداري پرداخته و نويسنده در اين بخش مشاهدات و تجربيات خود را در قالب «واقعهنگاري» آورده است. تحليل و نقد عملکرد شاهان، شخصيتهاي سياسي و فرهنگي، مراجع تقليد، روحانيان، روشنفکران و نهادهاي سياسي در قبال عزاداري عاشورا از جمله مباحث جذاب و بديع در اين فصل است.
مؤلف در فصل دوم با عنوان «مفاهيم و کليات» به تعريف و بررسي مفاهيم و مباحث کلي و زيربنايي کتاب از جمله «فرهنگ خواص»، «فرهنگ عامه»، «دين»، «دينداري»، «مناسک ديني» و «آيينهاي دينداران» ميپردازد و تأکيد ميکند که دين و دينداري دو مفهوم جدا از هم هستند. در اين فصل تأکيد شده بايد بين دو مفهوم دين و دينداري تفكيك قائل شد: «مفهوم دين به ذات و جوهر دين راجع است كه در هالهاي از تقدس قرار دارد و مرجع تعريفش خود شارع است. اما دينداري به رفتار ديني دينداران راجع است و مرجع تعريفش فارغ از دستورات و تعاريف دين، عمل بيروني، بروزها و نمودهاي عيني و بشري دستورات ديني است.
به عبارت ديگر مقولة دين در مقام تعريف است، اما مقولة دينداري در مقام تحقق.»
مظاهري در فصل سوم کتاب با پيشنهاد يک مدل تلفيقي و چند بعدي به نام مدل «ساختي-کارکردي» هيئتهاي مذهبي معاصر را به سه دستة «سنتي»، «انقلابي» و «عامهپسند» و يک گونة فرعي «شبه هيئتها» تقسيم ميکند که البته هر يک از اين دستهها خود شامل تقسيمبنديهاي ثانويه ميشوند.
در فصلهاي بعدي هر يک از دستههاي ياد شده مورد بررسي و تحليل قرار ميگيرند و در فصل نهم با عنوان «جمعبندي و نتيجهگيري» نويسنده سعي دارد بر اساس مباحث فصول پيشين يک مدل نظري-کاربردي براي تبيين تغييرات و تحولات هيئتهاي مذهبي تدوين کند. صفحات پاياني کتاب رسانة شيعه به نمايهها، آلبوم عکسها و کتابنامه اختصاص يافته است. بازتابهاي متفاوت بعد از رونمايي کتاب و مجموعهاي از سؤالات که از جانب برخي از دوستان دربارة کتاب مطرح شد، تشويق و ترغيب دوستان و برخي از مخاطبان باعث شد نشست ديگري با محسن حسام مظاهري داشته باشيم و در آن زوايايي از کتاب را که در مصاحبة دوستان سرويس جامعه به آن پرداخته نشده بود، اين بار از منظر مخاطبان و برخي آشنايان همراه بررسي کنيم.
مظاهري در توضيحي اجمالي درباره کتاب ميگويد: «ويرايش اولية اين کتاب، پژوهشي با عنوان «جستارهايي در جامعهشناسي هيئتهاي مذهبي» در «شوراي عالي انقلاب فرهنگي» برگزار شد و رويکرد آن کاملاً آسيبشناسي بود. مخاطب آن «مسئولان کلان فرهنگي» بودند و کار تا حدودي محرمانه تلقي ميشد و من معتقدم به دلايل متعددي نبايد در دسترس مخاطب عمومي قرار ميگرفت. اما متأسفانه بارها و بارها بدون هماهنگي و خواست من مورد استفاده قرار گرفت و اين قصة پرغصهاي است که سر دراز دارد.
اما به مرور زمان و با ادامة تحقيقات و با نشستهاي متعددي که در حوزههاي علميه و مجامع دانشگاهي و علمي داشتم و با عبور از صافي جلسات نقد و بررسي و با تکامل تدريجي مباحث وقتي ديدم کار به جايي رسيده است که ميتواند در اختيار مخاطب عمومي قرار گيرد، رضايت به انتشار آن دادم. اين کار از نظر من کار پاياني نيست و ويرايشهاي بعدي اين کتاب کاملتر و با عبور از صافي جلسات نقد و بررسي بعد از انتشار کتاب، مجدداً منتشر خواهد شد.
روش تحقيق من در اين کتاب «مشاهدة مشارکتي» بوده است و به يک معنا در بعضي جاها به مباحث «پديدارشناختي» نسق ميبرد و ساختار مباحث از يک مدل تلفيقي و چند بعدي به نام مدل «ساختي-کارکردي» تبعيت ميکند. متأسفانه مطالب ۳۰ صفحة پاياني فصل اول که به مشاهدات و تجربيات من در قالب «واقعهنگاري» آنچه اشاره شده بازميگردد و البته به مذاق عدهاي خوش نيامده، باعث شده است نکات بسيار مثبت و سازندة کتاب از جمله مابقي فصل اول که من براي آن زحمت زيادي کشيدهام و باعث افتخارم هست، مغفول واقع شود.
نشست فوق با حضور سردبير، دبير و دبير سرويس ادبيات و همانطور که گفته شد با هدف طرح سؤالاتي که با ديدگاهها و سلايق مختلف تا قبل از جلسه به دستمان رسيده بود و البته برخي از سؤالات کادر تحريريه خيمه و به منظور ايجاد فرصتي مناسبتر براي نقدهاي نجيب و صريح در آينده برگزار شد و آنچه در پيش روست، پروندهاي شامل مصاحبه و 3 يادداشتگونه از جلسة رونمايي که به استحضار ميرسد؛
***
با توجه به عنوان فرعي کتاب، يعني «جامعهشناسي آيينهاي سوگواري و هيئتهاي مذهبي در ايران» در نگاه اول، لفظ آيينهاي سوگواري و هيئتهاي مذهبي، ترغيبکنندة گسترة وسيعي از آحاد جامعه که دغدغههاي مذهبي دارند، براي ايجاد ارتباط با کتاب است. از طرفي نگاه جامعهشناسانه به يک موضوع انتظار مواجهه با محتواي علمي با روش تحقيق مشخص که نقطة عزيمت روشن و مقصد معيني را در پيش دارد، ايجاد ميکند که اين نگاه نيز مخاطب خاص خود را دارد. اساساً مخاطب اصلي کتاب «رسانة شيعه» چه کساني هستند؟
در تأليف اين کتاب سعي من بر اين بوده که با پرهيز از به کار بردن لغات علمي و ادبيات خاص که مخاطب معمولي و به اصطلاح هيئتي و به تعبير ديگر مخاطب دور از فضاي آکادميک نميتواند با آن ارتباط برقرار کند با اين گروه همراه باشم، در عين حال محتواي کتاب مطالبي ژورناليستي مبتني بر ارائة يک سري اطلاعات نباشد و به عنوان يک کار علمي قابل دفاع و مورد توجه مخاطب دانشگاهي نيز باشد.
چقدر اين کتاب را در ارتباط گرفتن با دو گروه ياد شده موفق ميبينيد؟
اينکه من تا چه اندازه توانستهام در جمع کردن اين دو نوع ادبيات موفق شوم، بايد در بازتابهاي بيرونياش بررسي شود. عدم تمايل هر کدام از گروههاي ياد شده نشاندهندة عدم توفيق دربارة آن گروه است.
تا آنجايي که من در جريان هستم، در مجامع آکادميک و دانشگاهي هنوز بازتاب خاصي صورت نگرفته و بيشتر بازتابها از طيف به اصطلاح سنتي جامعه بوده است. لطفاً گزارشي از بازتابهاي مربوط به کتاب را که از آنها مطلعايد بفرماييد.
همانطور که شما گفتيد تا حالا بيشترين واکنش از طيف سنتي و از مداحان و وعاظ بوده و در مجامع دانشگاه هنوز نقد و بررسي جدياي صورت نگرفته است. البته بعد از انتشار کتاب، نقدي در دانشگاه امام صادق (ع) و يکي هم در دانشگاه شهيد بهشتي برگزار شد و قرار است، در فروردين ماه سال ، جلسهاي براي نقد و بررسي در دانشگاه تهران برگزار شود. به نظر من هنوز دير نشده، زيرا کتاب در محرم سال گذشته چاپ شده و توزيع آن هم در چاپ اول، کمابيش در مجامع هيئتي بوده و در جوامع دانشگاهي صورت نگرفته است.
من فکر ميکنم، بايد کمي منتظر بمانيم، البته همانطور که در مقدمة کتاب اشاره شده است، اين کتاب ويرايش سوم اين کار است و من ويرايشهاي قبلي را در حوزههاي علمية مختلف و در دانشگاهها ارائه کرده بودم و بازتاب آنها بسيار مثبت بود. براي اولين بار در «انجمن جامعهشناسي ايران» در ارديبهشت ماه 2 سال گذشته، بخشي از فصل هفتم کتاب را ارائه کردم و شايد آن اولين باري بوده که يک دانشجو بحثي را در انجمن جامعهشناسي ايران ارائه کرده است. با وجود آنکه من در آن موقع دانشجوي مقطع کارشناسي بودم، اما از آنجا که موضوع، مورد توجه انجمن بود و موضوعي بود که کمتر روي آن کار شده است، با عنوان «هيئتهاي عامهپسند و دينداري جوانان با سبک زندگي شهري» ارائه شد.در کل اين کتاب هنوز در جوامع دانشگاهي توزيع نشده، بنابراين بازتاب خاصي هم از آنسو نداشته است.
البته يک دليل عدم بازتاب از جوامع دانشگاهي همين است که فرموديد. اما به نظر ميرسد محتوای ژرناليستي (اين عنوان را به دليل متداول بودنش به کار ميبرم و الا نميخواهم ژرناليست بودن را زير سؤال ببرم) و عدم کاربرد يک روش علمي مشخص و صبغة روزنامهنگارانه و خبرنگاري کتاب هم دليل ديگري براي عدم استقبال مجامع آکادميک باشد.
متأسفانه دربارة اين موضوع کارهايي از اين قبيل پيشتر از اين صورت نگرفته و اگر بخواهيم دربارة جامعهشناسي عزاداري و در موضوعات ديگر ديني و مربوط به جامعه مثالي بزنيم، شايد به اندازة انگشتان يک دست هم مثال نباشد. بنابراين اين يک راه بدون الگو بود و تلاش من براي ارتباط با دو نوع مخاطب با دو ديدگاه مخصوص به خودشان باعث چنين برداشتي شده است.
اجازه دهيد که مخالفتي با شما داشته باشم. من بدون الگو بودن اين راه را قبول ندارم. در موضوع مناسک از منظر جامعهشناسانه کارهاي جدياي صورت گرفته که ميتوانست الگوي مناسبي براي شما باشد.
دقت کنيد که من نميتوانستم با ادبيات «دورکيم» به عزاداري شيعيان ايران بپردازم. حتي با ادبيات آقاي «حيدري» در «تراژدي کربلا» نيز نميتوان به اين موضوع پرداخت. اين کار يک کار مردمشناسي نبوده، انسانشناسي نيز نبوده، بلکه سعي کرده يک کار جامعهشناسي باشد. البته در مواردي جامعهشناسي به يک معنايي با بحث تاريخي مخلوط شده است و اين هم به دليل اين است که اگر اين يک راه روشن و با الگويي بود، نبايد اين کار به عنوان کار اول شناخته شود. اگر ويرايش اول همين کتاب را که در سال ۸۳در دسترس عدهاي قرار گرفت، در نظر نگيريم، هيچ نمونة جامعهشناسي و نمونههايي از منظر ساير علوم اجتماعي در اين باره وجود ندارد.
دقت کنيد که اين موضوع، موضوع و اتفاق جديدي نبوده، اما هيچيک از استادان تا به حال به اين موضوع نپرداختهاند و بايد بدانيد که استادان مطرحي در اين پروژه ناظر بر کار من بودهاند که علمي بودن روش و کار من براي ايشان بسيار مهم بوده است. رويکرد من يک رويکرد «ساختي-کارکردي» است و مخاطب کتاب هم مخاطب دانشگاهي نيست و براي اين که علت اين موضوع را توضيح دهم، بايد مثالي بزنم؛ يکي از استادان کتابي را با اين موضوع تأليف کرده که هنوز مجوز انتشار پيدا نکرده، ايشان ضمن بيگانه بودن با فضاي هيئات با يک نگاه تئوريزده و بيربط به اين موضوع پرداخته و در نهايت به اين نتيجه رسيده که هيئتها در عصر حاضر کارناوالي شدهاند و در تحقيقي ديگر که به زبان فرانسوي نوشته شده، پژوهشگر به خاطر غلبة تئوريها و فاصله گرفتن از حقايق و الگو گرفتن بيش از حد از نمونههاي غير بومي مباحثي را مطرح کرده که ممکن است به مصايب مسيح (ع) مرتبط باشد.
اما به مصايب امام حسين (ع) ربطي ندارد. آن استادان محترم ضمن نگاه عجولانه و عدم مشارکت و مجالست در هيئات و تنها از طريق ديدن فيلم و سيدي قصد داشتند که هيئت را بشناسند و طبيعي است که وقتي شما از طريق يک کالاي فرهنگي که با يک هدف مشخص و با گزينش هدفمند از قسمتهاي خاص تنظيم شده درصدد نقد موضوع هيئت برآييد، نتيجه اين ميشود که مدعي ميشويد عزاداري امروزه کارناوالي شده و به نتيجة غلط ميرسيد.
من به يکي از استادان ذکر شده که خانم بودند و قاعدتاً نميتوانستند در جلسات حضور داشته باشند، گفتم شما ۱۵دقيقه جذاب (منظور سينهزني شور است) از يک جلسة طولاني را ميبينيد در حالي که بخش سينهزني سنگين، وعظ و خطابه، زيارت عاشورا و نماز جماعت و ... را نميبينيد و اين باعث نتيجهگيري غلط ميشود. من معتقدم نميتوان از همان عينکي که در بررسي مناسک آيين يهودي و مسيحي استفاده ميشود، در بررسي عزاداري عاشورايي ايران استفاده کرد و با همان نوع تقسيمبنديها دربارة اين موضوع حرف زد. اين روش ناکارآمدي است. ميتوان از تجربيات آنها بهره برد. اما لازم است ما يک روش تحقيق مخصوص به خودمان داشته باشيم.
بهخصوص دربارة بحثي مانند عزاداري که وجوه مختلف اجتماعي، تاريخي، ادبي و ... دارد و فرهنگ شيعه از وجوه مختلف درگير آن است. اگر بخواهيم از روشهاي تحقيق متداول استفاده کنيم، ره به جاي درستي نميبريم. بنابراين من معتقدم، روشهاي ياد شده، قابل الگوبرداري است، اما نه به صورت تام و تمام. من از روشهاي ياد شده، استفاده نکردم تا به بيراههاي که بسياري از استادان دچار آن شدند، نروم. من فکر ميکنم اين عزيزان جنس موضوع و اقتضائات آن را درک نکردهاند.
شما ميفرماييد استادان ديگري که با اتخاذ يک روش مشخص به اين موضوع پرداختهاند، بيراهه رفتهاند و از آنجا که مخاطب شما مخاطب دانشگاهي نيست ...
فقط مخاطب دانشگاهي نيست.
لطفاً بيشتر توضيح دهيد.
من تلاش کردهام که با اتخاذ يک ادبيات ميانه همزمان هم مخاطب دانشگاهي و هم مخاطب غير آکادميک را داشته باشم.
چطور چنين چيزي ممکن است؟
اتفاقاً اين «چطور ميشود»، همان سعي من در تأليف کتاب است.
آيا اتخاذ ادبيات ميانه توجيهي براي ضعف علمي کتاب نيست؟
به نظر من شما دچار يک سري پيشفرض شدهايد. من نميدانم معيار علمي يا غير علمي بودن از نظر شما چيست؟
به نظر من همين که شما نميتوانيد از کتاب دفاع علمي کنيد، نشانگر ضعف علمي کتاب است.
چرا من نميتوانم از کتاب دفاع علمي کنم؟
شما ميگوييد: «من از الگوهاي شناخته شده در مباحث علوم اجتماعي استفاده نکردهام» و دليلي که ميآوريد نوع مخاطب شماست.
آيا اين دليل غير علمي بودن است؟ آيا به نظر شما بيرون از فضاي آکادميک کسي نميتواند حرفي بزند که علمي باشد؟
چرا البته به شرط آنکه واقعاً علمي باشد و روش تحقيق و مدل مشخصي را معرفي و واقعاً از آن پيروي کرده باشد. تجربه نشان ميدهد کساني که مدعي انجام کاري هستند که هم به درد جامعة آکادميک بخورد و هم مورد استفاده جامعه غير آکادميک باشد، در نهايت کاري را ارائه ميکنند که به درد هيچکدام نميخورد؟
من نميخواستم از ادبيات و نظريات پيشتر استفاده شده، استفاده کنم و اين به معناي آن نيست که من از روش غير علمي استفاده کردهام. همانطور که قبلاً گفتهام روش تحقيق من «مشاهدة مشارکتي» است و به يک معنا در بعضي موارد به بحث «پديدارشناختي» نسق ميبرد. خيلي مواقع مباحثي را که مطرح کردهام، تکنگاريهاي موردي بوده است و گاهي روششناسي مردمي بوده؛ يعني من در دل موضوع قرار ميگرفتم و اتفاقاً اين يک روش علمي است.
شما شيوه جمعآوري دادهها را ميگوييد که نميتواند غير علمي باشد. منظور بنده روش تحليل است. شما در روش تحليل از کدام روشهاي علمي پيروي کردهايد؟
روش جمعآوري دادهها از مشاهدة مشارکتي، تحليل و بررسي اسناد تاريخي، سيديها، منبرها و مداحيها و ساختار مباحث از يک مدل تلفيقي و چند بعدي به نام مدل «ساختي – کارکردي» تبعيت ميکند. من در فصل دوم کتاب با عنوان «مفاهيم وکليات» سعي کردهام، تعاريف و ساختار مباحث را شرح دهم و تبييني که در آخر ارائه شده با شواهد و دلايل تاريخي يک تحليل اجتماعي است.
همانطور که گفتم، من سعي کردم دو نوع مخاطب با ويژگيهاي مخصوص به خودشان را در کنار يکديگر داشته باشم، بنابراين در اتخاذ روشهاي ياد شده ناگزير بودم، ضمن اينکه اين کتاب پنج سال پيش نيز آماده چاپ بود و اصرار زيادي براي انتشار آن وجود داشت، اما من مقاومت ميکردم. زيرا ميخواستم دست کم، يک حداقلهايي از مباحث علمي در آن رعايت شده باشد، آنگاه منتشر شود. اتفاقاً آنچه از نظر شما نقطة ضعف است، به نظر خودم نقطة قوت کار است و البته بايد صبر کرد، استادان اين رشته به بحث ورود پيدا کنند تا بعد از اظهار نظر ايشان معلوم شود، من تا چه اندازه در معرفي يک روش تحقيق خاص براي عزاداري عاشورايي در ايران موفق بوده يا نبودهام.
با چه هدفي تلاش کردهايد که مخاطب دانشگاهي و غير دانشگاهي را همزمان حفظ کنيد و کتابي تأليف کنيد که مورد استفادة هر دو گروه قرار بگيرد؟ آيا صرفاً قصد ارتباط برقرار کردن بوده يا قرار بود اطلاعاتي افزايش يابد؟ به عقيدة من اکثر مخاطبان شما اين اطلاعات را از قبل داشتهاند و در اين کتاب اطلاعات از منظري نو و با گونهبندياي که به قول شما ابتکار خودتان است، مجدداً ارائه شده است.
من اگر ميخواستم با رويکردي آکادميک و تکراري در فضاي علوم اجتماعي کار کنم، بايد به سراغ موضوعاتي چون اعتياد، طلاق و ... ميرفتم و با اتخاذ رويکردي که در اين کتاب دارم، در واقع فرزند ناخلفي براي اين فضا هستم، از طرفي در فضاي غيرآکادميک هم با توجه به رويکرد جامعهشناسانه فرزند خلفي به حساب نميآيم، اين يک درد است که در جامعة مذهبي ما از بزرگان در نوک تا عموم مردم در قاعدة هرم نسبت به علوم اجتماعي و مباحثي که در اين حوزه بيان ميشود، يک عينک بدبيني از قبل از انقلاب داشتهاند و انقلاب هم به برداشتن اين عينک کمکي نکرده است، در بهترين حالت يک همزيستي مسالمتآميز و يک جور تحمل کردن در بين بوده است.
يعني علوم اجتماعي هيچ گاه جدي گرفته نشده و با اين گزارهها که اين علوم، علومي غربي است که ريشه در آنجا دارد، نامحرم انگاشته شده است، ما اجازه ندادهايم که اين علوم حرف خودش را دربارة دين، اسلام، شيعه و جنگ ايران و عراق بزند و فقط اجازه دادهايم، شعر و داستان گفته شود، معمولاً گفته ميشود، چرا دربارة امري که کاملاً متعالي و فرابشري است با علوم اجتماعي که توان فهم آن را ندارد، ورود پيدا ميکنيد و نهايت اعتماد آنها در حد يک سري دادههاي کمي، حرفها، نظرسنجيهاي پيمايشي سطحي و کار آماري بوده است.
تا حدودي به روانشناسي اعتماد کردهاند، اما به دلايل تاريخي و تجربة ورودهاي ناموفق به جامعهشناسي اقبالي نشان نميدهند. از طرف ديگر جامعة آکادميک هم کاري به جامعة بيروني ندارد و اگر شما فکر ميکنيد، اينطور نيست، مثال نقضي بياوريد. مسئلههاي روز ما کي و کجا در دانشگاه مطرح ميشود؟ اگر مسئلة ما تنها اعتياد و طلاق و خودکشي نيست، چرا ما ۳۰ سال است که تنها دربارة اينها صحبت ميکنيم؟ استادان ما کجا خواستهاند از علم و احاطهاي که به نظريات و روشهاي مختلف تحقيق دارند، براي نيازهاي جامعه استفاده کنند؟ کدام اثر قابل قبول و قابل دفاع توليد شده است؟ اينطور نيست که همة استادان جامعهشناسي به گرايشهاي غربي نسق برند، حتي استادان انقلابي هم کاري نکردهاند، چراکه حتي استادان نيز به رشتهاي که در آن تحصيل کردهاند، اعتقادي ندارند.
البته وجود اين بدبيني دو طرفه را عمدتاً قبول دارند و اين موضوع در حال حاضر نهادينه و تاريخمند شده است. خوب من -من نوعي- در چنين برزخي نفس ميکشم و اين رشته را آگاهانه انتخاب کردهام. من يک جوان مذهبي هستم که قصد دارم، علوم اجتماعي را جدي بگيرم و واقعاً هم برايم جدي است. ضمن اينکه از فضاهاي تئوريزده هم ابا دارم. حالا شما ميپرسيد اين چه جور ممکن است؟ اتفاقاً سؤال من هم همين است که چطور ممکن است؟ من نميتوانم مثال عيني بزنم و بگويم فلان استاد در فلان دانشگاه يا فلان درس توانسته اين کار را انجام دهد.
اتفاقاً من سعي کردهام که ببينم ميتوانم اين کار را انجام دهم يا خير، داوري اين ماجرا هم به عهدة مخاطبان است. در چنين شرايطي اگر جامعة دانشگاهي اقبال بيشتري به کتاب نشان دهد، يعني ادبيات کتاب به سمت آنها ميل کرده و در حالت معکوس نتيجه هم عکس ميشود. اما سعي من جذب هر دو مخاطب بوده است.
من ادعاي جامعيت و کامل بودن کتاب را ندارم و نميگويم از هر عيب و نقصي مبراست، اما مانند شما قضاوت يقيني هم نميکنم و معتقد نيستم که ضعف علمي دارد، در جذب مخاطب ناتوان است. هدفش هم نامتعالي است، سطح علمي آن بسيار نازل و دانشگاه هم نسبت به آن بياعتناست. من فکر ميکنم، براي قضاوت زود است و يک نقد علمي نياز به مطالعة کامل، دقيق و يک بررسي علمي با مؤلفههاي علمي دارد.
هدف من همان اتفاقي است که بعد از انقلاب ميتوانست محقق شود، ولي به طور کامل نشد. ما بايد در جهت فهم اين نکته تلاش ميکرديم تا دريابيم، چه چيزي در ادبيات امام (ره) وجود داشت که پامنبريهايش هم مخاطبان دکتر علي شريعتي و حسينية ارشاديها بودند و هم پامنبريهاي مرحوم کافي، هم مهندس بازرگان مخاطب او بود و هم طيب حاج رضايي. اين محصول کاريزما و مرجعيت امام (ره) نبود. چراکه خيليهاي ديگر آن کاريزما را داشتهاند، خيليهاي ديگر مرجعيت داشتند، اما هرگز نتوانستند چنان کاري را انجام دهند. اين يک هنر بود.
حرف امام (ره) را، هم کارگر ميفهميد و هم دانشجو، چرا ميگوييم اين محال است؟ شريعتي، بهشتي، مطهري و خيلي از استادان ديگر، تلاشي در جهت رسيدن به اين هدف بودند و من در سطح خيلي خيلي پايينتر به عنوان شاگرد همانها با ارائة اين کتاب تلاش ديگري براي رسيدن به آن هستم.
بخشهاي واپسين فصل اول، به طور جدي مورد انتقاد هر دو گروه از مخاطبان شماست. در برخي از مجامع سنتي و در طيف مذهبي، طرح اين مباحث، دخالت در زندگي خصوصي اشخاص تلقي ميشود و به گمان برخي از مخاطبان دانشگاهي و آکادميک اين بخش فاقد يک روش علمي و آکادميک در طرح مباحث است؟ به طور واضحتر اگر قرار شود، اين بخش به عنوان بخشي از يک پاياننامه ارائه شود، باز هم به همين صورت ارائه خواهد شد؟
متأسفانه ۳۰صفحه از مطالب پاياني فصل اول که مشاهدات و تجربيات من در قالب «واقعهنگاري» است، به مذاق عدهاي خوش نيامده و اين باعث شده نکات مثبت و سازندة کتاب از جمله مابقي فصل اول که من براي آن دو سال زحمت کشيدهام و جداً باعث افتخارم است، مغفول واقع شود. بررسي همة منابع ذکر شده در کتاب براي نوشتن تاريخ عزاداري در يک سير واحد قبلاً در هيچ منبعي صورت نگرفته است.
پيش از انتشار کتاب، حداقل ۱۰، ۱۲نفر از استادان سرشناس اين رشته که نسخههاي اوليه را در اختيار داشتند، کتاب را نقد و بررسي کردند و من از ارزيابي آنها و پيشنهادات و انتقاداتشان جهت بررسي نواقص بهره بردم. برخي از استادان پيشنهاد حذف اين بخش را ميدادند و ميگفتند چه لزومي دارد، به زندگي شخصي فلان مداح جوان بپردازي؟ چه لزومي دارد شايعات را مطرح کني؟
اين خودش به نوعي دامن زدن به شايعات نيست؟ با يک ادبيات ژرناليستي و در يک روزنامه هم ميتوان ماجراي يک مداح را نقل کرد و ... . البته من خيلي از مطالب مربوط به اين بخش را خودم حذف کردم؛ زيرا اعتقاد دارم که الزامي براي عمومي شدن آنها وجود نداشت و در اين بخش به مباحثي پرداخته شد که کاملاً علني شدهاند و آنقدر از پرده برون افتادهاند که همه از آنها مطلعاند. ورود من به عرصة خصوصي افراد تنها در يک مورد و به استناد مصاحبههايي که در نشريات و روزنامهها به طور گسترده به اطلاع عموم رسيده بوده، است و در غير اين صورت من در کجاي کتاب از زندگي شخصي کسي حرف جديد زدهام؟
من سعي کردم يک واقعهنگاري از اتفاقات سالهاي اخير داشته باشم و نميفهمم اين واقعهنگاري علمي نيست، يعني چه؟ يک واقعهنگاري که هنوز به تاريخ نپيوسته و هنوز دربارة آن اقوال متفاوتي نداريم و هنوز صاحبنظران راجع به آن اظهار نظري نکردهاند تا سره و ناسره آن تشريح شود. من براي جمعآوري اطلاعات بخش پاياني فصل اول از منابعي استفاده کردهام که شرط اول دستيابي به آنها عدم ذکر منبع بوده است.
از نزديکترين دوست يک مداح، خود مداح، روحاني معتمدش، مريدهايش، حلقه خاصش و در بعضي موارد اطلاعات خودم بنا به رابطهاي که با برخي از مداحها داشتم، طبيعي است که اولين شرط به دست آوردن اين اطلاعات عدم ذکر منبع است و بدترين اتفاقي که ميتواند بيفتد اين است که کسي بگويد اين حرفها دروغ است و دادهها درست نيست.
به عنوان يک کار علمي با تعريف متعارف شايد يک برش کوچک معقولتر باشد؛ مثلاً فقط فلان مداح يا فلان سيدي مورد مطالعه و بررسي قرار گيرد. اما اين زماني محقق ميشود که يک سري دادههاي ابتدايي و اوليه وجود داشته باشد. هر علمي يک سري متفکرين تأسيسي، ترويجي و تشريحي دارد. اما متأسفانه ما دربارة عزاداري کتابي که در قالب يک کار تأسيسي، يک تبيين ارائه دهد، هرچند تبيينش غلط باشد هم نداريم.
ما حتي يک کار در حد کاري که آقاي «حيدري» دربارة عزاداري در عراق کرده، دربارة عزاداري در ايران انجام ندادهايم. کتاب رسانة شيعه خود يک مدل است و طبيعي است به عنوان اولين مدل نقدهاي زيادي به آن وارد است. من با انتخاب موضوع «جامعهشناسي آيينهاي سوگواري و هيئتهاي مذهبي در ايران» از دوران ائمه (ع) تاکنون آن هم در يک کتاب ۶۰۰صفحهاي با اين حجم کم مرتکب ريسک بزرگي شدهام، چگونه ميتوان به اين گسترة وسيع با يک روش پرداخت؟ آيا کسي که بخواهد يک موضوع تا اين حد گسترده را تبيين کند، ميتواند با يک روش کار کند؟ آيا من بايد دربارة صفويه و دوم خرداد با يک روش و يک چارچوب نظري حرف بزنم؟ اين روش اصلاً پاسخگو نيست؛ يعني روشها، روشهايي هستند که کم ميآورند، نظريهها هم کم ميآورند.
در واقع هر موضوع ديگري هم همينطور است. شما اگر بخواهيد تاريخ غرب را هم تنها با يک نظريه بررسي کنيد، يک تحليل يکسويه ارائه خواهيد کرد. من سعي کردم، تحليلهاي من يکسويه نباشد، بنابراين ممکن است مخاطب کمي سردرگم شود.
البته اگر اين سردرگمي يک امر شايع باشد، تقصير من است که نتوانستهام آن را تبيين کنم، ولي فکر ميکنم اين اتفاق نيفتاده است. در واقع من از يک مدل تلفيقي و چند بعدي با عنوان مدل «ساختي-کارکردي» و از مجموعهاي از روشها، مانند مصاحبه، بررسي اسناد، بررسي و تحليل تاريخي استفاده کردهام و مجبور بودهام که رويکرد «پديدار شناختي» داشته باشم و گاهي نيز به «روانشناسي مردمي» نزديک شوم. در نگاه اول، ملغمهاي از جامعهشناسي تاريخي، ادبي، شهري و اوقات فراغت با هم ترکيب شده است.
البته شايد لازم بوده که در يک فصل مجزا اين موارد را تشريح کنم. اما گمان من اين بود که مخاطب دانشگاهي و درگير مباحث آکادميک خودش متوجة اين خطها ميشود، کمااينکه استاداني که با آنها در ارتباط بودم، متوجة اين کدها بودهاند و دانشجويان مرتبط با اين رشته هم در جلسات با توضيحي کوتاه متوجه خواهند شد و براي کساني که در گير اين مباحث نيستند توضيح و تفسير اين مطالب ممکن است به بياعتمادي و فضاي برچسب زدن که قبلاً راجع به آن صحبت شد، منجر شود.
شما ادبيات سلطنتي، بهرهگيري از تعابير تحقيرآميز و بهرهگيري از مفاهيم و واژگان ادبيات عرفاني را از «مشخصههاي زباني هيئتهاي سنتي» معرفي کردهايد و دربارة درونماية ادبيات هيئتهاي سنتي به تبيين قضا و قدر واقعه عاشورا، تفسير عرفاني از عاشورا و رويکرد اسطورهاي اشاره کردهايد؛ اين تقسيمبندي به عنوان بخشي از «ادبيات آييني و سنتي» صادق است. اما اينکه ادبيات هيئتهاي سنتي دقيقاً همينگونه هست، تصور نادرستي است و در کل بخش مربوط به ادبيات زباني و درونماية ادبيات هر يک از هيئتها ناقص است.
آنچه درباره هيئتهاي سنتي ميگوييد، درست است و با آن موافقم و دربارة ضعف بخش ادبيات هم درست ميگوييد، اين به بضاعت محدود من در اين زمينه برميگردد. البته هدف اصلي من به طور مشخص طرح مباحث ادبي نبوده و شايد اين مباحث به طور تخصصي بايد از طريق استادان ديگر مطرح و پيگيري شود. من در اين باره به حداقلها اکتفا کردم و اميدوارم با پيگيريها و در نتيجة همين مباحث در ويرايش بعدي اين بخش هم تکميلتر شود. ضمن اينکه دربارة هيئتهاي سنتي به دليل گسترة وسيع آنها از آيينهاي بومي، محلي، قومي و شهرها و روستاهاي مختلف و ... کار را به شدت سخت ميکند.
من ناچار بودم، اين بخش را محدود کنم و روي آن تمرکز کنم و در فصل سوم سعي کردم، اين تحديد را نشان دهم. قصد من بيشتر پرداختن به هيئتهاي شهري بوده، البته در ويرايشهاي بعدي سعي ميکنم، گونهبندي را خردتر کنم و هيئتهاي سنتي را به چند دسته تقسيم کنم تا پرداختن به موضوعات مربوط به آنها دقيقتر باشد، ممکن است به نظر برسد که در حق هيئتهاي سنتي ظلمي شده، اما اين ظلم هم ناخواسته بوده، هم لاجرم. زيرا هيئتهاي سنتي از عرصة ديد من بيرون هستند و بررسي آنها به عرصة مردمشناسي، انسانشناسي و تکثر آيينها و اقوام ورود پيدا ميکند.
اگر يک برش سطحي از يک حجم را مورد بررسي و تحليل قرار دهيم و حتي اگر همه برشهاي سطحي از يک حجم را توصيف کنيم، در نهايت تصوير درستي از آن موصوف ارائه نخواهد شد.
گونهبندياي که در کتاب وجود دارد و همانطور که فرموديد قصد خردتر و جزئيتر کردن آن را داريد، ممکن است منجر به مجموعهاي از توصيفات، بررسيها و تجزيه و تحليلها شود که تصوير روشن و درستي از موصوف اصلي، يعني «آيينهاي سوگواري و هيئتهاي مذهبي» ارائه نکند. ضمن اينکه نقد مذکور به گونهبندي فعلي نيز وارد است.
اين به خاطر آن است که اين فقط يک تحقيق است و اصلاً نميتواند حجمي برخورد کند. مگر اينکه مجموعهاي از نويسندگان، نوشتن يک «دانشنامه هيئات مذهبي» را شروع کنند و اين کار بسيار خوبي است. ولي در چنين کاري ديگر نميتوان تحليل کرد و فقط توصيف ميشود و رويکرد عامتري دارد. هدف من ارائة تصويري از جامعه امروزي است. بنابراين به آن قسمت از موضوع که رسانهايتر است، بيشتر پرداخته شده است. کار من يک کار جامعهشناسي است و تأکيد ميکنم، من تاريخنگاري، ارزيابي يا انسانشناسي نميکردم، بلکه سعي داشتم يک کار جامعهشناسانه ارائه دهم. اين کتاب موسوعه نيست. من هيچگاه مدعي اين نشدهام که يک دايرهالمعارف دربارة هیئتهای مذهبي ارائه کردهام. طبيعي است که براي بررسي يک پديده متکثر و متنوع همچون عزاداري يک مدل خاص و يک گونهبندي نياز است.
با شما موافقم. اما اين گونهبندي مشکلاتي هم دارد. از جمله اينکه شما با گونههايي سر و کار داريد که ضمن داشتن ويژگيهاي مخصوص به خود اشتراکات زيادي با ساير گونهها دارند و اساساً نميتوان به ضرس قاطع يک مداح، واعظ، ذاکر، باني و حتي مخاطب را متعلق به يک گونه دانست و به ديگري ندانست. ضمن اينکه نارضايتي طيف سنتي از اين گونهبندي، بيشتر است. چراکه آنها گونههاي ديگر حتي گونة فرعي شبههيئتها را پارهاي از وجود خود ميدانند به طوري که معتقدند مساحت همة اين گونهها به سمت همپوشاني ميل ميکند.
درست ميگوييد. خيلي از هيئتها ممکن است، در نوع دينداريشان انقلابي باشند. اما نوع ادبياتشان سنتي، عامهپسند يا هرطور ديگري باشد، آنچه مسئله را حل ميکند، حذف کردن گونهبندي نيست. بلکه کامل کردن آن است. کاري که من در حال انجامش هستم. در ويرايشهاي قبلي گونه «عامهپسند انقلابي» نبود. چون در نگاه اول، تناقضي در آن به نظر ميرسد. اما در نماي بيروني خيلي از هيئتهاي عامهپسند انقلابي وجود دارند.
به اين معنا که نوع دينداريشان به گونة انقلابي نسق ميبرد، ولي مدل عزاداريشان مدل عامهپسند است و ادبياتشان چيزي مابين اين دو. در واقع اينگونه، ميانگونهاي مابين عامهپسند و گونة انقلابي است. چنين ميانگونهاي را نيز ما بين هيئتهاي انقلابي و سنتي نياز داريم و بايد با انتخاب اسم مناسب و تفکيک معقول نقص را برطرف کنيم.
البته اين طبيعت هرگونهبندياي است که تسامحي در آن وجود داشته باشد و به تناسب گستره و تنوع هر موضوع ضروريتر ميشود. در کل در مورد هر يک از گونهها شاذترين ويژگيها اشاره شده و در صورتي که گونهبندي تکميلي حداقل کارآمدي را داشته باشد، بايد به رسميت شناخته شود، چراکه به نظر من خيلي از اتفاقاتي که در فضاي نقد و بررسي عزاداري افتاده و اتفاقات خوبي هم نيست، به خاطر نداشتن گونهبندي بوده است.
گونهبندي لازم است. حتي اگر ضعيف باشد. به مرور زمان ميتوان ضعفها را برطرف کرد. يکي از فوايد گونهبندي در بخش آسيبشناسي است. مثلاً ممکن است ما به اين نتيجه برسيم که علمکشي براي هيئتهاي انقلابي به دلايلي آسيب است. اما براي يک هيئت سنتي آسيب نيست و ... و اين موارد دلايل روانشناسي و اجتماعي مخصوص به خود را دارد. با حصول چنين نتايجي ارتباط منطقيتري با هيئات برقرار ميشود و اظهار نظرها منطقيتر و متعادلتر ميشود. ضمن اينکه اظهاراتي که از زبان برخي از واعظان، مداحان و ... در موضوع هيئت و نقد ديدگاهها و عملکرد ديگران ميبينيم، نشاندهنده آن است که اين گونهبندي به صورت طبيعي وجود دارد.
عدهاي «رسانه شيعه» را عنواني بزرگ و نادرست براي کتاب ميدانند و در نقدهاي علمي نيز اظهار نظرهاي متفاوتي وجود دارد. به عنوان مثال دکتر «رحمتالله صديق سروستاني» اين عنوان را مناسب و درست ميداند. اما دکتر «حسامالدين آشنا» اين عنوان را نميپذيرد. لطفاً درباره وجه تسمية نام کتاب توضيح دهيد.
نوع ورود آقاي دکتر آشنا از جنس ارتباط و مربوط به علوم ارتباطات است. من در آن فضا سررشتهاي ندارم. بعد از انتشار کتاب متوجه شدم که از لحاظ تئوريک دو ديدگاه در بين استادان وجود دارد؛ گروهي به خاطر تعاملي که بين مستمع و مداح و سخنران وجود دارد و حواشي آنچه در هيئات اتفاق ميافتد و به خيلي از آنها به عنوان کارکرد عمومي هيئتها در کتاب اشاره شده، هيئت را به مثابه يک رسانه ميشمرند. اما گروهي ديگر که اگر درست متوجه شده باشم، دکتر آشنا نيز قائل به اين دسته هستند، ميگويند در هيئتها فضايي شکل ميگيرد که چندان عامليت مداح و سخنران نيست. يک فضاي آييني است و نميتوان آن را رسانه ناميد. چراکه به طور ارادي کسي پيامي را منتقل نميکند.
مبناي اوليه وجه تسميه نام کتاب چيست؟
به اين تعريف خيلي کلي از رسانه برميگردد که منبع انتقال پيام است، من از اين عنوان دو منظور داشتم که به دو بخش مربوط ميشود. يک بخش به دوران ائمه (ع) بازميگردد که در کتاب اشاره شده، به نظر ميرسد با تأکيد بر حديث تباکي و مجموعه احاديث ديگر، دوران امامان شيعه (ع) بعد از بنياميه و بنيعباس دوران بايکوت و اختناق بوده و امامان شيعه و پيروان ايشان در محدوديتهاي سياسي، فرهنگي و اجتماعي بودند و نياز به رسانهاي داشتند که معارف شيعه را منتقل کنند و موضوع عاشورا را زنده نگاه دارند، با علم به اينکه تعمد زيادي بود که عاشورا فراموش شود. آن را عيد و روز مبارک ناميدند و با تلاشي که ميشد امکان فراموشي واقعة عاشورا وجود داشت در مراثي و اشعار آييني سه ويژگي؛ بيان فضايل ائمه (ع)، بيان مصيبت ائمه (ع) با تکيه بر موضوع عاشورا و بيان سياسي آن عصر وجود دارد.
اين تحليلي نيست که فقط من به آن رسيده باشم و تأکيد بر جنبههاي عاطفي موضوع در کنار تبيين ماجرا، همه تلاشي براي فراموش نشدن آن واقعه بر خلاف ارادة حکومتها بوده است. بنابراين اين مجالس به عنوان وسيلهاي براي انتقال پيام کارکرد رسانهاي داشتهاند. دليل بعدي به تعريف کامل از هيئت بازميگردد. در فرهنگ شيعي هيچ ابزار و نهادي به اندازة هيئت در انتقال معارف، از فقه شيعه تا ذکر محبت امامان شيعه (ع)، قرآنخواني، نماز جماعت و ... کارآمد نبوده است؛ يعني در هيئت مجموعهاي از فعاليتها انجام ميشود که هر يک بخشي از فرهنگ شيعه را نمايندگي ميکند و هيئت مهمترين ابزار علما در انتقال معارف بوده است.
در دنياي ارتباطات و عصر حاضر هم که رسانههاي مختلف ديداري و شنيداري زندگي انسانها را احاطه کردهاند، باز هم اگر بخواهيم يک رسانة کارآمد براي شيعه مثال بزنيم، شايد به همين هيئت برسيم، من با نگاه سطحي و بيمعنا به هيئت به عنوان مکاني براي صرفاً عزاداري و گريه کردن مخالفم و در کل فارغ از مباحثي که در زمينة ارتباطات مطرح است نگاه من به هيئت به عنوان نهادي براي بيان و انتقال فرهنگ شيعي و حفظ و تثبيت آن، علت اين نامگذاري است.
شايد اين سؤال متعارفي نباشد. اما اگر ممکن است راجع به طرح جلد هم توضيحي بفرماييد.
اين يک چادر مشکي زنانه يا يک چادر نماز است و روي يک صندلي خانگي افتاده، چيزي که در خيلي از خانهها وجود دارد و اتفاقاً نشاندهندة اين است که هيئت يک رسانة مردمي است، عنوان کتاب هم با توجه به پارچهنويسيها و کتيبههاي دستي روي يک پارچه نوشته شده است و اينها يعني هيئت با همة اهميتي که دارد و راجع به آن صحبت شد، به همين سادگي ميتواند برگزار شود.
به عنوان آخرين سؤال آيا همين هدفي که در ويرايش سوم، به آن اشاره کرديد؛ يعني برقرار ارتباطي با دو طيف سنتي و آکادميک و ايجاد گفتوگو بين هر دو، در ويرايش اول. يعني آنچه با عنوان «جستارهايي در جامعهشناسي هيئتهاي مذهبي» ارائه شده بود، مد نظر شما بود؟
من در مقدمه کتاب به اين موضوع اشاره کردهام که پژوهش اوليه در شورایعالي انقلاب فرهنگي برگزار شد و رويکردش کاملاً آسيبشناسي و همراه با موضوع و پيشداوري بود. در آن پژوهش من نسبت به هيئتهاي جديد موضع داشتم و به تغيير و تحولات خوشبين نبودم. هيئتهاي جديد را يک جور کجروي و ناهنجاري و به معنايي آسيب ميديدم و معتقد بودم ما با شناخت هيئتهاي انقلابي و سنتي ميتوانيم آسيبها را شناسايي و برطرف کنيم. دومين تفاوت پژوهش اوليه با اين کتاب، در مخاطبانش است. آن پژوهش فقط براي مسئولان فرهنگي بود و تا حدودي محرمانه تلقي ميشد، اگرچه که ممهور نبود، اما معتقدم به دلايل متعددي نبايد در اختيار مخاطب عمومي قرار ميگرفت و نکته سوم اينکه من در ويرايش سوم، سعي کردم نگاه و رويکردم، آسيبشناسانه نباشد و در فضاي نتيجهگيري به اين موضوع رسيدهام که تغيير و تحولات امري بديهي است. البته نه اينکه بگويم خوب هستند، زيرا در صلاحيت من نيست که دربارة آن قضاوت کنم. تلاش من بيشتر تبيين ماجرا بوده و فرضيه بنيادين کتاب، رابطه عزاداري و تغيير و تحولاتش با وضعيت سياسي، فرهنگي و اجتماعي هر عصر است. من سعي کردم به مخاطب بگويم ما براي فهم هر مدل عزاداري بايد آن دوران را فهم کنيم و اين با موضع معمول و معروف سالهاي اخير درباره هيئتهاي جديد، همچنين با موضع ويرايش اول کاملاً فرق دارد.
کد مطلب: 7156
آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/article/7156/هدف-ارائه-تصويري-جامعه-امروزی
آرمان هیأت
https://www.armaneheyat.ir