کد مطلب : ۱۱۶۸۵
چهره واقعیات را به تو برگرداندند
زهیر توكلی
شعری كه شاعر آن را از ابتدا برای استفاده در مجلس عزای حسینی سروده است. تأثیرگذارترین شعرهای عاشورایی از نظر عاطفی در این سر طیف پیدا میشوند. متقابلا این شعرها معمولا از تخیل بالایی برخوردار نیستند و البته این به خودی خود ضعف نیست، اما به سبب اینكه میخواهند بر مخاطب عام تأثیر بگذارند، مجبورند زبان سادهای برای شعرشان انتخاب كنند و به تخیلشان تنها تا حدی كه كمككار تجسم معانی برای تأثیرگذاری عاطفی باشد، اجازه پرواز بدهند.
با چنین محدودیتهایی، دست شاعر برای خلق شعر كه منشوری متشكل از موسیقی، خیال، زبان، اندیشه و عاطفه است، تا حدودی بسته است. در طرف دیگر طیف، شعرهایی هستند كه در ملاقات شاعر با حادثه عاشورا بر زبان او جاری شدهاند.
این دسته از شعرهای عاشورایی، از عاشورا بهمثابه یك حادثه تاریخی رد میشوند و فرهنگ عاشورا با اضلاع متكثری چون مرگآگاهی، عرفان، حماسه، مكارم اخلاق و...در آن ها متبلور میشود.در شعرهای آیینی، آثاری كه توانسته باشند به «شعریت» برسند، معدودند؛ اما آن دسته معدود، بسیار درخشان هستند چراكه به علت سادگی بیان سهلند و به علت تعادل فوقالعاده شكننده و نامحسوسی كه بین «خیال و اندیشه» از یك طرف و «موسیقی و عاطفه» از طرف دیگر بهوجود آوردهاند، ممتنعاند.
علت دیگر «امتناع» این شعرها آن است كه باید بیش از هر چیز به دل بنشینند چون قرار است در مجلس عزا خوانده شوند و كارشان با دل است؛ طبیعی است حرفی كه از دل تو برآید فقط مال خودت است و نه مال كس دیگر و تكرارناپذیر و به همان اصطلاح شاعرانه خودمان «ممتنع» است. دو نمونه درخشان از «سهل و ممتنع»، «تركیببند محتشم كاشانی» و غزل «همای رحمت» شهریار است. اما باید اعتراف كرد كه در شعرهای «آیینی»، «شعر» كمتر پیدا میشود و متأسفانه بهعلت غلبه شعرهای آیینی اكثر شعرهای عاشورایی، همان روضههایی هستند كه مداحان و اهل منبر میخوانند منتها به شكل منظوم و با مقادیری تخیل. موضوعات هم همان موضوعات است. در دو غزل «حر» از مرتضی امیری اسفندقه، اولین نكته همین است كه او بهسراغ موضوعی رفته كه كمتر بهسراغش رفتهاند.
تا حالا چندبار دیده یا شنیدهاید كه مداحی یا واعظی بالای منبر یا پشت تریبون، روضه یا مقتل حر را بخواند؟ چرا، تنها یك قسمت از مقتل حر احیانا در برخی از مجالس روایت میشود كه آن هم دقیقا به خاطر این است كه میشود با آن گریه گرفت؛ همان صحنهای كه حر به روایتهایی، چكمههایش را به گردن آویزان كرده، یك دست قرآن و دست دیگر شمشیر به خدمت امام حسین(ع) میآید. عمده تكیه مداحان از اینجا به بعد است كه حر از امام حسین(ع) اجازه میگیرد تا حضرت زینب(س) را ملاقات كند و از او حلالیت بطلبد و لابد دقت میكنیم كه باز در اینجا بهتر میشود روی جنبههای عاطفی قضیه مانور داد. اما مرتضی امیری اسفندقه مستقیما به سراغ جنبه عرفانی روایت رفته است.
در عرفان، تحول گوهر انسانها، بیش و پیش از اراده آنها به مشیت و لطف خدا بستگی دارد. به قول حافظ:
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن به كه كار خود به عنایت رها كنیم
این بیت در افاده صریح چنین تأویلی از تحول حر، در این غزل گویا است:
چه كشش بود در آن جلوه مجذوب مگر
كه به جذبه چنین جان تو جذاب افتاد؟
یا مصراع دوم این بیت:
عاقبت جان تو در چشمه مهتاب افتاد
پیچشت داد خدا در نفست تاب افتاد
یا مصراع اول این بیت:
چهره واقعیات را به تو برگرداندند
از سر نام تو سنگینی القاب افتاد
یا این بیت درخشان:
نصیب هركس و ناكس نمیشود این بخت
قرار بود بمیری خدا شهیدت كرد
این بیتها و مصاریع بهصراحت از «آنسویی» بودن این اتفاق، از «صیرورت ربانی» یك انسان خبر میدهند. یك نكته ظریفتر و در عین حال كلانتر در اثبات این تأویل، ردیفی است كه شاعر برای غزل برگزیده است. ردیف غزل دوم «كرد» است و در تمام این مصراعها حسین – خدا فاعل اول و آخر است:
حسین آمد و آزاد از یزیدت كرد.
در غزل شماره یك این اتفاق ظریفتر افتاده است. در غزل قبلی حر مقبول شده بود و برای فیض، قابل دانسته شده بود و افاضه فیض از جانب حسین – خدا بود و در زبان شعر هم با انتخاب فعل ردیف، صراحتا رخ نموده بود اما در غزل شماره یك، فعل «افتاد» با كاربردهای معنایی مختلف برای ردیف انتخاب شده است. «افتاد» فعل مجهول «انداخت» است. فعل مجهول «انداخته شد» و «افكنده شد» هم داریم كه از نظر معنای كلی با «افتاد» یكسان هستند اما در « افتاد» فاعل و حضورش، استتار بیشتری دارد و تو گویی مجهول بودن فعل و نسبت آن به مفعول، در ظاهر مسكوت گذاشته میشود و این نكته معناشناسانه درباره این فعل با مفهومی از «هدایت و شفاعت» كه در این غزل، مبنای تأویل قرار گرفته، سازگاری بیشتری دارد.
در ظاهر این من و توایم كه «شدن» خود را رقم میزنیم اما «شدن» بالاخره «شدن» است و فاعل، آن دیگری است كه اتفاقا خودش این بازی را خواسته، همین بازی كه بندگانش را مختار گذاشته راه خود را انتخاب كنند، اما چون به راه قدم درمیگذارند این راه است كه آنها را با خود میبرد؛ آن هم چگونه با خود بردنی كه گفت:
گر مرد رهی میان خون باید رفت
افتاده ز پای و سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت كه چون باید رفت
نكته دوم كه در تلاقی تفكر عرفانی با این غزل، مكشوف میشود، «رجعت به خویشتن خویش» است اما این «رجعت» در مراجعه به مقتل حر با مقوله «نام» پیوند میخورد. در عرفان آوردهاند كه: «الاسماء تنزل من السماء» نامها از آسمان نازل میشوند. مقصود از این اسم، «حقیقت وجودی» شخص است و البته تقدیر الهی برخی از نامها واقعا با حقیقت شخص تطابق دارند؛ درباره حر چنین اتفاقی افتاد.
اگر نام را همزاد شخص بدانیم كه از لحظه تولدش بر او نهاده میشود، این همزاد را حر گم كرد و در لحظه مرگ (یعنی لحظهزادن دوباره) آن را یافت و اگر امضای شخص را نام او (حقیقت او) بدانیم كه در پایان متن توسط خود او نهاده میشود تا متن بهعنوان تجلی حقیقت او به رسمیت شناخته شود، امام حسین(ع) از طرف حر، مقتل او را ، امضا كرد: «انت حر كماسمتك امك» تو آزادهای هم از آن دست كه مادرت نامید. این، امضا است چرا كه امام حسین(ع) در پایان متن نگاشته شده توسط حر یعنی در لحظه شهادتش این جمله را خطاب به او فرمود. این جمله در ظاهر یك جمله خبری است اما میتوان آن را بهصورت جمله انشایی خواند یعنی امام حسین(ع) بار دیگر او را چون طفلی كه از مادر زاده شده است، نامگذاری كرد: «تو حری» همه از جمله بعدی كه فرمود: «كما سمتك امك» چنین برداشت كردهایم كه «تو سزاوار چنین اسمی بودی و مادر اسم با مسمایی را برایت برگزید» اما بهنظر میرسد لایههای دیگری هم داشته باشد مثل همینكه: «تو در این لحظه حری مثل همان لحظهای كه مادرت تو را حر نامید» یعنی تو دوباره زاده شدهای.
حال به این دو غزل برمیگردیم و بیتهایی را كه به تأویلات ما مربوط میشوند، مرور میكنیم. ابتدا بیتهایی كه به شكل آشكارتری به تأویل ما مربوط میشوند:
چهره واقعیات را به تو برگرداندند
از سر نام تو سنگینی القاب افتاد
و این بیت:
نه پیشوند و نه پسوند – حر حری تو
حسین آمد و آزاد از یزیدت كرد
تقارن نام با «چهره واقعی» از آنجا آب میخورد كه شاعر، نام را به همان معنی «حقیقت وجودی» و همان شان «الاسماء تنزل من السماء» گرفته است.
«چهره واقعی» كه برگردانده میشود، حكایت از آن دارد كه چهرهاش مسخ نشده بود و «ختما... علی قلوبهم» نبود، بلكه صورتكهایی بوده است كه شاعر از آنها به «سنگینی القاب» تعبیر كرده است. این ها همه اعتباراتی هستند كه بر هویت الهی خودمان بار میكنیم و كار عرفان غبار برگرفتن از همه این منهای اعتباری و مكشوفكردن آن «من واقعی» است. به قول حافظ:
حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوشا دمی كه از این چهره پرده برفكنم
و از آن بهتر در این مقام مولوی كه گفت:
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم
و بیت دیگر اشارتهای عجیبی دارد. اولا همانطور كه امضای حسین بر پایان متن زندگی حر مكتوب شد، بیت:
نه پیشوند و نه پسوند حر حری تو
حسین آمد و آزاد از یزیدت كرد
در پایان غزل شماره دوم مكتوب شده است و شاعر به ادبی كه شایسته شعر آیینی همین اتفاق را در شعرش طرح افكنده است.
ثانیا در مصراع دوم این ادب ادامه داده شده و شاعر خود را خلع ید میكند از «نامیدن دوباره حر» چراكه این حسین بود كه او را دوباره «حر» نامگذاری كرد.
ثالثا اگر باز مراجعه كنیم به تأویل عرفانی نام كه همان «حقیقت وجود» شخص است نه اسم ظاهری او و یادمان بیاید كه ولی اعظم خدا مثل خود او – تعالی و تقدس – سر و كارش با لفظ نیست، بلكه لفظ او عین ایجاد حقیقت است. و مانند خدا كه میگوید «كن فیكون» درمییابیم كه جمله حسین كه «انت حر» پرده از امضای تقدیر او توسط ولی اعظم خدا برمیدارد.
پس اینكه او از «یزید آزاد شده است» و اینكه حسین آمده است تا او را از یزید آزاد كند یعنی تمام ماجرای دگردیسی حر كه در زمان خطی از شروع حصر اولیه امام حسین(ع) توسط حر نقطهگذاری میشود و تا لحظه شهادت حر به كمال خود میرسد، جلوه بیرونی همان یك جملهای است كه وجود مقدس ولی اعظم خدا، در لوح محفوظ و در زمان بیزمانی و درمكان لامكانی برای حر مكتوب كرده است: «انت حر» به همین علت است كه بلافاصله بعد از مصراع كه: «نه پیشوند و نه پسوند حر حری تو» این مصرع میآید: «حسین آمد و آزاد از یزیدت كرد» و به همین علت است كه غزل دقیقا با همین مصرع شروع شده است چراكه در ژرفساخت عرفانی غزل، كل ماجرا، از آیندهای شروع میشود كه «آمدگارش» حسین است. از این دو بیت كه بگذریم، بیتهای دیگری نیز هست كه به همین مسئله «بازیافتن نام» تأویل میشود:
كارت از پیله پوسیده به پرواز كشید
عكس پروانه برون از قفس قاب افتاد
میدانیم كه كرم ابریشم، از همان ابتدا نامش (= حقیقت وجودیاش) پروانه است؛ منتها باید از پیله دربیاید تا به نام واقعیاش برسد.
به دست و پای تو بار چه قفلها كه نبود
حسین آمد و سرشار از كلیدت كرد
این بیت هم به امضا برمیگردد؛ چراكه امضا، اگرچه متن را میبندد اما كلید ورود به آن است. از سوی دیگر تا متن توسط شخص امضا نشود، هویتی ندارد و وجودش كالعدم است (وجودش اعتباری است).
و حسین حر را امضا كرد و تمام اعتبارات متن او را باطل كرد (در هم ریخت) و به همین علت است كه در بیت بعد درهمریختگی اعتبارات برای تلألو حقیقت نامكشوف وجود، به جنون تعبیر میشود:
جنون تو را به مرادت رساند ناگاهان
عجب تشرف سبزی! جنون مریدت كرد
جنون حر به تشرف میانجامد، چراكه پیش از تشرف در عالم ظاهر، او در عالم باطن مشرف شده بود (امضایش كرده بودند كه «انت حر») و به همین علت اعتبارش در هم ریخته بود (جنون گرفته بود).
در ذات جملهای كه امام حسین(ع) به حر فرمود كه: «انت حر كما سمتك امك» متناقض نمایی وجود دارد؛ چراكه آدمی را در لحظه تولد مینامند نه در لحظه مرگ؛ البته در نگرش عرفانی، مرگ تولد دوباره است. اما حسین(ع) رسما او را چون نوزادی تازه متولد شده نامگذاری كرد. (و شنیدهایم كه حسین خون پیشانی او را با انگشتان نازنینش سترد و حكایت آن دستمال معروف كه حسین بر پیشانی حر بست را همه شنیدهایم) نوزاد را كه بلافاصله پس از تولد غسلش میدهند نوزادی كه نه ماه انتظارش را كشیدهاند و عاقبت به دنیا آمده است. حال میفهمیم كه چرا غزل حر باید با كلمه عاقبت شروع شود و چرا در همان بیت اول او را در چشمه مهتاب شستوشو بدهند:
عاقبت جان تو در چشمه مهتاب افتاد
پیچشت داد خدا در نفست تاب افتاد
مصراع دوم هم دنباله همین تولد نوزاد ملكوتی است. چراكه نوزاد در لحظه تولد، باید نفس بكشد و قابله بر پشتش میزند و تكانش میدهد و اولین نفسش با صدای گریهاش اعلام میشود: پیچشت داد خدا در نفست تاب افتاد.
حر پیش از شهادت نامیده میشود. حر یعنی «آزاد». آزادی از كالبد خاكی و از آن فراتر آزادی از كالبد تعینات و رسیدن به مرتبه فنا، چنین است كه شاعر تأكید میكند:
نه پیشوند و نه پسوند حر حری تو
اما نكته طنازانهای كه در آخر كلام به آن اشاره میكنم اسم حر است: « حر ابن یزید ریاحی» و شاعر همین را هم به تأویل برده است چراكه حر صرف نظر از اینكه پدرش یزید نامی از قبیله ریاحی بوده است، از نظر باطنی نیز در ولایت یزید بود.
«ولی» پدر است چنانكه رسول خدا(ص) فرمود: «انا و علی ابوا هذه الامه، من و علی دو پدر این امتیم» حسین(ع) حر را به ولایت خود میپذیرد و حر كه تا پیش از این حر ابن یزید بود میشود: حر بن حسین اما خود حسین(ع) هم فانی است یعنی خود حسین هم حر است، آزاد از تعینات...
مرجع : هفته نامه خبری تحلیلی پنجره