کد مطلب : ۳۵۷۲
بهآیینترین مرثیه
نویسنده: دکتر سیدحسن سادات ناصری
رثا در شعر تازی هم از اغراض عمدة شعری است و نامورترین شاعران عرب در دورة جاهلی که در این موضوع سخنانی استوار و ماندگار گفتهاند، یکی مهلهل تغلبی (531 م) و دیگری خنسا (پیش از 46 ق) از طایفة بنیسلیم است که نخستین، مرثیههایی برای برادرش کلیب سروده است.
و این دیگر، که قدیمیترین زن شاعرة بنام تازی است و عصر نورانی پیامبر گرامی اسلام (ص) را درک کرده است، هم در مرثیة برادر خویش، صخر، در دیوانی به حجم اندک و پرمضمون خود، با سوزی تمام آثاری به جای نهاده است. همچنین بعد از اسلام نیز از ابوالحسن انباری ، ابوالطیب المتنبی و ابوالعلاء معری، عبدالمجید بن عبدون الفهری و بهاءالدین زهیر، صفیالدین حلی ، جمالالدین بن نباته و بعضی دیگر از گویندگان تازی در موضوعی یا در موضوعات گوناگون مرثیه هایی پرسوز و گداز ، استادانه ، جاوید و ماندگار سرودهاند.
قدیمیترین مرثیه ها را در پارسی دری از استاد شاعران ابوعبدالله رودکی میشناسیم که در رثای ابوالحسن مرادی و استاد شهید بلخی و دیگران سروده است و آثاری قویمایه از وی بر جای مانده و دیگران چون فرخی سیستانی و حکیم انوری ابیوردی پیروی او کردهاند و تنها فردوسی ، خاقانی و عبدالرحمان جامی در مرگ فرزند سخنانی تازه گفتهاند یا سعدی در فتح بغداد و قتل مستعصم و خواجه حافظ در قتل شاه شیخ ابواسحاق و مولوی در مرگ یاران خویش سخنانی نوآیین از رنگی دیگر دارند.
اما رثای مذهبی نسبت به دیگر اغراض شعری از موضوعاتی است که هنوز بیش از شش- هفت سده از پیدا آمدن و چهار ـ پنج سده از رواج آن نمیگذرد.
این نوع سخنپردازی اختصاص به شیعیان دارد و قدیمیترین مرثیه های مذهبی را باید در اشعار شاعر عارف نامدار نیمه دوم سدة هفتم و سرآغاز سدة هشتم سیفالدین فرغانی یافت که دیوان وی در سه جلد توسط دکتر ذبیحالله صفا به چاپ رسیده است.
ای قوم در این عزا بگریید
بر کشتة کربلا بگریید
با این دل مرده، خنده تا چند
امروز در این عزا بگریید
فرزند رسول را بکشتند
از بهر خدای را بگریید
از خون جگر سرشک سازید
بهر دل مصطفی بگریید
وز معدن دل به اشک چون دُر
بر گوهر مرتضی بگریید
با نعمت عافیت به صد چشم
بر اهل چنین بلا بگریید
دل خستة ماتم حسینید
ای خستهدلان هلا بگریید
در ماتم او خمش مباشید
یا نعره زنید و یا بگریید
تا روح که متصل به جسم است
از تن نشود جدا بگریید
در گریه سخن نکو نیاید
من میگویم، شما بگریید
بر دنیی کمبقا بخندید
بر عالم پر عنا بگریید
بسیار درو نمیتوان بود
بر اندکی بقا بگریید
بر جور و جفای آن جماعت
یک دم ز سر صفا بگریید
اشک از پی چیست؟ تا بریزید
چشم از پی چیست؟ تا بگریید
در گریه به صد زبان بنالید
در پرده به صد نوا بگریید
تا شسته شود کدورت از دل
یک دم ز سر صفا بگریید
نسیان گنه صواب نبود
کردید بسی خطا بگریید
وز بهر نزول غیث رحمت
چون ابر گه دعا بگریید
بر کشتة کربلا بگریید
با این دل مرده، خنده تا چند
امروز در این عزا بگریید
فرزند رسول را بکشتند
از بهر خدای را بگریید
از خون جگر سرشک سازید
بهر دل مصطفی بگریید
وز معدن دل به اشک چون دُر
بر گوهر مرتضی بگریید
با نعمت عافیت به صد چشم
بر اهل چنین بلا بگریید
دل خستة ماتم حسینید
ای خستهدلان هلا بگریید
در ماتم او خمش مباشید
یا نعره زنید و یا بگریید
تا روح که متصل به جسم است
از تن نشود جدا بگریید
در گریه سخن نکو نیاید
من میگویم، شما بگریید
بر دنیی کمبقا بخندید
بر عالم پر عنا بگریید
بسیار درو نمیتوان بود
بر اندکی بقا بگریید
بر جور و جفای آن جماعت
یک دم ز سر صفا بگریید
اشک از پی چیست؟ تا بریزید
چشم از پی چیست؟ تا بگریید
در گریه به صد زبان بنالید
در پرده به صد نوا بگریید
تا شسته شود کدورت از دل
یک دم ز سر صفا بگریید
نسیان گنه صواب نبود
کردید بسی خطا بگریید
وز بهر نزول غیث رحمت
چون ابر گه دعا بگریید
و دو قرن پس از این، ملا حسین واعظ کاشفی، خویشاوند و همطریقت مولانا عبدالرحمن جامی و معاصر سلطان حسین میرزا بایقرا صاحب کتاب مشهور «روضهالشهدا»را در ده باب و یک خاتمه، به روضات مختلف تقسیم کرده و در هر روضه قسمتی از مصایب وارده بر بعضی از پیامبران و معصومان پاک به ویژه حضرت سیدالشهدا (ع) و یاران گرامی آن بزرگوار را نقل کرده است.
این کتاب را قدیماً در ایام عزاداری مجالس و تکایا بر سر منبر میخواندند، یا مطالبش را به مناسبت اوقات معین بر مستمعان القا میکردند و اصطلاح روضهخوانی از همینجا نشأت یافته و متداول شده است.
از همان روزگار ملا حسین کاشفی که خود و فرزندش فخرالدین علی بن حسین از فاضلان با ذوق روزگار بودند و هر دو در مسجد جامع هرات و نیشابور و سبزوار به طور موظف به واعظی اشتغال داشتند، شعرا و ارباب شور و حال، به نظم آوردن موضوعات مذهبی توجه کردند و این دو بزرگ سرمایة احساس و فطرت را به هم پیوند دادند.
به خصوص در ذکر مناقب ائمه اطهار (ع) که سابقة کهنتری هم داشت به صدر ادبیات فارسی و روزگار رودکی، کسائی و حکیم فردوسی و سپس سنایی و عطار و مولوی میکشید، پرداختند و بالاخص شرح ماجرای جانسوز کربلا را که بزرگترین مصیبتها و دردناکترین وقایع روزگار است، به نظم آوردند که از مشاهیر آنان میتوان کمال الدین غیاث شیرازی، بابا سودایی ابیوردی، تاجالدین حسن تونی سبزواری، ابن حسام قهستانی صاحب خاوراننامه به بحر متقارب در شرح غزوات حضرت امیرالمؤمنین علی، خواجه اوحد سبزواری، لطفالله نیشابوری، کاتبی ترشیزی را یادآور شد.
اما جز این که آوردیم، از شاعران شیعی که در منقبتسرایی کوششهای پرارج کردهاند، از بردن نام بدرالدین قوامی رازی ،شاعر نامدار سدة ششم هجری که دیوانش به کوشش دانشمند فقید میرجلالالدین محدث ارموی به سال 1334 به طبع درآمده است.
همچنین شاعر قویمایه حسن کاشانی آملی معروف به حسن کاشی از گویندگان بنام سدة هشتم هجری ناگزیریم. به ویژه این مولانا حسن که در اصل از مردم کاشان بوده است، اما چون در آمل مازندران ماندگار شده، به آملی نیز شهرت یافته است.
وی از ستایش شهریاران و بزرگان روزگار روی در کشیده و چون مذهب شیعه داشته است، بیشتر اشعارش در مناقب معصومان به ویژه حضرت علی(ع) است.
به موجب روایت دولتشاه سمرقندی در تذکرالشعرا یک بار به زیارت رفته است و هنگام بازگشت به نجف رفته و قصیدهای در ستایش امیرالمؤمنین سروده است. بعضی سرودههای وی در مجالسالمؤمنین قاضی نورالله شوشتری آمده است.
وی در عهد سلطنت الجایتو یعنی سلطان خدابنده ایلخان مغول میزیسته است. در جوانی وفات یافته و در جانب قبلة سلطانیه مدفون شده است. بعدها به دستور شاه اسماعیل صفوی، عمارتی بر بالای قبر او ساختند و باغچهای در آنجا طرح انداختند که محل زیارت معتقدان شد.
شهرت مولانا حسن کاشی در منقبتپردازی چندان بود که در این کار هنرش را به کرامت پیوستهاند. دولتشاه سمرقندی در تذکرهالشعرا و قاضی نورالله در مجالسالمؤمنین از این کرامت یاد کردهاند و چون مأخذ قاضی همان تذکرهالشعراست.
پس از نوشتة دولتشاه میخوانیم:«گویند که مولانا حسن بعد از زیارت کعبة معظمه و حضرت رسالت، به عزم زیارت امیرالمؤمنین مشرف شد و این منقبت بر روضة مطهرة منورة آن حضرت خواند:
ای ز بدو آفرینش پیشوای اهل دین
وی ز عزت هادی بازوی تو روحالامین
در آن شب حضرت شاه ولایتپناه را به خواب دید که عذرخواهی او میکند که از راه دور و دراز آمدهای و تو را دو حق است بر ما. وی ز عزت هادی بازوی تو روحالامین
یکی حق میهمانی و یکی حق صلة شعر، اکنون باید که به بصره شوی و آنجا بازرگانی است که او را مسعود بن افلح میگویند. از ما سلامش میرسانی و گویی که در سفر عمان در این سال در آب، کشتی تو غرق خواست شدن، یک هزار دینار بر ما نذر کردی و ما مدد کردیم و کشتی و اموال تو را به سلامت به ساحل رساندیم.
اکنون از عهدة آن به درآیی و از خواجه بازرگان زر بستان. کاشی به بصره آمد و آن خواجه را پیدا ساخت و پیغام امیرالمؤمنین به بازرگان رسانید.
بازرگان از شادی چون گل بشکفت و سوگند خورد که من این حال به هیچ آفریده نگفتهام و فیالحال زر تسلیم مولانا حسن کرد و خلعتی بر آن مزید ساخت و شکرانه آن که فریادرس او شاه ولایت شده دعوتی مستوفا جهت صالحان و فقرای شهر بداد.»
و این همان قصیدة هفت بند یا به اصطلاح متداول و درست امروز، ترکیببندی است که قاضی نورالله شوشتری در مجالسالمؤمنین آورده است.
و دربارة آن نوشته: «و اکثر استادان متأخرین در تتبع آن درها سفتهاند و به آن لطافت تا غایت چیزی نگفتهاند.» آنگاه سرودة مولانا حسن را با مطلعی دیگر، جز آنچه در بالا آوردیم، و خود هم در مجالسالمؤمنین به نقل از تذکرهالشعرا دولتشاه سمرقندی آورده بود، چنین آورده است:
السلام ای سایهات خورشید ربالعالمین
آسمان عز و تمکین آفتاب داد و دین
معنی هر چار دفتر، خواجة هر هشت خلد
داور هر شش جهت، اعظم امیرالمؤمنین
عالم علم سلونی، رازدار لو کشف
ناطق حق، نفس پیغمبر، امامالمتقین
مقصد تنزیل بلغ، مرکز اسرار غیب
مقطع تیلوه شاهد، مقطع حبلالمتین
صورت معنی فطرت، معنی ایجاد خلق
سر اصل نسل آدم، نفس خیرالمرسلین
صاحب یوفون بالندر، آفتاب انما
قرهالعین لعمرک، نازش روحالامین
در جهان از روی حکمت، چون جهانی در جهان
در زمین از روی رفعت آسمانی بر زمین
مثل تو چون شبه ایزد، در همه حالی محال
ور بود ممکن، نه الا رحمه للعالمین
هر که مداحش خدا همدم رسولالله بود
گر کسی همتاش جویی هم رسولالله بود
ای به غیر مصطفی نادیده همتای تو کس
بسته بر مهر تو ایزد،مهر حورالعین و بس
مهرة مهر از گلوی صبح بر نارد فلک
گر نه از مهر تو آید صبح صادق را نفس
چیست با قدرت سپهر و چیست با رای تو مهر
آن ز قدرت مستعار و این ز رایت مقتبس
کاروانسالار جاهت، چون کند آهنگ راه
چرخ را بر دست پیشآهنگ بندد چون جرس
گر دل دریا مثالت موج بر گردون زدی
لجة گردون برد گردان نماید همچو خس
ور شکوهت را به میزان معالی برکشند
ار ز خفت کم بیاید بو قبیس از یک عدس
آن زمان روحالقدس گوید به مدحت آشکار
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
ای سپهر عصمت از فر تو زیور یافته
آفتاب از سایة چتر تو همسر یافته
بر امید مثل رویت دست نقاش ازل
نقشها بر بسته لیکن چون تو کمتر یافته
باز قدرت هر کجا بال جلالت کرد باز
طایران سدره را در زیر شهپر یافته
آن که مهر مهر تو بر صفحة جان کرد نقش
مخزن دل را چو کان از زر توانگر یافته
آن که دست حاجتی بر جود تو برداشته
دست خود را تا قیامت حاجتآور یافته
ساقی کوثر نه چندان مدح باشد مر تو را
ای ز تو دریای فطرت عین کوثر یافته
گر نبودی ذات پاک آفرینش را سبب
تا ابد حوا سترون بودی و آدم عزب
گرچه در عالم به اقبال تو شاها کردهام
آنچه حسان گفت وقتی در زمان مصطفی
لاف مداحی نمییارم زدن در حضرتت
ای ثناخوان تو ایزد بر زبان مصطفی
رفع حاجت بر تو حاجت نیست میدانی که چیست
حال اخلاص من اندر خاندان مصطفی
روی رحمت برمتاب از کام جان از روی من
حرمت جان پیمبر را نظر از سوی من
ای گزیده مر خدایت یا امیرالمؤمنین
خوانده نفس مصطفایت یا امیرالمؤمنین
خاطر همچون منی شوریده خاطر چون کند
وصف قدر کبریایت یا امیرالمؤمنین
با همه بالانشینی عقل کل نابرده راه
زیر شادروان رایت یا امیرالمؤمنین
گر بدی بالاتر از عرش برین جای دگر
گفتمی کآنجاست جایت یا امیرالمؤمنین
مدح اگر شایستة ذات تو باید گفت و بس
کیست تا گوید ثنایت یا امیرالمؤمنین
فهم انسانی چه داند عزت کار تو را
کآفرینش برنتابد بار مقدار تو را
ای که فرمان قضا موقوف فرمان شماست
دور دوران فلک دوری ز دوران شماست
آفتابی کآسمان در دامن اقبال اوست
پرتوی از لمعة گوی گریبان شماست
هر کجا در مجمع قرآن عذرا آیتی است
از کمال لطف و رحمت خاص در شان شماست
آنچه گردون را بدان چشم جهانبین روشن است
جز دو قرصی نیست وان هم فضلة خوان شماست
هر گهر کاندر صمیم کان امکان بوده است
صورت اظهار آن موقوف فرمان شماست
درد پنهان پیش درمان چند بتوان داشتن؟
عاقلی نبود ز درمان درد پنهان داشتن
آسمان عز و تمکین آفتاب داد و دین
معنی هر چار دفتر، خواجة هر هشت خلد
داور هر شش جهت، اعظم امیرالمؤمنین
عالم علم سلونی، رازدار لو کشف
ناطق حق، نفس پیغمبر، امامالمتقین
مقصد تنزیل بلغ، مرکز اسرار غیب
مقطع تیلوه شاهد، مقطع حبلالمتین
صورت معنی فطرت، معنی ایجاد خلق
سر اصل نسل آدم، نفس خیرالمرسلین
صاحب یوفون بالندر، آفتاب انما
قرهالعین لعمرک، نازش روحالامین
در جهان از روی حکمت، چون جهانی در جهان
در زمین از روی رفعت آسمانی بر زمین
مثل تو چون شبه ایزد، در همه حالی محال
ور بود ممکن، نه الا رحمه للعالمین
هر که مداحش خدا همدم رسولالله بود
گر کسی همتاش جویی هم رسولالله بود
ای به غیر مصطفی نادیده همتای تو کس
بسته بر مهر تو ایزد،مهر حورالعین و بس
مهرة مهر از گلوی صبح بر نارد فلک
گر نه از مهر تو آید صبح صادق را نفس
چیست با قدرت سپهر و چیست با رای تو مهر
آن ز قدرت مستعار و این ز رایت مقتبس
کاروانسالار جاهت، چون کند آهنگ راه
چرخ را بر دست پیشآهنگ بندد چون جرس
گر دل دریا مثالت موج بر گردون زدی
لجة گردون برد گردان نماید همچو خس
ور شکوهت را به میزان معالی برکشند
ار ز خفت کم بیاید بو قبیس از یک عدس
آن زمان روحالقدس گوید به مدحت آشکار
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
ای سپهر عصمت از فر تو زیور یافته
آفتاب از سایة چتر تو همسر یافته
بر امید مثل رویت دست نقاش ازل
نقشها بر بسته لیکن چون تو کمتر یافته
باز قدرت هر کجا بال جلالت کرد باز
طایران سدره را در زیر شهپر یافته
آن که مهر مهر تو بر صفحة جان کرد نقش
مخزن دل را چو کان از زر توانگر یافته
آن که دست حاجتی بر جود تو برداشته
دست خود را تا قیامت حاجتآور یافته
ساقی کوثر نه چندان مدح باشد مر تو را
ای ز تو دریای فطرت عین کوثر یافته
گر نبودی ذات پاک آفرینش را سبب
تا ابد حوا سترون بودی و آدم عزب
گرچه در عالم به اقبال تو شاها کردهام
آنچه حسان گفت وقتی در زمان مصطفی
لاف مداحی نمییارم زدن در حضرتت
ای ثناخوان تو ایزد بر زبان مصطفی
رفع حاجت بر تو حاجت نیست میدانی که چیست
حال اخلاص من اندر خاندان مصطفی
روی رحمت برمتاب از کام جان از روی من
حرمت جان پیمبر را نظر از سوی من
ای گزیده مر خدایت یا امیرالمؤمنین
خوانده نفس مصطفایت یا امیرالمؤمنین
خاطر همچون منی شوریده خاطر چون کند
وصف قدر کبریایت یا امیرالمؤمنین
با همه بالانشینی عقل کل نابرده راه
زیر شادروان رایت یا امیرالمؤمنین
گر بدی بالاتر از عرش برین جای دگر
گفتمی کآنجاست جایت یا امیرالمؤمنین
مدح اگر شایستة ذات تو باید گفت و بس
کیست تا گوید ثنایت یا امیرالمؤمنین
فهم انسانی چه داند عزت کار تو را
کآفرینش برنتابد بار مقدار تو را
ای که فرمان قضا موقوف فرمان شماست
دور دوران فلک دوری ز دوران شماست
آفتابی کآسمان در دامن اقبال اوست
پرتوی از لمعة گوی گریبان شماست
هر کجا در مجمع قرآن عذرا آیتی است
از کمال لطف و رحمت خاص در شان شماست
آنچه گردون را بدان چشم جهانبین روشن است
جز دو قرصی نیست وان هم فضلة خوان شماست
هر گهر کاندر صمیم کان امکان بوده است
صورت اظهار آن موقوف فرمان شماست
درد پنهان پیش درمان چند بتوان داشتن؟
عاقلی نبود ز درمان درد پنهان داشتن
بعد از استقرار صفویان و رسمیت یافتن تشیع، زمینة ایجاد و انتشار اینگونه آثار و اشعار بیش از پیش فراهم شد و بازار منقبتگویی و مرثیهسرایی و به طور کلی سرودن هر نوع اشعار مذهبی رونقی تمام یافت.
دربارهای پادشاهان نیز که تا این زمان شعر و هنر و علم و ادب را برای تبلیغ حشمت و شوکت و قدرت خویش بهترین وسیله از وسایل رسانههای گروهی میشمردن.
شهریاران صفوی با اتکا به قدرت شگرف مذهب و یکپارچه ساختن مردم در وحدت آمال و آرزوها و اهداف هیچ چیز را مهمتر از ترویج تشیع نمیدانستند.
و حق آن است که بسیاری از ایشان با آن که از ارتکاب مناهی و ملاهی چندان دوری نمیجستند، با به دست آوردن قدرت و از گوشة خانقاه به سلطنت رسیدن به هر گونه که بود رعایت ظاهر را میکردند و حتیالمقدور خود را به حسن اعتقاد و دینداری میآراستند و مردمی معتقد و دیندار بودند.
شاه اسماعیل صفوی مؤسس نامدار این سلسله خود را مبعوث ارواح مقدسة طاهرین میدانست و مکرر در مکرر میگفت که مرا بدین کار داشتهاند و توفیق و ظفر را از انفاس قدسیة معصومان پاک میجست و در اندک مایه اشعاری که از او مانده است، به ترکی و پارسی، مدح مولیالموالی حضرت علی(ع) آمده است.
همچنین فرزند دیندار و توبهکار وی شاه طهماسب در رعایت آداب شرع کارش به وسواس کشید.و نوادة این هر دو، شاه عباس نخستین که چون نیا و جد در احترام بزرگان دین مجاهدت میکرد و قدر علما را میدانست و در ساخت و تعمیر مشاهد مشرفه و بقاع متبرکه امامان بزرگوار و امامزادگان عالیمقدار و بنای مساجد و بقاع و تکایا و اختصاص موقوفات بسیار برای کارهای مرضی خالق و خلق مذهبی سر از پای نمیشناخت.
و همه جا خود را کلب آستان علی میگفت و میخواند و مینوشت و دیگر صفویان هم غالباً بر همین روش بودند و دست کم خیر دنیا و دین خود را در این میدیدند.
باری در عصر صفوی کار شعر و شاعری و رسم تألیف و نویسندگی تا حدی زیاد، گونهای دیگر گرفت و از هر سوی شاعران و نویسندگانی پیدا شدند که دیگر برای ادامة کار خویش چندان به دربار و دستگاههای حکومتی امید نمیبستند.
ظاهر آن است که در این دوره به مناسبات عدیده، اهل فضل و ذوق و کمال هم در میان مردم با رفاه نسبی که پدید آمده بود بیشتر شدند و شعر و سخن بیشتر در میان مردم عادی راه جست و شاعر و نویسنده خردک خردک به مسایلی که مورد علاقة همگان بود، توجه نمود.
یکی از مهمترین این مسائل، توجه شدید مردم به مذهب بود که دستگاه حکومت هم خود را پایبند آن قلمداد میکرد. از همین زمان است که دیوانها و کتب در مناقب معصومان، مرثیه های شهیدان کربلا و فضایل و بزرگمنشیهای پیامبر اکرم (ص) و ائمه (ع) طاهرین پرداخته شد.
ولی بسیاری از این آثار و اشعار فاقد جنبة ادبی و مستندات تاریخی است و نمیتوان آنها را در زمرة ذخائر گرانبهای ادبی زبان فارسی به حساب آورد.
با ظهور مولانا محتشم کاشانی فرزند خواجه میراحمد که از خاندانی متمکن از مردم کاشان و نراقیالاصل بود، مرثیهسرایی جانی تازه یافت و این شاعر نامدار با سرودن ترکیببند دوازدهبندی مشهور خود معروفترین و پرآوازهترین مرثیهسرای ادب فارسی شد.
وی بنا به نوشتة سام میرزای صفوی در ابتدای کار به بزازی مشغول بود و در شعر طبعش بد نبود.و به قول صمصامالدوله شاهنواز خان در بهارستان سخن، نخست به شعربافی اشتغال داشت و پس از آن در وادی سخنطرازی قدم زد.
محتشم ظاهراً این پیشة شعربافی و بزازی را از پدر به ارث برده است و سپس به شاعری روی نهاده و در این فن شاگردی مولانا سلطان محمد صدقی استرآبادی کرده است.
وی با شاعران روزگار خویش چون حیرتی، تونی، حالی گیلانی، مجاهدالدین خوانساری، امیر شمسالدین محمد کرمانی، میرزا سلمان جابری اصفهانی، ضمیری اصفهانی، وحشی بافقی و بعضی دیگر ارتباط داشته و چند تن از شاعران زمان نیز شاگردی او کردهاند ،چون میر تقیالدین کاشانی، صاحب خلاصهالاشعار و زبدهالافکار و ملا محمدرضا نوعی خبوشانی و مظفرالدین حسرتی کاشانی و ظهوری ترشیزی.
محتشم شاعری قصیدهسرا و مدحگستر بود و پادشاهان بزرگی مانند شاه طهماسب و شاه اسماعیل دوم و سلطان محمد خدابنده میرزا، پسران شاه طهماسب و شاه عباس اول و حمزه میرزا و پریخان خانم دختر شاه طهماسب و شاهزاده صدرمیرزا فرزند شاه طهماسب را در قصایدی استادانه ستوده است.
همچنین از آنجا که در ماده تاریخسازی دستی قوی داشته است، به هنگام جلوس شاه اسماعیل دوم شش رباعی تمام ساخته که از آنها 1128 ماده تاریخ در سال به تخت نشستن وی استخراج میشود و میرزا محمد احمد وقار شیرازی فرزند میرزا محمد شفیع وصال شیرازی به خواست فرهاد میرزا عم ناصرالدین شاه قاجار فاضلانه در شرح استخراج این ماده تاریخها از رباعیات ششگانه نوشته است که در مجلة ارمغان سالهای چهاردهم و پانزدهم به طبع رسیده و جز غیاثالدین میرمیران حاکم یزد که از مداحان خاص او بوده است.
دهها تن از رجال و امیران و علمای عصر صفوی او را مدح گفته و نیز پادشاهان جز رکنالدین و جلالالدین اکبر پادشاه و بعضی از امرای هند را ستوده که یاد آن همه را در نوشتهای که در اردیبهشت ماه سال 1353 در مجلة دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران از ص 87 تا 123 نگاشتهام، از خاطر دور نداشتهام.