تاریخ انتشار
يکشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۲۲:۴۰
۰
کد مطلب : ۱۱۶۸۵

چهره‎ واقعی‎ات را به تو برگرداندند

زهیر توكلی
چهره‎ واقعی‎ات را به تو برگرداندند
دو غزل «حر» در زمره زیباترین شعرهای عاشورایی هستند كه در این یك دهه شنیده شده‎اند. اولین نكته‎ای كه باید روی آن انگشت گذاشت، انتخاب چنین مضمونی است. شعر عاشورایی بیشتر بر محور تأثیرگذاری عاطفی می‎چرخد و به همین علت دستمایه‎های شعر عاشورایی اكثرا همان دستمایه‎هایی است كه مداحان اهل‎ منبر برای «گریه گرفتن» در مجالس حسینی استفاده می‎كنند. شعر عاشورایی یك طیف است در یك سر طیف آن، شعرهای«آیینی» قرار می گیرند.

شعری كه شاعر آن را از ابتدا برای استفاده در مجلس عزای حسینی سروده است. تأثیرگذارترین شعرهای عاشورایی از نظر عاطفی در این سر طیف پیدا می‎شوند. متقابلا این شعرها معمولا از تخیل بالایی برخوردار نیستند و البته این به خودی خود ضعف نیست، اما به سبب این‎كه می‎خواهند بر مخاطب عام تأثیر بگذارند، مجبورند زبان ساده‎ای برای شعرشان انتخاب كنند و به تخیلشان تنها تا حدی كه كمك‎كار تجسم معانی برای تأثیرگذاری عاطفی باشد، اجازه پرواز بدهند.

با چنین محدودیت‎هایی، دست شاعر برای خلق شعر كه منشوری متشكل از موسیقی، خیال، زبان، اندیشه و عاطفه است، تا حدودی بسته است. در طرف دیگر طیف، شعرهایی هستند كه در ملاقات شاعر با حادثه عاشورا بر زبان او جاری شده‎اند.

این دسته از شعرهای عاشورایی، از عاشورا به‎مثابه یك حادثه تاریخی رد می‎شوند و فرهنگ عاشورا با اضلاع متكثری چون مرگ‎آگاهی، عرفان، حماسه، مكارم اخلاق و...در آن ها متبلور می‎شود.در شعرهای آیینی، آثاری كه توانسته باشند به «شعریت» برسند، معدودند؛ اما آن دسته معدود، بسیار درخشان هستند چراكه به علت سادگی بیان سهلند و به علت تعادل فوق‎العاده شكننده و نامحسوسی كه بین «خیال و اندیشه» از یك طرف و «موسیقی و عاطفه» از طرف دیگر به‎وجود آورده‎اند، ممتنع‎اند.

علت دیگر «امتناع» این شعرها آن است كه باید بیش از هر چیز به دل بنشینند چون قرار است در مجلس عزا خوانده شوند و كارشان با دل است؛ طبیعی است حرفی كه از دل تو برآید فقط مال خودت است و نه مال كس دیگر و تكرارناپذیر و به همان اصطلاح شاعرانه خودمان «ممتنع» است. دو نمونه‎ درخشان از «سهل‎ و ممتنع»، «تركیب‎بند محتشم كاشانی» و غزل «همای رحمت» شهریار است. اما باید اعتراف كرد كه در شعرهای «آیینی»، «شعر» كمتر پیدا می‎شود و متأسفانه به‎علت غلبه شعرهای آیینی اكثر شعرهای عاشورایی، همان روضه‎هایی هستند كه مداحان و اهل منبر می‎خوانند منتها به شكل منظوم و با مقادیری تخیل. موضوعات هم همان موضوعات است. در دو غزل «حر» از مرتضی امیری اسفندقه، اولین نكته همین است كه او به‎سراغ موضوعی رفته كه كمتر به‎سراغش رفته‎اند.

تا حالا چندبار دیده یا شنیده‎اید كه مداحی یا واعظی بالای منبر یا پشت تریبون، روضه یا مقتل حر را بخواند؟ چرا، تنها یك قسمت از مقتل حر احیانا در برخی از مجالس روایت می‎شود كه آن هم دقیقا به خاطر این است كه می‎شود با آن گریه گرفت؛ همان صحنه‎ای كه حر به روایت‎هایی، چكمه‎هایش را به گردن آویزان كرده، یك دست قرآن و دست دیگر شمشیر به خدمت امام حسین(ع) می‎آید. عمده تكیه مداحان از این‎جا به بعد است كه حر از امام حسین(ع) اجازه می‎گیرد تا حضرت زینب(س) را ملاقات كند و از او حلالیت بطلبد و لابد دقت می‎كنیم كه باز در این‎جا بهتر می‎شود روی جنبه‎های عاطفی قضیه مانور داد. اما مرتضی امیری اسفندقه مستقیما به سراغ جنبه عرفانی روایت رفته است.

در عرفان، تحول گوهر انسان‎ها، بیش و پیش از اراده آن‎ها به مشیت و لطف خدا بستگی دارد. به قول حافظ:

چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی‎ست
آن به كه كار خود به عنایت رها كنیم

این بیت در افاده صریح چنین تأویلی از تحول حر، در این غزل گویا است:
چه كشش بود در آن جلوه مجذوب مگر
كه به جذبه چنین جان تو جذاب افتاد؟

یا مصراع دوم این بیت:
عاقبت جان تو در چشمه مهتاب افتاد
پیچشت داد خدا در نفست تاب افتاد

یا مصراع اول این بیت:
چهره واقعی‎ات را به تو برگرداندند
از سر نام تو سنگینی القاب افتاد

یا این بیت درخشان:
نصیب هركس و ناكس نمی‎شود این بخت
قرار بود بمیری خدا شهیدت كرد

این بیت‎ها و مصاریع به‎صراحت از «آن‎سویی» بودن این اتفاق، از «صیرورت ربانی» یك انسان خبر می‎دهند. یك نكته ظریف‎تر و در عین حال كلان‎تر در اثبات این تأویل، ردیفی است كه شاعر برای غزل برگزیده است. ردیف غزل دوم «كرد» است و در تمام این مصراع‎ها حسین – خدا فاعل اول و آخر است:
حسین آمد و آزاد از یزیدت كرد.

در غزل شماره یك این اتفاق ظریف‎تر افتاده است. در غزل قبلی حر مقبول شده بود و برای فیض، قابل دانسته شده بود و افاضه فیض از جانب حسین – خدا بود و در زبان شعر هم با انتخاب فعل ردیف، صراحتا رخ نموده بود اما در غزل شماره یك، فعل «افتاد» با كاربردهای معنایی مختلف برای ردیف انتخاب شده است. «افتاد» فعل مجهول «انداخت» است. فعل مجهول «انداخته شد» و «افكنده شد» هم داریم كه از نظر معنای كلی با «افتاد» یكسان هستند اما در « افتاد» فاعل و حضورش، استتار بیشتری دارد و تو گویی مجهول بودن فعل و نسبت آن به مفعول، در ظاهر مسكوت گذاشته می‎شود و این نكته معناشناسانه درباره این فعل با مفهومی از «هدایت و شفاعت» كه در این غزل، مبنای تأویل قرار گرفته، سازگاری بیشتری دارد.

در ظاهر این من و توایم كه «شدن» خود را رقم می‎زنیم اما «شدن» بالاخره «شدن» است و فاعل، آن دیگری است كه اتفاقا خودش این بازی را خواسته، همین بازی كه بندگانش را مختار گذاشته راه خود را انتخاب كنند، اما چون به راه قدم درمی‎گذارند این راه است كه آن‎ها را با خود می‎برد؛ آن هم چگونه با خود بردنی كه گفت:

گر مرد رهی میان خون باید رفت
افتاده ز پای و سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت كه چون باید رفت

نكته دوم كه در تلاقی تفكر عرفانی با این غزل، مكشوف می‎شود، «رجعت به خویشتن خویش» است اما این «رجعت» در مراجعه به مقتل حر با مقوله «نام» پیوند می‎خورد. در عرفان آورده‎اند كه: «الاسماء تنزل من السماء» نام‎ها از آسمان نازل می‎شوند. مقصود از این اسم، «حقیقت وجودی» شخص است و البته تقدیر الهی برخی از نام‎ها واقعا با حقیقت شخص تطابق دارند؛ درباره حر چنین اتفاقی افتاد.

اگر نام را همزاد شخص بدانیم كه از لحظه‎ تولدش بر او نهاده می‎شود، این همزاد را حر گم كرد و در لحظه مرگ (یعنی لحظه‎‎زادن دوباره) آن را یافت و اگر امضای شخص را نام او (حقیقت او) بدانیم كه در پایان متن توسط خود او نهاده می‎شود تا متن به‎عنوان تجلی حقیقت او به رسمیت شناخته شود، امام حسین(ع) از طرف حر، مقتل او را ، امضا كرد: «انت حر كماسمتك امك» تو آزاده‎ای هم از آن دست كه مادرت نامید. این، امضا است چرا كه امام حسین(ع) در پایان متن نگاشته شده توسط حر یعنی در لحظه شهادتش این جمله را خطاب به او فرمود. این جمله در ظاهر یك جمله خبری است اما می‎توان آن را به‎صورت جمله انشایی خواند یعنی امام حسین(ع) بار دیگر او را چون طفلی كه از مادر زاده شده است، نامگذاری كرد: «تو حری» همه از جمله بعدی كه فرمود: «كما سمتك امك» چنین برداشت كرده‎ایم كه «تو سزاوار چنین اسمی بودی و مادر اسم با مسمایی را برایت برگزید» اما به‎نظر می‎رسد لایه‎های دیگری هم داشته باشد مثل همین‎كه: «تو در این لحظه حری مثل همان لحظه‎ای كه مادرت تو را حر نامید» یعنی تو دوباره زاده شده‎ای.

حال به این دو غزل برمی‎گردیم و بیت‎هایی را كه به تأویلات ما مربوط می‎شوند، مرور می‎كنیم. ابتدا بیت‎هایی كه به شكل آشكارتری به تأویل ما مربوط می‎شوند:
چهره واقعی‎ات را به تو برگرداندند
از سر نام تو سنگینی القاب افتاد
و این بیت:
نه پیشوند و نه پسوند – حر حری تو
حسین آمد و آزاد از یزیدت كرد

تقارن نام با «چهره واقعی» از آن‎جا آب می‎خورد كه شاعر، نام را به همان معنی «حقیقت‎ وجودی» و همان شان «الاسماء تنزل من السماء» گرفته است.

«چهره واقعی» كه برگردانده می‎شود، حكایت از آن دارد كه چهره‎اش مسخ نشده بود و «ختم‎ا... علی قلوبهم» نبود، بلكه صورتك‎هایی بوده است كه شاعر از آن‎ها به «سنگینی القاب» تعبیر كرده است. این ها همه اعتباراتی هستند كه بر هویت الهی خودمان بار می‎كنیم و كار عرفان غبار برگرفتن از همه این من‎های اعتباری و مكشوف‎كردن آن «من واقعی» است. به قول حافظ:

حجاب چهره جان می‎شود غبار تنم
خوشا دمی كه از این چهره پرده برفكنم

و از آن بهتر در این مقام مولوی كه گفت:
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم

و بیت دیگر اشارت‎های عجیبی دارد. اولا همان‎طور كه امضای حسین بر پایان متن زندگی حر مكتوب شد، بیت:
نه پیشوند و نه پسوند حر حری تو
حسین آمد و آزاد از یزیدت كرد

در پایان غزل شماره دوم مكتوب شده است و شاعر به ادبی كه شایسته شعر آیینی همین اتفاق را در شعرش طرح افكنده است.
ثانیا در مصراع دوم این ادب ادامه داده شده و شاعر خود را خلع ید می‎كند از «نامیدن دوباره حر» چراكه این حسین بود كه او را دوباره «حر» نامگذاری كرد.

ثالثا اگر باز مراجعه كنیم به تأویل عرفانی نام كه همان «حقیقت وجود» شخص است نه اسم ظاهری او و یادمان بیاید كه ولی اعظم خدا مثل خود او – تعالی و تقدس – سر و كارش با لفظ نیست، بلكه لفظ او عین ایجاد حقیقت است. و مانند خدا كه می‎گوید «كن فیكون» درمی‎یابیم كه جمله حسین كه «انت حر» پرده از امضای تقدیر او توسط ولی اعظم خدا برمی‎دارد.

پس این‎كه او از «یزید آزاد شده است» و این‎كه حسین آمده است تا او را از یزید آزاد كند یعنی تمام ماجرای دگردیسی حر كه در زمان خطی از شروع حصر اولیه امام حسین(ع) توسط حر نقطه‎گذاری می‎شود و تا لحظه‎ شهادت حر به كمال خود می‎رسد، جلوه بیرونی همان یك جمله‎ای است كه وجود مقدس ولی اعظم خدا، در لوح محفوظ و در زمان بی‎زمانی و درمكان لامكانی برای حر مكتوب كرده است: «انت حر» به همین علت است كه بلافاصله بعد از مصراع كه: «نه پیشوند و نه پسوند حر حری تو» این مصرع می‎آید: «حسین آمد و آزاد از یزیدت كرد» و به همین علت است كه غزل دقیقا با همین مصرع شروع شده است چراكه در ژرف‎ساخت عرفانی غزل، كل ماجرا، از آینده‎ای شروع می‎شود كه «آمدگارش» حسین است. از این دو بیت كه بگذریم، بیت‎های دیگری نیز هست كه به همین مسئله «بازیافتن نام» تأویل می‎شود:

كارت از پیله پوسیده به پرواز كشید
عكس پروانه برون از قفس قاب افتاد

می‎دانیم كه كرم ابریشم، از همان ابتدا نامش (= حقیقت وجودی‎اش) پروانه است؛ منتها باید از پیله دربیاید تا به نام واقعی‎اش برسد.

به دست و پای تو بار چه قفل‎ها كه نبود
حسین آمد و سرشار از كلیدت كرد

این بیت هم به امضا برمی‎گردد؛ چراكه امضا، اگرچه متن را می‎بندد اما كلید ورود به آن‎ است. از سوی دیگر تا متن توسط شخص امضا نشود، هویتی ندارد و وجودش كالعدم است (وجودش اعتباری است).
و حسین حر را امضا كرد و تمام اعتبارات متن او را باطل كرد (در هم ریخت) و به همین علت است كه در بیت بعد در‎هم‎ریختگی اعتبارات برای تلألو حقیقت نامكشوف وجود، به جنون تعبیر می‎شود:

جنون تو را به مرادت رساند ناگاهان
عجب تشرف سبزی! جنون مریدت كرد

جنون حر به تشرف می‎انجامد، چراكه پیش از تشرف در عالم ظاهر، او در عالم باطن مشرف شده بود (امضایش كرده بودند كه «انت حر») و به همین علت اعتبارش در هم ریخته بود (جنون گرفته بود).

در ذات جمله‎ای كه امام حسین(ع) به حر فرمود كه: «انت حر كما سمتك امك» متناقض نمایی وجود دارد؛ چراكه آدمی را در لحظه تولد می‎نامند نه در لحظه مرگ؛ البته در نگرش عرفانی، مرگ تولد دوباره است. اما حسین(ع) رسما او را چون نوزادی تازه متولد شده نامگذاری كرد. (و شنیده‎ایم كه حسین خون پیشانی او را با انگشتان نازنینش سترد و حكایت آن دستمال معروف كه حسین بر پیشانی حر بست را همه شنیده‎ایم) نوزاد را كه بلافاصله پس از تولد غسلش می‎دهند نوزادی كه نه ماه انتظارش را كشیده‎اند و عاقبت به دنیا آمده است. حال می‎فهمیم كه چرا غزل حر باید با كلمه عاقبت شروع شود و چرا در همان بیت اول او را در چشمه مهتاب شست‎وشو بدهند:

عاقبت جان تو در چشمه مهتاب افتاد
پیچشت داد خدا در نفست تاب افتاد

مصراع دوم هم دنباله همین تولد نوزاد ملكوتی است. چراكه نوزاد در لحظه تولد، باید نفس بكشد و قابله بر پشتش می‎زند و تكانش می‎دهد و اولین نفسش با صدای گریه‎اش اعلام می‎شود: پیچشت داد خدا در نفست تاب افتاد.

حر پیش از شهادت نامیده می‎شود. حر یعنی «آزاد». آزادی از كالبد خاكی و از آن فراتر آزادی از كالبد تعینات و رسیدن به مرتبه فنا، چنین است كه شاعر تأكید می‎كند:

نه پیشوند و نه پسوند حر حری تو

اما نكته طنازانه‎ای كه در آخر كلام به آن اشاره می‎كنم اسم حر است: « حر ابن یزید ریاحی» و شاعر همین را هم به تأویل برده است چراكه حر صرف نظر از این‎كه پدرش یزید نامی از قبیله ریاحی بوده است، از نظر باطنی نیز در ولایت یزید بود.

«ولی» پدر است چنان‎كه رسول خدا(ص) فرمود: «انا و علی ابوا هذه الامه، من و علی دو پدر این امتیم» حسین(ع) حر را به ولایت خود می‎پذیرد و حر كه تا پیش از این حر ابن یزید بود می‎شود: حر بن حسین اما خود حسین(ع) هم فانی است یعنی خود حسین هم حر است، آزاد از تعینات...
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما