قمــهزني؛ خرافات يا واقعيت؟
تابناک , 16 دی 1387 ساعت 8:51
مقاله زير اقتباسي است از پارهاي بازتابهاي جهاني آنچه در بعضي از كشورهاي شيعهنشين به عنوان «قمه زني» جريان دارد و از زبان تازه مسلماني فرضي بيان ميشود؛ مكان و زمان و شخصيتهاي آن نيز فرضي است.
چيزي كه پيش از گرويدنم به مذهب تشيع همواره آزارم ميداد و به خوبي ديده بودم دشمنان تشيع در كشورم كه يك كشور غربي است و بسياري ديگر از كشورها، در تبليغات رسانهاي خود چگونه از آن سوءاستفاده ميكنند، موضوع «خرافات» و به ويژه يكي از مصاديق بارز آن در سالهاي گذشته «قمهزني» بود.
قبل از ورود به ايران واژه «قمهزني» را در گوگل جستوجو كردم. اولين يافتهام روحاني ظاهرالصلاحي بود كه در مزيتهاي قمهزني صحبت ميكرد؛ هم او كه بارها تصويرش را از شبكههاي كشورم ديده بودم، اما من كه با تحقيق كامل تشيع را انتخاب كرده بودم و مهم ترين حجت من بر نيز بر اين انتخاب، مظلوميت و در عين حال مهرباني و رحمت اباعبدالله الحسين(ع) بود، با اين چيزها از راه بيرون نميشدم، گرچه هرگاه اسلام خود را براي دوستانم بازگو ميكردم، آنها با تعجب از همين روزنه بر من ميتاختند و من را خشونت طلب و پرخاشگر معرفي ميكردند!
من كه با مطالعه دقيق در مكتب حيات بخش شيعه به آن گرويده بودم، به اصرار زياد يكي از رفقايم را كه در گرويدنم به اين مذهب، نقش بسزايي داشت راضي كردم تا امسال محرم، من را به جايي كه اين عمل در آنجا برگزار ميشد، ببرد.
با اصرار زياد من راضي شد، اما به خوبي شرم و خجالت را در چهرۀ او ديدم و همين شرم و حياي او دلم را قرص ميكرد كه اين موضوع در ميان شيعيان عموميت ندارد و بر اطمينان قلبي من از انتخاب اين راه ميافزود.
يكي از روزهاي محرم به شهر مورد نظر رسيديم؛ دور تا دور محل مملو از جمعيت بود. دستهاي زنجيرزن با پيراهنهاي سياهي كه پشت آنها را به اندازه ضرب زنجير پاره كرده بودند، وارد ميدان شدند؛ مجلس، حال و هواي عجيبي گرفته بود!
نگاه كردن به پوستهاي كبود كه بعضا تيغهاي تيزلاي دانههاي زنجير، آنها را پاره كرده بود، با رگهايي متورم كه ديگر تركيده و خون از آنها به بيرون فوران ميكرد، قلب هر بينندهاي را آزار ميداد؛ نميدانم گريه من در آن حال بر عزاي اباعبدالله(ع) بود يا بر وضع رقتبار اينان!
پيرِ ميدانداري كه با بالا و پايين بردن دست راست خود، ضرباهنگِ زنجيرزنان را كم و زياد ميكرد با نگاه به روحاني كه ظاهرا براي مراسم دعوت شده بود و ديدن شدت جزع او، بر شدت عمل خود تحريك ميشد و زنجيرها با سرعت و قدرت بيشتري به پشت و گاه بر سر و صورت زنجيرزنان ميخورد.
آن روحاني محترم كه در چند قدمي من بود، انگار به خود آمد و متوجه تاثير گريهاش بر آن صحنه شد. خود را كنترل كرد و دست آن پيرمرد را نيز آرام گرفت؛ دستۀ زنجيرزن هم از سوي ديگر ميدان خارج شدند، در همين گير و دار صداي جمعيتي خروشان كه به محل نزديك ميشدند، همه را متوجه خود كرد!
پيشاپيش آنان گوسفندي براي ذبح آوردند و بَرّهاي كه معلوم بود مدتي است از شير گرفته شده را از مادر جدا كرده و براي انكه چشم آن بره به مادرش نيفتد، كيسهاي به سر او كشيده و در جايي مخصوص نگه داشتند؛ پارچهاي سبز به گردنش بسته بودند و با احترام كامل به او آب داده، رو به قبله خوابانيدند، بسمالله گفتند و براي آنكه زياد زجر و درد نكشد، با چاقويي تيز، سريع خلاصش كردند.
گفتم ميداني براي چه بسمالله ميگويند؟ گفت: براي چه؟ گفتم: يكي از دلايلش آن است كه اينجا قرار است خوني از يك جاندار بر زمين بريزد و «بسم الله» يعني خدايا فقط با اجازه تو، چنين كاري ميكنم. رفيقم گفت: عجب !، تفاسير زيادي شنيده بودم ولي تا حالا اين به گوشم نخورده بود!
لاشۀ گوسفند را باز به احترام بلند كردند و در پي آنها عدهاي فريادزنان در حالي كه تيغهاي برهنه را بالا و پايين ميبردند، وارد شدند!
سراسيمه داخل جمعيت شدم؛ پنداشتم دشمني به جمعيت هجوم آورده و اينان براي مقابله با او شمشير و تيغ از نيام كشيدهاند؛ با كمال تعجب ديدم با همان تيغها بر سر خود ميكوبند و خون بر سر و روي خود جاري ميسازند و كمي ان طرف تر جلوي چشم مادر، پدري، حسين حسين گويان، سر ِطفلكي معصوم را در حالي كه مادرش به خود ميلرزيد و دست شوهرش را گرفته بود تا قمه را كمي پايين بگيرد و آرام بر فرق بچه بزند، براي قمه آماده ميكرد.
بچهها از ترس دست در دهان ميكردند و به مادران خود ميچسبيدند؛ عدهاي از زنان و مردان سال خورده با ديدن آن صحنه رقتبار، از مجلس خارج شدند. تعدادي زن و مرد خارجي كه هيأتشان به مردم كشورهاي اسياي شرقي ميخورد و معلوم بود تاب نگاه كردن ندارند، سر را ميان دو دست گرفته دستها را بالا برده و با حرص و ولع خاصي در حال فيلمبرداري از مراسم بودند، بدون آنكه خود به صحنه نگاه كنند.
يكي از آنها دوربين را به بغل دستي داد و به سرعت به حاشيه ميدان رفت و به تير برق كنار خيابان تكيه زد؛ در حالي كه ميشد سرگيجه و تهوع را در سر و صورتش مشاهده كرد.
گفتم: اينها كيستند؟ گفت شيعييان و عاشقان امام حسين(ع)؛ گفتم: آيا به ميداني شيعه حقيقي امام حسين(ع) كيست؟ گفت: ميدانم ولي دوست دارم از زبان تو بشنوم؛ گفتم: تا آنجا كه من ميدانم امام حسين(ع) براي پيراستن دين از خرافات و پلشتيها كه توسط يزيد و اجدادش بر آن وارد شده بود كشته شد و مگر ميشود پيرو و عاشق كسي بود، اما هدفي كه براي آن جانش را فدا كرده فراموش كرد حتي اگر اين كار از روي عشق واقعي هم باشد عاشق وقتي ببيند كمترين اتهامي به معشوقش وارد ميشود از همه چيزش ميگذرد. حال آنكه اينها ميدانند هيچ تضميني وجود ندارد كه اگر امروز از اين خرافات كه همه عقلا و مراجع شيعه ان را رد ميكنند دست نكشند فردا هر نورسيدهاي هرچه خواست به نام عشق به كوي معشوق نريزد و آن وقت ديگر از دست اينها هم كاري بر نيايد.
هنوز دسته قبل كاملا از ميدان بيرون نشده بودند كه هيأتي ديگر كه به آامي زنجير ميزدند و مداحي خوش صدا هم اشعاري رسا و جانسوز در رثاي امام حسين(ع) ميخواند، وارد ميدان شدند. دقايقي بعد ديدم طلبه جواني كه همراه هيأت زنجيرزن بود و قدم به قدم با مداح حركت ميكرد، نزد اين روحاني امد و با متانت و بعد از گفتن عظم الله اجوركم... گفت ببخشيد حاج آقا ! كارهاي هيأت قبلي را تائيد ميكنيد؟ گفت: نه؛ گفت: پس چرا چيزي نگقتيد!؟ گفت موقعيت مناسب نبود. گفت اينها همه مسلمان بودند و شيعه امام حسين؛ آيا فكر ميكنيد موقعيت ما روحانيون در نظام اسلامي براي اينگونه موارد از موقعيت امام حسين و يارانش در برابر دشمن سختتر است؟
آن روحاني محترم گفت: نميدانم تاحالا اين جوري به قضيه نگاه نكرده بودم ولي يك دست صدا ندارد.
به رفيقم گفتم: راستي اگر با هر هيأتي يك روحاني آگاه مثل اين طلبه جوان همراه ميشد، آيا بازهم شاهد اينگونه صحنهها بوديم؟
رفيقم دست يكي از آنها را گرفت و گفت: شما از چه كسي تقليد ميكني؟ او نام يكي از مراجع را برد. گفت: آيا تاكنون او خود قمه زده است؟ گفت: هرگز نشنيدهام؛ از او پرسيد: ميداني كه او و همه مراجع بنام و پرهيزگار به اين كار فتواي به حرمت دادهاند؟ گفت: آري ميدانم ولي به حال تو تاسف ميخورم كه از تاريخ بياطلاعي!
رفيقم گفت: چطور؟ گفت: مگر نشنيدهاي كه عدهاي از تجار خدمت آيتالله بروجردي رسيدند و وقتي او آنها را از امثال اينگونه امور منع كرد، آنها هم گفتند: ما در همه سال از تو تقليد ميكنيم ولي در اين يك روز ميخواهيم به سبك خودمان عمل كنيم! من هيجان زده حرفش را قطع كردم و گفتم: خوب اين چه چيزي را ثابت ميكند؟ گفت: اي بابا! خوب معلوم است يعني اينكه ما سند تاريخي داريم كه قبلا هم، چنين كارهايي ميشده است و مراجع چيزي نميگفتند!
از اينكه آن واقعه را بهصورت وارونه مصادره به مطلوب كرده بود، هيچ جوابي و راه محاجه و استدلالي برايش نيافتم و به رفيقم گفتم او را به حال خود رها كن.
به رفيقم گفتم: در اثناي مطالعاتم روي مكتب نجات بخش شيعه، اين روايت را كه به گمانم از امام صادق(ع) باشد ديدم كه فرمودهاند: «همه ما اهل بيت كشتي و باب نجاتيم ولي كشتي جدمان حسين(ع) سريعتر است.»
گيرم كه اين همه استدلال بر حرمت قمهزني وجود نداشته باشد با اين رفتاري كه شما در روز عاشورا از خود بروز ميدهيد، چه كشتي و باب نجاتي از امام خود به دنيا معرفي ميكنيد؟
شكي نيست كه مرام حسين(ع) امروز با رفتار ما شيعيان به جهان عرضه ميشود و گرچه او نوري است كه حتي با هزاران خرافه و دسيسه دوست و دشمن خاموش نميشود، اما بيشك ما با برخي اعمال زشت و كريه خود به جاي سرعت و وسعت دادن به آن، حركت مكتبش را در جهان كند و دايرهاش را تنگ ميكنيم.
آن حسيني كه من در مطالعاتم شناختهام، كشتي نجاتي است كه حتي نگاه به عزاداري ان هم مظلوميت اما يك نوع شجاعت عقل گرايانه و از روي انتخاب، نه هيجان و تهور را پيش پاي ادمي ميگذارد اما كشتي نجاتي كه اينان معرفي ميكنند ايا اينگونه است؟
با ديدن اين صحنههاي مردم گريز بايد به اين سوالها جواب داد كه اين چه كشتي نجاتي است كه انسان نه تنها در رسيدن به كمالات سرعت نميگيرد، بلكه قلب و دل درجا ميزند؟!
كشتي نجاتي كه در اين صحنهها به من معرفي ميشود، نه تنها وسعت ندارد، بلكه دايرهاش آن قدر تنگ و محدود شده كه فقط عدهاي تيغزن، قفل زن و قمهزن كه به هيچ منطق و استدلالي، حتي گوش نميدهند، ميتوانند داخل آن شوند!
چگونه است كه از ميليون ها مردم عزادار ايران و ساير كشورهاي مسلمان، اكثريت آنها عزاداريشان معمولي است كه هر بينندهاي با نگاه به آن گرچه دلش ميشكند و هايهاي گريه ميكند، اما بعد از آن احساس سبكي و آرامش ميكند.
اما با ديدن اين مناظر جز چندش و تهوع چيزي در دلش نميماند و حتي آنها كه آن را با ديد مثبت نگاه ميكنند، اما تاب اين كارها را ندارند چه بسا به خاطر عدم توانايي بر اين امور خود را از دايره حسينيان بيرون بدانند و همواره بر اين امر تاسف بخورند و خود را ملامت كنند؛ آيا اين كار با وسعت باب و كشتي نجات حسين(ع) همخواني دارد؟
به رفيقم گفتم آيا اينها ميدانند كه امروز چشم دنيا به مكتب نجات بخش شيعه دوخته شده است؛ آيا ميدانند رهبران جهادي در لبنان و حتي فلسطين كه بعضا شيعه هم نيستند، از اين مكتب و امام اين مكتب الهام ميگيرند و در مقابل دشمن مشترك مقاومت ميكنند؟
آيا ميدانند دشمنان شيعه با استناد به اينگونه اعمال چه تبليغات وسيعي بر عليه مسلمين راه انداختهاند و آيا با اين كارها به حركت كشتي حسين(ع) در جهان سرعت ميبخشند يا مردم را بر سر دو راهي متوقف ميكنند؟
راستي، چرا اين جماعت شمشير خود را بر سر اسرائيل نميكوبند و چرا مسلمين غزه را ياري نميرسانند؟! دوستم كه البته همه جا از نظرات من دفاع ميكرد و از ته دل از اعمال اين دسته دل ناخوش بود، اينجا قيافهاي حق به جانب گرفت و گفت: حرف خوبي زدي؛ اتفاقا اينها چون افراد دلير و شجاعي هستند و اكنون دستشان به آن دشمن مشترك نميرسد، اينگونه بر سر و صورت خود ميكوبند و مثل اين است كه دارند مشق شمشير ميكنند!
گفتم: اگر چنين است ميشود روز عاشورا با آموزش برنامهريزي شده تير اندازي و مشق شمشير براي اين گروه براي روز موعود مقابله با دشمن مشترك در ركاب امام زمان(عج) به آمادگي دفاعي واقعي پرداخت؛ آيا نشان دادن صحنههاي پيكرهاي پاره پاره بچهها مظلوم غزه در كنار اين صحنههاي فجيع براي صهيونيسم غاصب چيزي جز دل خوشي آنها دارد؟!
تصور كنيد سران آمريكا و رژيم غاصب اسرائيل را كه امروزه با ديدن صحنههاي غزه باده مينوشد و در قهقهۀ بدمستي خود به مسلمين ميخندد و از طرفي ما را هم ببينند كه مثل صيدي كه صياد دست و پايش را بسته، خود را به هر دري ميزند تا خلاصي يابد و صياد نيز نظارهگر است و ميبيند و ميخندد!
من در جايي از قرآن خواندهام كه شما كاري كنيد تا كفار غيظشان بگيرد و حتي از غصه دق كنند، اما اگر اين استدلال تو درست باشد، ما بر عكس خود را گرفتار غيظ نابجا و بيمورد كردهايم و دل دشمن را شاد.
و به نظر تو، اگر از امام حسين(ع) بپرسيم كه ما در غم جنايات امروز اسرائيل در غزه ميسوزيم و دشمنان ما و تو صحنههاي قمهزني ما را در كنار كودكان به خاك و خون كشيده غزه ميبينند و ميخندند آيا اجازه ميدهيد بر سر و روي خود بزنيم؟ امام چه پاسخي خواهند داد؟
رفيقم عرق پيشانيش را پاك كرد و چيزي نگفت؛ گفتم در اين چند وقتي كه در كشور شما بودم نديدم تلوزيون شما به صورت هنرمندانه و جدي به اين مقوله وارد شود؛ چرا؟ گفت: آنها از ورود جدي به اين قضايا واهمه دارند. گفتم: چرا؟! گفت: چون حوزه دين است و ميترسند همانند سريالي قرآني كه اين روزها در حال پخش است به آنها ايراد بگيرند؛ گفتم: اولا هر كار بزرگي خطر هم دارد؛ ثانيا ميشود قبل از ورود به ساخت اينگونه برنامهها با ارائه فيلمنامه و...، امضاي مراجع تقليد يا حوزههاي مهم علميه را پاي كار گرفت و با خيال آسوده وارد ميدان شد.
گفت: البته اينگونه هم نيست كه تلوزيون ما بيكار نشسته باشد، آنجا را نگاه كن! و با دستش سمت راست ميدان را به من نشان داد گفتم آنها كيستند؟ گفت دوربين ويژه صدا و سيماست كه براي مستندسازي آمده است.
من به گروه بزرگ تلويزيوني نگاه ميكردم و دستههاي قمهزن كه ديگر قمهها را انداخته بودند و با سر و صورت زخمي توسط نيروهاي مخصوص به اتوبوس هدايت ميشدند.
پاورقي:
پارهاي از استنادات اين داستان بر اساس كتاب «قمهزني سنت يا بدعت» نوشته مهدي مسايلي است.
کد مطلب: 4592
آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/interview/4592/قم-ه-زني-خرافات-واقعيت