بزرگ‌ترين شاعر عصر اهل بيت(ع) كه ما در ايران مي‌شناسيم، دعبل خزاعي است

رسول تبعيدي ائمه

دکتر محمد رضا سنگری

بنیاد دعبل خزاعی , 26 بهمن 1392 ساعت 1:01

در گذشته ـ شعر دعبل هم اين خصوصيت را دارد ـ شعر با توحيد شروع مي‌شد؛ يعني قبل از سوگ و ستايش به موضوع توحيد مي‌پرداختند. شعر، موعظه و مباحث تربيتي داشت و سرانجام فرودش، سوگ است؛ يعني هنگام قرائت شعر اول اعتقاداتت را مرور مي‌كني، بعد در يك كلاس كوتاه تربيتي قرار مي‌گيري و سپس عواطف و احساسات شما نسبت به اهل بيت (ع)، بر انگيخته مي‌شود.
محمدرضا سنگری


بزرگی گفته است، تاریخ شیعه را در کنار تفرج‌گاه‌ها ننوشته‌اند.
این تاریخ در متن خون، درد، رنج، زندان، تبعید، مهاجرت و قتل‌عام‌ها نگاشته شده است و بخشی از این فرهنگ حاصل حنجره‌های رسایی بوده که کوشیده‌اند فضایل، عظمت‌ها، زیبایی‌های رفتاری و مظلومیت اهل بیت (ع) را به دیگران بشناسانند.

ما بعد از تاریخ مظلوم کربلا چهره‌های بسیار بزرگی را می‌شناسیم که دیار به دیار می‌گشتند و به قول همین بزرگوار ــ دعبل خزاعی که از او یاد خواهیم کرد ــ دار خویش بر دوش می‌کشیدند تا بتوانند مروج فرهنگ اهل بیت باشند؛ چهره‌هایی مثل کمیت اسدی، ابوالاسود دوئلی، سید حمیری، فرزدق و دعبل خزاعی از این مجموعه هستند که بعد از عصر پیغمبر، بعد از غدیر تا به روزگار ما این جریان ادامه داشته است.

«دعبل خزاعی»، یکی از این چهره‌های بزرگ است. نام دعبل آنچنان که در تاریخ ذکر شده، «ابو جعفر» است. ابو جعفر محمد بن علی بن رزین خزاعی که سال 148ق. متولد شد و سال 245ق. به شهادت رسید؛ یعنی عمر طولانی 97 ساله داشت.

[مجموعه مطالب درباره دعبل خزاعی را اینجا بخوانید]

دورانی پر از فراز و نشیب، پر از حادثه، در به دری و تلاش و کوشش در بسط و نشر فرهنگ اهل بیت (ع) داشت که چنین تلاش و تکاپویی ذاتاً با دشواری‌ها، تنگناها و مشکلاتی همراه بود.

نسب دعبل به «بدیل بن ورقی» که از صحابی پیامبر (ص) بوده می‌رسد. در خانواده‌ای ادیب و شاعر متولد شد. پدر و برادرش علی شاعر بودند و شعر آنها نیز در خدمت فرهنگ دینی و اسلامی بوده است. دعبل در کوفه و در عصر امام صادق (ع) متولد شد.

در آن روزگار و خیلی قبل‌تر از آن یعنی سال‌های 18-17ق. که کوفه یا کوفان به دست پدر عمر سعد، سعد بن ابی‌ وقاص ساخته شد، کوفه شهری نظامی و به صورت یک پادگان بوده است.

بخشی از یاران پیامبر (ص) و بعدها یاران امیرالمؤمنین در این شهر مستقر بودند. کوفه شهری بود که همیشه دچار تب و هیجان بود. حرکت‌ها و خیزش‌های بزرگ در کوفه بودند و ما از دوران امیرالمؤمنین، علی (ع) که حضرت در کوفه مستقر می‌شوند و عصر امام مجتبی (ع)، چنین جریان‌هایی را می‌شناسیم.

سرانجام آنچه کوفه را بیشتر مشهور کرد، حوادث عصر حضرت ابا عبدالله (ع) بود؛ آمدن مسلم بن عقیل و بعد هم کاروان اسرایی که به آنجا رفتند و قیام‌هایی که در آنجا رخ داد؛ از جمله قیام مختار، قیام توابین، قیام زید بن علی بن الحسین. کوفه همیشه نوعی مرکزیت در حرکت‌های بزرگ تاریخی داشته است.

برخی نوشته‌اند که دعبل در قرقیسای سوریه متولد شده؛ اما درست‌تر همان است که متولد کوفه است. «دعبل» یک واژة هزل است و طنزی در این نام وجود دارد. این نام را دایه‌اش برای او انتخاب کرد و معنی آن «هر چیز کهنه و فرسوده» است؛ مثلاً به یک شتر پیر، دعبل می‌گفتند.

در نام دعبل هم یک نازش وجود دارد، هم یک عنوان تصغیری است که در این تصغیر، تحقیر نیست. در فارسی به انتهای کلمات «کاف» اضافه می‌کنیم که ممکن است تحقیر یا تحبیب باشد؛ مثلاً می‌گوییم زنک یا مردک که این کاف تحقیر است؛ اما وقتی می‌گوییم، طفلک یا عزیزک، کاف تحبیب است.

این تصغیر یا شبه‌ تحقیری که در نام دعبل وجود دارد، از سر نوازش و دوست داشتن بوده است. نام اصلی او را برخی محمد و برخی حسن گفته‌اند که محمد مشهورتر است.

ایشان عصر چهار امام را درک کرد؛ امام صادق (ع)، امام موسی کاظم (ع)، حضرت رضا (ع) ـ که فعالیت‌های او بیشتر در این عصر است ـ و حضرت جوادالائمه. دعبل تا عصر متوکل عباسی زنده بود. او زمان هفت خلیفه عباسی را درک کرد؛ یعنی در فراز و نشیب و موج‌خیز حادثه‌های تاریخ اسلام حضور داشت.

عصر مهدی عباسی، هارون، هادی، امین، مأمون، معتصم، واثق و متوکل را درک کرد و این امر او را آبدیده و پخته کرد. او جریان‌های مختلف سیاسی را رصد می‌کرد و در درون آنها پرورده می‌شد؛ چون نسبت به همة آنها عکس‌العمل داشت و یک فرد کاملاً اجتماعی بود.

در صحنه‌های سیاسی عصر خودش حضور داشت و تجربه‌های روشنی از این دوره‌ها اندوخته بود. دعبل نوجوانی‌اش را در کوفه گذراند و در همین دوران به مصر و بغداد سفر کرد. وقتی یک نوجوان در 18-17 سالگی از کوفه تا بغداد و از بغداد تا مصر سفر کرده باشد، چه‌قدر در همان نوجوانی و جوانی پخته می‌شود؟! شعر گفتن را از نوجوانی آغاز کرد؛ اما رسمی در آن دوران وجود داشت که در آن درس بزرگی برای مداحان و همة عزیزانی که در عرصة فرهنگ عاشورا فعالیت می‌کنند، هست و آن این است که در آن دوران شاعران تا به مرز پختگی نمی‌رسیدند، اجازة نشر شعرشان را نداشتند. استادی باید تأیید می‌کرد تا کسی اجازة نشر شعرش را داشته باشد.

باید سال‌ها مطالعه و دقت علمی می‌کردند، در محضر بزرگان می‌نشستند، چوب می‌خوردند، دود می‌خوردند؛ حتی گاهی شکسته می‌شدند تا کم‌کم روی شکسته‌ها و ویرانه‌های خودشان یک انسان جدید را بتوانند، بسازند.

این‌چنین بود که ایشان علی‌رغم اینکه در نوجوانی هم خوب شعر می‌سرود، اجازة نشر شعرهایش را نداشت؛ تا اینکه استادش از او شعری شنید که به سرعت زمینة شهرت دعبل را فراهم کرد و اجازة نشر شعرهایش را به او داد.

این شعر را می‌توان یک شکواییه یا تغزل و یا یک شبابیه دانست که مربوط به دوران جوانی است. این الشّبابُ و اَیّهُ سَلَکا؟ لا این یُطلب ضَلَّ بَلْ هَلَکا لا تعجبی یا سَلمُ مِنْ رَجُلٍ ضحک المشیبُ برأسِهِ فَبَکی جوانی کجاست و در کدام مسیر و جاده دور از ما دارد گام می‌زند.

انگار جوانی دارد تمام می‌شود. نه! من کجا می‌توانم چیزی را بیابم که در آستانة از کف رفتن و تباه شدن است./ ای سلم از کسی شگفت‌زده نباش که پیری دارد به او می‌خندد؛ موهای سپید بر سر او دارند تبسم می‌زنند و گریه می‌کنند! یعنی در خندة موها، او دارد گریه می‌کند؛ آمیزه‌ای از خنده و گریه در وجود او احساس می‌شود.

این شعر که یک پارادوکس یا متناقض‌نمای زیبا دارد، چنان در روی زبان‌ها افتاد و تأثیر گذاشت که همه شاعر بودن او را تأیید کردند و سپس دعبل 60 سال دیگر شعر گفت. كمتر شاعري وجود دارد كه 60 سال شعر گفته باشد. بزرگترين شاعراني كه در تاريخ ادبيات مي‌شناسيم، سه دهه و برخي بيشتر از چهار دهه شعر نگفته‌اند؛ اما ايشان 60 سال جوشش شعري داشتند و مردم با شعرش آشنا بودند. دعبل مجموعه‌هاي شعري بسياري را سامان داد.

در طول اين 60 سال بيشتر مدح و هجا مي‌گفت؛ هجا دقيقاً نقطة مقابل مديحه است؛ يعني تحقير؛ توهين و شكستن كسي. هجا چيزي از جنس طنزي كه ما امروز مي‌گوييم است؛ البته صلابت؛ آرامش؛ متانت و وقاري را كه در طنز وجود دارد، ندارد؛ حتي گاهي اوقات هتاكي و دريدگي هم در اشعار هجا وجود دارد. البته اين كه ايشان چه كساني را هجو مي‌كرد مهم است.

دعبل چه كساني را در شعرش تحقير مي‌كرد؟ (كه سرانجام جان بر سر اين مسئله داد.) او گاهي به آفريقا و گاهي به آسيا مي‌رفت و شعر مي‌گفت. بيش از آنكه بخواهد خوبان را بستايد، بدان را مي‌كوبيد و به‌خصوص اين بدان كساني بودند كه در مقابل اهل بيت (ع) موضع داشتند. هر كه در مقابل اهل بيت (ع) مي‌ايستاد هرگز از تيغ تند و گزنده و شكنندة شعر دعبل، رهايي پيدا نمي‌كرد. گاهي كساني مجبور مي‌شدند در مقابلش سكوت كنند و حتي پول دهند كه دعبل ديگر هجوشان نكند؛ تا اين اندازه از توان شعري او هراسناك بودند.

دشمنان مي‌ترسيدند و دوستان لذت مي‌بردند. وقتي هارون‌الرشيد توان شعري دعبل را شنيد، او را دعوت كرد و دعبل قصيده‌ای در مدح هارون گفت. اين هم از ظرافت‌هايي است كه تاريخ دربارة آن سكوت كرده است؛ دعبل اگر در اين راه پولي هم دريافت مي‌كرد، آن را در راه دين مصرف مي‌كرد و اين هم از ارزش‌هاي وجودي دعبل خزاعي است. هارون‌الرشيد به خاطر اين قصيده 10 هزار درهم و يك خلعت گران‌بها به دعبل انعام داد.

وقتي امام رضا (ع) وارد سرزمين خراسان شد، دعبل همراه با يكي از دوستان شاعرش به نام ابراهيم به خدمت حضرت رسيدند و قصيده‌اي براي حضرت گفت. در آن قصيده دعبل مرثيه‌اي براي حضرت ابا عبدالله (ع) سرود كه آن‌قدر اين مرثيه مشهور است كه اگر قرار باشد سه مرثية بزرگ براي ابا عبدالله (ع) در كل تاريخ شعر عرب بگوييم، قطعاً يكي همين مرثيه است.

به نظر من معادل اين شعر در زبان فارسي، تركيب‌بند محتشم كاشاني است. بيت اول اين شعر آنچنان تأثير‌گذار و كوبنده بود كه بر سر همة زبان‌ها افتاد و عبارت است از: مدارسُ آیات خَلَتْ من تلاوة و مسکنُ عزِّ مقْفِرُالعرصات از آموزشگاه‌هاي آيات خدا ديگر صداي تلاوت قرآن برنمي‌خيزد، صداي تلاوت قرآن را خاموش كرده‌اند، حنجره‌هايي را كه قرآن از آن مي‌تراويد از ما گرفتند/ و منزلگاه‌هايي كه وحي در آنها آرام مي‌باريد با خاك يكسان شد. البته مفاهيم ايهامي در اين شعر هست كه وقتي به فارسي ترجمه مي‌شود زيبايي اصلي آن حس نمي‌شود.

وقتي شعري ترجمه مي‌شود، آن لطافت‌ها، زيبايي‌ها و شبكة روابط درون‌شعري گم مي‌شود. اين قصيدة درخشان آن قدر در تاريخ مؤثر بود كه بسياري بر آن افزودند. وقتي دعبل اين شعر را خواند مأمون عباسي بلندبلند گريست و امام رضا (ع) 10 هزار درهم به او بخشيد و گفت بيشتر از اين نيست و الا من باز هم مي‌دادم؛ در حقيقت مي‌خواهد بگويد يك شعر گفتن اين‌قدر براي اهل بيت (ع) اعتبار دارد. اتفاقاً امام رضا (ع) از سكه‌هايي به دعبل بخشيد كه اسم خود حضرت روي آنها حك شده بود. حضرت 2 جامة خود را نيز به دعبل بخشيد و اين نشان اعتبار جايگاه و موقعيت شعري دعبل است.

شعر دعبل در حدود 45 بيت بود و به علت تأثيرگذاري آن تا 121 بيت شده است؛ يعني حدود سه برابر؛ هر شاعري كه آن را مي‌خواند چند بيت به آن مي‌افزود. شيعيان قم وقتي فهميدند، دعبل از آنجا مي‌گذرد، به او گفتند ما 20 هزار درهم مي‌دهيم تا يك پيراهن حضرت رضا (ع) را به ما بدهي كه اين نشان از ارادت مردم به اهل بيت (ع) است. در گستره‌اي از سرزمين خراسان به سمت مركز و جنوب ايران، عشق به اهل بيت (ع) بيشتر مي‌شود.

20 هزار درهم، شايد نيمي از خراج يك شهر بود، نصف بودجه و درآمد يك شهر. وقتي مردم جمع مي‌شوند و حاضر هستند چنين سرمايه‌گذاري‌اي كنند، معلوم مي‌شود، اهل بيت تا چه اندازه محبوب و مورد توجه مردم بوده‌اند، البته دعبل حاضر نشد كه لباس را بدهد و وقتي به خارج شهر رسيد، جوانان دورش حلقه زدند و لباس را از او گرفتند.

دعبل به ناگزير پول را گرفت و سفر بزرگي را به سرزمين دمشق شروع كرد و به شام رفت. مي‌دانست اثر فرهنگ اموي در آنجا باقي است و هيچ رسانه‌اي قدرت شعر را ندارد تا بتواند تبليغات و سوء آثار فرهنگ اموي را در آنجا محو كند.

از آنجا به سمت مغرب و مراكش مي‌رود و براي مردم شعر مي‌خواند. از آنجا مجدداً به خراسان، بعد ري يعني تهران امروز و سپس به منطقة گرگان مي‌رود. دايم در سفر بوده و به قدري شعرهايش مؤثر بود كه به پاس آن ثروت‌هاي عجيب و غريبي به او مي‌دادند. نوشته‌اند، عبدالله ذواليمينين 60 هزار درهم به او داد و آن‌قدر به او بخشيد كه شرمسار شد و نمي‌دانست با آن چه كند.

عبدالله بن طاهر ذواليمينين هر سال، پنج هزار درهم براي او مي‌فرستاد. همين موضوع دربارة امام رضا و ساير ائمه (ع) هم صادق است. زبان گزنده و تند دعبل همه را آزار مي‌داد. وقتي احساس كرد پادشاه مصر در مقابل ائمه ایستاده و حرفي زده‌ است به مصر رفت و شعرهايش خيلي زود روي زبان مردم افتاد و اين باعث شد تعقيبش كنند و براي همين دايم در جنگ و گريز بود.

دعبل اهل جنگ بود و دايم شمشيرش را همراه داشت. دعبل كسي بود كه هم شمشير زبان داشت و هم شمشيري بسته به كمر. هميشه دشمنان اهل بیت از شمشير دعبل مي‌هراسيدند و اين به نوبة خود نكتة قابل تأملي است؛ كسي كه براي اهل بيت (ع) كار مي‌كند، از نظر رزمي هم بايد آماده باشد.

ساده مي‌گوييم، اگر ظهور در جمعة آينده محقق شود ما چه‌قدر آمادگي رزمي براي همراهي با حضرت داريم؟ ما بايد آمادگي فوق‌العاده براي عصر ظهور داشته باشيم. دعبل اين‌گونه بود. بسياري از اوقات كه از شهري به شهر ديگر مي‌گريخت، مركب نداشت و پاي پياده مسير را طي مي‌كرد.

اين آوارگي‌ها درد و رنج‌هاي بسياري براي او ايجاد كرده بود. نسبت به ائمه (ع) تعصب داشت و نام ايشان را هميشه با احترام ياد مي‌كرد. شعري نمي‌گفت كه به گونه‌اي در آن از ائمه (ع) ياد نكند. خودش مي‌گفت: «30 سال است كه دار خويش را به دوش مي‌كشم و كسي نيست مرا به صليب بكشد.»؛ يعني 30 سال است كه هم‌نفس مرگم. شب هم كه مي‌خواهم بخوابم، منتظر هستم كه حمله كنند و كشته شوم. چون توان جسمي بالايي داشت، مي‌دانست كه در سفر از يك شهر به شهر ديگر در مواجهه با ديگران از عهدة مبارزه برمي‌آيد. گفته‌اند كه دعبل صورت نازيبايي داشت.

پشت گردنش غده‌اي داشت كه ايشان را اذيت مي‌كرد؛ اما با همة اين مسائل صداي زيباي او تا حدي چهره‌اش را مي‌پوشاند. در آخر عمر به بغداد رفت و در بغداد و بصره به دفاع از اهل بيت (ع)، پرداخت. مالق بن طوق از اينكه دعبل ستايش اهل بيت (ع) را مي‌كرد نارحت شد و قصد جان او را كرد. دعبل با يك شعر بلند، مالق را هجو كرد. مالق تصميم گرفت، دعبل را تنبيه كند و به قتل برساند. دعبل به بصره گريخت.

در بصره درحالي‌كه 97 سال داشت او را شكنجه كردند و درحالي‌كه جاي‌جاي بدنش زخم داشت، به زحمت خودش را به اهواز رساند. مالق به يك تروريست 10 هزار درهم داد و او را براي تعقيب دعبل فرستاد تا دعبل را به هر صورت به قتل برساند. سرانجام در شوش، در منطقه‌اي به نام تيقه، هنگام نماز عشاء، با عصايي كه نوك آن از زهري نظير آنچه عبدالرحمان بن ملجم مرادي استفاده كرده بود، زهرآگين بود، از پشت به دعبل حمله مي‌كند و در حال نماز به دعبل زخمي وارد مي‌كند.

زهر در بدن او منتقل مي‌شود و روز بعد به شهادت مي‌رسد. خيلي جالب است كه در لحظة مرگ اين شعر را مي‌گويد. درست در لحظه‌اي كه در بستر افتاد، قبل از شهادت سرود: اَعَدَّ لله یومَ یلقاء دعبلُ اَنْ لا اله الّاهُ یقولها مُخلصاً عساهُ بِها یَرْحَمهُ فی‌القیامة الله اللهُ مولاهُ و النَبیُ وَ مَنْ بَعْدَهما فالوصیُّ مولاهُ من خودم را براي روز قيامت آماده كرده‌ام. فقط يك لا اله الا الله سرماية دعبل است. خيلي نكتة مهمي است كه بايد به آن اشاره كنم.

در گذشته ـ شعر دعبل هم اين خصوصيت را دارد ـ شعر با توحيد شروع مي‌شد؛ يعني قبل از سوگ و ستايش به موضوع توحيد مي‌پرداختند. شعر، موعظه و مباحث تربيتي داشت و سرانجام فرودش، سوگ است؛ يعني هنگام قرائت شعر اول اعتقاداتت را مرور مي‌كني، بعد در يك كلاس كوتاه تربيتي قرار مي‌گيري و سپس عواطف و احساسات شما نسبت به اهل بيت (ع)، بر انگيخته مي‌شود.

به عبارت ديگر، معرفت را از محبت می‌آغازد؛ درحالی‌که امروزه یا بعد محبت بيشتر مطرح مي‌شود يا ممكن است فقط به سوگ تكيه كنيم و در متن شعرها پيام اخلاقي نداريم؛ اما دعبل در لحظة مرگ هم مسئله‌اش توحيد است و مي‌گويد اگر الان كشته مي‌شوم، به خاطر دفاع از توحيد است. مي‌گويد مولاي من خداست و نبي‌او و وصي‌اي كه اميرالمؤمنين، علي (ع) است.

اين آخرين جمله‌اي است كه از زبان او جاري مي‌شود؛ يعني دعبل با شعر به شهادت رسيد. سه كتاب از ايشان باقي مانده است. يكي كتاب «طبقات الشعرا» كه نوعي تذكرة شعري است و در آن شاعران را تا روزگار خود معرفي كرده است. ديگري «كتاب الواحده في مناقب العرب و مثالبها» كه دربارة تاريخ عرب است و كتاب «ديوان اشعارش» كه نزديك به 300 صفحه و حاوي قصايد بلند او به‌خصوص در مدح اهل بيت (ع) است و شعرهاي ارزنده‌اي دارد. دعبل راوي حديث نيز بوده است؛ اما اهل تسنن روايات او را ضعيف مي‌دانند. چون اعتقادات شيعي داشت و مدح اهل بيت (ع) را مي‌گفت.

ما شيعيان رواياتش را مي‌پذيريم. دعبل رواياتي از حضرت رضا (ع) دربارة ظهور دارد كه بسيار شنيدني و قابل اعتنا است. دعبل 2 پسر به نام‌هاي حسين و عبدالله داشت كه نامگذاري آنها هم جالب است. پسرش حسين هم شاعر بود و ديوانش در حدود 200 صفحه است كه خوشبختانه در اختيار ماست. كساني كه به شوش مي‌روند. در كنار دانيال نبي، رسول تبعيدي عصر بني اسرائيل، رسول تبعيدي ائمه، دعبل خزاعي را خواهند ديد. دو پيامبر در كنار هم؛ يكي مدافع توحيد و ديگري مدافع اهل بيت؛ هر دو يك كار كرده‌اند. شايد اين اتفاق بي‌دليل نباشد. پشت برخي وقايع يك رمز و رازهاي لطيفي وجود دارد. اينكه دعبل بايد همساية دانيال نبي و در شوش باشد. بزرگ‌ترين شاعر عصر اهل بيت (ع) كه ما در ايران مي‌شناسيم، دعبل خزاعي است.


کد مطلب: 17534

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/interview/17534/رسول-تبعيدي-ائمه

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir