سكوت تلخ «احمد عزيزی» در بستر بيماری
ميان ما و فراموشی چقدر فاصله است؟
نویسنده: حمید نورشمسی
سايت خبری قرآنی , 18 مهر 1387 ساعت 15:06
تا نخستين سالگرد در بستر بودن «احمد عزيزی»، شاعر اهل بيت (ع) ديگر زمانی نمانده. سهم ما در همراهی با او شايد عيادتی چند دقيقهای بوده است.
ميان ما و فراموشی چقدر فاصله است؟ چقدر زندگی برای ما پيچيده است. دو وجب خاك يك مشت آب و يك كف دست آسمان...برای فراموش شدن بیشك بيش از اين نياز داريم.
و ما اهالی سرزمين حيرت، دستبسته به گوشهای نشستهايم و نظاره گريم كه چگونه يك جوانه میخشكد و ما در اين فكر كه غروب خورشيد جدا زيباست!
چيزی به نخستين سالگرد در بستر بودن «احمد عزيزی» نمانده است و بیشك ما در تدارك مراسمی بزرگ برای تمام دقايق نيز برنامه ريختهايم.
لحظهای كه بيانديشيم شايد اين يكسال برای ما و هزار توی خودنگریهايمان زمان زيادی نباشد. شايد...
«عزیزی» از زبان عزیزی
عزيزی در چهارم دی ماه 1337 در سر پل ذهاب كرمانشاه به دنيا آمد؛ در كودكی با عشاير سياه چادرنشين حشر و نشر فراوان داشت و قبل از رفتن به دبستان، خواندن و نوشتن را بدون داشتن معلم و تنها از روی كنجكاوی و تأمل و دقت از نوشتههای روی تابلوها و اسامی خيابانها و... به خوبی فرا گرفت.
وی پيش از پيروزی انقلاب اسلامی به دعوت شمس آل احمد به تهران آمد و موفق به ديدار شهيد آيتالله مطهری شد.
وی با آغاز جنگ به همراه خانواده به تهران آمد و سپس برای مدتی ساكن شهرستان نور شد، سپس در تهران اقامت گزيد و بههمكاری با روزنامه جمهوری اسلامی پرداخت.
او در مصاحبهای خود را اينگونه معرفی میكند:
«هيچ بن هيچ اهل هيچمدان. من بچه عشق متولد محبت، ساكن سماوات، مقيم ملكوت هستم؛ هشتهزار سال ميلادی دارم. در سال هزار و سيصد و سی و هفت شمسی تبريزی در قصبه مثنوی پا به عرصه عدم گذاشتم، مادرم مرا در آخرت به دنيا آورد، من در شهر تهرانشاه متولد شدم.
پدرم دهقانی از دوره بيهقی و خوشنشينی در دامنه شاهنامه است؛ ما از ايلياد اديسهايم. ما از مهاجران مرزهای ملكوتيم، ايل ما از سرزمينهای ازلی به كوهپايههای ابدی مهاجرت كرده است؛ مردم ما از راه فروش عشق و دوشيدن شعر، زندگی می كنند.
ما ساكن روستای فطرتيم، رودخانه رؤيا در خانه ماست، شبانان ما در شرجی آواز حركت میكنند؛ زنان ما از باغ تناسخ ميوه میچينند؛ مردان ما شبها به كرسی سماوات تكيه میدهند و خوابنامه میخوانند. شهر من، غزالستان است. اهالی غزالستان به يك واژهنامه ابدی گرفتارند.
دهقانان ما كفشهای مكاشفه میپوشند و به كوه میروند. هر سال در دهها سيل گل سرخ میآيد و درههای دل ما را باران پروانه میگيرد، ما ماهيگيران ملكوت تكلم و كوچ نشينان كبرياييم.
مردان ما ساده زندگی میكنند؛ پوشش زنان ما از برگ درختان تجلی است؛ كودكان ما در كوچههای كهكشان به تيلهبازی ستارگان میروند. بچههای ما به اندازه ملكوت قد می كشند و به قدر كائنات برزگ، میشوند ما با ابزار تكامل به كارخانه توحيد میرويم و اجناس الهی و محصولات معنوی توليد می كنيم، خاك ما جلگه جاوادنگيست، ما در سرزمين ستارهها به دنيا میآييم و در كرانه خورشيدها خاموش میشويم.»
در اين مدت حرفهای زيادی شنيديم. كلماتی كه هر كدام برای خود فراموش نكردن میتوانست برای ما تلنگری باشد. آن وقتها كه هنوز احمد عزيزی به معروفيت امروزش نبود، آخرالزمان امروزمان را برای ما تعريف و ترسيم میكرد:
«مادر عصر بازگشت دايناسورها زندگی میكنيم، در دوران يخبندان فلسفهها و بر پوسته عصری هستهای راه میرويم و بر جداره دورانی آئرودويناميك چنگ میكشيم.
عصر اسكلتهای آهنين و ساختمانهای ويران فلسفی، عصر فروريختن بناهای تاريخی و شكستن مرزهای جغرافيايی، عصر منجمد شدن روح انسانها در كيسههای فريزر و برنامهريزی شدن ناخودآگاه بشر توسط ديسكهای كامپيوتری و ديسكوتكهای تلويزيونيست.
ماهوارهها در ماوراء ابرها نشستهاند و جهت فرهنگی رودخانههای جهان را به ميل خود تغيير میدهند، ما طلايع آخرالزمان را پشت سرگذاشتهايم، ما در قوس نزولی تاريخ و بر لب رنگين كمانهای نصفالنهار آخر كهكشان قدم میزنيم.»
و اين شطح حكايت همه روزمرگیهای پنهان امروز و ديروز ما است.
و اما امروز
احمد عزيزی دچار عفونتهای ريوی، خونی و ادراری شده و سطح هوشياریاش از 11 به حدود 8 كاهش يافته است. همچنين دچار افت فشار و كمكاری كليه نيز شده است.
تجويز داروهای آنتیبيوتيك و افزايشدهندهی فشار خون را از اقدامهای انجامشده برای بهبود وضعيت عزيزی است و با توجه به عفونتهای بيمارستانی و تب بالا، بيمار برای تنفس و تغذيه نيازمند دستگاههای پزشكی است؛ يعنی به وسيلهی لوله تغذيه میشود.
با اين وضعيت، امكان انتقال وی به تهران نيست. سطح هوشياریاش نيز در حدی است كه فقط قادر است چشمانش را باز كند و به خاطر نداشتن واكنش و عكسالعمل نيز معلوم نيست كه خانوادهاش را میشناسد يا نه.
سهم ما تنها سكوت است، سكوتس از سر ندانستن و يا ندانستن
باهم شعری از «احمد عزيزی» را مرور میكنيم:
«من كتاب درد را خواهم گشود
بی امان و با امان خواهم سرود
قصهای دارم سراسر ماجرا
قصهای با گوش مردم اشنا
گوش كن از درد می گويم سخن
چيست غير از درد مردم درد من
درد مردم چيست غير از درد عشق
آفرين بر عشق و دستاورد عشق
يك نسيم از درد عشق است اين بهار
آی دستاورد عشق است اين بهار
درد عشق آبستن بيداری است
انقلاب مست در هشياری است
پر كنيد از اشك خونين جام چشم
بشكنيد ای مردمان بادام چشم
آی مردم چشمها را وا كنيد
آستين پلكها را تا كنيد
آی مردم خواب رنگين ديدهام
برف سنگين برف سنگين ديدهام
برف گفتم برف اری برف بود
برف سنگين بود و جای حرف بود
زندگانی بود مدفون زير برف
آب حيوان چشمه خون زير برف
جای پايی سرخ روی برف بود
جای پای زخم زخمی ژرف بود
گرگ آدم خواره چالاك فقر
عشق را میخورد در كولاك فقر
فقر بر هر خانهای ميزد علم
عشق برفی میشد ايمان، نيز علم
آی مردم خواب باران ديدهام
تا بخواهيد آب باران ديدهام
اندكاندك قطرهها خيلی شدند
قطره قطره آب ها سيلی شدند
اژدهای سيل ايمان خوار بود
ريشه اين اژدها بازار بود
اژدهای فقر هر سو میوزيد
كفر در باروی ايمان میخزيد
سيل در هر كوچه ای میزد قدم
رحم جان میداد و وجدان نيز هم
آی مردم چشمها را وا كنيد
خواب خوابانگيز را رسوا كنيد
چشم من از خواب ديدن سير باد
خوابهای شوم بی تغيير باد
ديدهام از ابرهای سربگون
بارش بی وقفه باران خون
خنده را ديدم كه از لب میگريخت
كودكی»
کد مطلب: 588
آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/interview/588/ميان-فراموشی-چقدر-فاصله