گیسوی حور در چنبره اهل جور
1 دی 1388 ساعت 0:34
دکــتــرجــابــر عــنــاصــــری، اســـتـــاد کـــرســی تـــعــزیـــهشـــنـــاســی و شـــبــــیـــهخـــوانـــی دانـــشــــگــــاههــا:شب قتل است و مشکل باشد امشب راز دل گفتن
که طفلان را ز خوف، اندر گلو فریاد میلرزد
نیمهشبی در دل سیاهی شب، آن زمان که طبل آشوب میزدند و زندهیاد استاد علی عناصری، چاووشِ قافله عشق بود و سرآهنگ عزا، بر طبل سینه میکوبید و به همراه عزاداران در گرگ و میش هوای مهآلود سپیدهدم یوم عاشورا، سال ۱۳۲۴ شمسی، غمآواز سر داده بود و به حزن و اندوه مویه میکرد و دیگران واگویه مینمودند که:
اصغر (ع)، شب عاشورا عطشان بود و دو دیدهاش گریان
و لبهایش بریان
و دخترکی شیرینغزل گهوارهجنبان
این گل پرپرشده از جور خزان اشقیاء، نالان آهسته، چفت از پشت در خانه مرحوم استاد علی عناصری برداشتند و دایه، به دو دیده خونبار کودکی را به آغوش رئیس محله معمار و مسئول گروه شبیهخوانان آن محله سپرد که گویی این طفل نوزاد از همان لحظه ولادت با بابالحوائج علی اصغرِ حریرحلقوم عهده کرده بود که از سینه مادر عفیفهاش جرعهای شیر ننوشد و او (آخرین فرزند پیر قبیله عشق به آقا اباعبدالله الحسین (ع)) کربلایی علی عناصری، استاد تعزیه و نوکر بارگاه ملک پاسبان سیدالشهدا (ع) بود. قنداقه خونآلود این کودک که نافبُرانش چند لحظه پیش انجام یافته بود، با پیکر نحیف او در آغوش پدر قرار گرفت و طره گیسوان بلندش به دست نسیم صبحگاهی پرپر شد.
استاد علی عناصری، آن شبیهگردان بینظیر، با اشاره دست از طبال خواست تا کجک۱ بر طبل نکوبد و دوال۲ طبل از کوبش بازماند. آنگاه، کودک لبعطشان را به روی دستها گرفت و فریاد زد: «ای ابیعبدالله (ع) سقش را به نام نخستین زایر بارگاه ملکوتی شما (جابر بن عبدالله انصاری) برمیدارم و نامش را «جابر» میگذارم.» چنین شد که صباهنگام «علیاصغر خوان» و شبیه طفل زبان بازنکرده مولاحسین (ع) شدم ...
حدیث مفصلی است و داستان شیدایی من به «تعزیه» از همان زمان شروع شد تا آنگاه که شبیه علیاکبر گلجمال شدم و طره «گیسوان» آغشته به خضاب خون شبیه علیاکبر (ع) به چنبره شمر ستمگر افتاد ...
سالها گذشت، پشت اوراق ناتمام شبیهنامهها، مشق شب مینوشتم و آهسته گوشهچشمی به مصرعها و دوبیتیها و چهارپارهها و بحر طویلها و رجزها و ... میانداختم:
یکی چون تیر خولی درشکست آن قد موزونش
یکی چون کافری، شمری ستمگر تشنه خونش
یکی میزد به تیر و ظالم دیگر به شمشیرش
ندانم زاده زهرا (س) چه بود آنروز تقصیرش؟
زمان گذشت، اکنون دهها و دهها مکالمه (نسخه) تعزیه فراهم دیده بودم و هنگام آن رسیده بود که بنویسم ... بنویسم که: «تعزیه حدیث معراج انسان خاکی بر بال براق عشق است به سوی سرزمین کروبیان.»
بنویسم که آسمان بار امانت نتوانست کشید و قرعه فال در کربلای پرملال به نام امضاکننده قباله عشق در عهد الست افتاد و تعزیه تذکار میثاق ابیعبدالله (ع) بود در یوم آفرینش که ساغر درد و بلا را در راه عشق خدا از «دست» جبرئیل، پیک امینِ الله گرفت و فریاد زد:
جبرئیلا! رفتن در کربلا، کار من است
خوردن جام بلا، کار من است
جبرئیلا! من حسینم، من حسینم، من حسین
پس مصمم شدم تا مرال و غزال قلم را در پهندشت سینه کاغذ به چمیدن۳ و ژکیدن۴ در بیاورم و نوشتم:
کتاب: مراسم آیینی و تئاتر
نخستین کتابی که درباره آیین و نمایش با نام فوق در ایران نوشته شد و مطلع و مقطع سخنم در این وجیزه، سوگ سیاوش بود و سوگیاد مینو چهرگانِ اسطورهای که:
«... مردم بخارا را در سوگ سیاوش نوحههاست و ...»
آنسان که ابوبکر جعفر نرشخی در تاریخ بخارا نقل کرده بود ...
بنابراین از سوگیادها و سوگچامهها و سوگنواها و سوگسرودها و سوگخانههای قلمرو اسطوره شروع کردم تا آنگاه که:
کتاب: تعزیه، نمایش مصیبت
را که مجموعه ۳۳ مجلس شبیهخوانی بود، تنظیم کردم. از مرثیهخوانی آدم بر دردانه عمرش، هابیل وجیه شروع کردم و گفتار دولتشاه سمرقندی در «تذکر›الشعرا» را در پیشانی مطلب درج نمودم که گفته بود:
«... نخستین کس که در عالم شعر گفت: آدم بود علیهالسلام، آنگاه که هابیل وجیه بهدست قابیل کریه جان خسته کرد، داغ مصیبت آدم دوچندان شد. یکی هبوط از عالم برین بر جهان زیرین و دیگری پرپرشدن گل وجود نوبرانه عمرش هابیل گلچهره؛ پس آدم در فراق فرزند چندان گریست که در گودی چشمانش بحر احمر جاری شد.»
(قریب به مضمون از تذکره دولتشاه)
کتاب مزبور که مجموع نسخی را دربرمیگرفت که پیش از این برخی از آنها را در جراید به چاپ رسانده بودم، با اقبالی کمنظیر روبهرو و در اندکزمان، نایاب شد.
همت از درگاه مولای عاشقان و عارفان، حضرت ابوتراب گرفتم و اینبار متدلوژی و روش تحقیق در هنرهای قدسی را در خلعت کتابی به نام:
کتاب: درآمدی بر نمایش و نیایش
برای اهل دل تحفه آوردم.
از موسم رحیل و مراسم چاووشیخوانی نوشتم تا به پردهگشایی وقایع عبرتآموز برسم و بگویم که:
پردهای از عشق خواهم کرد باز
گویم از عشق حقیقی یا مجاز
تا چشم برهم زدم، اهل نظر، این کتاب را از آینه خانه قفسه کتابها برگرفته بودند؛ پس این نوشته نیز تا امروز نایاب است و متن درسی دانشگاههای هنر برای تدریس «شیوههای نمایش در ایران»
کتاب بعدی، شیرازهبندی شد:
شبیهنامه دیر مکافات
ماجرای ملاقات حضرت حافظ، لسان الغیب، با تیمور جهانگشا و گریز به شام پربلا، دارالظلم یزید دغا و ...
چون بانگ نای و چنگ و عود
بر فلک شد نالههای رود رود
شامیان در شهر، هریک بادهنوش
در برون، زنهای بیکس در خروش
بیبرادر، بیپدر، بیمادری
سربرهنه، بینقاب و معجری
میکشید از سوز دل هر دم فغان
شمر میزد بر سرش چوب سنان
سالها بود میدانستم که در روزگار وانفسای بیاعتنایی به نسخ زرنشان شبیهخوانی، بسیاری از این نسخهها از ایران خارج و در آرشیو کشورهایی نظیر روسیه -که یغماگر اصلی و مشوق این کار، الکساندر ادموند خوچکو بود- وابسته روسیه در ایران؟! و سپس غارتگران ایتالیایی و آلمانی و فرانسوی و انگلیسی و در این روزگار حاضر، تعزیهشناسان؟! لهستانی-آمریکایی قرار گرفتند ... و من ...
به عشق «شبیهخوانی»، این دایه هنرهای قدسی بود که از سالها پیش به گردآوری و چاپ مخطوطات و دستنوشتهها و نسخههای تعزیه پرداختم و نسخهای از فهرست تعزیههای به یغمارفته ایرانی (موجود در واتیکان -۱۰۵۵ سند) را به دستآوردم و به زیر منقاش دقت گرفتم. همان تعزیهنامههایی که بهطور مسلم به بهایی اندک خریداری شدند و در این بیع و شرای خریدار و فروشنده، خونابه چشمان کاتبان گمنام به هدر رفت. اجنبی سود کرد و محرمان سوختهدل، اشک خون از دیدگان فرو ریختند.
درست بیست سال پیش بود که این کتاب چاپ شد و امروز حتی یک نسخه از این کتاب به دست نمیآید. در مورد تجدید چاپ، من نمیدانم چه جوابی دارند؟! یعنی نیازمند دانستن هم نیستم. کتابی که بارها و بارها از سوی سارقان متون ...
مورد رونویسی ...
قرار گرفت و من در شأن خود ندانستم که حتی توضیح و تذکر بدهم؛ چراکه در آرشیو و گنجینه مدارک شخصی من، هزار هزار از این نسخهها به رامش و آرامش اتراق کردهاند و هر زمان که لازم دیدم، نسبت به معرفی این نسخهها اقدام کردهام. ادعا دارم که بیش از فراموشخانه آرشیو واتیکان، شبیهنامههای فاخر و نفیس در اختیار دارم:
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
شمشاد خانهپرور ما از که کمتر است
نام کامل کتاب:فهرست توصیفی نمایشنامههای مذهبی ایرانی (مضبوط در کتابخانه واتیکان)
بهمنماه سال ۱۳۷۱ «سمینار پژوهشی تعزیه» با نظارت علمی راقم این سطور برگزار میشود
و سپس سه جلد کتاب تعزیه در سال ۱۳۷۲ از صاحب این قلم به چاپ میرسد؛ در حالی که خبرنامه سمینار هم در چهل، پنجاه صفحه نوشته من بود.
معرفی اجمالی این سه جلد کتاب به شرح زیر است:
شبیهخوانی، گنجینه نمایشهای آیینی مذهبی
(مجموعه مقالات ارائهشده در سمینار پژوهشی تعزیه) دربرگیرنده مطالب اساسی و متنوع و چندین مقاله به قلم من (با عناوینی مثل: شبیهخوانی، دُر یتیم نمایشهای ایرانی، بحر طویلخوانی در قلمرو شبیهخوانی و ...) از لحاظ دسترسی: نایاب
شبیهخوانی، کهنالگوی نمایشهای ایرانی: مجموعه مقالات دکترجابر عناصری
در این کتاب که با کمال تأسف بهکلی نایاب است، مباحث کاملاً بکر و علمی و مبتنی بر متدولوژی و روش تحقیق دقیق مطرح شده است.
برخی عناوین:
- جنبههای نمایشی شبیهخوانی در ایران
- شبیهخوانی، هنر جذبه و شیدایی
- آموزش و پرورش در شبیهخوانی
- زرهپوشی، شیوهای در نمایش رزمی در قلمرو شبیهخوانی
- موسیقی و شبیهخوانی
و ...
این کتاب متن بسیار دقیق برای تدریس در دانشگاههاست؛ اما دریغا دریغ که:
آب در کوزه و ما تشنهلبان میگردیم
یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم
ادبیات نمایش مذهبی (معرفی هفت مجلس طرفه شبیهخوانی)هفت پرده عشق
هفت مجلس فاخر و نفیس تعزیه را در این کتاب میخوانیم:
- مجلس وفات ابراهیم، نور چشم حضرت محمد مصطفی (ص)
- ولادت قمر بنیهاشم حضرت ابوالفاضل عباس (ع)
- مجلس جاخالی (حجـه الوداع)
- مجلس غارت خیمهگاه حضرت حسین (ع) و ...
- واقعه حمل سر مبارک حضرت قاسم بن حسن (ع) به دارالظلم یزید
- مجلس حداد (ماجرای آهنگری که در صحرای کربلا، از بهر اشقیاء اسلحه میساخت.)
- مجلس شهادت شهزاده ابراهیم بن عبدالله بن موسی بن جعفر (ع)
از نظر دسترسی: نایاب و با وجود تذکر: «اقتباس مطالب و استفاده از طرح و تصاویر بدون اجازه کتبی مؤلف کتاب ممنوع است.»، بارها و بارها این کتاب مورد دستبرد نااهلان قرار گرفته است و با پس و پیشکردن مطالب از رعایت این تذکر اخلاقی و قانونی سرباز زدهاند.
شاید بسیارکسان، از لختهبستن خون جگر انسان در دهان خشک و عطشان تصحیحکنندگان نسخهها خبر نداشته باشند؛ اما من شاکی نیستم. عاشق از سر خود خبر ندارد؛ نه تاولهای جایخوشکرده بر انگشتان را جدی میگیرد، نه گرد و غبار آرمیده در جوف این نسخهها که نفسگیر هستند و آسیبرسان ریهها و نه ... .
به هر حال کتاب دیگر آماده چاپ میشود. به پشتیبانی دنیوی مردی نیکنفس از قبیله شبیهخوانان و دوستدار تعزیه به نام آقای «عبدالرضا زارع اشکذری یزدی»
گلواژههای عزا بر گلبرگهای رثا
(گلدستهای از مجالس و طرفه و غریبه شبیهخوانی)
نزدیک به ششصد و چند صفحه. بار غم و خاطر خسته ما را در پیشگفتار کتاب میخوانید، به لفظ اندک و معنی بسیار:
«... حدود سی جلد کتاب آماده چاپ داشته باشی، با سابقه نایابشدنِ دستکم بیست جلد کتابهای چاپشده قبلیات و به انتظار بنشینی که سادهمردی از دیار غریبی، داوطلب چاپ کتابی از تو شود که به سوزن خونپالای مژگان، بندبند گلواژههای عزا را بر گلبرگهای رثا بنگاری، بیهیچ یاری و همراهی؛ الا به همت عالی.»
حدود بیست و پنج مجلس نایاب تعزیه در این کتاب مندرج است و کماکان مورد دستبرد پختهخواران که جانب ادب را هم در برابر تذکر مؤدبانه رعایت نمیکنند و من خوشحال و خوشدل که کار این تعزیهدزدان را راحت کردم و به خون جگر این نسخهها را خریدم، تصحیح کردم، چاپ نمودم تا حضرات ...
و من با بیتی از شعر لسانالغیب حافظ خودم را تسکین میدهم:
خوشا نماز و نیاز کسی که از سر درد
به آب دیده و خون جگر طهارت کرد
کتاب دیگر امانم را میبرد تا ماهها در دل شب تا صباهنگام چهل نسخه تعزیه را تصحیح و کتابی را شیرازهبندی کنم که:
جُنگ تعزیه (از مدینه تا مدینه)مجموعه چهل مجلس شبیهخوانی
باز هم فتوت و پشتیبانی چاپی آقای عبدالرضا زارع اشکذری یزدی.
تعداد صفحات، بیش از ۸۰۰ برگ. آذینیافته به طرحهای زیبای برگرفتهشده از کمیابترین کتب چاپ سنگی. خسته نمیشوم. مرا اراده فولادین از آسمان برین و به مرحمت خدای کیهانآفرین داده شده است و به یاری مولایم علی (ع) تا دمْمرگ و تا آخرین نفسی که از سینهام برآید، به سوگندان گران، قلم را حرمت خواهم نهاد و در طریق خواندن و نوشتن دقایق زمان را نادیده خواهم گرفت و ... .
در کتاب یادشده، به توصیف حرکت و الوداع شاه شهیدان از مدینـ‹النبی پرداخته میشود. منزلبهمنزل همقدمِ قدمهای مبارک ابیعبدالله (ع) هستیم و در رکاب آن حضرت، حضور محبان را نظاره میکنیم و به دشت بلا میرسیم و عمود خیمهها را برپا میسازیم، بیآبرویی اشقیاء را میبینیم و با پوست و گوشت، شقاوت آنان را احساس میکنیم. علقمه را تماشا میکنیم و طغیان این شط بخیل را ناظر میشویم و سپس عطشانی لبهای همچون غنچه گل طفلان حرم را به دیده خونبار و به اشک گلناری چشمان، میبینیم. شرمنده میشویم و از بیحیایی اهل جور به طغیان احساس و بیان درمیآییم. اُف باد بر این دنیاداران چپاولگر بیهمت و بیحمیت ... .
گوداله آغشته به خون و پیکر دهها پیکانخورده ابیعبدالله (ع) را باتعجب، اما بااحترام زیارت میکنیم. از ناسپاسی ساربان غارتگر ناشاد میشویم. تا کوفه، دارالاماره عبیدالله بن زیاد، با اسرا همراه میشویم.
تاول بر پاها مینشانیم و زهر نیش خارهای مغیلان را در کف پاها احساس میکنیم. تا دارالظلم یزید میرویم. نخست خشماهنگ یزیدیان و سپس «پشیمانی» یزید را به تماشا مینشینیم و در اربعین سالار شهیدان با جابر بن عبدالله انصاری آن پیر روشندل و نخستین زایر آرامگاه سیدالشهداء (ع) آشنا میشویم تا آنگاه که در معیت غزالان و اسیران خاندان طهارت به مدینـ‹ النبی، شهر پیامبر (ص) میرسیم و در کوچه بنیهاشم، بشیر بن جزلم، چاووش قافله فریاد میزند که: «... ای مردم، خاک بر سر بریزید و جیب جامهها بدرید و مویه و شیون کنید ... و بدانید که شاه مدینـ‹العرب را کشتند ...»
کتاب دیگری را معرفی میکنم که:
شبیهنامه حضرت عبدالعظیم حسنی علیهالسلام
نام یافته است؛ امامزادهای که در شهر ری مدفن دارد. ابن بابویه و ابن قولویه به سند معتبر روایت کردهاند که مردی از اهل ری به خدمت امام علی النقی (ع) رفت. حضرت از او پرسید: «کجا بودی؟» آن مرد گفت: «به زیارت امام حسین (ع) رفته بودم.» امام علی النقی (ع) فرمود: «... اگر زیارت میکردی، عبدالعظیم (ع) را که نزد شماست، قبر او، هر آینه مثل کسی بودی که زیارت امام حسین (ع) کرده باشی.»
از زبان مبارک این امامزاده شنیدهاند که فرمود: «... منم ابوالقاسم، عبدالعظیم بن عبدالله بن علی بن الحسن بن زید بن الحسن بن علی بن ابیطالب (ع) ... »
شناسید این دم که من کیستم
نژاد از که دارم من و کیستم
منم نوگل گلشن مصطفی
بود جد نامی من: مجتبی
دسترسی به کتاب: مقدور نیست. شمارگان کتاب، ۳۰۰۰ و در آغاز چاپ کتاب و توزیع و پخش آن، علاقهمندان نسخهای تهیه کردهاند و اکنون نایاب است؟! مشتاقان خواندن این کتابها، هر روز خبر میگیرند که تجدید چاپ این مدارک، در چه زمانی صورت خواهد گرفت، در جوابشان، من سکوت میکنم؛ اما ...
کتاب: شبیهنامه امامزاده واجب التعظیم: حضرت سلطانعلی (ع)
(دارنده آرامگاه در مشهد اردهال)
شرح واقعه شهادت این امامزاده است در قالب مجلس شبیهخوانی و مطابقت سه نسخه و مجلس متفاوت که هر جا لازم بود، از قید الفاظ رکیک که گویا تکرار این کلمات، شیوه مرضیه؟! دلقکان تعزیهفروش است، پرهیز شده است.
در این شبیهنامه، بــرای پیشواقعه از زبان امامزاده سلطانعلی بن امام محمد باقر (ع) (در قالب مناجات) میشنویم که میفرماید:
بزرگوار خدایا، به عابد بیمار
به بینصیبی جدم، شهید قوم شرار
به آن دمی که ببستند دست جدم را
به ریسمان ستم، کوفیان بیپروا
بکن ز مهر تو بر دوستان ما احسان
به روز حشر ببر شیعیان ما به جنان
شبیهنامه مذکور در ده صحنه تنظیم شده است. (به خرج راقم این سطور و به صورت اهدایی پخش شد.)
معرفی کتاب دیگری را در مد نظر قرار میدهیم بهنام:
شهادت مَهجبینان گُلجمال
با طرح روی جلدی بسیار زیبا از فرزندم، علی مراد عناصری که پیش از این نیز طرح روی جلد کتاب «جُنگ تعزیه و شبیهنامه امامزاده سلطانعلی (ع)» را تهیه کرده بود.
این کتاب دربرگیرنده چهار مجلس شبیهخوانی برای نوجوانان و جوانان است.
شامل:
- مجلس شهادت: طفلان جناب مسلم (ع)
- مجلس شهادت: حضرت علی اکبر (ع)
- مجلس شهادت: حضرت قاسم (ع)
- مجلس شهادت: طفلان حضرت زینب (س)
در گوشهای از مجلس حضرت علی اکبر (ع) چنین میخوانیم:
چون شدم بهر شهادت مستقیم
قُلتُ بسم الله الرحمن الرحیم
بهر کشتن آستین بالا زنم
ریشه کفار، از جا برکنم
دامن همت زنم اندر کمر
کوفیان را میکنم زیر و زبر
هرکه باشد شیعه خاص علی
بر کشد از دل صدای یا علی
کتاب دیگر: ایران ما، سلطان کربلا
نام دارد. کتاب نفیسی که کلمهبهکلمه، بندبند این کتاب را به جوهری از خون جگر نوشتهام. بیشتر طرحها از آرشیو و گنجینه فرهنگی راقم این سطور است. با شمایلهای زیبا و روایت واقعه المبار کربلا از زبان مبارک حضرت سجاد (ع). شرح خونبارش به دشت تفته کربلا. به همراه توضیح برخی مراسم مربوط به «آیینهای عزا»
کتاب:
ایران ما، سلطان علی بن موسی الرضا (ع)
را هم بر همان سیاق نوشتهام؛ در حالی که نمیدانم و شاید میدانم و دلم گواهی نمیدهد تا ماجرای محبوسشدن این کتاب در خور خواندن و در چنبره بهجتافتادن (در پستوی دفتر ناشر) را بازگو کنم. من برای تحریر این کتاب، همت کردهام.
حال اگر مشکل مالی یا ... برای چاپ کتاب وجود دارد، تنها دل نویسنده را نمیسوزاند، بلکه گاهی چنین رفتاری، آتش به خرمن فرهنگ معنوی یک قوم میزند ... در خانه کس است، یک حرف بس است؛ اما بعد ... .
گیلانشناس جوان و بیریا، دلسپار اولیاء بانی چاپ کتاب دیگری از صاحب این قلم میشود (آقای قاسم غلامی کفتهرودی-رشت) به نام:
شبیهنامه امامزاده صالح الحسنی (ع)
(مدفون در آبادی کفته رود – رشت)
چند خطی از پیشگفتار کتاب به قلم جابر عناصری را با هم مرور میکنیم:
«... طبال به ضرباهنگی دلنشین بر طبل میکوفت و صدای شیپور، تا دوردستها میرفت و نینوازی خبره، غمآواز میخواند.
میدان شبیهخوانی، تماشایی بود و من از ذوق نظاره مجلس، سوز و هُرم گرمای پرشرجی منطقه را از یاد برده بودم.»
در شجرهنامه مربوط به آن حضرت میخوانیم که:
آقا سیدصالح فرزند محمد الاعلم بن عبیدالله بن محمد بن عبدالرحمن الشجری بن قاسم بن حسن بن زید بن امام حسن مجتبی (ع) است که به سال ۳۰۵ هجری قمری به دست اشقیاء و مأموران جور خلفای آن زمان در گیلان به شهادت رسید. در بخشی از شبیهنامه، در مورد گرانپایهبودن بارگاه امامزاده صالح الحسنی چنین آمده است:
حریم حضرت صالح، عجب صفا دارد
نسیم بارگهش بوی کربلا دارد
به پایبوس اگر با نیاز روی آری
خدا به عزت او حاجتت روا دارد
زرهپوشی حضرت امامزاده صالح الحسنی از موارد قوت این شبیهنامه است.
افزون بر کتابهایی که معرفی شد، تاکنون بیش از ۵۰۰ مقاله در مورد تعزیه، از صاحب این قلم در جراید مختلف در زمینههای متعدد مربوط به تعزیه و شبیهخوانی به چاپ رسیده است. چهل سال تدریس در ساحت مقدس دانشگاهها نیز ممارست و بازگویی مباحث ناب هنر قدسی تعزیه را به همراه داشته است.
از تعزیهفروشان صاحب کسوت سیاهبازی بهشدت متنفرم. هیچکس در ایران و هیچ مؤسسه و سازمانی به قدر من نسخه تعزیه در اختیار ندارد. دهها کتاب برای چاپ آماده کردهام و گنجینهای از ابزار و وسایل تعزیه را، آنهم با حقوق معلمی فراهم نمودهام.
نهایت اینکه: تعزیه، نمونه بارز نبوغ نمایشی ایرانیان است. قدرش را بدانیم و از دخل و تصرف بیمورد در این قلمرو پرهیز کنیم. تشکیل موزهای از اسناد و مدارک و ابزار و وسایل تعزیه را وجهه همت قرار دهیم. در این صورت:
ملامتگوی بیحاصل ترنج از دست نشناسد
در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی
پینوشت:
۱. کجک: کژک (به فتح کاف و جیم) میله و چوبی که بر طبل کوبند.
۲. دوال: (به فتح دال) تسمه چرمی که با آن طبل زنند.
۳. چمیدن: خرامیدن
۴. ژکیدن: غضبناکشدن
کد مطلب: 13041
آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/13041/گیسوی-حور-چنبره-اهل-جور