کد مطلب : ۱۳۱۳۳
گفتوگو با سیدمحمدعلی حسینیزاده، مؤلف کتاب «اسلام سیاسی در ایران»
تشبیههای بیحساب، جواب ناصواب
تشبیه شخصیتهای تاریخ اسلام به رجال سیاسی معاصر
دکتر سیدمحمدعلی حسینیزاده، نویسنده کتاب «اسلام سیاسی در ایران» است. وی تتبعات و تقریراتی در زمینه اسلام سیاسی و نقش علما و روحانیان در مورد مشروعیتبخشی به حکومتها دارد که در آنها این جایگاه را تا عصر حاضر پیگیری میکند. حسینیزاده در گفتوشنودی که پیشرو دارید، به برخی حداقلهای لازم برای استفاده از تاریخ، به مثابه منبع مهم معرفتی در اسلام و تشیع اشاره میکند و اگرچه دست مورخان و فقیهان را در این راه گشاده داشت، گروهی شک و پرسش را نیز از پیش رویمان برداشت و سودجویان و فرصتطلبان را از دایره ذیحقان در این زمینه، بیرون انگاشت.
آیا میتوان از مفهومها، تعبیرها، شخصیتها و رخدادهای صدر اسلام برای تبیین و توضیح وضعیت موجود جامعه اسلامی استفاده کرد؟ اگر پاسخ مثبت است، چه کسانی برای این تطبیقهای تاریخی اجازه خواهند داشت و برای این کار چه قواعد و ضوابطی را باید رعایت کنند؟
بحث شما از مفهومها، تعبیرها و توصیفها شروع میشود و تا حوادث تاریخی پیش میرود. آنچه به نظر بیشتر باید روی آن تمرکز کرد، شبیهسازی حوادث تاریخی است. مفاهیم در هر زمان تعاریفی دارند که میشود آن را جستوجو کرد و در مورد آن توضیحاتی داد. نکته مهم، شبیهسازی تاریخی است که زیاد تکرار میشود و بیش از همه در جامعه ما رواج دارد؛ بنابراین بحث را روی شبیهسازی تاریخی متمرکز میکنیم. اگر قرار باشد از لحاظ علمی به قضیه نگاه کنیم، در عمل بازسازی عینی پدیده تاریخی امکانپذیر نیست؛ چراکه هیچ پدیده تاریخی تکرار نمیشود. پدیدهها همواره یکبار اتفاق میافتند و اگرچه ممکن است، شبیه به هم به نظر آیند، هیچگاه همانند هم نیستند.
علت شبیهبودن پدیدهها در هر جامعه جریانهای کلی یا کلان تاریخی است که وقایع در چارچوب آنها تعریف میشوند؛ چراکه باعث میشوند، شباهت وقایع تاریخی با یکدیگر زیاد به نظر برسد. در هر صورت هر حادثه و هر شخصیت تاریخی در یکزمان و شرایط اجتماعی خاص متولد میشود و امکان تکرار ندارد؛ برای مثال عاشورا و شخصیت امام حسین (ع) یک حادثه تاریخی است که تکرارپذیر نیست و به همین دلیلِ تکرارناپذیری ارزش بسیار بالایی پیدا کرده است.
در واقع در هر حادثه تاریخی، مجموعهای از دلایل، شرایط، ابعاد و عوامل متفاوت وجود دارند که باید بررسی شوند. این زمینهها و دلایل ظهور در بسیاری موارد بهطور کامل با یکدیگر تفاوت و در برخی موارد تشابهاتی دارند؛ بنابراین بهطور کلی نمیتوان گفت که حوادث تاریخی تکرارپذیرند و میشود آنها را به هم تشبیه کرد؛ اما این مسئله باعث نمیشود که ما از شبیهسازی بهطور کلی منع شویم و آن را طرد کنیم. تمایل به تطبیق تاریخی و شبیهسازی و مقایسه لحظات ناب تاریخی به هر حال وجود دارد.
این جریان تا زمانی که در قالب درک مسائل کلی تاریخ باشد، مشکلی ایجاد نمیکند؛ یعنی اگر ما بخواهیم، واقعه عاشورا را در متن جریان ستیزهگری با ظلم و مبارزه با استبداد ببینیم، هم به فهم آن جریان تاریخی و هم به فهم آن حادثهای که اتفاق افتاده است، کمک میکند؛ بنابراین بدون اینکه ما بخواهیم، به شباهت تاریخی تام عاشورا با برای مثال انقلاب مشروطه یا انقلاب ۵۷ حکم دهیم، این دو را به مثابه دو جریان تاریخی کنار هم قرار میدهیم و شباهتهای آن را بررسی میکنیم. برای شبیهسازی، هم باید بیطرفی و انصاف را لحاظ کنیم و هم باید به این معنا توجه کنیم که این شبیهسازی هیچگاه کامل و تام نیست و آن حادثه هیچگاه دوباره اتفاق نیفتاده است، بلکه تنها جنبههایی از آن تکرار شده است.
این کار در زمینه علمی باید صورت گیرد؛ یعنی کسانی اجازه دارند، به این کار دست بزنند که بهطور کامل از شرایط ظهور این جریانات و حوادث تاریخی آگاهی دارند. کسانی که اطلاعات کامل تاریخی یا در بعضی موارد اطلاعات اسلامی ندارند، نمیتوانند، اینگونه از تاریخ استفاده کنند. در جامعه ما این نکته رواج دارد که سیاستمداران بیشتر دست به این کار میزنند و نه علما و دانشمندان. در واقع این تطبیقهای تاریخی را بهطور عمده سیاستمداران و با اهداف سیاسی صورت میدهند.
بنابراین آیا میتوان تطبیقهای تاریخی را به دو دسته درست و نادرست تقسیم کرد؟ ملاک ما برای تشخیص درست از اشتباه چیست؟
بله؛ باید جوانب قضیه را رعایت کنیم؛ یعنی، در نظر داشته باشیم که هیچ زمانی حادثهای به معنای تام تکرارشدنی نیست. حوادث میتوانند در جریانات تاریخی تفسیر و معنا شوند و سپس میتوانیم، آنها را با یکدیگر مقایسه کنیم. اینگونه شبیهسازی را میتوان شبیهسازی درست قلمداد کرد؛ اما این بدان معنا نیست که این حادثه به شکل تام و تمام شبیه حادثهای دیگر است و نکته دیگر آنکه این تطبیقهای درست نیز باید همانگونه که بیان شد، با رعایت انصاف و بیطرفی انجام گیرد، بهطور کامل عالمانه باشد و توسط متخصصان صورت پذیرد؛ یعنی، تنها برای فهم حقیقت باشد؛ نه برای اغراض و منافع سیاسی.
آیا شأن تاریخدانی از سیاستورزی جداشدنی است؟
سیاستمدار به مثابه کسی که متولی اداره امور مردم است، جایگاهی دارد و در همان حال ممکن است، به عنوان یک مورخ یا تاریخدان نیز مطرح باشد. چنین کسی وقتی سیاستمدار شد، دیگر از درجه اهمیت جایگاه دوم، یعنی مورخبودن تا اندازه زیادی کم میشود. در عمل در تاریخ این اتفاق افتاده است که سیاستمداران برای توجیه عمل و منطق خویش، خود را به بزرگان و اسطورهها شبیه کردند، حوادث تاریخی بزرگ و جریانهای تاریخی مورد قبول مردم را به خود نسبت دادند و خود را در جبهه حق و جناحی که اسطورههای تاریخی و مورد احترام جامعه قرار دارند، قرار دادند.
در واقع این شیوه، شیوه اقناع و راضیکردن مردم به حساب میآید. به جای اینکه پای استدلال و منطق را به میان آوریم، با شبیهسازی شرایط تاریخی حقانیت خود را به مردم نشان میدهیم. اگرچه این کار برای اقناع مردم بسیار مفید است، در عمل و بهطور عمده نوع شبیهسازیهایی که اینگونه صورت میگیرند، بسیار بسیط و سادهانگارانه است. تصوری که از حق و باطل در این شبیهسازیها وجود دارد، بسیار ابتدایی است. در این رهگذر به پیچیدگیهای حوادث تاریخی چندان توجهی نمیشود. تنها به نظر میرسد که نوعی بازی با شخصیتها و اسطورههاست.
هیچوقت چنین شبیهسازیهایی که به هر حال به ضرورت زمان است، جامعیت و شرایط علمی لازم برای بررسی کامل پدیدههای تاریخی را ندارد؛ یعنی در واقع سیاستمداران در این زمینه نه دقت میکنند و نه حتی توان و تخصص لازم برای دقیق دیدن را دارند. عمده این شبیهسازیها برای اقناع تودهها صورت میگیرد. در واقع این امر اجتنابناپذیر است. سیاستمدار وقتی از موضع یک سیاستمدار سخن میگوید، انتظار نمیرود که چندان عالمانه و دقیق سخن بگوید؛ آنهم در حوزهای که تخصص ندارد. سیاستمدار با مردم سروکار دارد. مردم بیشتر تمایل دارند، با تشبیه و تمثیل و ... حقایق را درک کنند؛ اما به نظر میآید که این کار ایجاد مشکل میکند.
اگر قرار باشد که هر کسی خود را جای بزرگان و اسطورهها قرار دهد و هر حادثه تاریخی را بتوان در هر لحظهای تکرار کرد و با استفاده از آن حادثه تاریخی حقانیت خود را به مردم نشان داد، آن اسطورهها و خاطرات ماندنی مردم و خاطرات ناب تاریخی جامعه دچار لطمه میشود. در واقع وقتی بیمحابا از این اسطورهها استفاده شود، آن اسطورهها در ذهن مردم مشوش میشوند. وقتی از این اسطورهها هزینه میکنید تا حقانیت خود را اثبات کنید، بالطبع انتظار خواهد بود که گروههای مختلفی این کار را انجام دهند و همینگونه هم هست. یک گروه تنها نخواهد بود. آنگاه بهتدریج این اسطورهها از اسطورهبودن خارج میشوند و حتی ممکن است، حقانیت اسطورهها نیز زیر سؤال برود.
جامعه در مورد این اسطورهها فکر میکند و آنها را قبول دارد؛ اما وقتی شما آنها را احیا کنید و برای رسیدن به منافع خود از آنها سود ببرید و زیاد از آنها استفاده کنید، این امکان وجود دارد که مردم احساس کنند، باید در مورد اندیشهها و اسطورههایشان بازاندیشی کنند. همیشه این خطر را باید به جان خرید که اگر ما بخواهیم، از این اسطورهها برای حقانیت خودمان استفاده کنیم، بالطبع گروههای مختلف این حق را خواهند داشت و به این ترتیب دیگر معلوم نیست، چه بر سر این اسطورهها خواهد آمد.
فکر میکنم، اگر کسی احساس کند، این خطر وجود دارد که در صورت استفاده سیاسی از اسطورهها، آنها و خاطرات ناب تاریخی متزلزل خواهند شد، خود نیز در استفاده از آنها پرهیز خواهد کرد. به هر حال این انحصاری نیست؛ یعنی، اگر شما حق دارید که از اسطورهها و لحظات ناب تاریخی استفاده کنید، اینگونه نیست که دیگری چنین حقی نداشته باشد. همه دوست دارند که خود را در جبهه امام حسین (ع) قرار دهند و طرف مقابل را یزید قلمداد کنند. چنین مسئلهای کار را مشکلتر خواهد کرد. باید پذیرفت که این حوادث، حوادث نابی بودند و ما در تاریخ اسلام اسطورههای نادری داریم که باید حفظ شوند. هرکسی این صلاحیت و لیاقت را ندارد که دست به تفسیر آنها بزند یا از آن بالاتر خود را در جای آنها قرار دهد.
در واقع اسطورهها به این دلیل اسطوره شدند و خاطرات برای آنها ماندنی شد که نمیشود آنها را تکرار کرد؛ ولی در معنای کلی بدون آنکه بخواهیم خود یا دیگری را جایگزین کنیم و تنها برای فهم یک جریان کلی تاریخی و برای الهامبخشی، میشود از این کار استفاده کرد. اینکه داریم «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» به این معناست که همیشه در تاریخ جریان ظلمستیز و استبدادستیز و همیشه انسانهای آزاده وجود داشتند. عاشورا سرمشق و الگوی آنهاست و همیشه تاریخ هم اینگونه خواهد بود؛ اما هیچ زمانی بهطور کامل عاشورا تکرار نمیشود؛ چراکه یک امام حسین (ع) بیشتر در تاریخ نیست و یک عاشورا هم بیشتر در تاریخ نداریم.
به مثابه الهامبخش انسانهای آزادیخواه و ظلمستیز عاشورا همیشه عاشوراست؛ اما هیچکس نمیتواند خود را بهطور انحصاری در جبهه حسین (ع) و دیگری را در جبهه یزید قرار دهد. این نکته مهم است که ما بدون تمسک به این شبیهسازیهای تاریخی بتوانیم، حق و باطل را تشخیص دهیم. بتوانیم ظلم و عدل را بشناسیم و بر اساس آن از حق و عدل دفاع کنیم و با ظلم و باطل و استبداد بستیزیم. تشبیهات نباید باعث شود که فهم و درک ما از حقیقت مشوش شود.
تاریخ به منزله یک منبع معرفتی، اهمیت فراوانی در اسلام و بهویژه در اندیشه شیعی دارد؛ از تفسیر آیات قرآن که دستکم در برخی آیات مهم بهطور کامل وابسته به شأن نزولی است -که بهطور مسلم تاریخ به حساب میآید- تا استفاده فقها از قول، فعل و تقریر پیامبر (ص) برای استنباط احکام فقهی که آنهم در زمره وقایع تاریخی است. استفاده از تاریخ در این زمینهها به تطبیقهای نادرست تاریخی منجر نمیشود؟
فقیه میخواهد حکم را کشف کند. کشف حکم با تطبیق تاریخی تفاوت دارد. زمانی میخواهیم ببینیم، از نظر امام (ع) این موضوع فقهی چیست و حکم آن کدام است. باید ابعاد مختلف را بررسی کنیم، تاریخ و سیره را در نظر بگیریم تا حکم را استنباط کنیم؛ اما در تشبیه تاریخی، ما یک حادثه تاریخی را با حادثهای دیگر همانند میپنداریم و برخورد معصوم (ع) را شبیهسازی میکنیم. این کار با کشف حکم شرعی متفاوت است. در فقه، هدف، کشف حقیقت است؛ بنابراین از ابعاد مختلف به قضیه نگاه میشود و زمانی که حکم استنباط شد، اعلام میشود؛ اما تشخیص موضوع بر عهده مکلف و عرف است. به نظر من مسئله ما با این مسئله متفاوت است. به هر حال تاریخ در فقه و استنباط احکام فقهی اهمیت فراوانی دارد؛ اما این مسئله با شبیهسازی تاریخی تفاوت دارد.
شما در کتاب «اسلام سیاسی در ایران» یکی از دلایل اقبال مردم به اسلام سیاسی فقاهتی را استفاده این گفتمان از اسطورهها، نامها و خاطرههایی دانستید که معتقدید، توده مذهبی با آنها مأنوس است. آیا در پس دستیابی به این عوامفهمی، تطبیقهای تاریخی نادرست رخ نمیدهد؟
به هر حال نزدیکشدن به این اسطورهها کار گفتمانها را راحت میکند. این امر، امری بدیهی است. هرچه شما به ذهنیت مردم و به آن اسطورههایی که مردم میشناسند، نزدیکتر باشید، اینها در گسترش یک گفتمان به شما یاری میرساند. این اتفاق در انقلاب افتاد که یک جبهه ظلم، ستم و استبداد وجود داشت و بحث مبارزه با ستم و ظلم مطرح بود. در این مبارزه بود که اسطورهها به کمک آمدند و هیجانی به وجود آوردند. در واقع انقلاب را در متن یک جریان استبدادستیز و ظلمستیز قرار میدهم و معتقدم، الهامگرفتن از عاشورا ضربهای به اسطورههای تاریخی وارد نکرد؛ اما تداوم این شرایط به چه شکل است؟ اینگونه نیست که ما در اختلافات سیاسی خود همواره بتوانیم، شرایط انقلاب را تکرار کنیم.
نباید احساس کنیم که همیشه آن شرایط تکرار میشود. این تداوم است که به اسطورهها ضربه خواهد زد. زمان انقلاب جریانی وجود دارد که حاکم است و با مردم مقابله میکند. به ستم دست میزند، شکنجه میکند و میکشد. ظلم بودن و ناحق بودن آن بهطورکامل بدیهی است. استفاده از این نمادها نه برای آنها و نه برای جامعه نه تنها مشکلی ایجاد نمیکند، بلکه به براندازی ظلم و ویرانی استبداد نیز کمک میکند؛ اما در ادامه، زمانی که شما بخواهید در اختلافات داخلی در شرایط تثبیت نظام، یعنی زمانی که دیگر ظلمِ بدیهی یا حقِ بدیهی مشخص نیست، از این نمادها استفاده کنید، به آشفتگی شرایط، دامن خواهید زد. در شرایط انقلاب از این اسطورهها استفاده شد و بهطور طبیعی این استفاده باید صورت میگرفت؛ چون در واقع مبارزهای بود که به هیجان و شور نیاز داشت و این اسطورهها، این شور و هیجان را ایجاد میکردند.
باز هم فکر نمیکنم که در آن زمان این تشبیهها چندان دقیق و به تعدد استفاده میشد. فکر میکنم، همیشه به ناببودن اسطورهها و لحظههای تاریخی توجه و به تکرارناپذیر بودنشان تأکید میشد. وقتی بهویژه در شرایط عادی زیاد از این اسطورهها استفاده شود، دیگر آنها اهمیت خود را از دست خواهند داد.
آیا تطبیق تاریخی در آیات و روایات سابقه دارد؟ مشابه حدیث منزله که پیامبر (ص) خود را به حضرت موسی (ع) و حضرت علی (ع) را به هارون همانند میکند، احادیث و آیات دیگری هست؟ آیا میتوانیم، از این تطبیق که بهطور مسلم در زمره تطبیقهای درست است، مشخصاتی را برای تشبیههای مجاز استخراج کنیم؟
همانگونه که پیش از این هم بیان شد، برای درک جریان کلی تاریخی میشود، از این شبیهسازیها بهره برد؛ به شرط اینکه بر این نکته تأکید کنیم که ما طرفدار حق باشیم و با این تشبیهها نمیخواهیم، حق را بشناسیم. حق را تنها با استدلال و منطق و فرآیندهای معرفتی میشود، شناخت. صرف ادعاهای شبیهسازی، معیار حقبودن نیست.
تأکید من روی شبیهسازیهایی است که در حوزه سیاست صورت میگیرد؛ خطراتی که در پس آن متوجه جامعه و اسطورههاست. در همان حال همانگونه که گفته شد، عالمان جواز چنین کاری را دارند. پیامبر (ص) بهطور مسلم با پیامبران دیگر شباهت دارند و در اینجا مشکلی ایجاد نمیشود. مشکل در حوزه سیاست است که شما خود را در جایگاه حق قرار دهید، از اسطورهها استفاده کنید و سعی کنید مردم را به این وسیله در حقانیت خود اقناع کنید؛ آنهم بدون توجه به اینکه آن پدیدههای تاریخی در چه زمان، چه زمینه و چه متنی بودند و تنها یک شبیهسازی سادهانگارانه، ابتدایی، هیجانی و بهنوعی جهانگرایانه را رقم بزنید. این کار با آنچه در مورد پیامبر (ص) گفتید، فرق دارد.
آیا گفتمانهای معطوف به تشکیل حکومت در عصر غیبت را میتوان تطبیقهای کلان، ریشهای و کلی در نظر گرفت و در چارچوب تطبیقهای تاریخی با آن روبهرو شد؟ آیا واگذاری همه یا برخی اختیارات پیامبر (ص) و ائمه (ع) به فقیهان ناشی از تطبیقهای تاریخی نادرستی نیست که در تعارض با فلسفه غیبت به نظر آید؟
این کار، الگوگیری است. ما یک مدینه آرمانی داریم. الگویی که در آن معصوم (ع) حکومت میکند، الگوی امام علی (ع) یا الگویی که در آن حکومت در دست پیامبر (ص) بوده است. این آرمانهای حکومت اسلامی است که هم در اهل تسنن و هم در شیعه وجود دارد. حال ما میخواهیم خود را به آن آرمانها نزدیک کنیم. در عصر غیبت هم این بحث وجود دارد که آیا میتوان به این آرمان نزدیک شد یا خیر. آیا میشود این آرمان را تکرار کرد؟ ما سعی میکنیم که به این آرمانها نزدیک شویم. شیوههای مختلفی هم وجود دارد، برای آنکه بتوانیم به این حکومت نزدیک شویم. زمانی علما معتقد بودند که مشروطه به این الگو نزدیکتر است.
این نظریه ولایت فقیه و اسلام سیاسی به یک معنا که در انقلاب اسلامی مطرح شد، تا اندازهای چرخشی از آن نظریه سنتی شیعه که به نبود امکان برقراری حکومت مشروع در عصر غیبت معتقد بود، به حساب میآید. ما در گذشته به این اعتقاد داشتیم که امکان رسیدن به این آرمان یا نزدیکشدن به این آرمان وجود ندارد؛ ولی در انقلاب اسلامی مطرح شد که میتوان تا اندازهای به این الگو نزدیک شد و آن را در اینجا پیاده کرد و با آن همراه شد.
نه اینکه ما بتوانیم بهطور کامل حکومت علوی را تکرار کنیم یا خود را به جای ایشان قرار دهیم؛ بههیچوجه؛ همانگونه که خود حضرت هم فرمودند: «شما نمیتوانید، مثل من باشید. سعی کنید، مقداری به من نزدیک شوید.»