خیرخواهی خلق از خدای خالق خوبی‌ها

1 مهر 1388 ساعت 0:09

۱. شاید اگر بنا بر آن بود تا استخاره را به فارسی برگردان کنیم، خیرخواهی بهترین جایگزین بود.
استخاره کردن هم یکی از آن کارهایی است که وقتی بحثی روشنفکرانه در می‌گیرد و پای عقل جزئی‌نگر به میان می‌آید، با فال گرفتن و رمل انداختن یا با اسطرلاب به سرنوشت این و آن پرداختن مقایسه می‌شود و با سحر و جادو و غیب‌گویی همراه و همنشین؛ از این‌روست که مانند بسیاری از پدیده‌های مذهبی از یک طرف به‌مانند امری خرافی و انحرافی نگریسته می‌شود و از طرف دیگر تا تقدیس و تکریم بالا می‌رود.


سیدغلامرضا هزاوه‌ای: همیشه محکوم است که عقل انسانی را کجا لحاظ می‌کند و اگر نقص عقل جواز مراجعه به استخاره را می‌دهد، چرا پیش از استفاده از عقل ناقص خود و دیگران (مشورت) به استخاره مراجعه نمی‌کنیم؟

اینها همه شبهاتی است که درباره استخاره زیاد به گوش می‌خورد. شاید پاسخ برخی از این سؤالات را در گفت‌وگوهایی که با اهل دقت و نظر، توفیق آن دست یافت، بیابید.

۲. مولانا جلال‌الدین محمد بلخی در جای جای مثنوی معنوی‌اش بر لزوم مشورت با دیگران پای می‌فشرد. آنجا که می‌گوید:
مشورت در کار‌ها واجب شود
تا پشیمانی در آخر کم بود
(دفتر دوم، ۲۲۶۸ )
یا آنجا که می‌گوید:
ور چه عقلت هست با عقل دگر
یار باش و مشورت کن‌ای پدر
با دو عقل از بس بلا‌ها وارهی
پای خود بر اوج گردون‌ها نهی
(دفتر چهارم، ۱۲۶۴-۱۲۶۳)

اما خاصیت مشورت در چیست؟‌ سؤالی که مولوی در ابیات زیر به آن پاسخ می‌گوید.

امرهم شوری برای این بود
کز تشاور، سهو و کژ کمتر بود
(دفتر ششم، ۲۶۱۲)
مشورت ادراک و هشیاری دهد
عقل‌ها مر عقل را یاری دهد
(دفتر اول، ۱۰۴۳)

سخنان مولوی در خواص مشورت و توصیه به آن خلاصه نمی‌شود. شاید ویژگی‌های آنکه با او می‌توان مشورت کرد، بسی مهم‌تر و ضروری‌تر از نفس مشورت باشد؛ چراکه در دفاتر گوناگون، مشورت با نفس اماره و همچنین سست‌اندیشان و بدخواهان را نهی می‌کند. مولوی در دفتر چهارم بیان ‌می‌دارد که مشورت کردن با دشمن نابه‌جاست؛ چراکه حارسی از گرگ جستن خطاست. دشمن، رهزن است و تنها دوست، بهر دوست، خیرجوست؛ از آن‌روست که مشورت با گروه صالحان نکوست.

از آن‌سو عقل بر نفس، بند آهنین می‌زند. عقل است که پاسبانی می‌کند. به نیک وا‌می‌دارد و از بد باز می‌دارد؛ به همین دلیل صالح‌دوستانِ عاقلِ نیک‌اندیشِ امین بهترین مشاوران‌اند.

۳. دانا‌ترین دانایان اما خداوند است. عاقل و داناست؛ چراکه عقل را آفریده است. دانایی خداوند تا مرز دانایی است. بی‌نهایت است. اگر عقل و علم خداوندی را در صفت علیم سراغ بگیریم، این صفت نزدیک به ۱۵۰ بار در قرآن به‌کار رفته است؛ البته شاید اثبات دانایی خداوند کاری بیهوده باشد؛ چراکه این امر در میان خداباوران هیچ مخالفی ندارد؛ به عبارت بهتر هر که خداباور است، خداوند را دانا می‌داند.

خدایی که دانا نباشد، خدا نیست و همین‌طور خدایی که دانایی‌اش بی‌نهایت نباشد، نمی‌تواند خدا باشد؛ اما سخن گفتن از این نکته از آن‌روست که با وجود بدیهی بودن آن، خداوند این صفت را بار‌ها و بار‌ها در کتاب خود بیان کرده است.

به‌راستی در حالی‌که یک بار گفتن هم چندان ضروری به نظر نمی‌رسد، حکمت این همه تکرار در چیست؟ سؤالی که هریک از ما باید در یافتن پاسخ آن خود بکوشیم. شاید مفسران یا راسخان در علم سخنانی دلنشین و نغز و پاسخی درخور و پرمغز در آستین داشته باشند؛ اما هریک از ما باید با تدبر در قرآن (که از اهم وظایف مسلمانی است)* برای این‌گونه پرسش‌ها، پاسخی فراخور حالات و احوالات خویش بیابیم. شاید خداوند از فرط این‌‌همه تکرار می‌خواهد بگوید که دانایی‌اش را بسیار فراموش می‌کنیم. اگر بدانیم که او می‌داند، آنچه در دل‌ها و آنچه در سلول‌ها می‌گذرد، آنچه در نهانخانه‌ها در حال وقوع است، آنچه واعظان جلوه‌گر در محراب و منبر، به خلوت می‌کنند، اگر بدانیم که او گذشته و حالمان را می‌داند؛ همان‌گونه که آینده و فردایمان را، اگر بدانیم که او می‌داند که چه کرده‌ایم و چرا کرده‌ایم، اگر بدانیم که او می‌داند، چه حق‌ها بر گردن داریم، چه ظلم‌ها کرده‌ایم و چه ستم‌ها کشیده‌ایم... شب سیاهِ اگر‌ها پگاه ندارد؛ اگرچه آه و آن‌گاه دارد، آن‌گاه دست و پایمان را جمع می‌کردیم، آن‌گاه آهسته و اما پیوسته گام برمی‌داشتیم، آن‌گاه خلوت و جلوتمان از جز او خالی می‌شد، آن‌گاه آنچه در دل‌ها و سلول‌ها می‌گذشت، جز یاد او و جز برای او نمی‌گذشت، آن‌گاه واعظان خلوتشان نیز منبر اعتراف بود و محراب اعتکاف.

او برای دانستن نیازی به دیدن ندارد و برای دیدن نیازی به نور ندارد. او خود نور است و از بسیاری گناهانمان رنجور است. او نادیده‌ها را می‌داند و نانوشته‌ها را می‌خواند. او بسیار می‌گوید که می‌داند تا ما بدانیم که می‌داند، تا از یاد نبریم که می‌داند؛ چراکه می‌داند که اگر نگوید که می‌داند، ما دانسته‌هایمان را فراموش می‌کنیم.
۴. رحمت، اثر محبت است. دوست داشتن است که مهربانی را باعت می‌شود. تا دوست‌داشتنی در کار نباشد، دست مهری داده نمی‌شود، تا محبتی نباشد، نوازش دیدن و در گلستان رضا گردیدن حاصل نمی‌آید؛ حتی اگر دست یاری به سوی ناتوانی دراز می‌شود، از سر نوع‌دوستی و دگردوستی رخ می‌دهد. نمی‌شود کسی یا چیزی را دوست نداشت و به آن لطف و مرحمت داشت. اینها همه بیان شد تا بگویم، همان‌گونه که حتی در اثبات وجود خدا از اثر به وجود مؤثر پی‌می‌بریم، از مهر و مهربانی، می‌توان دوست‌داشتن را نتیجه گرفت. برخاستن غبار در هوا، خبر از تازیدن سوار می‌دهد. کسی که غبار در راه را بی‌سوار ببیند، گمراه است.

مکر آن فارِس، چو انگیزید گرد
آن غبارت، ز استغاثت دور کرد
سوی فارِس رو، مرو سوی غبار
ور نه، بر تو کوبد آن مکر سوار
(دفتر سوم ۳۸۴-۳۸۳)
با سبب‌ها، از مسبب غافلی سوی این روپوش‌ها، زان مایلی
(دفتر سوم ۳۱۵۴)

اینکه خدا رحمان و رحیم است، اینکه خوان رحمتش گسترده است (ذو رحمـ‹ٍ واسعـ‹ٍ)؛ یعنی که او با همان گستردگی و وسعت دوست می‌دارد. اگر خدا همه مخلوقاتش را دوست داشته باشد که دارد، آیا می‌شود انسان را که اشرف و احسن مخلوقات است، دوست نداشته باشد؛ حتی اگر این انسان گناه‌کار‌ترن و ناسپاس‌ترین باشد و خون بریزد و فتنه ‌انگیزد؟ آن رحمتی که وسیع است، از صفت رحمان بیرون می‌آید و چتری می‌گسترد که کسی از سایه آن بیرون نمی‌ماند؛ اما رحیم، صفتی است که خاصِ خاصان درگاه است. خاصان درگاه اما کیان‌اند؟ محسنین (نیکوکاران)، توابین (بازگشت‌کنندگان)، متطهرین (پاکیزگان)، متقین (پرهیزکاران)، صابرین (شکیبایان)، متوکلین (توکل‌کنندگان)، مقسطین (دادگران)، مطهرین (پاکی‌خواهان) و الذین یقاتلون فی سبیله (جهادکنندگان در راه خدا) کسانی هستند که خداوند آنان را به‌طور خاص دوست دارد. در مقابل، کسانی هستند که خداوند آنان را به‌طور خاص دوست ندارد. این دوست نداشتن از همان صفت رحیم ناشی می‌شود؛ چراکه همین دشمنان خدا هم از رحمانیت خدا و رحمت واسعه‌اش بهره‌ می‌برند. شاید بتوان بنابر قاعده تعرف الاشیاء باضدادها، از اضداد دشمنان خدا دوستان دیگری را شناخت و بر گروه خاصان درگاه افزود.

۵. اگر ۳ و ۴ را پذیرفته باشیم یا چنانچه پذیرفته بودیم، به یاد آورده باشیم، آن‌گاه خدا داناترین و دوست‌ترین نسبت به بندگان است.
۶. اگر ۲ و ۵ را پذیرفته باشیم یا چنانچه پذیرفته بودیم، به یاد آورده باشیم، آن‌گاه خدا برترین و بهترین مشاوران است.
۷. اگر ۶ را پذیرفته باشیم یا چنانچه پذیرفته بودیم، به یاد آورده باشیم، دیگر هیچ عقلی و نقلی ما را از رای‌زدن با خدا نه تنها باز نمی‌دارد که همه عقل‌ها بدان توصیه و تأکید می‌کند.
۸. اگر ۷ را پذیرفته باشیم یا چنانچه پذیرفته بودیم، به یاد آورده باشیم، استخاره از آن روی که خیرخواستن است و با او به مشورت پرداختن (همان‌گونه که استاد چهل‌تنی و دکتر دولتی در گفت‌وگوی خویش با خیمه بر آن پای فشردند) نه تنها باید که ترک آن نشاید.
۹. اما چه کسی می‌تواند استخاره کند؟ اگرچه اهل دقت و نظر به این سؤال پاسخی درخور داده‌اند و همچنین نگارنده در مقام پاسخ گفتن به این سؤال نیست؛ اما اگر بتوان شدت دوستی (دوست‌داشتن خدا، انسان را) را در پاسخ استخاره دخیل دانست، طبق آنچه در بند ۴ رفت، علاوه بر مضطر و داعی (طبق سخنان استاد چهل‌تنی و دکتر دولتی و همچنین آیات «أَمَّن یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیكْشِفُ السُّوءَ...»، «وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَكُمْ...»، «وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَ›َ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یرْشُدُونَ») خاصان درگاه در یافتن پاسخی درخور از اولویت بالاتری برخوردارند.

پی‌نوشت:

* خداوند اگرچه در آیه ۲۰ سوره مزمل با پیامبر (ص) و شب‌زنده‌داران سخن می‌گوید و می‌فرماید: «... فَاقْرَؤُوا مَا تَیسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ...»؛ «...حال هر‌چقدر مقدور باشد، از قرآن بخوانید...» که در نهایت استحباب قرآن‌خوانی از آن استنباط شود؛ اما در آیه ۱۲۱ بقره می‌فرماید: «الَّذِینَ آتَینَاهُمُ الْكِتَابَ یتْلُونَهُ حَقَّ تِلاَوَتِهِ أُوْلَئِكَ یؤْمِنُونَ بِهِ وَمن یكْفُرْ بِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»؛ «كسانى كه كتاب [آسمانى] به آنان داده‏ایم [و] آن را چنانكه باید مى‏خوانند، ایشان‌اند كه بدان ایمان دارند و[لى] كسانى كه بدان كفر ورزند همانان‌اند كه زیانكاران‌اند» که ناگزیر ایمان داشتن ما با مطالعه کتاب آسمانی خویش گره می‌خورد؛ آن‌هم خواندنی آن‌گونه که باید و تلاوتی که حق قرآن است و ترک آن نشاید؛ تلاوتی که شرط ایمان است و تارک آن در زمره کافران و زیانکاران است.
برای ادای حق، می‌توان از خود قرآن کمک گرفت تا بفهمیم، چگونه خواندنی حق تلاوت را رعایت کردن است. آنجاکه می‌فرماید: «أَفَلَا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا»؛ «یا به آیات قرآن نمى‏اندیشند یا [مگر] بر دل‌هایشان قفل‌هایى نهاده شده است.» در جای‌جای قرآن بارها و بارها سخن از تدبر و تعقل و تأمل در قرآن و داستان‌ها و اخبار بیان‌شده در آن است.


کد مطلب: 13210

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/13210/خیرخواهی-خلق-خدای-خالق-خوبی-ها

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir