دینداری عوامانه، نتیجه غلبه افراطی جنبههای عقلی و عاطفی است
انحراف از معیار
گفتوگو با دکتر عبدالله گیویان
1 اسفند 1388 ساعت 0:15
«دینداری عوامانه» از موضوعاتی است که در سالهای اخیر در مباحث فرهنگی و جامعهشناسی مطرح و به آن توجه شدهاست. توجه به اینکه رفتارهای متأثر از تعلیمات دینی، چرا و چگونه از منبع اصیل فاصله میگیرد؟ و بررسی نقش رسانهها در این جریان از موضوعاتی بود که در گفتوگوی یک ساعته با دكتر عبدالله گیویان، استاد جامعهشناسی و فارغالتحصیل رشته دین و رسانه كه در حال حاضر عضو هیئت علمی دانشكده صداوسیما نیز هست به بحث و بررسی آن، پرداختیم.
بحث در مورد دینداری عوامانه موضوعی است که در سالهای اخیر بسیار مورد توجه قرار گرفته و این بحث موضوع برخی مطالعات جامعهشناسی شده است. دیدگاه شما در این مورد چیست؟
دینداری عوامانه لفظ بسیار خطرناکی است. در تعبیر بعضی علما آمده است که این حرفها را رها کنید، ما دینداریمان عوامانه است. این بدان معناست که خیلی از تشکیکها یا عقلایی برخورد کردنها را در مسائل دینی وارد نمیدانند و دینداری متعبدانه را اصل قرار میدهند.
به مجرد اینکه در مطالعه دانشگاهی دین وارد میشویم یا میخواهیم دین را به طور عقلانی بررسی کنیم در سنت «جامعهشناسی دین» خیلی سریع واژه «دینداری عوامانه» خود را در قالب تعبیراتی چون خرافات، عقاید باطل، سطحی، پوچ و بهطور کلی به معنی جریان غیراصیل نشان میدهد.
الگوی فکریای که جامعهشناسی-حداقل جریان اصلیاش-متأثر از آن بوده، الگوی پوزیتیویسمی است. در نگاه پوزیتیویسمی جامعهشناسانه، ما اعتقاد داریم یک جریان درست و پسندیده وجود دارد و اَشکال متعدد نادرست، منحرف و غلط. از آنجا که یک جریان سالم وجود دارد، میتوان اَشکال ناسالم را تشخیص داد. این همان تلاشی است که «امیل دورکیم» در مطالعات خود با آن درگیر بود. دورکیم بسیار تلاش میکرد که جریان یا عامل سالم و مَرضی را از هم تشخیص دهد. دورکیم چه در بحث تقسیم کار و چه در بحث خودکشی خیلی درگیر این موضوع میشود که چه چیزی سالم و چه چیزی مَرضی است. اساساً از همین جا با الگوگیری از علوم طبیعی چیزی به نام آسیبشناسی اجتماعی به وجود آمد. آسیبشناسی همان چیزی است که ما در پزشکی با آن درگیر هستیم. این تصور که جامعه انسانی هم مانند یک ارگانیزم و بدن زنده کار میکند، این عقیده را تقویت میکند که ممکن است یک حالت سالم و حالتهای مَرضی متعددی وجود داشته باشد. این ریشه در این نگاه پوزیتیویسمی دارد و من بسیار تعجب میکنم که برخی از متدینان در بحثهای علمی درباره دین به سراغ جامعهشناسی دین میروند؛ به این معنا که آن مبانی و الگوهای فکری را که در جامعهشناسی سنتی وجود دارد، نادیده میگیرند؛ زیرا آن نگاه، بنیانش این است که اصالت با جامعه است و این موضوع در بحثهای دورکیم خیلی صریح و مشخص بود. بسیاری اشاره کردهاند که از نظر دورکیم، خدا همان جامعه است یا جامعه همان خداست و دینداری به این معنی است که اهالی جامعه خودشان را میپرستند و ناخودآگاه نام این عمل خود را «خدا» یا «دین» میگذارند؛ بنابراین لزوم یک بازنگری بسیار جدی در روشهای مطالعه دین، نکته بسیار حائز اهمیتی است. متدینان در مقام مطالعه دین برای اعتقاد، فقط لازم نیست به سراغ جامعهشناسی دین بروند؛ بلکه در اصل باید از این جریان احراز کنند. در برخی از مطالعاتی که در ایران درباره مطالعه دین از منظر علوم اجتماعی انجام میشود، این اشتباه صورت میگیرد و خیلیها ذوق زده هم میشوند از اینکه عنوان «جامعهشناسی دین» را میشنوند.
اشکالی که در نتیجه این نگاه صورت میگیرد، چیست؟ آیا این نگاه مانعی بر سر شناخت کامل است؟
در این نگاه دین به یک نهاد اجتماعی تقلیل پیدا میکند و سپس رابطه آن با باقی نهادهای اجتماعی بررسی میشود. این ماجرا در مطالعه ارتباط دین و رسانه هم خیلی اتفاق میافتد؛ یعنی آنهایی که از موضع جامعهشناسی وارد بحث ارتباط دین و رسانه میشوند، ناخودآگاه یا آگاهانه، دین را در حد یک نهاد اجتماعی تقلیل میدهند؛ در نتیجه رسانه هم که یک نهاد اجتماعی است، رابطه میان آنها را میسنجد. این به معنای جفا کردن در مورد دین است.
پس سیر جریان مطالعاتی در حوزه دینداری عوامانه و بهطور كلی دین، باید چگونه باشد؟
زمانی که بحث دینِ عوامانه مطرح میشود؛ اگر خودمان را از اقتضائات خاصِ نگاه جامعهشناسانه خارج کنیم، مطالعات، مفهوم دیگری پیدا میکند. این مفهوم نیز بدین صورت است که ما یک شکل دینداری درست و اشکال دیگری از دینداریهای نادرست داریم. این قابل تشبیه به تعبیری از خود قرآن است. ما در زبان قرآن یک نور و در مقابل آن ظلمات داریم. نور مفرد؛ اما ظلمات به صورت جمع به کار رفته است؛ این بدان معناست که ما یک شکل درست دینداری داریم که همان نور است و در مقابل اشکال دیگری که ممکن است در طول اعصار در جوامع مختلف دیده شود و آنها همان اشکال ظلمانی دینداری هستند.
اگر از منظر دانشهای اجتماعی به این موضوع نگاه کنیم، بین دو پدیده باید تفکیک قائل شویم. اول باید بگوییم که آیا دینداری عوامانه به عنوان یک پدیده واحد وجود دارد یا خیر؟ پاسخ صریح من این است که دینداری عوامانه به یک شکل نیست؛ دینداری عوامانه متکثر و متنوع است؛ علت این امر هم وجود ظلمات متکثر است. ما فقط یک شکل دین واقعی داریم.
به این ترتیب باید اِشکال یا خلاء را در سطح دینداران مورد توجه قرار داد؟
در مقابلِ اصلِ وجود یک دین واحد، متدینان شکلبندیها و گونههای مختلفی پیدا میکنند؛ بنابراین ما باید به جای دینِ عوامانه بگوییم، «متدینهای عوامزده» یا «دینداریهای عوامزده». بسیاری از متدینان در صورتبندی آنچه به عنوان نظام اعتقادیشان است ممکن است دچار لغزشهای متعددی شوند. این لغزشهای متعدد، هم در اشکال فردی و هم در اشکال جمعی قابل مشاهده است.
اگر بخواهیم از شکل روانشناسانه بحث خارج شویم و چارچوب اجتماعی ـ فرهنگی به بحثمان بدهیم، اینطور باید بگوییم که در هر دوره تاریخی در هر منطقه و قلمرو فرهنگی ممکن است صورتهای جمعی از تحریف دینی اتفاق بیفتد؛ برای نمونه اتفاقاتی که در همین سالیان گذشته در کشور ما رخ داده است در نقطهای ردِ پای یک معصوم یا بزرگ و اولیاءالله است یا یک جایی نقش یک امام روی یک دیوار دیده شده که حاصل رد آب روی ناودان بوده یا صورتهایی از اطلاق قوای ماوراءالطبیعی و مقدس به بعضی از پدیدههای طبیعی است. اینها جریانهای بسیار مهمی هستند که من فکر میکنم متولیان دینی در جامعه باید نسبت به آنها حساس باشند و در برخورد با آنها به دو پرسش پاسخ دهند که ابتدا چگونه این پدیدهها شناسایی میشوند و سپس، نحوه برخورد با این پدیدهها چگونه است؟
البته این پرسش هم باید مورد نظر باشد که نحوه شکلگیری این پدیدهها چگونه است؟
شناسایی این پدیدهها موجب پاسخ به این پرسش هم میشود؛ در موضوعات اعتقادی، شناخت اینکه چه پدیدهای انحرافی است و كدام یك انحرافی نیست، کار بسیاربسیار دشواری است. آن چیزی که ملاک و معیار است و باید مراقبش بود این است که ما یک الگو از دین واقعی را کجا میتوانیم سراغ بگیریم؟ و شکل واحد بدون تحریف دین نزد کیست؟
در جامعه اسلامی و به شکل خاص در جامعه شیعی، روحانیان موظف هستند از شکل اصیل دین مراقبت کنند؛ بنابراین گام نخست این است که ما موظف هستیم نهاد پاسدار دین در جامعه خودمان را بشناسیم. این نهاد همان معلم و مرجعی است که باید در جزئیات دین از آن تقلید کنیم؛ اما در کلیات هیچ کجا حق تقلید مطرح نشده است؛ بنابراین یک آمیزهای از جستوجوی فردی و تبعیت از الگوهای روحانیان، ویژگی بسیار بارز نظام اعتقادی شیعه در یافتن خط اصیل دین است. ابتدای هر رساله علمای شیعه این نکته ذکر شده است که در اصول و مبانی، هیچ کس حق تقلید ندارد. هر کس باید به این درجه از اعتقاد برسد و اصول و مبانی مؤکد را بپذیرد و سپس، در جزئیات که اشکال عملیه است، تقلید کند.
ما چگونه میتوانیم درباره اصول به نتیجه برسیم. اساساً تفکیک اصول و فروع چه معنایی دارد؟
رسیدن به اصول فرایندی مبتنی بر استفاده از عقل و ایمان به عنوان یک ابزار اعتقادی است. ببینید، شما یک وقت ایمان را هدف قرار میدهید، زمانی هم ایمان ابزاری میشود برای رسیدن به هدف. ما این آمیزه را در اعتقادات شیعه داریم و اساساً از اصلیترین کارکردهای آیینها در نظام شیعی همین است؛ یعنی یک فرد شیعه با ایمان به یک موضوع دینی در یک برنامه دینی مشارکت میکند و به این ترتیب ایمان خود را تقویت میکند؛ بنابراین یک انسان عادی در یک زمینه و بافت شیعی در جایگاهی بین تعبد و تدبر قرار دارد. هر جایی که یکی از این دو جنبه بر دیگری غلبه افراطی کند در اشکال دینداری دچار تنوع میشویم؛ تنوعی که الزاماً همه اقسامش را نمیتوانیم به عنوان خروج از محدوده دین قلمداد کنیم. ببینید ما در جریانهای اسلامی با دو جریان متفاوت اخباریگری و اصولگرایی مواجه هستیم. این یعنی یک دامنه بسیار گستردهای که رهبرانشان هیچگاه نافی مطلق دیگری نبودهاند و پیروانشان نیز ممکن است به تناسب و تناوب مشترکات زیادی با یکدیگر داشته باشند.
پس در سطح دینداران با صورتهای متنوعی مواجه هستیم که بهرغم تفاوت و تنوعشان، الزاماً صورتهای خارج شده از دین نیستند و به ظلمت نرسیدهاند؟
دقیقاً. به عقیده من این موضوع به یک مدارای اجتماعی ریشهدار در تاریخ تشیع برمیگردد. ما در تاریخ اسلام از یک طرف شیخ بهایی و متشرعان را داریم و در مقابل آنها با کسانی مواجه هستیم که دایره تعقل و تدبر را گسترده کردند؛ مانند ملاصدرا. ما حتی با ماجراهای مربوط به امام (ره) در تاریخ معاصر مواجه هستیم که در دوران طلبگی ایشان و سالهای قبل از ۴۲ و حتی مقداری بعد از سال ۴۲ که عدهای سعی میكردند ایشان را به علت مشرب عرفانیشان مورد اذیت و آزار قرار دهند.
تشخیص دقیق اینکه یک صورت از دینداری، دینداری عوامانه به معنای خروج از دامنه دین حنیف است، کار بسیار دشواری است. کار کارشناسانه بسیار جدی لازم است که فقط و فقط صورتهای فقهی کافی نیست؛ بلکه شناسایی بسیاری از زمینههای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی باید جدی تلقی شود. با كارِ كارشناسانه است که میتوان تشخیص داد چه صورتی از دین معنای خروج از دامنه دین دارد؛ زیرا کار بسیار پیچیده و تحتتأثیر مؤلفههای مختلف از جمله اجتماع، فرهنگ، سیاست و اقتصاد است.
این کار کارشناسی نیازمند متر و مقیاس است؟ با چه مقیاسی میتوان این حدود را تشخیص داد؟
این به زمان نیاز دارد. ما در فقه چیزی داریم به اسم اصول که یک روزه به وجود نیامده است. ما نیاز به اصولی داریم که متر و مقیاس این مسائل در دنیای معاصر باشد. همانگونه که ما در اجتهاد در مورد یک موضوع به یک اصول و مبانی متوسل میشویم. اکنون هم باید به این پرسش به شکل پرسش یک نظام دینی پاسخ دهیم که کدام شکل از اشکال دینداری، اشکال عوامانه به معنای خروج از دامنه دین اصیل است که البته به علت پیچیدگیهای بسیار به سادگی امکانپذیر نیست.
به گمان من، این موضوع جزء مسائلی است که باید بر سر آن در طول زمان اجماعی شکل گیرد؛ شاید یکی از تبعات بحث تهاجم فرهنگی این باشد که کجا ممکن است صورتهای اکتسابی در جامعه دینی، چیزی که تدبیر و خواسته دشمنان بوده است، باشد.
به این ترتیب که اشکال دینداری به صورت نقطهبهنقطه متفاوت میشود!
دقیقاً. نقطهبهنقطه فرق میکند، انسانبهانسان فرق میکند. یکی از معیارهایی که در رفتارهای فرهنگی داریم، نیت عامل است؛ مثلاً در شناسایی موسیقی حرام و حلال یکی از شاخصها احساسِ قلبی مستمع است؛ یعنی اگر او با نیت و نتیجه منفی موسیقی را گوش دهد، آن موسیقی برایش حرام است؛ بنابراین میتوان گفت همانطور که در نظام تقلیدی دینیمان، حکم را مجتهد صادر میکند تشخیص مصداق برعهده مقلد است؛ باید در بحث دینداری عوامانه به چنین قاعدهای برسیم. ممکن است کسی به زیارت امام رضا (ع) برود و صورت رفتنش به گونهای باشد که یک مرجع تشخیص دهد عوامانه و یک مرجع دیگر تشخیص دهد، این شکل، شکل پذیرفتهای از برگزاری یک آیین پسندیده دینی است؛ البته برخی صورتهایی که خروج آنها از حدود دینداری مشهود است؛ مانند حواشیای که گاهی در برگزاری عزاداری اباعبدالله (ع) دیده میشود از جنس دیگری است که قاعدتاً نظام با جدیت در مقابل آن میایستد.
به نظر شما حکومت باید در مقابل این جریان ایستادگیای از نوع برخورد داشته باشد؟
اینکه باید مقابله کند یا نه به شیوه برخورد بستگی دارد. گاهی اوقات ممکن است برخی جریانهای فرهنگی آنقدر تأثیر منفی داشته باشند که مجال دادن به آنها ستمکاری در حق انسانهایی است که آگاهی کافی ندارند. این موضوع به مصداق بازمیگردد؛ ولی به گمان من قبل از برخورد که شکلی از مدیریت جامعه است، شناخت پدیده بسیار مهمی است.
ما در چند سال گذشته شاهد امتزاج فرهنگ پاپ و رپ با عزاداری امام حسین (ع) هستیم. اینها فقط یک پدیده فرهنگی مستقل یا مجزا نیستند. زمینههایی برای آنها وجود دارد. ما نمیتوانیم، بگوییم ترویج بعضی از انواع اعتقادی در شکلدهی یا تقویت اینها مؤثر نیست. ما نمیتوانیم، بگوییم اینها فقط یک پدیده تقلیدی و ناخودآگاه است. اینکه مثلاً «سین» حسین (ع) با ضربِ سنج تقویت میشود، فقط یک پدیده تقلیدی نیست؛ بلکه به عقیده من، این رفتار را با ایجاد زمینههایی در شرایط دیگر ترویج دادهایم که اکنون در قالب رفتارهای مذهبی بروز یافتهاند.
پس خیلی نمیتوان به این گروهها خرده گرفت که چرا شکل و نوع عزاداری آنها از شکل سنتی فاصله گرفته است؟
واقعیت این است که فاصلهگذاری و تمیز بین صورتهای فرهنگیِ مختلف در جامعه فعلی ما خیلی با مرزبندی اتفاق میافتد.
امكان دارد بیشتر توضیح دهید؟
زمانی در پروژهای تحقیقاتی، نوحههای مناطق مختلف را با گوشههای موسیقی مناطق مختلف تطابق میدادم؛ نتیجه این بود که مثلاً نوحهخوان میدانست در چه گوشهای، چه نوحهای بخواند یا نوحهها متناسب با بعضی از گوشهها تألیف میشدند؛ اینکه چهارگاه یک ردیف حماسی و نوحههای حضرت عباس (ع) در این گوشه خوانده میشد، ناشی از یک سنت بوده است. این سنت به موازاتی که موسیقی سنتی ایران جای خود را به موسیقی پاپ میدهد، موجب میشود که بعضی از چهرهها در مداحی مطرح شوند که معادلی هستند از مُد موسیقی که در فرهنگ عمومی جامعه وجود دارند؛ بنابراین این جریان و روند را نباید و نمیتوان به صورت مجزا بررسی کرد؛ یعنی به عقیده من نمیشود فرهنگ دینداران را بدون مطالعه و شناخت فرهنگ رایج در جامعه شناخت و تأکید میکنم ما وقتی در باب فرهنگ یا در سطح هنجارها یا در سطح هستهای جاری در جامعه صحبت میکنیم باید به نكات ظریفی دقت كنیم.
هستها و حرفهای رایج در جامعه الزاماً مطلوب نیستند؛ ولی باید بپذیرم رایج هستند و سپس در یک پایش دائمی بین فرهنگ هنجاری و فرهنگ جاری راهی پیدا کنیم که نه راه انتظامی، نه اجباری و نه تحمیلی است؛ راهی است که درد فرهنگ را جز در حوزه فرهنگ علاج نمیکند. ما موقعی که مداحان را با شکل قابل قبولی از موسیقی آشنا نکنیم، خروجی آنها نوع بیمارگونه و از زاویه موسیقایی، مسئلهآفرین خواهد بود.
نقش رسانهها را در جریان دینداری عوامانه چگونه میبینید؟
رسانهها هم مؤثر، هم رله کننده و هم خودشان یکی از عوامل جدی برای بروز بعضی از این اَشکال هستند که ممکن است ما با برچسب عوامانه با آنها برخورد کنیم. تفکیک دانش دینی و عاطفه دینی همیشه خطرناک است؛ به ویژه وقتی بپذیرید که ثنویت بین روح و جسم، ثنویتی است که از دوره «دکارت» بسیار جدی در مسائل انسانی و فرهنگی مطرح میشود. در فرهنگ ما شکل سنتی درگیری بین این دو فضا دعوای عقل و دل بوده است و راهحلهایی که پیدا کردیم نوعاً مبتنی بر همین دعوا بوده است؛ اما موقعی که این ماجرا در حوزه رسانه مطرح میشود، تأکید افراطی بر جنبههای عاطفی و دور شدن از جنبههای تدبری از زمینههایی هستند که رسانهها به علت جنسشان به آن دامن میزنند. به عقیده من، باید در سطح بالاتری به این نکته توجه کنیم.
پرسشی که مطرح میشود این است که آیا در جامعه دینی ما تقسیم کاری مبنی بر اینکه چه بخشهایی بخش تدبری دین و چه بخشهایی مسائل عاطفی دین را محور کار خود قرار دهند، صورت گرفته است؟ و مقدم بر این، اساساً ما باید ببینیم چقدر طرح این پرسش در جامعه و نظام اعتقادی ما مشروع است؟ به این معنی که آیا ما میتوانیم جنبههای تدبری را از جنبههای عاطفی دین جدا کنیم؟ من فکر میکنم که موضوع خطیر، ضرورت بازنگری در نسبتِ این دو حوزه یا اساساً طرح نکردن این تمایز است.
در حوزههای علمیه این موضوع مطرح است که حضرت امام (ره) فرموده بودند که «ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه سخته». ملا شدن به معنی دانشِ دینی داشتن و آدم شدن به معنی تربیتِ دینی است. در واقع بحثی که حضرت امام (ره) درباره تربیت، بارها مطرح کرده بودند این است که اصل، هدف و غایت، «آدم شدن» است. آدم شدن یعنی توازن بین دانستهها و عاطفههای منتسب. این تناسب در بخشهایی از نظام آموزش و نظام رسانهای ما مفقود است.
ما خیلی سریع به تفکیک این دو بُعد میپردازیم و فکر میکنیم وقتی تفکیک صورت پذیرد، میتوانیم به شیوه دورکیمی تقسیم کار کنیم. ما زمانی با این مسائل جدیتر میتوانیم مواجه شویم و اساساً زمانی یک سیاست رسانهای مطلوب میتوانیم داشته باشیم که یک راهحل بومی برای غلبه بر ثنویت شناخت و عاطفه پیدا کنیم.
یعنی شما معتقدید که نباید بخش تدبر و عاطفی از هم جدا شود؟
به نظرم این دو یکی هستند.
یعنی باید نگاهی حاکم شود که در برنامههای غیردینی هم اصول دینی زیر پا گذاشته نشوند؟
به مجرد اینکه ما میگوییم برنامه دینی و غیردینی، یعنی به نگاه ثنویتگرا معتقدیم. در اصل ما در یک نظام اعتقادی دینی این تفکیک را قائل نیستیم؛ هیچ چیز غیردینی نیست. تفکیک اینکه یک موضوع علمی است و موضوعی دیگر دینی، شروع یک انحراف است.
به این ترتیب وجود شبکههای رادیویی و تلویزیونی مختصِ دین هم بیمعناست؟
اصلاً این اطلاق در جامعه دینی مشکلآفرین است. در جامعه سکولار به نفعتان است که این تفکیک صورت گیرد؛ ولی در جامعهای که بنیانش تربیت دینی است، حرف عالم حرف متدین است و نمیتوانید، بگویید که یک عالم، حرف علم میزند و یک متدین، حرف دین میزند.
شما فکر میکنید تأثیر رسانههای جمعی در دینداری عوامانه بیشتر است یا ارتباطات میانفردی؟
برای این موضوع نمیشود فرمول قطعی صادر کرد؛ زیرا در صورت فرموله کردن هم، فایدهای عایدمان نمیشود. ما باید بدانیم که جریانهای فرهنگی سینرژیک و نیروزا هستند، برهم میافزایند، تأثیر میگذارند یا خنثیکننده یا تقویتکننده میشوند.
به شکل بسیار کلی، ارتباط انسان با کسی که به هر علت در مقطعی مُراد و مُرشد او بوده ارتباط بسیار جدیای است. گاهی اوقات ممکن است این ارتباط از طریق توسل ایجاد شود، گاهی از طریق دیدن یک مؤمن و گاهی هم از طریق یک رسانه ارتباطجمعی. به عقیده من، تأثیرگذاری زمانی که فرد از جماعت دورتر باشد بیشتر رخ میدهد؛ آنچه در خلوت رخ میدهد؛ مانند ارتباط فرد با خود یا فرد با یک فرد مقدس، تأثیرات عمیقتری در رویههای دینی دارد.
آنهایی که از موضع جامعهشناسی وارد بحث ارتباط دین و رسانه میشوند، ناخودآگاه یا آگاهانه، دین را در حد یک نهاد اجتماعی تقلیل میدهند؛ در نتیجه رسانه هم که یک نهاد اجتماعی است، رابطه میان آنها را میسنجد. این به معنای جفا کردن در مورد دین است
ما در زبان قرآن یک نور و در مقابل آن ظلمات داریم. نور مفرد اما ظلمات به صورت جمع به کار رفته است؛ این بدان معناست که ما یک شکل درست دینداری داریم که همان نور است و در مقابل اشکال دیگری که آنها همان اشکال ظلمانی دینداری هستند
هستها و حرفهای رایج در جامعه الزاماً مطلوب نیستند؛ ولی باید بپذیرم رایج هستند و بعد در یک پایش دائمی بین فرهنگ هنجاری و فرهنگ جاری راهی پیدا کنیم که نه راه انتظامی، نه اجباری و نه تحمیلی است؛ راهی است که درد فرهنگ را جز در حوزه فرهنگ علاج نمیکند
تفکیک اینکه یک موضوع علمی است و موضوعی دیگر دینی، شروع یک انحراف است
کد مطلب: 13328
آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/13328/انحراف-معیار