یک شعر، یک نقد

حاج غلامرضا سازگار

1 خرداد 1385 ساعت 7:00

اهالی وادی شعر این‏گونه می‌گویند که قافیه و یا ردیف جدید، با خود، حرف جدید می‌آورد و یا حداقل به شاعر این کمک را می‌کند که حرف‌های بسیار تکرار شده‏ی خود را با بیانی نو و تازه ارائه دهد.


شماره 23 ـ جمادی الاول و جمادی الثانی 1427 ـ خرداد و تیر 1385
شعر از زبانی دیگر

یادداشتی بر غزل«درد دل با چاه» اثر حاج ‏غلام‏رضا سازگار



اهالی وادی شعر این‏گونه می‌گویند که قافیه و یا ردیف جدید، با خود، حرف جدید می‌آورد و یا حداقل به شاعر این کمک را می‌کند که حرف‌های بسیار تکرار شده‏ی خود را با بیانی نو و تازه ارائه دهد. البته به شرط این که اولاً این‏گونه قافیه و ردیف‌ها آن ظرفیت معنایی و یا لفظی را داشته باشند که بتوان بر روی آنها سرمایه‌گذاری کرد و ثانیاً شخص شاعر هم آن قدر توانایی داشته باشد که بتواند این نوآوری را آن‏گونه که شاید و باید عرضه کند و به قول معروف قافیه و ردیف را به خوبی در اثرش جا بیندازد.

بعد از بیان این مقدمه‏ی کوتاه به سراغ غزل «درد دل با چاه» سروده‏ی شاعر پرکار اهل‏بیت جناب غلام‏رضا سازگار می‌رویم و به نقد و بررسی آن می‌پردازیم:

«فریاد» در این شعر نقش باارزش ردیف را بر عهده دارد. ردیفی که حداقل در فضای اشعار موسوم به شعر هیأتی، ردیفی نو و جدید محسوب می‌شود، پس می‌تواند به بدیع بودن و جدید بودن شعر کمک کند، اما آیا واقعاً این شعر حرف جدیدی بیان می‌کند؟! اگر اثر را برای بار چندم مرور کنیم و اندکی در فضای شعرهای هیأتی و مخصوصاً آثار خود شاعر گرامی که از کمیّت بالایی هم برخوردارند، باشیم به این جواب می‌رسیم که شاعر در این شعر همان مضامین و تعابیر همیشگی را به کار برده است، با این تفاوت که خوش‏بختانه به مدد حضور ردیفی تازه، بیان و فضای اثر تا حدودی تازه و غیرتکراری است.

همان طور که می‌بینید کار کردن با این قافیه و ردیف کمی دشوار به نظر می‌رسد. اما جناب سازگار به خوبی از عهده‏ی این کار برآمده و توانسته است غزلی روان و بی‌تکلّف در یازده بیت ارائه دهد.

«فریاد» گذشته از ردیف بودن، از لحاظ بار معنایی نقش کلیدی در شعر دارد. گاه حرف دل حضرت امیر ‏علیه‏السلام است که جز در هنگام درد دل با چاه بر زبان نمی‌آید؛ گاه ناله‌های حضرت زهرا سلام‏الله‏علیها و امام حسن مجتبی علیه‏السلام است که از سر درد و غصه به آسمان می‌رود و در جایی دیگر با استفاده از صنعت تشخیص ـ یعنی دادن صفات جانداران به اشیاء بی‌جان ـ به پیراهن و کفن نسبت داده شده است. و این بیانگر هنرمندی و توانمندی شاعر است.

در این مجال اندک اجازه بدهید کمی جزئی‌تر به بررسی شعر بپردازیم و با مرور بیت بیت شعر بیشتر شاهد حسن‌ها و احیاناً ضعف‌های اثر باشیم.

*

در مصراع دوم بیت اول، شاعر می‌توانسته بگوید: «وصیّت تو چنین گویدم، مزن فریاد»؛ ولی همان طور که می‌بینید بیان جناب سازگار بسیار شیواتر است چرا که ندا دادن، در کنار فریاد آمده است و با هم نوعی ارتباط معنایی در وادی صداها برقرار می‌کنند.

*

در بیت دوم هم که پیرامون صنعت تشخیص، سخن کوتاهی بیان شد، اما در بیت سوم، به نظر می‌رسد که به جای «یاد این بدن...» باید «به یاد» و یا «با یاد» آورده می‌شد که شاید به خاطر رعایت وزن این‏گونه نشده است. اشکالی که در بیت دهم نیز دیده می‌شود.

*

در بیت پنجم، شاعر برای این که ثابت کند که فریاد را در سینه حبس کرده است، سوگند می‌خورد؛ سوگندی به ناله‏های پشت سر، چرا که این قسم می‌توانست به چیزهای مختلف باشد ولی وقتی به ناله‌های پشت در باشد، به خوبی تقابل ناله‏ی حضرت زهرا سلام‏الله‏علیها و سکوت مقدس حضرت امیر علیه‏السلام را بیان می‌کند.

*

شاید شاعرانه‌ترین بیت این شعر، بیت ششم باشد که شاعر اشک را فریاد رسای امیرالمؤمنین محسوب می‌کند.

اما در بیت‌های هفتم و هشتم، نقش شعر کم‏رنگ می‌شود و صرفاً بیان مصیبت است با بیانی حسی.

*

در بیت نهم معلوم نیست «به حق خدا» چه نقشی را بازی می‌کند. آیا سوگند است یا این که منظور، غریب ماندن حضرت علی علیه‏السلام از حق خدایی خود است.

*

در بیت دهم گذشته از اشکالی که گفته شد، به این حسن می‌رسیم که شاعر، مضمون مصرع اول یعنی سوختن و ساختن آرام را با تشبیهی زیبا کامل می‌کند.

*

در بیت پایانی باز هم شاهد تقابل سکوت و فریاد هستیم که چون ناله در دل علی حبس شد، پس سزاوار است که سخن بر لب میثم به فریاد تبدیل شود.

*

در پایان باز هم تأکید می‌کنیم که جناب سازگار به خوبی توانسته است غزلی روان با ردیفی پرمغز رقم بزند. اما ای کاش ما شاهد حرفی نو و کشفی جدید نیز بودیم. با توجه به شناختی که از شاعر بزرگوار داریم، توقعات ما و دیگر دوستداران شعر هیأتی بالا و بالاتر رفته است.



درد دل با چاه

ز غصه گشته تمام وجود من فریاد

وصیت تو ندایم دهد، مزن فریاد

چگونه آب بریزم بر این بدن که زند

به یاد جسم کبود تو پیرهن فریاد

سزد که سر ببرم شب به دامن صحرا

درون چاه زنم یاد این بدن فریاد

کفن چگونه بپوشم تو را که می‌ترسم

به زخم پهلویت امشب زند کفن فریاد

به لحظه‌ای که زدی ناله پشت در سوگند

نکرده حبس به سینه کسی چو من فریاد

هزار سال دگر اشکم ار به خاک افتد

به جای سبزه برآید ز هر چمن فریاد

هزار مرتبه جان دادم آن زمان که زدی

به مرگ محسن مظلوم خویشتن فریاد

چه شد به کوچه که هرجا مغیره را بیند

برآید از دل پر غصّه‏ی حسن فریاد

منم غریب به حقّ خدا که نتوانم

زنم به یاد غم یار، در وطن فریاد

همیشه یاد تو آرام سوزم و سازم

چنان که شمع ندارد به سوختن فریاد

کنون که حبس شده ناله‏ی علی در دل

سزد که بر لب «میثم» شود سخن فریاد


کد مطلب: 10102

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/10102/یک-شعر-نقد

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir