رنگ سیاه رنگ حیرت
مهدی توکلیان
29 اسفند 1381 ساعت 10:13
گفتوگوي نشريه «خيمه» با حميد عجمي تنها پرداختن به فعاليتهاي هنري او نيست؛ يعني تنها با او، بحث از خط «معلّي» نكردهايم؛ حرفهاي او دغدغهها و نگرانيهايي دربارهي هيئات، مدّاحي و ... است كه به عنوان يك فرد فرهنگي و پدر فرزندان نسل سوم، با ما مطرح نموده است.
شماره دوم ماهنامه خیمه - صفر1424 - اسفند 1381
گفت و گو با حمید عجمی
اشاره:
«حميد عجمي» متولد سال 1341 و اهل يكي از قديميترين محلههاي تهران، يعني قلهك است. در خانوادهاي مذهبي رشد يافته و از حضور معنوي پدرش «مرحوم حاج هدايتالله عجمي» كه شاعر و خادم اهلبيت عليهمالسلام بوده، بهرههاي بسياري برده است.
از سال 1356 يعني از پانزده سالگي به كلاسهاي خوشنويسي انجمن خوشنويسان ايران رفته و بيست و پنج سال است كه به مشق و نگارش خط نستعليق، مشغول است.
چهار سال از محضر استاد كيخسرو خروش بهره برده و دوازده سال، استاد غلامحسين اميرخاني را شاگردي كرده است؛ حميد عجمي صاحب سبك خط «معلّي» است؛ خطي كه در سال اميرالمؤمنين عليهالسلام با توجه به كاربريهاي متفاوت اين خط در تبليغات، به تمام مردم ايران اسلامي معرفي شد.
وي اهل هنر و ذوق است، كارهاي گرافيكي زيبايي در قالبهاي گوناگون طراحي و اجرا نموده و علاقه وافري به ادبيات و عرفان اسلامي دارد. گفتوگوي نشريه «خيمه» با حميد عجمي تنها پرداختن به فعاليتهاي هنري او نيست؛ يعني تنها با او، بحث از خط «معلّي» نكردهايم؛ حرفهاي او دغدغهها و نگرانيهايي دربارهي هيئات، مدّاحي و ... است كه به عنوان يك فرد فرهنگي و پدر فرزندان نسل سوم، با ما مطرح نموده است.
ابتداي گفت و گو را با خط «معلّي» شروع كرديم و او دربارهي ابداع و ايجاد خط جديد، با ما سخن گفت:
بوجود آمدن يك خط، خيلي بزرگتر از آن است كه يك خوشنويس يك اتفاق كوچكي ايجاد كند، براي اينكه انسانها خيلي كه بزرگ ميشوند، فقط در يك مقطع تاريخي ميتوانند تأثيرگذار باشند؛ همين طور كه اين قدرت بالاتر ميرود و اين شأن و جايگاه بالاتر ميرود به مقام اولياء و انبياء ميرسيم كه اينها ميتوانند تاريخ را در واقع، از خودشان متأثر كنند؛ در كار خوشنويسي سنتي هم، كه خط «معلّي» بوجود آمد، به خاطر اين نيست كه يك نفر بخواهد تفاوتي ايجاد كند، به خاطر اين است كه در واقع اين قوم تغيير كردند، وقتي تغيير كردند، آنچه كه شايستهشان هست از طرف حضرت حق به آنها تزريق و اعطا ميشود كه «معلّي» هم يك چيزي به اين شكل است.
چرا اسم اين خط را معلي گذاشتيد؟
ببينيد؛ من در آن دورهاي كه خط «معلّي» را شروع كردم و كار كردم، چون از وجود مبارك حضرت امير(ع) متأثّر بودم و به اين شخصيت بزرگ در تاريخ، هميشه يك حس خاصي داشتم و همواره بحث وجود مبارك ايشان در منزل ما بود، يقيناً من همه جانم شيفتهي وجود ايشان بود؛ در آن دوره هم، سعي كردم هر چه كه دارم در واقع در راستاي وجود ايشان هزينه كنم.
آنچه نتوان داد جز در دست محبوبان، دل است
و آنچه نتوان ريخت جز در پاي خوبان، آبروست
به همين خاطر است كه آن دوره، تنها چيزي كه داشتم و ميتوانستم از سر ارادت، عرضهاش بكنم، اين بود كه نسبت به وجود مبارك حضرت امير عليهالسلام يك چنين واكنشي نشان بدهم در حقيقت امدادهايي كه در جانم مهيّا ميشد و از وجود مبارك ايشان كسب ميكردم باعث شد خط معلّي از وجود ايشان نشأت گرفته شود. امّا اينكه من ميگويم، از وجود مبارك حضرت امير؛ مقصودم علي بن ابيطالبِ هزار و چهارصد سال پيش نيست. مقصود علي بن ابيطالب، بعنوان يك حقيقت كلي در عالم است؛ آن حقيقتي كه، از آن موقعي كه نورش خلق شد جاري بوده، از آن موقع كه نور وجود مبارك پيغمبر(ص) و علي بن ابيطالب(ع) و بزرگاني كه بعنوان ائمهي اطهار مطرح و به عنوان يك حقيقت در تاريخ جاري هستند خلق شد؛ اشارهام به اينجاست. هر حركتي هم كه در عالم تحقق پيدا ميكند، در ذيل عنايت و تسلط اين بزرگان به عنوان انسان كامل است؛ براي اينكه هيچ حقيقتي و هيچ حركت حقّاني، هيچ وقت به نتيجه نميرسد، مگر طبق عنايات انسان كامل؛ اين از يك منظر، از منظر تاريخياش هم ما وقتي به سنت اسلام و حقائق و واقعيتهايي كه در دين اسلام هست رجوع ميكنيم، آن كاتبي كه، به مفهوم حقيقي، قرآن را كتابت كرد علي بنابيطالب عليهالسلام است. يعني بودند كسان ديگري كه قرآن را نوشتند، امّا در زاويهاي نبودند كه اينقدر نزديك به پيغمبر باشند؛ از سوي ديگر در زاويهاي نبودند كه انباشتگي از علم داشته باشند؛ در زاويهاي نبودند كه خود حضرت رسول خدا، اينقدر واكنشهاي مثبت به آنها نشان بدهد؛ اينقدر مسلط به مفاهيم قرآن باشند. پس علي بن ابيطالب وقتي قرآن را كتابت ميكند، حقيقتاً كتابت ميكند و اول كاتبي است كه بحقيقت، قرآن را كتابت كرده است، بنابراين وقتي كه ما مسلمانيم و رجوعمان به دين اسلام است و تلاشمان اين است كه اين حقانيت را تجلي بدهيم، يقيناً نميتوانيم رجوع به اصل نكنيم ميگويد كه:
بس نكو گفتم حكيم غزنوي
سر همانجا نهِ، كه باده خوردهاي
وقتي كاتبي كه از منابع و ذخاير معنوي اسلام و وجود مقدس پيامبر اسلام تغذيه ميشود و بعد سعي ميكند كه خطي بنويسد كه در جان خطش، وجود مبارك پيغمبر تجلي پيدا بكند، ناچار به اين است كه سر به درگاه وجود مبارك حضرت امير بسايد؛ يعني به عنوان اولين كاتبي كه بحقيقت قرآن را كتابت كرد. در طول تاريخ هم شواهد بسيار زيادي داريم.
خيمه: آيا خوشنويسان قديمي نيز به اميرالمؤمنين عليهالسلام تمسّك و بهره جستهاند؟
بله شما وقتي احوالات خوشنويسان و قُدما را بررسي ميكنيد، ميبينيد كه بزرگان ما، مثل سلطان علي مشهدي يا ميرعماد، يا بعضي از بزرگان در بعضي جاها اشاره كردهاند كه، ما هر جايي كه در كار خوشنويسي دچار معضل ميشديم، نيّت ميكرديم و سه روز به احترام حضرت امير عليهالسلام روزه ميگرفتيم و ايشان را در خواب ميديديم و ايشان مشكل ما را در خواب حل ميكرد. هر خوشنويسي كه در اين وادي، قلمفرسايي بكند و چيزي را قلمي بكند اگر بخواهد رجوعش به حقيقت اصلي اين ماجرا باشد، به عنوان اولين كار بايد به حضرت امير رجوع كند؛ اين شد كه من با دانستن حقايقي كه در بطن كار خوشنويسي هست، متوجه شدم كه حقيقت خط «معلّي» از كجا آمده؛ بر همين اساس، نام خط «معلّي» را از نام حضرت علي گرفتم و اسم آن را گذاشتم «معلّي»؛ خطي كه در واقع برتري يافته از يك وجود اعلي، كه به نوعي همان عليِ اعلي است، كه درعالم تجلي كرده است.
خيمه: فرموديد در يك خانوادهي مذهبي رشد كرديد؛ در اين باره صحبتي داشته باشيد.
الحمدلله پدر من، اهل دين و ديانت بود و همانطور كه شما فرموديد، خانواده ما يك خانوادهي مذهبي بود؛ منتهي يك خانوادهي مذهبي بسيار معمولي؛ نه خانوادهاي كه در واقع آدم فكر بكند كه، با آدمهاي ديگر مملكت متفاوت است چون ايرانيها اكثراً مذهبياند، اكثر خانوادههاي سنتياند و خانوادهي ما هم همينطور بود؛ يعني پدر من تافتهي جدا بافتهاي از بقيهي مردم نبود؛ فقط علاقهمندياش خيلي زياد بود و چون طبعش روان بود، به خاطر علاقهمندي كه به اهلبيت عليهمالسلام داشت شعر هم ميسرود، اكثر شعرهايي كه ايشان ميگفت راجع به اهلبيت عليهمالسلام بود؛ بنابراين با وجود چنين پدري، وجود علقههاي معنوي در منزل ما، هميشه از همين صحبتها بود؛ مثلاً يك شب، جوهر و عرض؛ يك شب صحبت ماهيت و ابن سينا بود و يك شب هم صحبت حافظ بود؛ بسياري از شبها هم صحبت علي بن ابيطالب بود. بالاخره وقتي آدم در چنين فضايي تنفّس بكند، يقيناً از اين فضا تأثير ميپذيرد. چون خانوادهي ما همه اهل اين ماجرا بودند، من هم به نوبهي خودم، با بضاعت اندكي كه داشتم؛ سعي كردم تأثير بپذيرم و اين شد كه در واقع من هم در اين اتمسفر تأثير پذيرفتم.
خيمه: در محلي كه در كودكي و نوجواني زندگي ميكرديد، به كدام هيأت ميرفتيد؟
ما مسجدي داريم در قُلهك، به عنوان «مسجد اعظم قلهك»؛ چون ميدانيد كه قلهكيها آدمهاي باسابقهي تهران هستند؛ يعني تهرانيهاي قديمند، چون قديم تهران يك شميرانات بود، يك زرگنده و يك قلهك. بعضي از اين جاها كه الآن ميبينيم نبود؛ ما طبق سنت خودمان، در مسجد محل براي خودمان مراسم داشتيم؛ مثلاً در مراسمهايي كه در عزاي امام حسين عليهالسلام داشتيم معتقد بوديم كه فقط بايد سينه زد؛ نه زنجير ميزديم، نه چيزي زايد بر سينهزدنمان داشتيم. چون معتقد بوديم كه عزاداري سالم (سالم نه به مفهوم پاك) عزاداري كه خيلي سنتي بود، همين سينهزدن است. اين بود كه در ايام عزاداري و ايام ديگر، پدر من، هميشه در مسجد، سردمدار قسمتي بود. ايشان ماه رمضانها كلاس قرآن داشت. در مسجد دعاي افتتاح و سمات ميخواند و چون صداي خوبي داشت، موقعي كه جوان بود و راديو كمتر بود، در ايام ماه رمضان در بالاي پشتبام خانهيمان در قلهك مناجاتي ميكرد و در واقع محليها با صداي ايشان بيدار ميشدند. همهي زندگي كه ما با ايشان داشتيم، خاطره است و به همين خاطر است كه من نميتوانم قسمتي از آن را گزيده بكنم، به خاطر اينكه وجود پدرم بسيار پربركت و معنوي بود؛ با اينكه شما اگر ايشان را ميديديد يك آدم معمولي بود، كارمند آموزش و پرورش و اصلاً اين تفاوتها را در وجودش احساس نميكرديد؛ يعني بايد فرزندش ميبوديد تا متوجه ميشديد كه اين آدم، چقدر سالم و بيغل و غش است. بر همين اساس، ما خاطره از ايشان زياد داريم و زندگي ما، زماني كه ايشان در قيد حيات بود، به خاطر بهرهمندي از ايشان هيچوقت در فضاهاي معنوي و بحثهاي انساني و ارزشي، كم نميآورديم و خط فعلي من هم در واقع از بركات وجودي ايشان و مادرم هست، چون خود ايشان در يك دورهاي خط مينوشت و خوشنويسهاي قديم را ميشناخت. يقيناً اگر پدري بخواهد براي فرزندش دعا بكند، سعي ميكند كه منطبق با مسير فرزندش برايش دعا بكند و ايشان هميشه دعاهايي كه براي من ميكرد دربارهي خوشنويسي بود، مثلاً ميگفت: بابا اميدوارم قلمت اين جوري بشود، اميدوارم خطت اين جوري بشود اميدوارم روزي خطي بنويسي كه چنان بشود، در واقع تا جايي كه راهنماييهاي ايشان از جهات بسياري روي من تأثيرگذار بود. در يك دورهي پنجساله كه روي قلم تحقيق ميكردم تا سپيدهي صبح نميخوابيدم و سپيده را ميديدم و ميخوابيدم. در آن دوره، به مشكلات خاصي از جهت قلم تراشي برخورد كردم كه خواب پدرم را ديدم و از ايشان راجع به قلم پرسيدم؛ و گله كردم كه چرا اين قلم من درست نميشود و ايشان به من گفتند كه قلم، مقام ميخواهد و اين جوري به كسي نميدهند، سعي كن خودت را شايسته بكني؛ اين جوري نيست كه چون تو خوشنويسي، همه ابزار و آلات درست ميشود و تو براحتي كار بكني؛ در واقع ايشان بعد از اينكه فوت كرد، باز هم نقش مهمي در زندگي ما داشت خيلي اين نقش اساسي بود؛ يعني همهي چيزهايي كه به نوعي من دارم، چه در اتصالاتي كه از جنبهي معنوي با وجود مقدس حضرت امير داشتم و چه در اتصالات صوري كه به خط خوشنويسي گرايش پيدا كردم و خوشنويس شدم و خط «معلّي» اين جوري بوجود آمد، همه بركات وجودي ايشان است. براي اينكه ايشان، نقش بسيار پاكي داشته، به آنچه كه ميگفت اعتقاد داشت و انجام ميداد.
ـ آيا پدر شما به عنوان يك شاعر مذهبي، نوحه هم سرودهاند؟
بله، ايشان نوحه زياد داشت، در هيأت مداحي شميران، رفت و آمد ميكرد و با همهي مداحان بزرگ، ارتباط داشت. چون شاعر بود و از ايشان شعر ميگرفتند. ايشان اعتقاد خيلي خاصي هم به ريتم و موسيقي داشتند كه در بعضي از نوحههايشان موجود هست؛ بر همان اساس اين نوحهها را جديد ميگفت و ما ميخوانديم، منتها در كتاب ايشان چاپ نكرديم؛ براي اين كه تعداد اين نوحهها زياد بود و در كتاب نميشود نوحه را با ريتم عنوان كرد؛ به همين خاطر احساسمان اين بود كه شايد به ديوان ايشان لطمه بخورد؛ چون ما در آن دورهاي كه ميخواستيم كتاب را چاپ كنيم فرصت جمعآوري نوحهها و تنظيم آنها نبود؛ ولي ايشان نوحههاي زيادي سرود و نوحههايي هم كه داشت، خيلي معروف شد.
ـ آيا مرحوم پدرتان به عنوان يك شاعر و نوحهسرا در پيرامون مداحي، حساسيت ويژهاي نداشت؟
يكي از نكاتي كه ايشان خيلي اهميت ميداد و هميشه گله داشت اين بود كه، چرا مداحهاي ما درس نميخوانند و هميشه از اينكه مداحان ما، وقتي كه شعر ميخوانند، غلط و نادرست ميخوانند، تأسف ميخورد. و اين كه چرا وقتي كه يك جملهي عربي را ميخوانند، غلط ميخوانند؛ چه كسي گفته كه مداح فقط بايد صدايش قشنگ و خوب باشد؟! مداح ميتواند شاعر خيلي خوبي هم باشد. ميتواند اديب باشد؛ همانطور كه قُدماي ما ـ در واقع ـ اينگونه بودند و ايشان هميشه از اين مسأله گله داشت، نميشد كه ما با هم به مسجد نرويم و مداحي بخواند و ايشان بعد از اينكه مداح خواند، به او نگويد كه چرا اينجوري ميگويي و اين كلمه درستش اين است؛ يعني با اينكه خودش در مراسم اين چنيني شركت ميكرد و با اين آقايان ارتباط داشت، هميشه سعي ميكرد كه به اين دوستان گوشزد بكند كه درس بخوانيد، مطالعه كنيد، چون شما وقتي اهلبيت را مدح ميكنيد، اگر كلمهاي را اشتباه بگوييد، در واقع اين آبروريزي به شما برنميگردد و اين سنت، دچار معضل و مشكل ميشود؛ خيلي به اين ماجرا حساس بود.
خيمه: به نظر شما براي جذب جوانان، در مجالس عزاداري ميتوان از هر شيوهي مداحي و مولوديخواني استفاده نمود؛ يا به عبارت ديگر، بايد جوانپسند، عزاداري و شادماني كرد؟
سؤال شما خيلي سؤال بجايي است. ببينيد ما از اول انقلاب به اين ماجرا پي برديم كه خداوند خيلي بزرگ است و هيچ كسي هم در اين ماجرا شكي نداشت و بر اساس همين بزرگي و منش بود كه دچار تحولات شديم؛ حركت كرديم؛ انقلاب كرديم و جبهه و جنگ ساخته شد. نكتهاي كه ما فراموش كرديم اين بود كه، فكر كرديم در مقايسه با وجود پروردگار، ابليس خيلي كوچك است. خود ابليس يكي از عاملان اجرايي اين ماجراست و خيلي كوچك است؛ ولي در مقايسه با ما انسانها، موجود بسيار بزرگي است؛ از يك زاويهي ديگر، ما هيچ جا در هيچ روايتي هيچ قولي نداريم كه ابليس به چه صورت ظاهر ميشود و هميشه فكر ميكنيم كه ابليس، موجودي هست كه دست بچههاي ما را از مسجد ميگيرد، به ميخانه ميبرد؛ كه اگر چنين موجودي پيدا بشود، به او ميگوييم ابليس! در حالي كه اصلاً اين جوري نيست؛ آنچه كه امروز در مداحي جديد پديد آمده، ابليسي هست كه در جان مداحي نهفته است؛ يعني مداح ما امروز احساس ميكند كه بايد مورد پسند جوان حرف بزند و اين غلط است؛ چون ما اگر درست بررسي كنيم ميبينيم كه نسبت به امام حسين، اين جوري نبوده كه شخصي بيايد و بگويد اين حسينيه را مشكي كنيد و شخص ديگري بيايد علامتي درست بكند و شخص ديگري بيايد به احترام حضرت ابوالفضل بگويد امروز اگر تا بعدازظهر آب نخوريد، ثواب دارد! اين جوري نيست، اينها همه، حساب و كتاب عالم خلقت است و روي همه اين مسايل فكر شده تا ما به اينجا رسيدهايم؛ هيچ وقت اينها حركتي نكردند كه فقط مورد پسند جوان باشد؛ اگر حركتي كردهاند منطبق بوده با آنچه از امامشان سراغ داشتهاند؛ ما در مداحي امروز متأسفانه درگير فقدان شناخت امام و امامشناسي هستيم، به مفهوم مطلقش اگر كه در هر دورهاي وجود امام بررسي بشود متوجه ميشويم كه اين امام چه تسلطي در عالم دارد و وجودش چقدر بزرگ است؛ وقتي به بزرگي امام پي ببريم، اين جوري راجع به آن صحبت نميكنيم؛ مثلاً در متون عرفاني و مذهبي كه از قديم داشتيم هر جايي كه اديبي ميخواست نام مبارك امام حسين را ببرد، حداقل چهار سطر مقدمه ميگفت و بعد اسم امام حسين را ميبرد، براي اينكه ميشناخت اين «امام» يعني چه؟! امامي كه دربارهي وجودش ميفرمايد همهي علم 28 قسمت است؛ 2 قسمت نزد خلق است و 26 قسمت آن نزد امام است؛ اين امام را وقتي من ميخواهم مدح بكنم، نميتوانم پشت ميكروفن بيايم و بگويم: «آقا قربون پاهات برم، قربون دستات برم!» چيزي كه در سنت عزاداري يا در سنت مولوديخواني ما يا در سنت ابراز احساسات به اين بزرگان نهفته بوده، آيا چيزي بوده كه منطبق با بزرگي اينها شكل گرفته، يا منطبق با سلايق مردم؟! اگر روزي جوانهاي ما يك تيپي بشوند، آيا ما بايد بياييم راجع به اماممان طوري صحبت كنيم كه اينها خوششان بيايد؟! براستي آيا مداحان حاضرند بپذيرند اسم خانمشان را اينطوري در يك جمع ببرند كه ما ميبينيم بعضي مداحها ناموس اهلبيت را اين جوري توي مجالس اسم ميبرند. دست ميزنند و سوت ميزنند، يا حتي عزاداريهايي كه شاهد هستيم بعضي مداحها در مجالسشان كفريات ميبافند، و اينها هر قسمتش كفر هست، اينها همه فقدان امامشناسي است.
علي بن ابيطالب ميفرمايد من كسي هستم كه آسمانها را بپا داشتم، كسي هستم كه مشتري را سر جايش نگه داشتم، مدار زمين بر عهدهي من است، درختان به اذن من رشد ميكنند. اگر قرار باشد براي اين چنين موجودي عزاداري كنيم يا مدحش را بگوييم، چگونه بايد صحبت كرد؟ جز اينكه همان چيزهايي را كه خودش گفته است بايد در مدحش بگوييم؟ جز اينكه آنچه رسولالله در مدحش گفت بايد بگوييم؟! امروز ميبينيم يكسري شعرهايي را عدهاي ميخوانند كه حتي در شأن همسايهي ما هم نيست؛ در شأن اهلبيت عليهمالسلام، كه اصلاً نيست.
به عنوان مثال، چون حضرت رقيه سلاماللهعليها سنّش كم بوده، فكر ميكنند كه مجازند راجع به ايشان هر چه به ذهنشان ميرسد و تصور ميكنند بگويند، در حاليكه اينجوري نيست. امام جواد(ع) هفت سالش بود كه به امامت رسيد. اين وجود در عالم مقدس هست. مداحها حق ندارند راجع به ايشان اينگونه حرف بزنند.
ما نه تنها ناراحت نيستيم كه امام حسين عليهالسلام شهيد شد، ناراحت نيستيم به فرق علي بن ابيطالب شمشير خورد، ناراحت نيستيم امامهاي ديگرمان اينجوري شهيد شدند؛ بلكه افتخار ميكنيم. عزاي ما از آن موقعي است كه اين انسان، باعث شد آنها دچار اين ماجراي مظلوميت شوند و از اينكه اين حركت از طرف ما انجام شد، سوگواريم؛ سوگواري ما به خاطر اين ننگي است كه بر جبين انسان نهفته است. وگرنه براي اينها سوگواري يعني چه؟! براي چه و براي كه؟! براي امام حسين؟! كسي كه صاحب عالم است؟! بنابراين ما به خاطر ضعفي كه در وجود انسان نهفته است، سوگواريم براي انسان كه امامش را ديد و با او چنين كاري كرد. شما اگر كه جاي خداوند بوديد و موجودي مثل امام حسين عليهالسلام داشتيد، جز اين برايش رقم ميزديد؟! جز اين شايستهاش بود؟! اينقدر با صلابت و زيبا! كسي كه پيوندش با خون بود، كسي كه اين گونه خودش را در عالم نشان داد، چه چيزي زيباتر از اين؟!
اگر شناسايي بشود كه وجود امام حسين چه وجودي در عالم است، حداقلش اين است كه ميفهميم بيش از هزار سال است نام و ياد امام حسين برپاست و الآن هم بايد مطابق شؤوناتي كه در اين هزار و چهارصد ساله بوده حرف بزنيم، اما نه به اينگونه كه برخي مداحان ميگويند مثلاً چون حضرت رقيه سنش كم بود، هر چه دلشان بخواهد ميگويند يا به امام زينالعابدين كه ميگويند «بيمار» به قول آقاي مطهري كه ميگويند: آقا امام زينالعابدين يك روز، دو روز مريض بود، آن هم در وقايع كربلا. كجا امام زينالعابدين بيمار است؟! سراسر زندگياش تلاش و مردانگي هست و جوهر غيرت بود، كدام بيماري كه اصلاً اينجوري امام را معرّفي كرديد؟
يا در مورد حضرت عباس عليهالسلام، با آن هيبت و با آن اقتدار و رشادتي كه هم از نظر پيكر و هم از نظر روحي داشته است. شما وقتي شخصيت حضرت عباس را نگاه ميكنيد ميبينيد كه نزديك به شخصيت علي بن ابيطالب است؛ خداوند رسولالله را فرستاد و علي بن ابيطالب را به عنوان حافظ وجود حضرت رسول در كنارش گذاشت و از علي انتظار داشت كه سايه به سايه دنبالش برود و دقيق از او محافظت كند، در بسترش بخوابد، در جنگها با او موافقت كند، در خوشيها با او سهيم شود، در زندگي و فرزندش با او شريك شود در معراجش شريك شود و... و علي بن ابيطالب عليهالسلام نيز در كنار حسين، حضرت عباس را گذاشت و فرمود: عباس جان! در كنار حسين، سايه به سايه حركت ميكني، دقيقاً مقابلش بايد بايستي، از خطرات محافظتش كني، هر كاري كه داشت زودتر برايش انجام بدهي و...، امروز با اين شخصيت و با اين تجلي برخورد ميكنيم، يا اين كه ميگويند «حضرت عباس آمد جلوي فرات، آب را برداشت و نداي دروني به او گفت برادرت تشنه است، چگونه آب ميخوري؟ آب را ريخت و برگشت...» خداوكيلي! حضرت عباس با اين شرايط روحي و اين اقتداري كه در عالم داشت؛ برايش زيبنده است كه ما اين كار را به عنوان يكي از فضيلتهاي بزرگ حضرت عباس بدانيم؟!
ببينيد! اين اتفاق، در تاريخ افتاده و من منكر نيستم، اما اينطور هم نيست كه بگوييم «حضرت عباس آب را برداشت و بعد آب را نخورد. چه آدم بزرگي بود كه آب نخورد!». ما در تاريخ آدمهايي داشتيم كه اگر جاي حضرت عباس بودند آب را نميخوردند؛ ياران پيغمبر هم اين كار را نميكردند؛ ياران امام حسين هم اين كار را نميكردند؛ كسي كه جلوي امام حسين ميايستد و چهارده تير ميخورد تا امام نماز بخواند، اگر جاي حضرت عباس ميرفت، آب ميخورد؟! نميخورد؛ چرا حضرت عباس اين كار را كرد؟ حضرت عباس به خودش ميگويد كه «سي سال است كه از او (يعني امام حسين) زودتر آب نخوردهاي الآن چگونه ميخواهي آب بخوري؟» اين غيرت است كه با آدمهاي ديگر با اين پشتوانه يك عمر، آن را ندارند. آدمهاي ديگر يك عمر زودتر آب خوردند اما حضرت عباس كسي بود كه در عمر خودش زودتر از حضرت حتي آب نخورده بود، در عمر خودش جلوتر از حضرت نرفته بود، در عمر خودش كاري نكرده بود كه او دوست نداشته باشد. اكنون هم كه به آب ميرسد زودتر از او آب نميخورد وگرنه آب نخوردن او مهم نيست؛ يك عمر آب نخورده است چگونه آب بخورد... اين چيزهايي كه حضرت عباس به خودش ميگويد؛ اين است كه سي سال است كه زودتر از او آب نخوردهاي امروز كه نميتواني بخوري.
منتها همين داستان را از زاويهاي مطرح ميكنيم كه جوان امروز ميگويد؛ چه بسا انسان، كسي را دوست داشته باشد و اين كار را بتواند بكند! اين چه فضيلتي است؟! از يك زاويه ميگويند حضرت عباس آن قدر شوكت داشته است و... از زاويهاي ديگر، يك كار كوچك را به عنوان تعريف و تمجيد از وجود بزرگوارش ميگويند، در حاليكه در زندگي حضرت عباس، اين عمري كه جلوي امام حسين(ع) آب نخورد مهم است. ازدوران كودكي تا بزرگي، عمري برادرش را «برادر» صدا نزد جز در زماني كه بر روي زمين افتاد و شهيد شد. اينها يك عمر هنر حضرت عباس است؛ نه اينكه فقط وقتي كه به ميدان آمد اين كار را انجام داد؛ ببينيد اينها يك چيزهايي هست كه اگر بررسي و پژوهش بشود و بعد در اختيار حضرات مداحان قرار بگيرد، بسيار مفيد خواهد بود. اصلاً براي مداحهاي ما كلاس بگذارند كه امامشناسي يعني چه؟! خدا گواه است كه به اين باور ميرسند كه مگر ميشود به اين سادگي اسم اهلبيت عليهمالسلام را آورد. بعضي مواقع در شرايط شخصي خودم كه چيزي ميخواهم، نميتوانم بگويم! براي اينكه آدم نگاه ميكند و بعد از تأمل مي ماند كه: «از امام زمان چه بخواهم؟!»
يك نفر پيش من گفت كه آرزوي من اين است كه امام زمان را ببينم. گفتم به حضرت، چه ميخواهي بگويي؟ تصور كن كه الآن امام جلوي تو ايستاده، چه ميگويي؟! گفت: ميگويم سلام؛ گفتم: امام ميگويد عليكالسلام: ميگويم: آقا ما بدبختيم؛ بيچارهايم. گفتم: خوب، بعد چي ميگويي؟! طبق معرفتت حرف ميزني چقدر معرفت داري؟! اگر حواست را جمع نكني، آخرش ختم به «دِوُو» و «هيوندا» ميشود! ولي آدمهايي را من ميشناسم مثل «فؤاد كرماني»، مثل «عمان ساماني» كه اين وجود را نديده بودند، اما قصايد فؤاد راجع به اميرالمؤمنين را بخوانيد، ببينيد اين آدم، اگر حضرت علي(ع) را ديده بود، چه ميگفت؟! ببينيد اينها در جهت كسب معرفت كوشيدند؛ اينها اگر امام را ميديدند حرف براي زدن داشتند؛ من كه امروز آمدم بعنوان يك خوشنويس، اين كارها را ميكنم، اگر خطر بكنم، بگويم امام زمان اجازه بدهيد من شما را ببينم؟ من ـ خداي ناكرده ـ كارم به «هيوندا» ختم ميشود! در ضمن اين خواسته هم خواستهي بجايي نيست؛ من كجا و آن وجود كجا؟! آدم خجالت ميكشد چشم در چشم اين بزرگان بيندازد! البتّه اگر معرفتش بالا برود.
نميخواهم به مداحها بياحترامي بكنم. من دغدغهي فرهنگي دارم، بچّهي من هم اين چيزها را گوش ميدهد اين نواري كه من شنيدم كه عدهاي «عو عو» هم ميكردند، به عنوان اينكه ما «كلب الحسينيم» ما «ديوانهي امام حسين» هستيم... ببينيد! تزريق اين ماجراها، چيزهايي را زيرسؤال ميبرد و اتفاقاتي را در تاريخ ايجاد ميكند كه زدودن اينها، كار من و شما نيست. براي اينكه ابليس وقتي رخنه كند، به همين سادگيها بيرون نميرود؛ مضافاً اينكه اگر ابليس در اين وادي رخنه كرد، يقيناً بدانيد ما چيزهايي را از دست دادهايم و به نظر من جا دارد شما در مجلّهتان، عليه اين ماجرا يك حركت قوي انجام بدهيد و بعد هم از دستگاههاي ذيربط بخواهيد كه اصلاً يك جايگاه پژوهشي براي تغذيهي علمي و فنّي مداحان ايجاد بكنند؛ بعد هم فيلترهايي بگذارند كه، هر كسي كه صداي خوبي داشت نتواند بخواند؛ آقا از كجا ميدانيد كه اين آدم، كي هست؟! واقعاً اگر آدم، وجود مبارك امام حسين(ع) يا حضرت زهرا(س) را شناسايي بكند، ميفهمد و از خود ميپرسد كه هر يك اين از بزرگواران آيا وجودي هست كه بشود اسمش را برد و كف زد؟ ميشود اسمش را برد و شادي كرد؟! اين شخصيتهايي كه وجودشان در ملحفهي حزن پيچيده شده، سراسر عمرشان محزونند؛ اصلاً تفكر شيعي، محزون است.
آنجايي كه چشم عنايت اين بزرگان، ما را «امّت» خطاب ميكند، شاديم و شيريني ميخوريم؛ آنجايي كه همين انسان باعث شد كه اين بزرگواران به اين روز بيفتند، سوگوار خودمان هستيم؛ وگرنه دامان اين بزرگان، بالاتر از اين مراتب هست كه آدم بخواهد با اين حركاتش، چيزهايي را به آنها ثابت بكند. ما بايد به خودمان ثابت بكنيم، اسم «امّت» كه روي ما ميگذارند شاد باشيم، ياد كراهت عملمان كه ميافتيم، سوگواري و گريه كنيم؛ بايد ببينيم راجع به امام حسين(ع)، راجع به حضرت زهرا(س) و علي بن ابيطالب عليهالسلام، كه يك عمر خون دل خوردهاند چه ميدانيم. وقتي حضرت ميگويد از راه آسمان از من بپرسيد، ازدانههاي ريش حضرت ميپرسند! خوب با اين جماعت چه بايد كرد؟! نبايد سوگوار باشيم؟! ميشود اسم حضرت علي را آورد و بشكن زد؟! اصلاً امكانپذير نيست؛ منتهي ما داريم به سمتي ميرويم كه اين چيزها تحقّق پيدا ميكند و ائمّهي ما به لحاظ شرايط وجوديمان و به لحاظ وظيفهمنديشان، در اين ماجرا سكوت ميكنند و ما متوقعيم كه اگر كسي آمد حرفي خطايي زد، اهلبيت ادبش كنند؛ امّا او را ادب نميكنند، سكوت ميكنند؛ براي اينكه چرخهي نظام هستي را به هم نميريزند؛ چرخه، دست خودشان است هيچ جا جلوي اين ابليس را نميگيرند؛ براي اينكه تكميل شدن اين چرخه، با وجود ابليس است، منتها دارند ما را محك ميزنند كه ببينند كجا ميرويم؟! دقيقاً آنچه امروز در سوگواري ما، در فرهنگمان، در هنرمان و در همهي مقاطع گوناگون، رخنه كرده، همين است؛ منتها امروز، مداح ما چون با صدا سر و كار دارد، ما اين صدا را ميشنويم وگرنه اين خطرات در جان چيزهاي ديگر و حركات ديگر ما هم هست.
از اين زاويه، مداحهاي ما وقتي ميخواهند مداحي كنند، چارهاي ندارند جز اينكه به امامشناسيشان رجوع كنند، خوب طبيعي است كه وقتي مداح كتاب نخواند، حرف روحاني را هم گوش ندهد، مطالعات جنبي هم نداشته باشد و بر اساس حسّش بخواهد بخواند، يقيناً ابليس در او نهفته است؛ ابليس كه قول نداده است ما را هميشه دعوت به عرقخوري بكند! ابليس قرار نيست ما را يك دفعه به عقب ميكشد و ببرد؛ من در وادي تخصص خودم ميگويم، ابليس خوشنويسي در جان خوشنويس نهفته است؛ اصلاً اينها توأمان هم ديگرند؛ قديميها و استادهاي ما به ما ميگفتند وقتي خط نوشتي و خسته شدي و خواستي قلمت را زمين بگذاري، يك ربع تا بيست دقيقهي ديگر بنويس؛ عليرغم ميل باطنيات. هر اتفاق ديگري كه بخواهد بيفتد در مدت يك ربع، بيست دقيقه ميافتد، چون آن زماني كه تو داشتي وقت صرف ميكردي و خط مينوشتي، داشتي نفسپروري ميكردي؛ خوشت ميآمد كه مينوشتي؛ اينها سود نميدهد؛ اما آن موقع كه ديگر نميخواهي بنويسي و طبعت نميپذيرد، اگر بنويسي، نتيجهاي برايت حاصل ميشود؛ براي اينكه آنجا خالص ميشوي و ديگر به خاطر نفست نمينويسي در اينجاست اتفاقي برايت ميافتد. در خيلي از اذكار داريم كه سفارش شده، آقا اين ذكر را كه ميگويي، بايد مداومت داشته باشي، اگر يك شب خوابت ببرد، چلّه را بايد دوباره شروع كني؛ يعني تو بايد خلاف اين ماجرا عمل كني.
شما الان رسم مداحي امروز را از بعضي از آقايان بگيريد، ببينيد حرفي براي زدن دارند؟! اصلاً اين طور نيست و من اتفاقاً نسبت به اين ماجرا، خيلي گلهمندم منتها چون قدرت ندارم، نميتوانم جلوي اين ماجرا بايستم. متأسفانه چيزي كه امروز از طرف مداحان ما تزريق ميشود، جز «عواميت» نيست؛ در حاليكه من هنوز به يادم مانده كه در سن سيزده، چهارده سالگي، قصايدي را از زبان بعضي مداحها شنيدهام كه هنوز هم كه يك بيتش را ميشنوم، تمام وجودم دچار يك شيدايي و انگيزش خاص ميشود. خوب! ما امروز درگير اين ماجرا شدهايم، براي اينكه ما آمديم از احساسمان كمك گرفتيم نه از عقلانيتمان و بدون شناخت نسبت به امام حسين(ع) حرف زديم. اهل دلي به من ميگفت هر كس بيشتر اهل دانايي باشد خدايش بزرگتر است. امام حسين فقط اين نيست كه ما بدانيم چه زماني بدنيا آمد و چه زماني شهيد شد؛ امام حسين مربوط به يك دوره نيست؛ عليبنابيطالب فقط در دورهي آدم ابوالبشر يك بار شهيد نشد، در دورهي آدمهاي گذشتهي خودش هم، بارها شهيد شد و اينها كساني نبودند كه مربوط به دورهاي خاص از عالم باشند؛ حقيقتشان جاري است؛ اگر اينها نباشند ما نميتوانيم نفس بكشيم. اينها چيزهايي است كه هم در معقولات عرفاني ما ثابت شده است هم در معقولات فلسفي ما.
از جهت فلسفه و علم و عقلانيت، اين مسأله ثابت شده است كه بدون انسان كامل، نميشود نفس كشيد. حالا اگر آدمي متوجه باشد كه اين «انسان كامل» يعني چه، راجع به آن چهگونه صحبت ميكند؟ واقعاً از نان شب واجبتر هست و بايد به آن رسيدگي كرد؛ چون خيليها زده ميشوند. من بعضي از اين نوارها را شنيدم ديدم كه بعضي از مداحان، راجع به امام حسين صحبت ميكنند ميگويند «كاپيتان حسين!» چرا؟! چون كه شنيدهاند «ان الحسين مصباح الهدي و سفينة النجاه» شما نگاه بكنيد، ببينيد اين كجاي سنّت ما بوده است؟ اين مسايل عواقب دارد! امروز ابليس در زير پوشش عزاداري امام حسين، دارد حركت ميكند؛ دارد رشد ميكند.
علي بن ابيطالب خدمت پيغمبر رسيد ديد شخصي آنجا نشسته، از آن شخص خوشش نيامد؛ او كه رفت، علي عليهالسلام پرسيد: يا رسولالله! چه كسي بود. فرمود: ابليس بود. حضرت، دنبال ابليس رفت و به قول ما يقهي ابليس را گرفت. ابليس گفت: يا علي! من از سر حسادتم اين كار را ميكنم وگرنه من هم دارم آن چرخ را ميچرخانم؛ نميگذارم كسي به شما نزديك بشود؛ حيف هستيد. از وقتي كه انسان رقيبش شد اين مشكلات برايش پيش آمد و ما اشتباهي كه كرديم، اين بود كه، ابليس را در مقابل خودمان خيلي كوچك ديديم؛ در حاليكه ابليس، در مقابل پروردگار كوچك است؛ از موقعي كه اين اشتباه را كرديم، ابليس آمد و خيلي هم خوب آمد. كار ابليس در واقع تدريج است؛ هر چقدر حقيقت، دفعتاً ظهور ميكند، ابليس كارش تدريج است.
شما ديديد كه لامپ را اختراع كردهاند كليد را كه ميزنيد اگر دو دقيقه طول بكشد تا لامپ روشن شود، هيچ كس اين لامپ را دوست ندارد. براي اينكه دنبال نور است. همه دوست دارند كليد را كه ميزنند، يكدفعه نور بيايد. حتي در جنبههاي صوري اين مصداق وجود دارد. جنس حق اين است. حتي اگر اين نور، يك نور مصنوعي باشد، جنس حق اينست كه دفعتاً تجلي ميكند؛ ولي جنس ابليس اين نيست؛ او خُرده خُرده ميآيد، شما نگاه بكنيد در اين پانزده سال اخير، چه بر سر مجالس عزاداري امام حسين آمد، امام حسيني كه وقتي يك واعظ ميخواست اسمش يا اسم حضرت امام علي بن ابيطالب را ببرد، حداقل پنج دقيقه براي اين ماجرا، مقدمه ميگفت كه، حضرت روحالاعظم، امام الموحدين، يعسوب الدّين، اسدالله الغالب، آستان ملائك پاسبان، حضرت علوي، «علي بن ابيطالب عليهالسلام»... اين حرفها را ميزدند، كه يكبار بگويند: «حضرت عليبن ابيطالب عليهالسلام»، بعد شما نگاه بكنيد برخي از مداحان، حتي كلمهي حسين را هم درست نميگويند. يك دانه «سين» مانده و يكدانه «ي» از اسم مبارك حسين عليهالسلام. من نميدانم اين احترام گذاشتن در كجا رسم بوده است؟!
ـ اخيراً در مجالس روزهاي تاسوعا و عاشورا و در بين دستههاي عزاداري استفاده از ارگ مرسوم شده است؛ در اين باره چه تحليلي داريد؟
اين چيز غريبي نيست، اگر بر همين مصداق و رويه جلو برويم، مايكل جكسون هم عزاداري خواهد كرد!
ـ لطفاً دربارهي تركيب رنگها بويژه رنگ «مشكي» و ارتباط آن با «محرّم» توضيح بدهيد؛ همچنين دربارهي نمادهاي عزاداري سنّتي، كه هنوز هم در دستههاي عزاداري وجود دارد، توضيحاتي بيان فرماييد.
سنتي كه امروز بدان پرداخته ميشود، به عنوان ميراث به ما رسيده است و ما وارث اين سنت هستيم؛ نكتهاي كه بايد خوب بدانيم، اين است كه اين سنت، ريشهدار است؛ ريشههاي بسيار معنوي هم دارد؛ آنچه كه در واقع، از رنگها و فرمها در عزاداري امام حسين عليهالسلام استفاده ميشود، از روي حساب و كتاب است؛ اينجوري نيست كه كسي آمده باشد و سرخود، رنگي را براي عزاداري امام حسين تعيين كرده باشد؛ وقتي ما رنگ مشكي را تن ميكنيم براي اين است كه سوگواريم و لباس مشكي هم مكروه است؛ وارد هيأت امام حسين عليهالسلام كه ميشويم متوجه ميشويم كه هيأت را مشكيپوش كردهاند آن جا ـ بر خلاف آنچه كه خيليها معتقدند مشكي سمبل و نشان عزاداري براي امام حسين است ـ سياه، رنگ «حيرت» است؛ شما در مقابل رنگ سياه كه قرار ميگيريد، تفكرتان ثابت ميشود چرا كه اين رنگ، بسيار عميق است، و همانطور كه نور به آن ميخورد و برنميگردد، ذهن شما وقتي ميخواهد در رنگ سياه نفوذ بكند به انتهاي رنگ سياه نميرسد؛ انسان وقتي چيزي را بررسي كند و نتواند به عمقش پي ببرد، دچار حيرت ميشود.
عزاداري امام حسين و هيأت امام حسين(ع) را سياه ميكنند، چون مقام امام حسين عليهالسلام مقامي است كه هيچ عقلي به كُنه آن پي نميبرد و همه عقول، آنجا حيرتزدهاند. شأن امام حسين را نگاه بكنيد، به يارانش ميگويد برويد ميدان؛ به آنها حرمت ميگذارد كه در جاننثاري پيشقدم باشند؛ اينها ميدان ميروند، بعد اهلبيتش، بعد يكي يكي بچههايش ميروند و شهيد ميشوند و سپس خود حضرت ميرود و اين قيامت را برپا ميكند. اين وسط شما در وجود چنين شخصي حيرت نميكنيد؟! همهي عالم حيرت ميكنند؛ چه خارجي، چه ايراني، فرق نميكند؛ عزاداري امام حسين را سياه ميكنند كه دوباره آن حال به ما دست بدهد؛ ما هيچ وقت به عمق وجودي آن كاري كه امام حسين كرده است، پي نميبريم.
در سنت عزاداري امام حسين(ع) هم در قديم، پرچمهايي سهگوش داشتيم؛ موقعي كه ميخواستيم وارد دسته و هيأت بشويم، دو تا پرچم سهگوش را به هم گره ميزديم و بالاي هر پرچم سهگوش هم يك دست بود. دو نفر هم اين پرچم را ميگرفتند و در كنار دسته حركت ميكردند؛ شما از دور كه نگاه ميكرديد، دو تا مثلث مشكي ميديديد و دو تا پنجه؛ شما تصور بكنيد در بياباني كه يكسري زن، بيخانمان شدهاند و از خيمههاشان بيرون هستند، مردانشان هم كشته شدهاند، اين زنها جز اينكه دست به آسمان ببرند، كار ديگري ميتوانند بكنند؟ اين پرچمهاي مثلث را، وقتي از دور نگاه ميكنيد دقيقاً انگار زن سياهپوشي است كه دو دستش را به طرف آسمان دراز كرده است.
شما وقايع كربلا را از دستجات روز عاشورا ميتوانيد ببينيد، از دور كه ببينيد اين بيرق، علامت همان زنهايي هست كه دستشان را به طرف آسمان، بلند كردهاند. ما امروز اين پرچم را به عنوان سمبل اين زنان، در دستجاتمان نشان ميدهيم و حركت ميدهيم. از ديگر موارد، اينكه چيزهايي در عزاداري داريم به نام «كُتل» كه سمبل دست بريدهي حضرت اباعبدالله است. شما اگر نگاه كنيد، ميبينيد كه «كتل» به چهار قسمت تقسيم ميشود؛ رنگهايي هم كه برايش در نظر گرفتهاند، از رنگهاي حساب شدهاي بوده؛ بالايي مشكي، پاييني سبز، ديگري سرمهاي و يكي هم قرمز. دقيقاً از جايي كه دست بريده شده، رنگ قرمز است و باز آن قسمت بالايي «كُتل» ـ كه مشكي رنگ است ـ دوباره بيانگر مقام حيرتي است كه در «كتل» موجود است؛ شما اگر بخواهيد در عزاداري امام حسين دقت كنيد خواهيد فهميد كه تمام اينها، ريشههاي سنتي داشته است و اصلاً اينجوري نبوده كه شخصي بگويد از امروز اينجا را سياه كنيد و... منتها امروز شما ميبينيد كه عزاداري امام حسين در برخي هيأتها بعضي چيزهايش تغيير كرده و سر خود، آدمها «رنگ» اضافه ميكنند! شما نگاه كنيد، ببينيد كتيبههايي كه براي امام حسين استفاده ميشده ـ كتيبههاي عمودي و كتيبههاي افقي ـ هر كدام به نوبهي خود محل استفادهاش فرق ميكرده؛ و بالاي كتيبههاي عمودي، هميشه يك شير حك ميشده و بعد شعر در زير آن ميآمده؛ بر روي اين پردههايي كه در كتيبه ميزدند اشعاري را مينوشتند كه بيانگر اتفاقات عاشورا نيست، بيانگر احوالات دروني امام حسين است؛ در هر پردهاي كه شما نگاه كنيد، بيانگر يكي از احوالات امام حسين است، وقتي هفتاد و دو نفر از ياران حضرت شهيد شدند، در هر شهادتي حال خاصي داشتند. اصلاً كتيبهاي كه براي امام حسين نوشته ميشد، و اينكه تقطيع شده و هر بيتي را در يك حاشيه ميزدند، هر بيت يا هر كدام از اين تقطيعها، در واقع بيانگر يكي از احوالات امام حسين عليهالسلام بوده است نسبت به يكي از يارانش؛ منتها امروز اصلاً شمارگان اين ماجرا از دست ما در رفته و فكر ميكنيم، كتيبه يعني اينكه يك جايي را پوشش سياه دهيم. ميآييم تعداد زيادي از اين كتيبهها را در هيأتها رديف ميكنيم، در حاليكه به نظر من اگر جايي داشته باشيم، مثلاً پژوهشكدهاي داشته باشيم كه از جهت صوري، عزاداري امام حسين را بيان بكند، از نقاشي قهوهخانه گرفته تا پردهخواني، از تعزيهها گرفته تا آنكه چه رنگهايي در عزاداري امام حسين استفاده ميشود، همين مفيد خواهد بود؛ خلاصه، اين مسايل عزاداري حساب و كتاب دارد، يعني شما اگر تمام اينها را بررسي كنيد خواهيد ديد با مقاتل صحيحي كه ما در سنتمان داريم، كاملاً منطبق است.
خيمه: چنانچه در پايان اين گفت و گو، ذكر نكاتي را لازم ميدانيد، بيان فرماييد؟
حال كه داريد اين نشريه را راه مياندازيد، اين وظيفهمندي به عهده شماست. آن روز تير به امام حسين نخورد، چون كسي بود كه جلوي امام بايستد؛ اما امروز تير به امام حسين ميخورد و ما غافليم! براي اينكه امام سر نماز ايستاده، هر روز عاشوراست و هر روز جبههي كفر، دارد اين تير را مياندازد. هيچ كس هم جلوي امام نيست و ما امروز نشستهايم و با يك سري ادبيات، سر خودمان را داريم شيره ميماليم؛ دائم از آقا امام حسين(ع) ميگوييم امّا در رفتارمان هيچ گونه از آن تحولات و كارهايي را كه بايد، انجام نميدهيم و فقط نام مقدسشان را به كار ميبريم! بنابراين ـ به نظر من ـ بايد يك حركت بسيار منسجم و قوي انجام داد و آن را تا رسيدن به هدف ياد شده، دنبال كرد و به نتيجه رساند.
کد مطلب: 1243
آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/1243/رنگ-سیاه-حیرت