تحلیل تاریخی نهضت حسینی از زبان شهید مظلوم آیتالله بهشتی
جمهوری اسلامی , 5 مهر 1396 ساعت 15:46
حالا برسیم به مقایسه دو سپاه. در این سپاه کوچک، از آن سرباز عادی گرفته تا فرمانده کوچک و بزرگ، همه از یک قماشاند و همه یکجور فکر میکنند. مشخصاتی که من برای امام حسین، فرمانده بزرگ، عرض کردم مقداری کمتر کنید؛ تا سرباز عادی همه این مشخصات را دارند. اما در اردوگاه دیگر ده یا سی هزار نفر افراد فریبخورده و پژمرده بودند. صرفنظر از آن هیجانی که مخصوصاً برای اعراب جنگجو در حالت جنگ دست میداد و تا پای کشته شدن میرفتند، هر آنی که به خود میآمدند، وجدانشان ناراحتشان میکرد. عده زیادی از اینها چنان اغفال و چنان غافلگیر شده بودند که دیگر فرصت تصمیمگیری صحیح نداشتند.
بد نیست من چند جملهای درباره مشخصات مردم کوفه برای دوستان عرض کنم. مردم شام تربیتشدههای یکسره معاویه بودند. سرشان به زندگی گرم بود. از اسلام فقط مسجد میشناختند و لااله الاالله محمد رسولالله و از حکومت اسلامی هم دربار با شکوه معاویه و یزید. مقررات برای آنها این بود که هر کدام به وسیله چاپلوسی و خودنمایی هرطور شده خودشان را به این دستگاه نزدیک کنند و هرچه بیشتر از این خوان یغما بهرهمند شوند. مردمی که در سرزمین پر نعمت شام زندگی کرده بودند بسیار نیرومند و پرقدرت و جنگجو بودند. مورخین مینویسند که غالباً معاویه و یزید و عمال او هرجا انقلاب میشد مردم را از سپاه شام میترساندند. میگفتند هان! آرام بگیرید والّا سپاه شام میآید. سپاه شام لولویی شده بود برای همه! اما دیگر در میان این مردم فکر عدالت اجتماعی و امر به معروف و نهی از منکر خیلی کم وجود داشت. «آنچه استاد ازل گفت همان میگفتند». اما مردم کوفه و عراق این طور نبودند. اینها مدتی از زندگی را با سلمان فارسیها و مدتی را تحت فرماندهی عالی علیبنابیطالب(ع) گذرانده بودند و شیوه حکومت علی را دیده بودند. دنیادوستترین آنها وقتی به یاد شیوه و رفتار علیبنابیطالب با خُرد و کلان مردم میافتاد دلش میتپید. اما وجدان آنها نیمه بیدار بود. از یک طرف هم مثل مردم شام دلشان برای زندگی دنیا غش میرفت میخواستند اینها هم مثل آنها زندگی داشته باشند. اینها مردمی بودند نیمهرشید و نه رشید. نه یکسره نادان و غافل شده بودند و نه یک جامعه ماشینی و نه یک جامعه هوشیار رشدیافته. همین مردم کوفه تا روز هشتم ماه ذیالحجه، موقعی که عبیداللهبنزیاد به دستور یزید وارد کوفه شد، هجده هزار نفر مرد سپاهی کنار مسلمبنعقیل، نماینده مخصوص امام حسین، آماده برای جنگ بودند. توجه بفرمایید روز هشتم ذیالحجه، عبیدالله ناشناس نقاب انداخته وارد شد و یکسره به دارالاماره رفت. همه خیال میکردند اباعبداللهالحسین است و شادی میکردند. عبیدالله به دارالاماره رفت و عدهای از اعیان و اشراف را خواست. گفت ما چقدر نیرو داریم؟ گفتند شمایی و همین عدهایی که توی دارالاماره هستند. 50 یا 60 نفر. بقیه همه با مسلمبنعقیلاند. میخواهی نگاه کنی؟ بله. بیا مسجد را نگاه کن. آمد از آن بالا نگاه کرد دید جمعیتی پست و بلندِ مسجد کوفه و اطرافش و کوچهها را گرفته است که همه طرفداران حسینبنعلی هستند. آمدهاند با مسلم بیعت کردهاند و پیمان یاری بستهاند. عبیداللهبنزیاد عدهای از سرشناسان و سران اقوام را خواست و آنها را تطمیع کرد. بعد اینها را فرستاد بیرون گفت بروید بین مردم و بدون اعلام عمومی هرکدام بروید به چهار پنج نفر از آنها که آمادهترند بگوید بروید دنبال کارتان و دست بردارید که توسط سپاه شام کشته میشوید! آمدند از بین مردم عدهای را اینطور کشیدند و بردند. هر کس نگاه کرد، دید انگار بغلدستیاش نیست! کمی که جمعیت خلوتتر شد، گفت بروید اعلام عمومی کنید که امیر عبیداللهبنزیاد از طرف یزید آمده و اعلام میکند که هر کس به خانه خودش رفت یا به دارالاماره آمد در امان است. مادرها و خواهرها دست جوانها را گرفتند و گفتند: بیا برویم بچه جان کشته میشوی عزیز من! هرکس به ترتیبی آمد و کسی را برد. غروب روز هشتم مسلمبنعقیل با سی نفر در مسجد کوفه ماند یعنی از صبح تا غروب سی نفر شدند! مسلم که از مسجد میخواست بیرون بیاید، پشت سرش را نگاه کرد و دید هیچ کس نیست؛ حتی آن سی نفر هم نبودند!
همین مردم در سپاه عمربنسعد به جنگ اباعبدالله آمدند ولی مگر در همین راه توانستند بمانند؟ وقتی خاندان اباعبدالله را بعد از روز عاشورا از کربلا به کوفه حرکت دادند، عبیداللهبنزیاد هنوز در کوفه بود. وقتی زینب کبری (س) آنجا ایستاد به صحبتکردن، همینها شروع کردند هایهای گریهکردن و دشنام دادن به عبیدالله بن زیاد و یزید. طولی نکشید که در خانه سلیمانبنصردخزایی، که از صحابه پیغمبر و از افراد سرشناس کوفه بود، نهضت سرّی آغاز شد. همینها تصمیم گرفتند توبه کنند و پس از سه سال بلافاصله بعد از مرگ یزید، در سال 64، سلیمانبنصرد خزایی با چهار هزار نفر با سپاهیان عبیداللهبنزیاد و مروانبنحکم جنگید. این جنگ از نظر قدرت روحی شبیه جنگ سربازان حسینبنعلی بود. ملاحظه کنید مردم کوفه چنین مردمی هستند. شاید بعضیها بگویند مردم کوفه تلون مزاج داشتند که تعبیر بسیار غلطی است. بهترین تعبیری که به فکر من میرسد این است: مردم کوفه مثل مردم بسیاری از جامعههای امروزی دنیا، نیمه رشدیافتهاند نه یکسره رشید و نه یکسره فرمانبردار و فرمانبر. هرچه بخواهند از گردهشان میکشند! واقعاً جامعههای نیمبند و نیمهرشدیافته جامعههای بدبختی هستند. اگر همیشه در آن حالت بمانند، نه این طرفاند و نه آن طرف. نه زنگی زنگ و نه رومی روم! بنابراین سپاهیان عمربنسعد در کربلا، در عین اینکه دارند جنگ میکنند و به روی اباعبدالله و سربازان و خاندان او شمشیر میکشند، ناراحتی وجدان دارند و متزلزلاند.
یکی از سرکردههای جزئی در سپاه عمربنسعد، سر مقدس اباعبدالله حسین را پیش عمربنسعد آورد و گفت: من افتخار میکنم که در کشتن کسی اقدام کردم که خودش و پدرش و پدربزرگش و مادرش با فضیلتترین مردم روی زمین بودند. عمربنسعد به او پرخاش کرد گفت واقعاً چه احمقی! تو میدانستی که این با فضیلتترین مردم روی زمین است و او را کشتی؟ اگر این حرف را جلوی امیر عبیداللهبنزیاد در کوفه بزنی همانجا دستور میدهد گردنت را بزنند دیگر این حرف را نزن!
در آن طرف، اردوگاه صبح روز عاشورا اباعبدالله حسین(ع) و سربازان همه قبل از اینکه مسلح شوند خودشان را تمیز میکنند. خیمهای زدهاند برای اینکه سربازان خودشان را تمیز کنند چون میخواهند با نظافت و تمیزی کشته شوند. (من نمیدانم واقعاً با این توجه عمیق به نظافت و پاکیزگی در اسلام چطور در ممالک اسلامی و شهرهای اسلامی نظافت اینقدر ضعیف است؟) خود امام داخل خیمه دارد خودش را تمیز میکند و دو تا پیرمرد درِ خیمه ایستادهاند و میخواهند نوبت بگیرند. چون رفتار امام و سربازان مثل رفتار علی است با کارمندان و سربازان. اینجا دیگر برای فرمانده چادر مخصوص و تشریفات و سراپردهدار و سرباز محافظ و گارد مسلح نیست. امام در همان خیمه خودش را تمیز میکند که سربازانش. تا اینها منتظرند امام حسین از خیمه بیرون بیاید، یکی از این دو نفر، که به خاطرم میآید نامش بریر است، شروع میکند به شوخیو مطایبهو خندیدن. آن دیگری میگوید آخر برادر! حالا چه وقت شوخی و خنده است؟ در پاسخ میگوید، برادر عزیز! کسانی که با من از جوانی زندگی کردهاند میدانند که من در جوانیهایم هم اهل شوخی و مزاح نبودم ولی میدانی چرا این قدر بانشاطم و میخندم؟ چون میدانم میان من و سعادت و جاودانی فقط یک فاصله هست آن هم کشتهشدن. کشته شدن همان و رسیدن به سعادت جاودانی همان! چرا نخندم؟ این هم از روحیه سرباز عادی اردوگاه این طرف. نتیجه جنگ این شد که تمام افراد این اردوگاه کوچک بهاستثنای سه نفر کشته شدند. این سه نفر یکی علیبنحسین(ع) است، یکی جوان کوچکتری است که نامهای او را گوناگون نقل کردهاند و داستانی در مقابله با خالد پسر یزید در بارگاه یزید برایش نقل میکنند و یکی هم یک سرباز نیمهجانی که خیال کرده بودند کشته شده و اتفاقاً جان به سلامت برده بود. یک نفر حاشیهنشین هم از این اردوگاه جان به سلامت برد و آن مردی بود که با اباعبدالله پیمان بسته بود که در اردوگاه ایشان باشد ولی قرار و مدار گذاشته بود که آنجا که پای کشتهشدن است کنار برود. جالب اینجاست اباعبدالله که مصمم بود اردوی خودش را تسویه کند و از این نمونه سربازها در آن نباشد چرا به این یکی اجازه داد؟ مورخین بیشتر حادثههای تاریخ عاشورا را در طرف اردوگاه حسینی از قول این مرد نقل کردهاند. این مرد باید بهعنوان وقایعنگار تاریخ عاشورا زنده بماند و آنچه دیده است بگوید و دیگران بنویسند بدون اینکه امام بخواهد استثنایی در فداکاری قائل شود. تمام افراد دیگر این اردوگاه کشته شدند و سرهای آنها را یک یک جدا کردند. حتی ابناثیر در کامل مینویسد که عبیدالله به عمربنسعد دستور داد که بعد از شهادت حسین دستور بده بدن او را زیر پای اسب له کنند. خیمههای حرم اباعبدالله را قبل از شهادتش آتش زدند ولی محصول این شهادت، انقلابهای پیدرپی در قلمرو حکومت یزید شد تا روزی که یزید مرد و بعد هم تا چندین قرن، قبر مطهر اباعبداللهالحسین میعادگاه جانبازان راه عدالت و حق بود.
مورخین نقل میکنند که در بیشتر نهضتهای ضدحکومتهای بیدادگر در سه - چهار قرن اول اسلام وقتی میخواستند ببینند قول و قرار نهضت ضدحکومت کجا گذاشته شده، میدیدند سر مرقد و خاک مطهر اباعبداللهالحسین بوده است. بله، تربت پاک حسین قرنها این خاصیت را داشت و به همین جهت بود که چه خلفای اموی و چه خلفای عباسی مکرر مزار مقدس حسینبنعلی را خراب کردند و به آب بستند و از رفتن اشخاص به زیارت اباعبدالله جلوگیری کردند. چون اینجا برای حکومتهای بیدادگر خانه خطر بود و هماکنون در بسیاری از کشورهای سرزمین اسلام و در بسیاری از جاهایی که با اسلام رابطه دارد، هر چند مردمش مسلمان نیستند، نام مقدس اباعبدالله برجستهترین و پرافتخارترین قیامکننده در راه حق و عدالت برده میشود. اما حتی از گور یزید و دستگاهش در مقر حکومتش شام امروز اثری قابل اعتماد وجود ندارد و در سرتاسر بلاد اسلامی، لعن بر یزید تقریباً در همه جا مجاز و مباح و مستحسن شمرده میشود. این است عاقبت راه خدا از آن طرف و راه خودخواهی و خودکامگی و هوا از این طرف. باید و شاید چنین باشد و سنت خدا همین است.
المتر کیف ضربالله مثلا کلمه طیبه کشجره طیبه اصلها ثابت وفرعها فی السماء. توتی اکلها کل حین باذن ربها ویضربالله الامثال للناس لعلهم یتذکرون. ومثل کلمه خبیثه کشجره خبیثه اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار. (سوره ابراهیم آیات 24 تا 27)
مردان حق و فضیلت در قتلگاهها و کشتارگاهها و گوشه زندانها پیروز و سربلندند. باطل همواره سر به زیر و سرافکنده است، هر چند بر اریکه فرمانرواییها تکیه زند. این سنت جاودانه خداست و این است درسی که حادثه کربلا به ما دوستداران حسینبنعلی و همه دوستداران حق و فضیلت و راه خدا میآموزد.
سلام و درود بیپایان خدا بر شهیدان پاک کربلا و واقعه عاشورا
لعن جاودانه خدا و لعن جاودانه همه بندگان خدا بر کسانی باد که در واقعه کربلا برای خاموشکردن حق میکوشیدند و سلام علینا و علی عبادالله الصالحین.
*مردم شام تربیتشدههای یکسره معاویه بودند. سرشان به زندگی گرم بود. از اسلام فقط مسجد میشناختند و لااله الاالله محمد رسولالله و از حکومت اسلامی هم دربار با شکوه معاویه و یزید. مقررات برای آنها این بود که هر کدام به وسیله چاپلوسی و خودنمایی هرطور شده خودشان را به این دستگاه نزدیک کنند
*مردان حق و فضیلت در قتلگاهها و کشتارگاهها و گوشه زندانها پیروز و سربلندند. باطل همواره سر به زیر و سرافکنده است، هر چند بر اریکه فرمانرواییها تکیه زند. این سنت جاودانه خداست و این است درسی که حادثه کربلا به ما دوستداران حسینبنعلی و همه دوستداران حق و فضیلت و راه خدا میآموزد
کد مطلب: 32150
آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/interview/32150/تحلیل-تاریخی-نهضت-حسینی-زبان-شهید-مظلوم-آیت-الله-بهشتی
آرمان هیأت
https://www.armaneheyat.ir