مراد از الهیات رنج در این رویداد قدسی (رویدادی که دستکم یکی از عناصر آنرا بتوان بهمفاهیم قدسی رسانید، نسبت داد یا با عنصری قدسی شرح کرد) پژوهش در همین رنجی است که آدمیان برای نزدیکی به حسین (ع) و یاران او میبرند و در ان رنج حسین را شریک میسازند. به این معنا که حسین (ع) تا چه میزان و چگونه در رنج ما شریک است و ما چگونه و تا چه میزان در رنج قدسی او شریکیم و تلاش ما برای بازافرینی رنج حسین تا چه میزان و چگونه ما را به ملکوت خدای حسین نزدیک میکند؟
این بحث که مقدمهای است تطبیقی بر الهیات رنج و ادعای کمال ندارد، مدخلی است بر رنج پژوهی در حادثه عاشورا که میتواند گفتارهای همپوشانه متعددی را سبب شود.
الهیات رنج در برابر یا به عبارتی دقیقتر زمینه الهیات امید است و نسبت دیالکتیکی این دو مفهوم قابل تامل است که در برابر ما و در این مقام پرسشهایی مهم و چند میگشاید از این دست که آیا رنج مقدمه امید است ؟ آیا عنصر رنج در مقولهای الهیاتی چون مصلوب شدن عیسا یا شهادت حسین (ع) تعالیبخش و استعلایی است ؟ رنج و امید اصولا مقولهای کلامی-الهیاتی است ؟ حقوقی-فقهی است ؟ پاتولوژیک و در حوزه احساسات و عوارض وجودی انسان است ؟ یا آنکه پدیده پیچیده و مرکبی است که از سویههای مختلفی میشود آنرا دید !
الهیات رنج یا الهیات امید بهعنوان مقولهای از الهیات مضاف یعنی کاوشی خداشناسانه در دو پدیدار بشری است. در هریک از این پدیدهها تا چه اندازه میتوان ردپای خدا و تاثیر او بر کنشهای بشری و بازگشت این کنشها بسوی او را دید و کاوید. الهیات مضاف که امروزه در شاخههای علومانسانی دیده میشود اغلب ریشه در مسیحیت پروتستان دارد و تلاشی است که در این حوزه از معارف بشری شده تا اومانیزاسیون آثار الهی را سنجه کرده، اندازه بگیرد و در چندوچون آن غور کند و این الزاما بهمعنای الهی شدن هر پدیده نیست که بیشتر انسانی شدن آثار و احوال الهی یا قدسی است.
تفاوت دونوع الهیات اسلامی و مسیحی یکی از شاخصترین وجوه این بحث است که باید در آن دقت کرد، بدین معنا که در کلام یهودی/مسیحی خدای اومانیزه یا انسانیشده مرزهای مشترک و همپوشانهای با احساس انسانی دارد، گاه آلوده به دو عنصر گیتیانه زمان و مکان میشود و میتوان با او در احساس انسانی مشارکت کرد اما در کلام اسلامی خداوند از هرگونه قید زمان و مکان مبراست و دامن او از احساس انسانی پیراسته است، خدایی که منزه است و نمیتوان او را بسان منطق مسیحی تا افعال آدمی و رویدادهای ناشی از این افعال و رنج و امید او فرونشانید.
ناگفته پیداست که کاوشهای الهیات مضاف در حوزه مفاهیم اسلامی بسیار دشوارتر از حوزه مفاهیم مسیحی است و تعریف و تشریک افعال و احساس انسانی با خداوند، یک میدان تازه و پژوهشی گستاخانهتر و دشوارتر است. در این میدان تازه با همه نوآوریهایی که میتوان در مقام تطبیق و مقایسه صورت داد به محدودیتهای گفتمانی و واژگانی دو قلمرو دینی متمایز هم باید بدقت توجه داشت و از آمیختن دومعنای متفاوت با یک روششناسی واحد پرهیز کرد.
یکی از اثار و برکات نظری تحولات سیاسی چهاردهه اخیر ما ورود به همین حوزههای پژوهشی تازهیاب و معماری گزارههای مربوط به آن است. شما در متون کلاسیک و مرجعِ رویدادهای قدسی شیعه از جمله عاشورا، نمیتوانید متونی بیابید که از منظر تطبیقی و با نگاهی به الهیات مقارنه گزارههایی انسانی/الهی بدست داده باشد. نگاه تازه رهاورد تاملات الهیاتی چند دهه گذشته اجتماع مسلمین است و البته نباید نقش نواندیشان مسلمان خاصه متفکران عرب سکولار را دراین میدان ناچیز شمارد.
الهیات رنج در رویداد عاشورا
مسئله رنج در تاملات فلسفی ذیل مفهوم شر تعریف میشود و شر بی مداقه در مفهوم رنج درک نمیشود: اولین مشکل رنج در تعریف حکمی، غایت رنج است، غایتی که نمیتواند نظامی از گزارهها بیافریند تا درون آن نظام هرچیزی صورت معقول بیابد و همین غایت است که الهیات رنج را میآفریند. رنج وقتی برآمد و در احساس انسانی ظهور کرد فراگیر است و جایی برای کنش عقلانی باقی نمیگذارد و این همان سویه انسانیِ الهیات رنج و مراد بحث ما در موضوع عاشوراست. این امر میان حکما اتفاقی است که اندیشه در خدمت عمل است و نه برعکس و مطلوب آنست که عمل هم متفاوت از انچه در اندیشه است نباشد. خشونت اگر رانه رنج است از انروست که رفتاری به اندیشه و گفتار بدل نشده تا بتوان آثار شر عملی را در زندگی کاست.
[1]
با این مقدمه مفهومی از رنج به الهیات عاشورا باز میگردیم. آنچه رنج حسینی و یاران او را آفرید در همین نکته است که تلاش امام برای گفتگو نتیجه نداد و انتخاب خشونت بهعنوان تنها گزینه ممکن از سوی دشمن راه اندوهی بی پایان در همه عصرها را گشود. رنج یزید از سیادت حسین و نگرانی او از تهدید خلافت راه کنش عقلانی را بست و اقدام خشونت بار او به تحمیل رنجی بر خاندان نبوت انجامید. دوستان حسین (ع) و خاندان او هم بنابر روایات وارده برای درک این رنج و نزدیکی با آن، عزم احساسی زیسته میکنند و بنابراین اغلب گمان رفته که برای تجسم کامل آن شر و درک کامل آن رنج باید هرچه بیشتر از گفتار و فاهمه فاصله گرفت و به کنشی روی آورد که هرچه عنصر رنج را در بازآفرینی آن حادثه بیشتر و زنده کند، ما را به اندوهِ زیسته صاحب آن حادثه که رنگ قدسی دارد نزدیکتر کرده است !
مراد از الهیات رنج در این رویداد قدسی (رویدادی که دستکم یکی از عناصر آنرا بتوان بهمفاهیم قدسی رسانید، نسبت داد یا با عنصری قدسی شرح کرد) پژوهش در همین رنجی است که آدمیان برای نزدیکی به حسین (ع) و یاران او میبرند و در ان رنج حسین را شریک میسازند. به این معنا که حسین (ع) تا چه میزان و چگونه در رنج ما شریک است و ما چگونه و تا چه میزان در رنج قدسی او شریکیم و تلاش ما برای بازافرینی رنج حسین تا چه میزان و چگونه ما را به ملکوت خدای حسین نزدیک میکند ؟
ما چرا باید مویه کنیم ؟ چرا باید رنج حسینی را بازآفرینی کرد ؟ آیا برای فهم هر رنج تاریخی و تقرب قدسی، باید رنج کشید؟ اگر فرایند بازآفرینی رنج قدسی بدست انسانها به امید و نجات نیانجامد و پیامی برای حیات نداشته باشد، چه ضرورتی دارد ؟
آیا کشیدن رنج انسانی برای تشریک در رنجی قدسی اصالت ذاتی دارد یا شانی آلی برای رسیدن به امری تاریخی و وجودی ؟ امری تاریخی که ناشی از مظلومیت اقلیت شیعه در بستری زمانمند است که خلوص عناصر آن دگرگون شده است.
مدارک و اسناد ما توصیه میکنند که در عزای امام حسین و یاران او هرچه بیشتر مویه کنید و با بازافرینی رنج او در این مصیبت شرکت کنید ولی فضا و ذهنیت شکلگیری این روایات عصر بنیامیه و بنیعباس است، در زمانی که شیعه در اقلیت و منزوی است، امامعصر مردمان بسط ید ندارد، حکومت در اعمال خشونت علیه شیعیان حد نمیشناسد و ...
بازآفرینی رنج و تشدید آن برای پرورش روح انتقام در زمان خلفای بنیامیه و بنیعباس ضروری بوده و در این رنج امیدی نهفته است. احادیث پُر بسامدی در گریستن، رنجیدن و رنجاندن در عزای حسین وجود دارد که جای شک و تردیدی برای ثواب و تقرب این عمل باقی نمیگذارد. انبوه اثاری که با عنوان "فضیله البکاء علیالحسین"، یا "ثواب البکاء علیالمصیبه" در میراث شیعی ما موجود است و رسالههای فراوانی را با عناوین مشابه بخود اختصاص داده از این دست است. انبوه روایاتی که در جلد 44 از مجموعه دایرهالمعارفی "بحارالانوار" بهعنوان میراثی شیعی و مرجع آمده، نیز تواتر و اجماع در اجتهاد فقیهانی که آسیب دیدن در عزای حسینی را به احترام و عشق آن حضرت مجاز و مثاب میدانند، آیا حکمت و غایتی جز امید، نجات و شفاعت دارد؟
باری از اینروی به نظر میرسد که ریختن اشک و بازآفرینی رنج و حتی تاسیس نهاد آیینی آن وقتی مفید و ایجابی است که غایات رنج حسینی را در حیات انسانی زنده کند و با تقریب و مشابهت شرایط ما با آن رنج زیسته، ما را به مرزهای امید و نجات برساند. اما اگر همین فرایند روحی به بازسازی نهاد آیینی و استحکام پایههای صنفی آن برای تکرار بیروح و مسابقه احساس منجر شود چطور؟ آیا هدف آن احادیث متواتر اجرای مسابقه اشک برای ایجاد یک نهاد آیینی با کارکردی اقتصادی و ارضا و تخلیه احساسات بوده است؟ آیا کارکرد صنفی این آیینِ نهادین در خدمت تولید و افزایش رنج بیهدف است یا بازآفرینی فضا و برانگیختن احساس برای نزدیکی و همدلی با رسالت حسین (ع) و تامل در شرایط کنونی و تلاش برای دگرگونی؟
آیا رنج و اشک ما برای رهایی است، رهایی از نادانی، رهایی از تقلید، رهایی از خفت و صغارت، رهایی از تکرار، رهایی از ظلم، رهایی از رذیلتهای اخلاقی و همه آنچه که برای حسین عاشورا آفرید یا آنکه مقصود نفس اشک ریختن و مویه کردن بیهیچ عبرت کاربردی و ثمره کارکردی است ؟
آیا حسین نیازمند گریستن و اشک و رنج ماست یا هزینه سنگین آنروز سرمایهای در خدمت دگرگونی و رهایی است؟ با منطق مولوی در مثنوی که "روح سلطانی ز زندانی بجست" گریه بر حسین باید خرمی دل و زایایی و شکوفایی پدید آورد، باید راه نشان دهد، طراوت خیزد، نشاط انگیزد و ... این گریه بر مصایب حسین باید گریه شوقِ رسیدن به چیزی باشد که حسین در پی آن بود و برای آن رنج کشید. گریه امید باشد نه عادتی مکرر و بیهدف برای تخلیه احساس یا ایجاد و تصلب یک آیین بیروح که گاه به مرزهای کارناوال شورانگیز و هیجانی بدعت آلود نزدیک میشود، چنانکه برخی ادعا کردهاند.
رنج در برابر فضیلت کلان و کاردینال دیگری بنام امید است، امید یکی از فضایل سه گانه الهیات مسیحی و در کنار ایمان و عشق است و در کلام الهی ما مسلمانان نیز روی گرداندن از امید، معادل کفر. وقتی رنج راهی به امید میگشاید ما قالب میشکنیم و در آرزوی رسیدن به مطلوب شکوفا میشویم اما وقتی در رنجی از سر عادتی کهنه تکرار میشویم قالبی را سخت میکنیم و آن را به معبد بیروح آیینی بدل میکنیم. اولی ما را به خروج از وضعیت موجود میراند و دومی به بقای در وضعیت موجود، حفظ و تقویت آن نهاد آیینی و انباشت و تکرار رنج ما را به لذت عاطفی و تخلیه روانی واداشته و میراند.
امید به قول فیلسوف وجودی عارف "گابریل مارسل" راهی برای خروج از تنگناست و بازآفرینی رنج حسین اگر امید برای خروج از تنگناهای زندگی و رسیدن به مطلوب آرمانی او نداشته باشد، چه خاصیتی دارد؟ در این امید نشانی از کشش و اراده است و در رنج بیامید و مکرر و عادت کهنه، ارادهای نیست تا دنیای بهتری را نشان دهد، زندانی شدن در حصار احساسات و هیجانات عاطفی است. رنجی که ما با بازآفرینی رنج حسین و یاران او میبریم باید ما را به دنیای شادتر و بازتری راهبری کند، باید دریچههای وجودی بیشتری برابر ما بگشاید، باید از مرگ و تکرار مرگ جسمانی فاصله بگیرد و آثار بقا و حیات جاوید روحانی را بما نشان دهد. امید به داشتن آیندهای سرشار از ایمان، خالی از ظلم و بر پایه فضیلتهایی که حسین برای احیای آنها جنگید و خون داد، پیام الهیات رنج عاشوراست. در حقیقت الهیات رنج مدخلی برای الهیات امید و الهیات نجات شیعی است همان که در فرهنگ ما به پدیده "شفاعت" منتهی میشود. "شفاعت" بهره بانک رنج نیست تا به هر روی و تنها با تکرار آیین و ترتیبِ صورتِ ظاهر به سوگوار تعلق بگیرد، شفاعت سودی است که سوگوار از کِشته امروز خود و بازآفرینی رنجی برای تغییر می برد. "شفاعت" فردایِ تکرارِ بیروح نیست، پاداشِ تغییرِ امروز است. شفاعت رانت هلهلههای احساس نیست، مزد تلاش و آگاهی است، مزد جرات امروز برای ایجاد تغییر فرداست، شفاعت افروختن چراغ امید و راهنمای نجات است و مسلم مزد سوگوار سوداگر کاسب نیست.
رنجی که حسین (ع) را به اسطوره زاری و خواری بدل میکند و بر سر کشته او به التذاذ نفس میرسد نمیتواند به آفرینش امید و آرزوی رستگاری و جاودانگی بدل شود. الهیات رنج حسینی به پرورش حیات روحانی و رسیدن بهرستگاری و هشیاری ترجمه میشود و پیام او در سیاهیها و انبوه ضجههای آیینی بیهدف و هیجان و انباشتن شکم در سفرههای ریایی خلاصه و گم نمیشود. گوهر رخداد حسینی و رنج زیسته او واژه "اصلاح" (انی خرجت لطلب الاصلاح) است و اصلاح مقولهای حیاتی است و نسبتی با مرگِ خوار و بیهدف ندارد مگر انکه جان نیز بکار اصلاح بیاید، خرابهای آباد کند، فضیلتی زنده کند، سامان ناعادلانهای سرنگون سازد و دنیای بهتری برای ما و نوع انسان پدید آورد. آن تلاش و تصویر رنج و بازافرینی مویههای رقتانگیز با هدف اصلاح است که رحمت الهی دارد وگرنه زاری و مویه بیاصلاح که فقط در نمایش آیینی مکرر خلاصه شود، از رحمت الهی دور است و نسبتی با الهیات رنج حسین ندارد، امید و شفاعت نخواهد افرید و راهی به دهی نخواهد برد.
روایت رنجآلود عاشورا برای رنج، یعنی تفسیر همه عناصر این رویداد به اصالت رنج و غلبه جنبه تراژیک آن بر امید و سازندگی، این روایت از گوهر رویداد حسینی که اصلاح، زندگی و روشنایی است دور است. الهیات رنج در حقیقت پژوهش در بازافرینی این تراژدی با رنگ و صبغه الهیاتی است یعنی کاوشی در تقدسبخشی صرف و غلبه روایات تراژیک از این رخداد چنانکه در برخی از روایات ما امده و مطمح نظر برخی مومنان است.
کاوش در الهیات رنج حسینی به دو بخش عمده رنج حسین و رنج مومنان و سوگواران امام قابل تفکیک است. در بخش اول و با نیم نگاهی تطبیقی از جمله گزارههای زیر را میتوان برای رنج امام و یاران او شناسایی کرد:
* این رنج برای پالودن مومنان از گناه و آلودگی رخ داده است (چنانکه در مسیحیت برای رنج عیسا آمده است)
* عنصر "رنج" ضروریِ خلق چهرهای قدیس و نمادین از امام برای بشریت بوده است و "رنج اعلا" نقطه پیروزی یک قدیس است.
* رنج که به دست متشرعان و با نام شرع رخ داده برای دین پیرایی است.
* رنج زیسته عاشورا یک امر ارادی بوده است
* این رنج یک انتخاب ناگزیر بود
و ...
ما در این مقام وارد گزارههای بالا نمیشویم، کاوش آن را که مقولهای اغلب کلامی/الهیاتی است به فرصتی دیگر وا میگذاریم و تحلیل واقعه عاشورا را با تقسیم به سه مرحله پیشاتکوین، مرحله رخداد، ومرحله پساتکوین به مرحله اخیر یعنی تامل در مرحله پساتکوین واقعه تراژیک عاشورا و کنش و احساس مومنان بر سر آن در اینجا خلاصه میکنیم.
نیز در این تقسیم به روزنگاری و کرونولوژی تاریخ سوگواری نمیپردازیم که کاری اغلب تاریخی است و ما را به دو برش اصلی پیش از صفویه و پساصفویه در تحلیل تاریخی الهیات رنج و کیفیت و کمیت روزشمارانه سوگواری رهنمون میسازد، گرچه در جای خود ضروری و مددرسان پژوهش ماست.
آنچه از رنج جاویدان حسین و یاران او در بیش از ده مقتل معروف و نشریافته آمده در دسترس است و از همه اختلافاتی که بر سر اسناد و راستآزمایی آنها صورت گرفته و بزرگانی چون امین عاملی، مغنیه، موسی صدر، مطهری، صالحی نجفآبادی و ... اشارات مفید کردهاند، ما به همان قدر متیقنی نظر داریم که رخدادی فجیع را در برابر دیده میگذارد و ظلمی که بدست پیروان همان دین بر خاندان رسول میرود. سخن ما در چندوچون غایتشناختی و آسیبشناسی رنج وجودی مومنان و دوستداران امام حسین است، همان سنتی که بنابر اسناد هرساله باید با شور بیشتری دنبال شود و بنابر عرف موجود و ظواهر عاداتِ معروف هرچه احساسیتر شود تا بر پایه الهیات رنج، میزان خلوص و تقرب ما را بیشتر برساند. من در اینجا رنج را در مقام مسئله و احساسی وجودی و بیشتر از نگاه هستیشناسانه بررسی میکنم و در این مقام از تاملات عارف و متاله نامدار مسیحی دانمارکی قرن نوزدهم کیرکهگور که خود پایهگذار فلسفه وجودی است استفاده میکنم تا بتوانم پرتوی تازه به رنج ما ادمیان در سوگ نامیرای حسین و یاران او بیفکنم. کیرکهگوری که با معرفی ابراهیم بهعنوان شهسوار ایمانِ کنشمند، او را فراتر از هر امر اخلاقی و عقلانی میبیند و برآنست که توجیه عقلی دین بیهوده، باطل و ناشی از کاستی ایمان است و آن کس که ایمان دارد مستغنی از برهان است.
[2]
فیلسوف و عارف دانمارکی با تقسیم تاملات امر دینی به "امر برون ذات" یا ابژکتیو و "امر درون ذات" یا سوبژکتیو درپی
آنست تا نشان دهد که در تامل برونذات مومن این انتزاع (بخوانید خیال) است که پرورده شده و از مسئله وجود و عوارض آن غفلت میشود. از نگاه او آدمی که نگاه سوبژکتیو دارد درپی معنای هستی و حیات است، انتزاعی فکر نمیکند بلکه امری انتزاعی را به نحوی انضمامی میشناسد، به انسان بماهوانسان و عوارض وجودی او میاندیشد. انسان انتزاعی نسبت به امر وجودی خیالپرداز و از خویشتن خویش در غفلت است. براین اساس خیالبافی ایمانی از مقتضیات عالم خارج و لوازم وجود خارجی قطعنظر میکند و بیآنکه خود را به مقام رویداد و تعلقات تاریخی آن نزدیک سازد بر اساس احساس آرمانی، واقعه را به نیاز وهمی و سطحی خود پیوند میزند و از آن نسخهای تصویری/احساسی و نه وجودی میسازد. با این ذهنیت است که کیرکهگور ایمان را یک آموزه صرف نمیداند بلکه پیامی وجودی میداند که حتی فراتر از عقل سروکارش با اراده و اختیار مومن است و باید درونی شود تا دریافت گردد.
برپایه تاملات بالا و اکنون در مقام تحلیل و درک رنج واقعه عاشورا چند ویژگی برای انسان سوبژکتیو یا دارای تامل درونذات میتوان برشمرد:
الف - فکر میکند
ب - فکر انضمامی دارد
ج - موضع و نسبت دارد
د - اندیشه او پلمیک و جدلی است
ه - در پی کشف حقیقت است
الف: سوگواری که اراده میکند تا رنج حسین را تجربه کند و خود را تا مقام درک واقعه برکشد اهل اندیشه و تامل است. آنچه در بازآفرینی آن رویداد به او وعده داده شده و روایات او را به همان سبب اهل نجات خوانده در تاملی است که او در آن رویداد میکند. بنابراین فرض، هستی رویداد و وجود خود او به عنوان سوگوار، دو پاره بیارتباط نیست و با اندیشه او مقارن و همزاد است. او باید ابتدا بتواند از رهگذر سوگ و رنج مربوط به آن در ساحات مختلف وجودی خود بیندیشد و سپس همین ساحت وجودی خویش را در رویداد تاریخی شناسایی کند. فاعل سوگوار در فکر برونذات یا خیالی اهل تامل نیست، از رویداد تصویری شبح آلود و خیالی میسازد، چون نسبت خویشتن او با رویداد شناسایی نشده است.
ب: در مرحله بعدی او امر ذهنی و تصویر خود از رنجی زیسته را درونی کرده و به عینیت میرساند. برای او تامل در انسانیت حسین و بازآفرینی رنج یاران او امری انتزاعی و مفهومی خیالی نیست، تامل در وجود انسانِ فینفسه و تجربهای زیسته است. یعنی درونیسازی رنج همین انسانِ عینی در همه ساحتهای وجودی خویش و نه صورتی وهمآلود که برای انسان عزادار ملموس نیست و صرفا تکرار و ادای آیینی است. در فکر درونذات هم فاعل متفکر وجود دارد و هم متعلق خارجی فکر، یعنی در این مقام امر اندیشیده و رویداد زیسته یگانه میشود. برای انسانی که تامل درونذات دارد مسئله شناسایی خویشتن است و او مجرای عینیت امر انسانی یا در اینجا سوگواری و رنج زیسته آن است. او واقعه عاشورا را در خویش میآفریند و با آن همذات پنداری میکند و برای درونیسازی آن دست به مشابهت سازی با عناصر رویداد میزند.
ج: سوگوار درونذات نسبت به رنج زیسته موضع و نسبت دارد یعنی برعکس انسان برونذات یا ابژکتیو روایتگری مقلد نیست که نسبت خویش را با رویداد نمیفهمد و تنها آن را بگونه احساسی و عادت آیینی تکرار میکند. سوگوار درونذات میکوشد در ساحات بیرونی رنج زیسته عاشورا تامل کند و در نسبت خود با آن رویداد بیندیشد تا بتواند آن را درست در زمانه خود بازآفرینی کند. آنچه کیرکهگور "دردمندی نسبت به هستی" میداند فهم هستی و رویدادهای آن است و نتیجه آن شورانگیزی است. شورِ حقیقی در سوگِ رنجِ انسانی برگزیده چون حسین زمانی متولد میشود که فاعل این سوگ خود دردمند باشد و با جنس و گوهر رویداد پیوند بگیرد. دردمندی یعنی تقریر جایگاه سوگوار در متن رویداد و رنج زیسته آن و برقراری نسبت نزدیک به واقع میان او و عناصر واقعه.
د: حال که انسان درونذات برای فهم بهتر رویداد رنج آلود مورد بحث ما اندیشیده و خود را با نسبتهای عینی رنج پیوند زده و در آن اندیشه عینی برای احساس خود و بازآفرینی رنج زیسته، تقریر جایگاه کرده است، باید شانی جدلی و پلمیک داشته باشد. او باید از چندوچون واقعه پرسش کند، عناصر رنجآلود را واکاوی کرده و در آنها پرسش بیافریند. از رویداد فاصله بگیرد و از فراز زمان و مکان به مراحل تکوین رنج بنگرد و مدام با هریک از این مراحل تعیین فاصله کند. او باید با متن رنج واقعه (عاشورا) درگیر شود تا بتواند با همه احساس و شعور خود با آن پیوند برقرار کند. چالش یک ناظر با یک رویداد تاریخی ذهن کنشگر و پرسشگر میطلبد، باید بتواند از مقام ناظری ساکت و بیطرف خارج شود و با رویداد گفتگو کند و ارتباط دوسویه با عناصر اصلی رنج زیسته حسین و یاران او برقرار کند و عناصر شکلگیری رنج عاشورا را بهحرف آورد. این درگیری برای دیدن تضادها و رسیدن به انتخاب است، تلاشی است برای قرارگرفتن در آن تضادها و فهم کمیت و کیفیت آنها تا شور و شوقی در متن الهیات رنج برانگیزد و از شور بیشعور و احساسی آیین بیروح فاصله بگیرد.
ه: دقیقه آخرین از اندیشه و احساس یک سوگوار درونذات، حقیقتجویی است. او در تلاش است تا حقیقت عینی و بیرونی رویداد زیسته رنج را در خویشتن درونی کند و از ان تجربهای شخصی تولید کند. برای این مقصود، سوگواری که الهیات رنج را زنده میکند نه تنها ساحات آفاقی ان رنج را طی میکند بلکه به ابعاد انفسی ان هم میپردازد تا بتواند جایگاه خود را در ان بازیابد و با ان ارتباط درونی برقرار کند، فاعل چالشگر ادراک باشد و بتواند چنان از ان دفاع کند تا حقیقت رنج تاریخی به حقیقتی زیسته و باطنی شخصی بدل شود. او با بازآفرینی آگاهانه رنج و باطنی کردن آن در مقام اراده و انتخاب است. در مرحله آخر از این مراتب، سوگوار درونذات به حقیقت رنج حسین دست یافته است و چون در آن اندیشه کرده، پرسش انگیخته و تقریر مقام و تعیین موضع خویش کرده است با گوهر و حقیقت آن رنج نسبت پیدا میکند و در مقام اختیار و انتخاب همان سوگواری است که متون تاریخی الهیات رنج از او به عنوان سوگوار مصاب و مثاب یاد کرده است. تکلیف اخلاقی ثمره این انتخاب و اراده است.
پس از شناسایی ویژگیهای یک سوگوارِ بایسته برای رسیدن به گوهر الهیات رنج که مصاب و مثاب و موعود است و الهیات شفاعت یا نجات بر اساس آن صورت میبندد (الهیات شفاعت یا نجات موضوع پژوهشی مشابه و تفصیلی است) سه ساحت تفسیری (برپایه دریافت عارف دانمارکی) میتواند رنج ما را گونه شناسی کند.
ساحات احساسی، اخلاقی و دینی سه ساحتی است که تیپولوژی رنج ما در سوگ حسین و رویداد یگانه او را تعریف میکند و برای آنکه آدمی سوگوار پس از درک و رسیدن به گوهر و حقیقت رنج حسینی به مقام اراده و انتخاب آگاهانه برسد و تکلیف اخلاقی دریافت کند باید منازل سه گانه احساس و اخلاق و ایمان را مکمل (و نه قاطع) هم بداند تا سیری کمالی بیافریند. برای رسیدن به این مقصود هرسه سپهر باید در هستی شخص سوگوار درونذات شود تا بتواند ما را از منزلی به منزل بالاتر انتقال دهد و کمال اخلاقی و رسالت معنوی در ما ایجاد کند.
در
ساحت اولین که ساحت احساس است، و اغلب رنج ما و بازآفرینی آن رنج زیسته تاریخی از رویداد حسینی در هنر تصویرسازی و شبیه آفرینی خلاصه میشود، نباید به التذاذ جسمانی ختم شود. در این ساحت از رنج حسینی، هیجان بدون آگاهی و تخلیه احساس و خوشباشی امر باطلیست و هنر آفرینش رنج موعود و الوهی حسین باید عزادار را به تامل درونی فراخوانده و ایجاد تکلیف کند.
در
ساحت دومین یا اخلاقی، تکلیف دریافت شده در ساحت اولین، چون با آگاهی و اختیار درونی میشود، انتخابی اخلاقی است و انسان را برتر از یک سوژه مقلد و مکرر آیینی مینشاند. سوگوار با اراده و مکلف اخلاقی ضمن انکه همگام با جمع در تلاش برای بازآفرینی و پاسداشت آن رنج زیسته تاریخی است، اراده و فردیت خود را در این انتخاب بظهور میرساند، در غوغای غبارآلود آیین گم نمیشود و در مقام گیرنده پیام آن رنج الهی، چندان و چونان یگانه عمل میکند که گویی این وظیفه اخلاقی در بازآفرینی آن رنج و درونسازی و حقیقت پویی آن تنها رسالت اوست.
در ساحت سوم یا
سپهر ایمانی که سپهری فرازین و آخرین است، سوگوار این آیین پرشور باید رنج و محنت فراهم امده از رویداد عاشورا را چنان درونی سازد تا به مقام فنای در آن برسد. آگاهی او از رنج زیسته حسین و یاران او و اراده بر بازآفرینی آن یک آگاهی فراتر از عقل و استدلال است، چیزی هم پایه یقین که برتر از تردید و عادت ایستاده است و با شوری که میانگیزد برای او ایجاد ارادهای میکند که سعادت موعود در "الهیات شفاعت" یا "الهیات نجات" وارده در روایات بکاء، مندرج در آنست.
نتیجه:
آنچه در نگاه کلی و بر پایه نظرات و گزارههای بالا برداشت میشود آن است که رنج الوهی و بازآفرینی آن در سوگ رویداد حسینیِ مستند به روایات و مجامع حدیثی شیعه و سنی توسط شخص سوگوار، رنجی است که بتواند نزدیکترین احساس را به اصل رویداد بیافریند و این اتفاق نخواهد افتاد مگر آنکه رویداد تاریخی عینی شده، آگاهانه باشد و با ساحات وجودی انسان امروزین و سوگوار پیوند مفید باطنی برقرار کند و او را از دهلیز احساس و هیجان به پایگاه باطنی ایمان و آگاهی گذر دهد. بهاعتقاد ما آنچه بهعنوان ثواب و صواب در بازافرینی بکاء و رنج زیسته رویداد حسینی ترسیم میشود در حقیقت جاری شدن واقعه، زمینهها و انگیزههای آن در متن زندگی روزانه است و این با عادتی مرسوم و آیینی از سر احساس و آلوده به خیال و وهم و مبتنی بر نیازهای حسی و جسمانی اتفاق نخواهد افتاد.
[3]
(متن سخنرانی در جمعیت رحمان / تاسوعای 1394/پاریس)
پاورقی: