بحثى كوتاه درباره علم امام
سید محمّد حسین طباطبائى
22 تير 1398 ساعت 7:20
س - آیا حضرت سیدالشهداء علیه السلام در مسافرتى كه از مكه به سوى كوفه مى كرد مى دانست كه شهید خواهد شد یا نه؟ و به عبارت دیگر، آیا آن حضرت به قصد شهادت رهسپار عراق شد یا به قصد تشكیل یك حكومت عادلانه صددرصد اسلامى؟
ج - سیدالشهداء علیه السلام به عقیده شیعه امامیه، امام مفترض الطاعة و سومین جانشین از جانشینان پیغمبر اكرم صلى الله علیه وآله و صاحب ولایت كلیه مى باشد و علم امام علیه السلام به اعیان خارجیه و حوادث و وقایع، طبق آنچه از ادله نقلیه و براهین عقلیه بر مى آید دو قسم و از دو راه است:
قسم اول از علم امام
امام علیه السلام به حقایق جهان هستى، در هر گونه شرایطى كه وجود داشته باشند به اذن خدا واقف است اعم از آنها كه تحت حس قرار دارند، و آنها كه بیرون از دائره حس مى باشند، مانند موجودات آسمانى و حوادث گذشته و وقایع آینده. دلیل این مطلب:
راه اثبات علم
الف - از راه نقل، روایات متواتره اى است كه در جوامع حدیث شیعه مانند كتاب كافى و كتاب بصائر و كتب صدوق و كتاب بحار و غیر آنها ضبط شده، به موجب این روایات كه به حد و حصر نمى آید امام علیه السلام از راه موهبت الهى نه از راه اكتساب، به همه چیز واقف و از همه چیز آگاه است و هر چه را بخواهد به اذن خدا، به ادنى توجهى مى داند.
البته در قرآن كریم آیاتى داریم كه علم غیب را مخصوص ذات خداى متعال و منحصر در ساحت مقدس او قرار مى دهد ولى استثنایى كه در آیه كریمه: «عَلِمُ الْغَیبِ فَلَا یظْهِرُ عَلَى غَیبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ»215 وجود دارد، نشان مى دهد كه اختصاص علم غیب به خداى متعال به این معنى است كه غیب را مستقلاً و از پیش خود (بالذات) كسى جز خدا نداند ولى ممكن است پیغمبران پسندیده، به تعلیم خدایى بدانند و ممكن است پسندیدگان دیگر نیز به تعلیم پیغمبران، آن را بدانند، چنانكه در بسیارى از این روایات وارد است كه پیغمبر و نیز هر امامى در آخرین لحظات زندگى خود علم امامت را به امام پس از خود مى سپارد.
ب - و از راه عقل، براهینى است كه به موجب آنها امام علیه السلام به حسب مقام نورانیت خود، كامل ترین انسان عهد خود و مظهر تام اسماء و صفات خدایى و بالفعل به همه چیز عالم و به هر واقعه شخصى آشنا است و به حسب وجود عنصرى خود به هر سوى توجه كند براى وى حقایق روشن مى شود.
ما تقریر این براهین را نظر به اینكه به یك سلسله مسائل عقلى پیچیده متوقف و سطح آنها از سطح این مقاله بالاتر است به محل مخصوص آنها احاله مى دهیم.
این علم تأثیرى در عمل و ارتباطى با تكلیف ندارد
نكته اى كه باید به سوى آن عطف توجه كرد این است كه اینگونه علم موهبتى، به موجب ادله عقلى و نقلى كه آن را اثبات مى كند، قابل هیچگونه تخلف نیست و تغییر نمى پذیرد و سر موئى به خطا نمى رود و به اصطلاح، علم است به آنچه در لوح محفوظ ثبت شده است و آگاهى است از آنچه قضاى حتمى خداوندى به آن تعلق گرفته. و لازمه این مطلب این است كه هیچگونه تكلیفى، به متعلق اینگونه علم - از آن جهت كه متعلق اینگونه علم است و حتمى الوقوع مى باشد - تعلق نمى گیرد و همچنین قصد و طلبى از انسان با او ارتباط پیدا نمى كند؛ زیرا تكلیف همواره از راه امكان، به فعل تعلق مى گیرد و از راه اینكه فعل و ترك، هر دو در اختیار مكلفند، فعل یا ترك خواسته مى شود و اما از جهت ضرورى الوقوع و متعلق قضاء حتمى بودن آن، محال است مورد تكلیف قرار گیرد.
مثلاً صحیح است خدا به بنده خود بفرماید: «فلان كارى را كه فعل و ترك آن براى تو ممكن است و در اختیار تو است بكن» ولى محال است بفرماید: «فلان كارى را كه به موجب مشیت تكوینى و قضاى حتمى من، البته تحقق خواهد یافت و برو برگرد ندارد بكن یا مكن»؛ زیرا چنین امر و نهیى لغو و بى اثر مى باشد.
و همچنین انسان مى تواند امرى را كه امكان شدن و نشدن دارد، اراده كرده، براى خود مقصد و هدف قرار داده، براى تحقق دادن آن به تلاش و كوشش بپردازد ولى هرگز نمى تواند امرى را كه به طور یقین (بى تغییر و تخلف) و به طور قضاء حتمى شدنى است اراده كند و آن را مقصد خود قرار داده تعقیب كند؛ زیرا اراده و عدم اراده و قصد و عدم قصد انسان، كمترین تأثیرى در امرى كه به هر حال شدنى است - و از آن جهت كه شدنى است - ندارد مثلاً اگر كسى علم پیدا كند كه اگر سر ساعت فلان از روز فلان در نقطه معینى از فلان خیابان شهر باشد حتماً زیر ماشین رفته هلاك خواهد شد (علمى است مشروط و مقید) البته تا مى تواند در وقت مفروض در نقطه مفروض حاضر نمى شود و از این راه جان خود را حفظ مى كند و پر روشن است كه نرفتن او به نقطه خطر اثر علم است.
و اگر علم پیدا كند كند كه در سر ساعت فلان از روز، فلان نقطه از فلان خیابان شهر حتماً زیر ماشین خواهد رفت و این علم هیچگونه تخلف ندارد و هیچ تلاشى جلو این خطر را نمى تواند بگیرد (علم به قضاء حتمى) بدیهى است كه این شخص با وجود علم به خطر براى رفع خطر دست به هیچ تلاشى نخواهد زد؛ زیرا مى داند كه سودى ندارد و فایده اى نخواهد بخشید و این همان است كه گفته شد: «علم به قضاء حتمى تأثیرى در زندگى عملى انسان ندارد و تكلیف آور نیست». این شخص با وجود علم به خطر، به زندگى عادى خود ادامه مى دهد اگر چه منتهى به خطر خواهد شد و مشمول آیه كریمه «وَلَا تُلْقُواْ بِأَیدِیكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ» نیست؛ زیرا در تهلكه واقع شده نه اینكه خود را به تهلكه انداخته، بر خلاف شخص مفروض اولى كه مكلف است تا مى تواند براى نجات از خطر چاره اى بیندیشد و خود را به تهلكه نیندازد.
و از این بیان روشن مىشود كه:
1. این علم موهبتى امام علیه السلام، اثرى در اعمال او و ارتباطى با تكالیف خاصه او ندارد و اصولاً هر امر مفروض - از آن جهت كه متعلق قضاء حتمى و حتمى الوقوع است - متعلق امر یا نهى یا اراده و قصد انسانى نمى شود.
آرى متعلق قضاى حتمى و مشیت قاطعه حق تعالى مورد رضا به قضاء است چنانكه سیدالشهداء علیه السلام در آخرین ساعت زندگى در میان خاك و خون مى گفت: رضاً بقضائك وتسلیماً لامرك لا معبود سواك.
و همچنین در خطبه اى كه هنگام بیرون آمدن از مكه خواند فرمود: رضا اللَّه رضانا اهل البیت.
2. ممكن است كسى تصور كند كه علم قطعى به حوادث قطعى غیرقابل تغییر، مستلزم جبر است مثلاً اگر فرض شود كه امام علم داشته كه فلان شخصى در فلان وقت و فلان مكان با شرایط معینى او را خواهد كشت و این حادثه به هیچ وجه قابل تغییر نیست، لازمه این فرض این است كه ترك قتل در اختیار قاتل نبوده و براى وى مقدور نمى باشد یعنى قاتل مجبور به قتل باشد و با فرض مجبوریت براى شخص مجبور تكلیفى نیست!
و این تصورى است بى پایه زیرا:
اولاً این اشكال در حقیقت اشكال است به عمومیت تعلق قضاء الهى به افعال اختیارى انسان (نه به علم امام) و طبق این اشكال طائفه معتزله از سنى ها مى گویند: تقدیر خداوندى نمى تواند به فعل اختیارى انسان متعلق شود و انسان مستقلاً آفریدگار فعل خودش مى باشد و در نتیجه انسان خالق افعال خود و خدا خالق بقیه اشیاء!
در حالى كه به نص صریح قرآن كریم و اخبار متواتره پیغمبر اكرم صلى الله علیه وآله و ائمه هدى علیهم السلام همه موجودات و حوادث جهان بدون استثناء متعلق قضاء و قدر خداوندى عز اسمه است.
از راه بحث عقلى نیز مطلب روشن و آفتابى است اگر چه به واسطه وسعت اطراف آن نمى توانیم آن را در این مقاله مختصر بگنجانیم.
آنچه به طور اجمال مى شود گفت این است كه در جهان هستى كه آفرینش خدا است چیزى جز با مشیت و اذن خداوندى به وجود نمى آید و مشیت خداوندى به افعال اختیارى انسانى از راه اراده و اختیار تعلق گرفته است، مثلاً خداوند خواسته كه انسان، فلان فعل اختیارى را از اراده و اختیار انجام دهد و البته بدیهى است فعل با این وصف لازم التحقق خواهد بود و با این همه اختیارى است؛ زیرا اگر اختیارى نباشد اراده خداوندى از مرادش تخلف مى كند «وَ مَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن یشَآءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَلَمِینَ»216.
و ثانیاً با صرف نظر از تعلق قضاء و قدر به فعل اختیارى انسان، به نص صریح كتاب و سنت متواتره، خداوند لوح محفوظى خلق فرموده كه همه حوادث گذشته و آینده جهان را در آن ثبت كرده و هیچگونه تغییرى در آن راه ندارد و خود نیز به آنچه در آن است عالم است، آیا خنده دار نیست بگوییم كه ثبت حوادث غیرقابل تغییر در لوح محفوظ و علم قبلى خداوند به آنها، افعال انسان را جبرى نمى كند، ولى اگر امام به برخى از آنها یا به همه آنها علم رساند، افعال اختیارى انسان و من جمله فعل قاتل امام جبرى مى شود؟
3. اینكه ظواهر اعمال امام علیه السلام را كه قابل تطبیق به علل و اسباب ظاهرى است، نباید دلیل نداشتن این علم موهبتى و شاهد جهل به واقع گرفت مانند اینكه گفته شود: اگر سیدالشهداء علیه السلام علم به واقع داشت چرا حضرت مسلم را به نمایندگى خود به كوفه فرستاد؟ چرا توسط صیداوى، نامه به اهل كوفه نوشت؟ چرا خود از مكه رهسپار كوفه شد؟ چرا خود را به هلاكت انداخت و حال آنكه خدا مى فرماید: «وَلَا تُلْقُواْ بِأَیدِیكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ»217 چرا؟ و چرا؟
پاسخ همه این پرسش ها از نكته اى كه تذكر دادیم روشن است و امام علیه السلام در این موارد و نظائر آنها به علومى كه از مجارى عادى و از شواهد و قرائن به دست مى آید عمل فرموده و براى رفع خطر واقعى كه مى دانست هیچگونه اقدامى نكرده؛ زیرا مى دانست كه تلاش سودى ندارد و قضاء حتمى، و تغییرپذیر نیست چنانكه خداى متعال در كلام خود در سوره آل عمران در برابر آنان كه در جنگ احد گفته بودند اگر یاران كشته شده، پیش ما بودند نمى مردند و كشته نمى شدند مى فرماید:
«قُل لَّوْ كُنتُمْ فِى بُیوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ كُتِبَ عَلَیهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ»218؛ بگوى اگر در خانه هایتان نیز بودید كسانى كه برایشان قتل نوشته شده بود به سوى خوابگاه هاى خود بیرون مى آمدند.
قسم دوم از علم امام: علم عادى
پیغمبر صلى الله علیه وآله به نص قرآن كریم و همچنین امام علیه السلام (از عترت پاك او) بشرى است همانند سایر افراد بشر و اعمالى كه در مسیر زندگى انجام مى دهد مانند اعمال سایر افراد بشر در مجراى اختیار و بر اساس علم عادى قرار دارد. امام علیه السلام نیز مانند دیگران خیر و شر و نفع و ضرر كارها را از روى علم عادى تشخیص داده و آنچه را كه شایسته اقدام مى بیند اراده كرده، و در انجام آن به تلاش و كوشش مى پردازد. در جایى كه علل و عوامل و اوضاع و احوال خارجى موافق مى باشد به هدف، اصابت مى كند و در جایى كه اسباب و شرائط مساعدت نكنند از پیش نمى رود.
و اینكه امام علیه السلام به اذن خدا به جزئیات همه حوادث چنانكه شده و خواهد شد واقف است تأثیرى در این اعمال اختیاریه وى ندارد چنانكه گذشت.
امام علیه السلام مانند سایر افراد انسانى بنده خدا و به تكالیف و مقررات دینى مكلف و موظف مى باشد و طبق سرپرستى و پیشوایى كه از جانب خدا دارد با موازین عادى انسانى باید رفتار كند و آخرین تلاش و كوشش را در احیاء كلمه حق و سر پا نگه داشتن دین و آیین بنماید.
نهضت سیدالشهداء علیه السلام و هدف آن
با یك سیر اجمالى در وضع عمومى آن روز، مى توان نسبت به تصمیم و اقدام سیدالشهداء علیه السلام روشن شد. تیره ترین و تاریك ترین روزگارى كه در جریان تاریخ اسلام به خانواده رسالت و شیعیانشان گذشته، دوره حكومت بیست ساله معاویه بود.
معاویه پس از آنكه خلافت اسلامى را - با هر نیرنگ بود - به دست آورد و فرمانرواى بى قید وشرط كشور پهناور اسلامى شد، همه نیروى شگرف خودرا صرف تحكیم وتقویت فرمانروایى خود و نابود ساختن اهل بیت رسالت مى نمود، نه تنها در اینكه آنان را نابود كند بلكه مى خواست نام آنان را از زبان مردم و نشان آنان را از یاد مردم محو كند.
جماعتى از صحابه پیغمبر صلى الله علیه وآله را كه مورد احترام و اعتماد مردم بودند از هر راه بود با خود همراه و با ساختن احادیث به نفع صحابه و ضرر اهل بیت به كار انداخت و به دستور او در منابر اسلامى در سرتاسر بلاد اسلامى به امیرالمؤمنین علیه السلام - مانند یك فریضه دینى - سبّ و لعن مى شد.
به وسیله ایادى خود مانند زیاد بن ابیه و سمرة بن جندب و بسر بن ارطاة و امثال ایشان، هر جا از دوستان اهل بیت سراغ مى كرد به زندگیش خاتمه مى داد و در این راه ها از زر از زور، از تطمیع، از ترغیب و از تهدید تا آخرین حد توانایى استفاده مى كرد.
در چنین محیطى طبعاً كار به اینجا مى كشد كه عامه مردم از بردن نام على علیه السلام و آل على نفرت كنند و كسانى كه از دوستى اهل بیت، رگى در دل دارند از ترس جان و مال و عرض خود، هر گونه رابطه خود را با اهل بیت قطع كنند.
واقع امر را از اینجا مى توان به دست آورد كه امامت سیدالشهداء علیه السلام تقریباً ده سال طول كشید كه در همه این مدت - جز چند ماه اخیر - معاصر معاویه بود. در طول این مدت از آن حضرت كه امام وقت و مبین معارف و احكام دین بود، در تمام فقه اسلامى حتى یك حدیث نقل نشده است219 منظور روایتى است كه مردم از آن حضرت نقل كرده باشند كه شاهد مراجعه و اقبال مردم است نه روایتى كه از داخل خاندان آن حضرت مانند ائمه بعدى رسیده باشد.
و از اینجا معلوم مى شود كه آن روز درب خانه اهل بیت علیهم السلام به كلى بسته شده و اقبال مردم به حد صفر رسیده بوده است.
اختناق و فشار روزافزون كه محیط اسلام را فرا گرفته بود به حضرت امام حسین علیه السلام اجازه ادامه جنگ یا قیام علیه معاویه را نداد و كمترین فایده اى هم نداشت؛ زیرا:
اولاً: معاویه از او بیعت گرفته بود و با وجود بیعت، كسى با وى همراهى نمى كرد.
ثانیاً: معاویه خود را یكى از صحابه كبار پیغمبر صلى الله علیه وآله و كاتب وحى و مورد اعتماد و دست راست سه نفر از خلفاى راشدین به مردم شناسانده بود و نام خال المؤمنین را به عنوان لقبى مقدس بر خود گذاشته بود.
ثالثاً: با نیرنگ مخصوص به خودش به آسانى مى توانست حضرت امام حسن علیه السلام را به دست كسان خودش بكشد و بعد به خونخواهى وى برخیزد و از قاتلین وى انتقام بكشد و مجلس عزا نیز برایش برپا كند و عزادارى شود!
معاویه وضع زندگى امام حسن علیه السلام را به جایى كشانیده بود كه كمترین امنیتى حتى در داخل خانه شخصى خودش نداشت، و بالاخره نیز وقتى كه مى خواست براى یزید از مردم بیعت بگیرد آن حضرت را به دست همسر خود مسموم كرده، شهید ساخت.
همان سیدالشهداء علیه السلام كه پس از درگذشت معاویه بى درنگ علیه یزید قیام كرد و خود و كسان خود - حتى بچه شیرخواره خود - را در این راه فدا كرد، در همه مدت امامت خود كه معاصر معاویه بود به این فداكارى قادر نشده؛ زیرا در برابر نیرنگ هاى صورتاً حق به جانب معاویه و بیعتى كه از وى گرفته شده بود، قیام و شهادت او كمترین اثرى نداشت.
این بود خلاصه وضع ناگوارى كه معاویه در محیط اسلامى به وجود آورد و درب خانه پیغمبر صلى الله علیه وآله را به كلى بسته، اهل بیت را از هر گونه اثر و خاصیت انداخت.
درگذشت معاویه و خلافت یزید
آخرین ضربت كارى وى كه به پیكر اسلام و مسلمین وارد ساخت این بود كه خلافت اسلامى را به سلطنت استبدادى موروثى تبدیل نمود و پسر خود یزید را به جاى خود نشانید، در حالى كه یزید هیچگونه شخصیت دینى - حتى به طور تزویر و ظاهر - نداشت و همه وقت خود را علناً با ساز و نواز و باده گسارى و شاهدبازى و میمون رقصانى مى گذرانید و احترامى به مقررات دینى نمى گذاشت و گذشته از همه اینها اعتقادى به دین و آیین نداشت چنانكه وقتى كه اسیران اهل بیت و سرهاى شهداى كربلا را وارد دمشق مى كردند و به تماشاى آنها بیرون آمده بود، بانك كلاغى به گوشش رسید، گفت:
نعب الغراب فقلت قل او لا تقل
فقد اقتضیت من الرسول دیونى220
و همچنین هنگامى كه اسیران اهل بیت و سر مقدس سیدالشهداء علیه السلام را به حضورش آوردند، ابیاتى سرود كه یكى از آنها این بیت بود:
لعبت هاشم بالملك فلا
خبر جـــاء ولا وحى نــزل
زمامدارى یزید كه توأم با ادامه سیاست معاویه بود، تكلیف اسلام و مسلمین را روشن مى كرد و من جمله وضع رابطه اهل بیت رسالت را با مسلمانان و شیعیانشان - كه مى بایست به دست فراموشى مطلق سپرده شود و بس - معلوم مى ساخت.
در چنین شرایطى یگانه وسیله و مؤثرترین عامل براى قطعیت یافتن سقوط اهل بیت و در هم ریختن بنیان حق و حقیقت، این بود كه سیدالشهداء علیه السلام با یزید بیعت كند و او را خلیفه و جانشین مفترض الطاعه پیغمبر بشناسد.
امام علیه السلام و بیعت با یزید
سیدالشهداء علیه السلام نظر به پیشوایى و رهبرى واقعى كه داشت نمى توانست با یزید بیعت كند و چنین قدم مؤثرى در پایمال ساختن دین و آیین، بردارد و تكلیفى جز امتناع از بیعت نداشت و خدا نیز جز این از وى نمى خواست.
اثر امتناع از بیعت
از آن طرف امتناع از بیعت اثرى تلخ و ناگوار داشت؛ زیرا قدرت هولناك و مقاومت ناپذیر وقت، با تمام هستى خود، بیعت مى خواست (بیعت مى خواست یا سر) و به هیچ چیز دیگر قانع نبود و از این روى كشته شدن امام علیه السلام در صورت امتناع از بیعت، قطعى و لازم لاینفك امتناع بود.
سیدالشهداء علیه السلام نظر به رعایت مصلحت اسلام و مسلمین، تصمیم قطعى بر امتناع از بیعت، و كشته شدن گرفت و بى محابا مرگ را بر زندگى ترجیح داد و تكلیف خدایى وى نیز امتناع از بیعت، و كشته شدن بود. و این است معنى آنچه در برخى از روایات وارد است كه رسول خدا در خواب به او فرمود: خدا مى خواهد تو را كشته ببیند. و نیز آن حضرت به بعضى از كسانى كه از نهضت منعش مى كردند فرمود: خدا مى خواهد مرا كشته ببیند. و به هر حال، مراد مشیت تشریعى است نه مشیت تكوینى؛ زیرا چنانكه سابقاً بیان كردیم مشیت تكوینى خدا تأثیرى در اراده و فعل ندارد.
ترجیح مرگ بر زندگى
آرى سیدالشهداء علیه السلام تصمیم بر امتناع از بیعت و - در نتیجه - كشته شدن گرفت و مرگ را بر زندگى ترجیح داد و جریان حوادث نیز اصابت نظر آن حضرت را به ثبوت رسانید؛ زیرا شهادت وى با آن وضع دلخراش، مظلومیت و حقانیت اهل بیت را مسجل ساخت و پس از شهادت، تا دوازده سال نهضت ها و خونریزى ها ادامه یافت و پس از آن همان خانه اى كه در زمان حیات آن حضرت كسى درب آن را نمى شناخت با مختصر آرامشى كه در زمان امام پنجم به وجود آمد، شیعه از اطراف و اكناف مانند سیل به در همان خانه مى ریختند و پس از آن، روز به روز به آمار شیعیان اهل بیت افزود و حقانیت و نورانیتشان در هر گوشه و كنار جهان به تابش و تلألو پرداخت و پایه استوار آن، حقانیت توأم با مظلومیت اهل بیت مى باشد و پیشتاز این میدان، سیدالشهداء علیه السلام بود. حالا مقایسه وضع خاندان رسالت و اقبال مردم به آنان در زمان حیات آن حضرت، با وضعى كه پس از شهادت وى در مدت چهارده قرن پیش آمده و سال به سال تازه تر و عمیق تر مى شود، اصابت نظر آن حضرت را آفتابى مى كند و بیتى كه آن حضرت - بنا به بعضى از روایات - انشاد فرموده، اشاره به همین معنى است:
و ما ان طبّنا جبن ولكن
منــــایانا ودولـــة آخرینـا
و به همین منظور بود كه معاویه به یزید اكیداً وصیت كرده بود كه اگر حسین بن على از بیعت با وى خوددارى كند او را به حال خود رها كند و هیچگونه متعرض وى نشود. معاویه نه از راه اخلاص و محبت این وصیت را مى كرد، بلكه مى دانست كه حسین بن على علیه السلام بیعت كننده نیست و اگر به دست یزید كشته شود اهل بیت، مارك مظلومیت به خود مى گیرند و این براى سلطنت اموى، خطرناك و براى اهل بیت، بهترین وسیله تبلیغ و پیشرفت است.
اشاره هاى مختلف امام علیه السلام به وظیفه خود
سیدالشهداء علیه السلام به وظیفه خدایى خود كه امتناع از بیعت بود آشنا بود و بهتر از همه به قدرت بى كران و مقاومت ناپذیر بنى امیه و روحیه یزید پى برده بود و مى دانست كه لازم لاینفك خوددارى از بیعت، كشته شدن اوست، و انجام وظیفه خدایى، شهادت را در بر دارد. و از این معنى در مقامات مختلف با تعبیرات گوناگون كشف مى فرمود.
در مجلس حاكم مدینه كه از وى بیعت مى خواست فرمود: مثل من با مثل یزید بیعت نمى كند.
هنگامى كه شبانه از مدینه بیرون مى رفت از جدش رسول اكرم صلى الله علیه وآله نقل فرمود كه در خواب به وى فرمود: خدا خواسته (یعنى به عنوان تكلیف) كه كشته شوى.
در خطبه اى كه هنگام حركت از مكه خواند و در پاسخ كسانى كه مى خواستند آن حضرت را از حركت به سوى عراق منصرف سازند، همان مطلب را تكرار فرمود.
در پاسخ یكى از شخصیت هاى اعراب كه بین راه اصرار داشت كه آن حضرت از رفتن به كوفه منصرف شود و گرنه قطعاً كشته خواهد شد، فرمود: این رأى بر من پوشیده نیست ولى اینان از من دست بردار نیستند و هر جا بروم و هر جا باشم مرا خواهند كشت.
برخى از این روایات اگر چه معارض دارد یا از جهت سند خالى از ضعف نیست ولى ملاحظه اوضاع و احوال روز و تجزیه و تحلیل قضایا، آنها را كاملاً تأیید مى كند.
اختلاف روش امام على علیه السلام در خلال مدت قیام خود
البته مراد از اینكه مى گوییم مقصد امام علیه السلام از قیام، شهادت بود و خدا شهادت او را خواسته بود، این نیست كه خدا از وى خواسته بود كه از بیعت یزید خوددارى نماید، آنگاه دست روى دست گذاشته به كسان یزید اطلاع دهد كه بیایید مرا بكشید و بدین طریق خنده دار وظیفه خود را انجام دهد و نام قیام روى آن بگذارد.
بلكه وظیفه امام علیه السلام این بود كه علیه خلافت شوم یزید قیام كرده، از بیعت با او امتناع ورزد و امتناع خود را - كه به شهادت منتهى خواهد شد - از هر راه ممكن به پایان رساند.
از اینجاست كه مى بینیم روش امام علیه السلام در خلال مدت قیام به حسب اختلاف اوضاع و احوال، مختلف بوده است:
در آغاز كار كه تحت فشار حاكم مدینه قرار گرفت شبانه از مدینه حركت كرده به مكه كه حرم خدا و مأمن دینى بود پناهنده شد و چند ماهى را در مكه در حال پناهندگى گذرانید.
درمكه تحت مراقبت سرّى مأمورین آگاهى خلافت بود تا تصمیم گرفته شد توسط گروه اعزامى در موسم حج كشته شود یا دستگیر شده به شام فرستاده شود. و از طرف دیگر سیل نامه از جانب عراق به سوى آن حضرت باز شده در صدها و هزارها نامه وعده یارى و نصرت داده او را به عراق دعوت كردند و در آخرین نامه كه صریحاً به عنوان اتمام حجت - چنانكه بعضى از مورخین نوشته اند - از اهل كوفه رسید آن حضرت تصمیم به حركت و قیام خونین گرفت. اول به عنوان اتمام حجت، مسلم بن عقیل را به عنوان نماینده خود به كوفه فرستاد و پس از چندى، نامه مسلم مبنى بر مساعد بودن اوضاع نسبت به قیام، به آن حضرت رسید.
امام علیه السلام به ملاحظه دو عامل كه گفته شد یعنى ورود مأمورین سرى شام به منظور كشتن یا گرفتن وى و حفظ حرمت خانه خدا و مهیا بودن عراق براى قیام، به سوى كوفه رهسپار شد. سپس در اثناى راه كه خبر قتل فجیع مسلم و هانى رسید، روش قیام و جنگ تهاجمى را به قیام دفاعى تبدیل فرموده، به تصفیه جماعت خود پرداخت و تنها كسانى را كه تا آخرین قطره خون خود از یارى وى دست بردار نبودند نگه داشته، رهسپار مصرع خود شد.221
پاورقی ها...............
215) سوره جن، آیه 26 و 27.
216) سوره تكویر، آیه 29.
217) سوره بقره، آیه 195.
218) سوره آل عمران، آیه 154.
219) گفته شده روایت یا روایاتى كه مردم از آن حضرت نقل كنند در برخى كتابها هست اگر این گفتار درست باشد و مثلاً مردم پنج یا ده روایت از آن حضرت نقل كرده باشند باز به آنچه علامه طباطبائى فرموده، لطمه نمى زند زیرا مقصود ایشان این است كه دشمن آنان را منزوى كرده بود و مردم به سراغ ایشان نمى رفتند و معلوم است نقل چند روایت در طول چند سال شاهد عدم انزواى آنان نیست. استادى.
220) به نقل آلوسى در جزء 26 تفسیر روح المعانى، ص 66 از تاریخ ابن الوردى و كتاب الوافى بالوفیات.
221) رضا استادى، سرگذشت كتاب شهید جاوید (چاپ اوّل: قم، قدس، 1382)، ص 527 - 541.
کد مطلب: 34527
آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/interview/34527/بحثى-كوتاه-درباره-علم-امام