تفسير ارگانيک و پيکرهوار از عاشورا و غيبت
نويسنده: دکتر رضی موسوي گيلاني
28 مرداد 1387 ساعت 14:07
يکي از مشکلات تحليل پديدههاي تاريخي، اين است که اگر بخواهيم يک پديده و رخداد تاريخي را به نحو تحليلي و جدا از بستر تاريخي آن نشان دهيم، قطعاً با يک مشکل مواجه ميشويم و آن عدم تفسير صحيح آن واقعه است.
به همين جهت، فيلسوفان تاريخ معتقدند که يک رخداد را بايد به صورت پيکرهوار، منسجم و در ارتباط با آن بستري که به وجود آمده و زمينههاي قبلي و بعدي آن سنجيد. اين امر موجب ميشود که وقتي از رخدادي همچون عاشورا و يا رخدادي همچون غيبت، ميخواهيم سخن بگوييم، اينها را در ارتباط با هم به صورتي که همپوشي داشته باشند، تحليل کنيم. من قبل از اين که منطق بحث را ذکر کنم بد نيست که به چند نمونه از رخدادهاي تاريخي که بر يکديگر اثر گذاشت، اشارة اجمالي کنم.
ما در تاريخ اسلام، پنج رخداد مهم داشتيم که آغازش از مبعث رسول الله (ص)، سپس غدير است. دو رخداد داريم که به جهت انحراف از اين رخدادها به وجود آمد و آن عاشورا و غيبت است و يک امر قطعيالوقوع داريم و آن تشکيل حکومت جهاني است.
اما به نظر ميرسد که اين رگه و اين تأثير خطي تاريخ هر کدام از آن رخدادها نتيجهی منطقي رخداد قبلي است.
جملهاي زيد بن علي دارد. او از کساني است که به انتقامخواهي خون سيدالشهدا (ع) قيام کرد. از او فردي دربارهی خلافت پيامبر (ص) و حقانيت جانشين سخن ميگويد.
ميگويند که زيد بن علي سکوت ميکند و در حين جنگ وقتي تيري به آن ميخورد و خون جاري ميشود، به آن فردي که پرسش کرد، اينطور جواب ميدهد که اگر سقيفه نبود، اين خون امروز اينطور نميريخت. اين سخن زيد بن علي، خودش گوياي اين است که رخدادهاي تاريخي يک ارتباط منطقي با يکديگر دارند. جريان غدير اگر از آن منطقش خارج نميشد، بيترديد جريان عاشورا به تحقق نميپيوست.
اگر سقيفه نبود، انزواي علي بن ابيطالب (ع) به وجود نميآمد.
احمد امين در کتاب فجر اسلام ميگويد که شيعيان مدعي هستند اگر علي (ع) به خلافت ميرسيد، اينچنين ميشد، خلاصه اين که ايشان به خلافت رسيد، بله حضرت علي (ع) به خلافت رسيد، اما زماني به خلافت رسيد که رخدادهاي قبلي بر حکومت او اثر گذاشتند.
حضرت امير(ع)، زماني که به خلافت رسيد جرثومه فساد را که در شام بود خواست ريشهکن کند، هرچند که سرانجام موفق نشد و بنياميه که به اصطلاح باقي مانده و ريشه دوانده بودند، باقي ماندند.
پس اگر رخدادهايي پيش از حکومت علي(ع) رخ نميداد، قطعاً وضعيت حکومت در زمان اميرالمؤمنين(ع) به گونهاي ديگر بود؛ يا فرض بگيريد که اگر صلح امام حسن(ع) نبود و امام حسن(ع) عدم وفاداري بنياميه را به هرگونه پيمان اثبات نميکرد، شايد امام حسين(ع) در جريان خودش با يزيد به گونهاي ديگري عمل میکرد.
چون بنياميه به آن قرارداد وفادار نبودند، امام حسين(ع) هم قطعاً هيچ وقت با يزيد بيعت نخواهد کرد. پس اين پيوستگي رخدادها به گونهاي است که نميشود يک گزينه را جدا کنيم از تاريخ و بعد مستقلاً در باب آن سخن بگوييم.
همان طور که در تفسير قرآن افرادي مثل مرحوم علامه طباطبايي معتقد به اين هستند که پارهاي آيات قرآن در تفسير پارهاي ديگر از آيات ديگر قرآن تأثيرگذار هستند. بايد اقرار کنيم که تاريخ هم اينچنين است و جريان سقيفه، نتيجهاش شد عاشورا و تقية ائمه(ع) و حتي غيبت.
اينها همهشان نتيجههاي منطقي رخدادي هستند که دو قرن قبل يا 50 سال قبل رخ دادند؛ شايد بيارتباط نباشد اين سخني را که يزيد وقتي سر سيدالشهداء (ع) را به دربارش آوردند و آن شعر معروف را که ميگويد كه کلاغها داشتند قارقار ميکردند که مظهر شومي و بديمني است در فرهنگ عرب. و اشاره ميکند به اين بيت که ميگويد: «لعب الغُراب، فقلت قل او لا تقل فقد اقتضيتُ من الرسول دُيوني؛ امروز کلاغها قارقار بکنند يا نه، هيچ فايدهاي ندارد و فرقي نميکند.
من امروز انتقامم را از پيامبر گرفتم». در واقع يزيد انتقام پدرانش را گرفت. آنهايي که نتوانستند در زمان پيامبر (ص)، اسلام را به حاشيه برانند، ولي يزيد توانست چنين بکند.
در تاريخ شيعه پنج رخداد داريم. اول مبعث است، دومي غدير، سومي عاشورا، چهارم غيبت و پنجم که يک رخداد تاريخي نيست ولي به جهت سنتهاي ديني معتقديم که قطعيالوقوع است و آن حکومت جهاني مهدوي است.
عرض کرديم که اين چهار عنصر در ارتباط با هم هستند. به تعبير مرحوم حميد عنايت، شيعه با دو مفهوم گره خورده، يکي شهادت که باقي مانده از واقعهی عاشوراست و يکي تقيه که باقي مانده از دورهاي است که امامان شيعه در اوج خفقان بودند و نميتوانستند ابراز عقيده بکنند و تا زمان غيبت که غيبت يعني زندگي پنهاني انساني که نميتواند به صورت آشکار در ميان مردم حضور داشته باشد، هر چند که حضور پنهان دارد و يا ظهور خاص هم ممکن است داشته باشد.
اما از ديدگاه کلامي سه مؤلفه داريم، يعني در کنار اين پنج مؤلفه مبعث، غدير، عاشورا، غيبت و حکومت جهاني مهدوي. در ديدگاه کلام شيعي تنها سه عنصر داريم، يعني بعثت، غدير و حکومت جهاني.
در اين ميان دو مؤلفه يعني عاشورا و غيبت نتيجهاي است که پارهاي از انحرافات اسلامي در تاريخ آن را به وجود آورد. در روز عاشورا خوب ميدانيم که عناصر پيراموني سيدالشهداء(ع) نه تنها به کمک او نيامدند، بلکه به يک معنا به نفي او پرداختند.
در واقعه عاشورا نه تنها عناصري که بايد از حقيقت حمايت ميکردند حمايت نکردند، بلکه به يک معنا به نفي او پرداختند و بنياميه در عاشورا نه تنها ميخواستند مخالف وقت خودشان يعني سيدالشهداء(ع) را به شهادت برسانند، بلکه ميخواستند تکليف خودشان را با هرگونه مخالفت علوي و شيعي يکسره کنند.
به تضعيف حقيقت پرداختند، هرچند که تصور نميکردند با کشتن پاکسرشتترين انسانها که اصحاب سيدالشهداء (ع) بودند، اين رگه و اين جريان حقيقت به ادامه و استمرار خودش بپردازد. اما به تعبير قرآن «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيذهَبُ جُفاءاً وَأَمّا ما ينفَعُ النّاس فَيمکُثُ فِي الاَرضِ». باطل همچون کف روي آبي است هرچند که پيراموني داشته باشد، اما سرانجام مثل کف روي آب است.
اما حقيقت ـ آن چيزي که به نفع مردم است ـ باقي خواهد ماند. با کشتن اين انسانها که پاک سرشتترين انسانها بودند حقيقت به حرکت خودش ادامه داد. تقدير چنين تعلق گرفت که تنها مرد رنجور عاشورا و تنها زن آزردهخاطر عاشورا حقيقت را دوباره به جنبش دربياورند و اين حرکت ادامه پيدا کند و به تعبير آن شاعر:
رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور
تا قيامت ميرود اين نفخ صور
حق و باطل همچون دو رودي هستند که بايد جاري شوند و اين افتخار شيعه است که جريان حقيقتخواهي در تاريخ اديان متکي است به شخصيتهاي شيعي.
عاشورا که نتيجه منطقي سقيفه است خود نتيجهاي است که موجب شد يک سري نتايج تاريخي ديگر هم به وجود بيايد. ائمه(ع) در دوره بعد از بنياميه در شرایط به مراتب دشوارتر به سر بردند، اما اين علم هدايت را همچنان زنده نگه داشتند هرچند که کمسوي بود و نميتوانستند به اصطلاح آشکارا به بيان حقيقت بپردازند تا به زماني ميرسيم که مسئله غيبت رخ ميدهد که در اوج به اصطلاح تظلم هستند.
و غيبت، ديگر نتيجهاي است که در انحراف تاريخ به وجود آمد؛ عاشورا و غيبت از ديدگاه تاريخ با يکديگر ارتباط و پيوند دارند و هر دو به واسطه ظالمان محقق شدند.
اما هر دو در طول تاريخ شيعه، فرهنگ عاشورا و فرهنگ مهدوي ماندگار ماند. بيترديد به اذعان همه مورخان، فرهنگ عاشورا هرچند که در ديدگاههاي کلامي ما مورد خواست پيشوايان دين نبود، اما يک واقعه غمناک تاريخي است که بيشترين اثر را در فرهنگ ما گذاشت، بيشترين تحولات سياسي و بيشترين تحولات اجتماعي را در فرهنگ شيعه ایجاد کرد، به جهت اين که مفهوم شهادت از زمان رخداد کربلا در ميان شيعيان باقي ماند و همچنين ارتباطي که با جريان مهدويت دارد.
همانطور که آقاي استادي در سخنان خود فرمودند که در زيارت عاشورا هست و در دعايي که مرحوم شيخ طوسي در مصباحالمتهجد روايتي را نقل ميکند از امام باقر (ع) که امام باقر (ع) در روز عاشورا ميگويند: شعيان بگويند که وَجَعلَنا وَ إِياکُم مِنَ الطّالِبينَ بِثارِهِ مَعَ وَلِيهِ الاِمامِ المَهدِي.
اين در واقع «بيانيه شيعه» است؛ شيعه معتقد است که امام عصر يا به تعبيري حکومت جهاني مهدوي از دل واقعه و فاجعه عاشورا برخاست. ظهور مهدي(ع) همان پيامي را دارد که امام حسين(ع) در عاشورا داشت، يعني همان کارکرد و همان اهدافي که سيدالشهداء(ع) در عاشورا دنبال ميکرد، حضرت ولي عصر(عج) در زمان حکومت جهاني دنبال ميکند. به همين جهت امام باقر(ع) در روز عاشورا به اصحاب خودشان توصيه ميکنند که اين دعا را با اين مفهوم بخوانيد که: خدایا ما را در خونخواهي سيدالشهداء (ع) در رکاب امام عصر (عج) قرار بده.
و در عين حالي که تاريخ اين پيوستگي را دارد، اهداف کلامي شيعه هم اين پيوستگي را با خودش دارد. يعني حکومت جهاني مهدوي قرار است همان پيامهايي را داشته باشد که سيدالشهداء و ديگر ائمه (ع) داشتند.
به همين جهت در تاريخ شيعه بسياري از مورخان و فيلسوفان سياسي معتقدند که قيامهايي که روی داد بر دو مؤلفه استوار بود. من فقط استناد ميکنم به يکي از انديشمندان سياسي، حامد الگار که يکي از تئوريپردازان انقلاب اسلامي است. او کتابي در مورد انقلاب اسلامي در سال 57 مينويسد. به همين نگاه ارگانيک که در تاريخ است اشاره ميکند و ميگويد: مرحوم امام خميني نماد يک سنت تاريخي است، يک سنتي که از زماني آغاز شده و تاکنون هست.
ايشان در تحليل انقلاب اسلامي که يکي از آن دهها جنبش سياسي است که در تاريخ شيعه انجام شد، معتقدند سه عنصر در انقلاب اسلامي ميبينيم. از جمله اشاره ميکند به مفهوم غيبت و فقدان قدرت سياسي مشروع. يعني شيعه به جهت اينکه مشروعيت را براي امامان خودش قائل است، در طول تاريخ هيچگاه براي هيچ قدرتي مشروعيت ذاتي قائل نبوده، مگر اينکه مشروعيتش را به نحوي از امام کسب کند.
و سومين ويژگي را نفي قدرت حاکم بر اساس انديشه شهادت میداند. الگار معتقد است عاشورا و مهدويت، ريشهی انقلاب اسلامي است. همين دو عنصر را ميخواهم تعميم بدهم که تمام تحولات فرهنگی شيعه بيترديد بر اين دو عنصر استوار است.
به همين جهت یکی از اندیشمندان سخني دارد که ظهور حضرت ولي عصر (عج) به يک معنا تجلي باطن همه اديان است.
در واقع حکومت مهدوي که پس از اين رخدادهاي تاريخي سرانجام به وقوع خواهد پيوست، به يک معنا تمامي اديان و تمام پيامهايي را که انبياء در اديان خودشان داشتند، ميخواهد به کمال برساند و حکومت مهدوي به يک معنا ظهوربخشي به تمامي اديان و آن کمال ارگانيک است يعني گويي يک پيکره و يا ساختماني درست شود که آن آخرين و يا آن نهاييترين عضو آن ساختمان يا بدن در تاريخ متعلق به حرکتي است که امام عصر (عج) آن را محقق خواهد کرد.
من در بخش پاياني ميخواهم به يک گسست که در فرهنگ عاشورا و مهدويت وجود دارد، اشاره کنم. بهرغم اينکه تفکر مهدويت و اعتقاد به حکومت جهاني مهدوي جزو مؤلفههاي اعتقادي ماست اما متأسفانه در دهههاي گذشته ما آن فرهنگسازي و ظرفيتسازي که بايد ميکرديم، نکرديم.
بحمدالله در اين دهه فقط ميتوانيم بگوييم که اين فرهنگسازي شده و اقبال عمومي و خاصي به آن شده است. البته در گذشته از جنبههاي تئوري و نظري مهدوي هميشه استفاده ميکرديم. عالمان ديني در کلاسهاي فقاهت خودشان هر جا که بحث ولايت و حکومت ميشد، بيترديد يکي از مباني آنها بحث مهدويت بود.
در سه عرصه هيچوقت نميتوانيم مهدويت را رها کنيم: 1ـ حوزه حکومت يا به تعبيري فلسفه سياسي
2ـ حوزه عرفان که مبتني بر بحث ولايت است
3ـ در عرصههاي اجتماعي.
با وجود اينکه عالمان ديني در گذشته با تکيه بر مؤلفهی مهدويت ظرفيتسازي ميکردند و در مباحث نظري به آن ميپرداختند، اما متأسفانه به جهت آسيبهايي تا دهه گذشته اين اقبال را در فرهنگ خود نميديديم و اين شايد تنها گسستي است که ميان فرهنگ عاشورا و فرهنگ مهدويت وجود داشت و با وجود اينکه باید به عاشورا و مهدويت در يک نگاه ارگانيک نگریست، تنها چيزي که ميان اين دو در گذشته ما فاصله انداخت، همين گسست است.
کد مطلب: 2518
آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/interview/2518/تفسير-ارگانيک-پيکره-وار-عاشورا-غيبت