شهر سوگوار

مناسک آیینی و فضای شهری از دیدگاه مردم‌شناسی شهری در گفت‌وگو با دکتر ناصر فکوهی

1 شهريور 1388 ساعت 0:27

سرویس مردم‌شناسی: مردم‌شناسی شهری که یکی از شاخه‌های فعال مردم‌شناسی است، ارتباط تنگاتنگی با بسیاری از پدیده‌های فرهنگی از جمله مناسک آیینی دارد. هم‌اکنون حجم عظیمی از مناسک آیینی را در کشورمان شاهد هستیم؛ برای نمونه می‌توان به مناسک سوگواری حسینی در شهرهای کشور ما و شهرهای خارجی که مهاجران فراوان شیعی دارند، اشاره کرد؛ اما متأسفانه کمتر این مناسک از دیدگاه ارتباط آنها با مفهوم شهر بررسی شده‌اند.


 در این شماره قسمت اول مصاحبه‌ای را درباره این موضوع با جناب آقای دکتر ناصر فکوهی،‌ مردم‌شناس برجسته ایرانی و استاد مردم‌شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران می‌خوانیم و بیشتر، مسائل نظری درباره نسبت شهر و مناسک آیینی را بررسی می‌کنیم. در متن حاضر عبارت‌های انسان‌شناسی و مردم‌شناسی به معنای یکسانی به‌کار رفته‌اند.


 جناب آقای دکتر فکوهی، برای اولین سؤال و در مقام یک مردم‌شناس متخصص «شهر»، بفرمایید که از نظر شما ‌مردم‌شناسی چه کمکی می‌تواند به شناخت مناسک آیینی در شهر و به‌ویژه مناسک سوگواری حسینی کند؟

یکی از تصورات نادرستی که به نظر من از مطالعات مردم‌شناسی کلاسیک ناشی می‌شود؛ چه در سنت غربی و چه در بازتولید این سنت در مردم‌شناسی‌های بومی در نسل اول آنها که هنوز هم گاه با آن روبه‌رو می‌شویم، برقراری رابطه مبالغه‌آمیز میان نظام‌های مناسکی و در مورد خاص ما، مناسک و آیین‌های دینی به‌ویژه مناسک و آیین‌های شیعه، از یک‌سو و زیستگاه‌های غیرشهری به‌ویژه روستایی و سنتی از سوی دیگر است؛ برای نمونه این تصور که چنین مناسکی با تغییر زیستگاه از روستا به شهر تغییرات گسترده محتوایی و نه فقط شکلی می‌یابد و یا حتی از میان می‌روند، از این دست به‌شمار می‌رود؛ اما دو تجربه اساسی در کشور ما در طول نیم قرن گذشته نشان می‌دهد که چنین استدلال‌هایی چندان مستحکم نبوده‌اند: نخست، تجربه شهری ‌شدن، به معنای «مدرن شدن» و حتی می‌توان گفت، «غربی شدنِ» بسیاری از شیوه‌های زندگی ایرانی در طول این پنجاه سال است که انقلاب اسلامی نه فقط از آن جلوگیری نکرد، بلکه آن را در مسیری منطقی‌تر و عملی‌تر در درازمدت قرار داد. دوم، تجربه مهاجرت گسترده ایرانیان در طول سی سال گذشته به کشورهای گوناگون جهان است.

باید گفت، به‌طور کلی بیشتر مهاجرت‌های دسته دوم به کشورهایی با فرهنگ و تمدن مسیحی که در آنها اسلام در اقلیت محض بوده، انجام گرفته است.

در هر دوی این تجربیات می‌بینیم که میزان نفوذ و رواج آیین‌ها و مناسک نه فقط کاهش نیافته، در ترکیب خود با نظام‌های جدید شهری و یا دایاسپورایی (پراکندگی قومی) در کشورهای دیگر، تقویت این آیین‌ها را نیز سبب شده است؛ البته شکی نیست که آیین‌ها، مناسک و مراسم در نظام‌های شهری یا دایاسپورایی با شکل و گاه محتوایی متفاوت تداوم یافته‌اند؛ اما به نظر من این تفاوت‌ها آن‌قدر که گاه بر آنها مبالغه شده است، نبوده‌اند.

برای تنها نمونه‌ای که ممکن است در بحث‌های بعدی آن را بازتر کنم، فرایندی را که از آن با نام «کارناوالی شدن» مناسک دینی به مثابه آسیب یاد شده است، نام می‌برم. من نیز خود با این پیشنهاد تا حدی موافق هستم؛ چراکه در عین حال بار مثبتی نیز در خود دارد. از خلال این فرایند، مذهب و آیین و رسوم دینی توانسته‌اند، در نوعی هم‌سازی (articulation) با زندگی مدرن قرار بگیرند؛ همان ماجرایی که تقریباً سال‌های دهه ۱۳۴۰ در حوزه هنرهای تجسمی در مورد هنر سقاخانه‌ای و در حوزه هنرهای نمایشی در مورد تعزیه، اتفاق افتاد و به آفرینش آثار هنری و نمایشی بسیار ارزشمند و از آن مهم‌تر به ایجاد مکاتبی هنری رسید که امروز در سطح بین‌المللی شناخته شده است و از جمله مهم‌ترین دستاوردهای ایران در عرصه هنر قرن بیستم محسوب می‌شود.

اکنون اگر به‌صورت دقیق‌تر به پرسش شما بپردازیم، اینکه انسان‌شناسی شهری به ما برای شناخت بهتر پدیده‌های آیینی چه کمکی می‌تواند کند، باید بگویم، شاید مهم‌ترین دست‌آورد این شاخه از انسان‌شناسی، نشان دادن پدیده‌هایی چون نظام خویشاوندی، نظام‌های سنتی-سیاسی و یا نظام‌های آیینی است که می‌توانند در محیط‌های به‌طور کامل متفاوت با محیط منشاء خود، وجود داشته باشند و به حیات ادامه دهند؛ بنابراین نه فقط آیین‌ها و مناسک دینی را به مثابه اشکال و محتواهایی دینی در قالب به‌فرض انسان‌شناسی دینی با روش‌ها و رویکردهای آن بررسی می‌کنیم، بلکه می‌توان آنها را به‌ مثابه اشکال و محتواهایی در حوزه فضاهای شهری و زندگی روزمره انسان‌ها در شهر نیز مطالعه کرد.

در اینجاست که سهم انسان‌شناسی شهری به‌شدت افزایش می‌یابد. مناسک به مثابه زندگی روزمره یا سبک زندگی در واقع بحث تازه‌ای است که البته می‌تواند مناقشه‌برانگیز هم باشد. این مناقشه ممکن است از موضع الهیاتی با موضوع درگیر شود؛ یعنی بگوید که «روزمره» و «سبک زندگی» تلقی‌ کردن آیین‌ها و مناسک، قدسی بودن یا «دیگر بودن» آنها را تقلیل می‌دهد؛ بحثی که خود من در قالب یک انتقاد به پدیده کارناوالی ‌شدن مناسک یا «زیباسازی رسانه‌ای» آنها مطرح کرده‌ام و هنوز هم بر این باور هستم؛ با وجود این می‌توان اشکال هم‌سازی میان پدیده قدسی و سبک زندگی را نیز مطرح کرد؛ برای مثال چه اشکالی وجود دارد که انسان در پدیده‌هایی چون سبک پوشش، سبک تغذیه، سرگرمی‌ها و بسیاری دیگر از مسائل زندگی روزمره خود، از آیین‌ها و مناسک الهام بگیرد و آنها را وارد چنین پدیده‌هایی کند؟

به نظر من آنچه متأسفانه سبب انحرافی در این رویکرد شده است، ورود عامل قدرت است که همه معادلات را به هم می‌ریزد؛ برای نمونه زمانی که پوششی یا آرایشی و ظاهر کسی نه انتخاب، بلکه اجبار باشد، دیگر نمی‌توان از سازوکارهای فرهنگی برای رواج آن استفاده کرد.

در چنین حالتی این پوشش و یا این منبع قابلیت خود را به مثابه یک منبع از دست می‌دهد و حتی برعکس در برابر خود نوعی مقاومت ایجاد می‌کند که نقطه یورش فرهنگ بیرونی و سلطه آن فرهنگ را می‌سازد؛ پدیده‌ای که در سال‌های گذشته بارها با آن روبه‌رو بوده‌ایم. هر اندازه ما که فرهنگ‌شناس هستیم، به پرهیز از الزام به مثابه راه اصلی تبلیغ و رواج سنت تأکید می‌کنیم، متأسفانه درست برعکس به علت الزام، اشکال غیرسنتی و غربی بیشتر رایج شده‌اند؛ بنابراین انسان‌شناسی شهری، راهی است که به ما نشان می‌دهد، چگونه در شرایط مدرن و در زیستگاه‌هایی به‌طور کامل امروزی و حتی در محیط‌های سیبرنتیک که باید آنها را اشکالی جدید یا نسل بعدی از فضاهای شهری برشمرد، می‌توان به سراغ مطالعه مناسک به مثابه سلول‌های شکل دهنده زمان و مکان رفت.

شما در نیم‌سال تحصیلی ۱۳۸۷-۱۳۸۶ موضوع پژوهش شهری دانشجویان خود را مسئله جشن در شهر تعریف کردید و جشن را هم‌سان انواع مراسم و مناسک در نظر گرفتید. هدف شما از طرح کردن چنین موضوعی چه بود؟ نتیجه پژوهش‌های دانشجویان شما چه آگاهی‌هایی را درباره مسئله مناسک شهری ارائه کرد؟


جشن، چه در سنت ایرانی و چه در سنت اروپایی و مسیحی، پدیده‌ای مقدس است و شاید بتوان این را یک امر تقریباً جهانشمول درباره آن دانست؛ به عبارت دیگر سؤال شما باید معکوس باشد.

جشن‌های غیر دینی و غیر قدسی در واقع تنها یکی از اشکال جشن هستند؛ یعنی جشن که از فارسی باستان «یسنا» می‌آید، به معنی نوعی مناسک و عبادت بوده که البته در ایران باستان به دلایلی که در اینجا فرصت پرداختن به آن نیست، تنها شکل شادی و سرور داشته است و حتی در مراسمی چون به خاک‌سپاری نیز مردم اجازه تن‌دادن به اندوه و غم و اشک ریختن را نداشته‌اند که از گناهان بزرگی به حساب می‌آمد؛ اما در سنت‌های دیگر به‌ویژه در ادیان ابراهیمی و در بسیاری دیگر از ادیان و سیستم‌های اعتقادی، از جمله در ادیان ترکیبی و یا ادیان کوچک آفریقایی و اقیانوسیه‌ای، ما شاهد هستیم که جشن هم در قالب سیستمی از شادی و نشاط و لذت تعریف می‌شود و هم در قالب غم و اندوه و گاه نیز به‌صورت ترکیبی از این دو؛ اما به هر رو، مسئله تقدس در آن پابرجاست؛ در یک معنا تمام اشکال مناسک، آیین‌ها و قربانی‌های دینی، جشن به حساب می‌آید.

با تغییرات عظیمی که زندگی انسان‌ها از قرن نوزده میلادی به بعد، انقلاب صنعتی، انقلاب فن‌آوری و جهانی‌ شدن به خود گرفت، جشن‌های غیر دینی که البته پیش از آن نیز وجود داشتند بیشتر رواج یافتند و یکی از پدیده‌هایی که جمهوری از سیستم پیش از خود گرفت و به نام خود کرد، همین پدیده جشن بود که پیش‌تر در انحصار نظام‌های دینی قرار داشت؛ اما جمهوری آن را به سیستمی لائیک بدل کرد؛ بدین ترتیب بیش از پیش جشن‌های دینی، قدرت و رسمیت خود را از دست دادند و جشن‌های ملی به جای آنها جایگزین شد.

نگاهی به تقویم روزهای تعطیل به مثابه نماد قدرتِ در کنترلِ اصلِ محوریِ جامعه انسانی یعنی کار، موضوع را روشن‌تر می‌کند. اگر به ترکیب و دلایل روزهای تعطیل در کشورهای جهان و سیر تحولی آن نگاه کنیم، به چند نکته پی‌می‌بریم؛ نخست آنکه از تعداد روزهای تعطیل (و نه مرخصی سالانه) به‌تدریج کاسته شده است: تعداد روزهای تعطیل در اروپای پیش از انقلاب بسیار بیشتر از اروپای پس از انقلاب بود و این روزها به‌طور عمده تعطیلات دینی بودند و اما نکته دیگر آنکه هرچند هنوز تعطیلات دینی تا حدی باقی مانده‌اند (برای مثال روز کریسمس)، تعداد تعطیلات یا جشن‌های ملی بسیار بیشتر است؛ روز تأسیس جمهوری، روز استقلال، روز پایان جنگ‌های ملی و ... از این قبیل هستند.

منظور من از آوردن این مثال‌ها آن بود که نظام‌های مدرن توانستند، جشن را از چارچوب دینی آن خارج کنند و در چارچوب سیاسی قرار دهند؛ اما به‌هیچ‌وجه بدان معنا نیست که جشن‌ها خاصیت قدسی‌ بودن و یا به‌ویژه مناسکی‌ بودن خود را از دست داده باشند. در واقع نوعی مناسک لائیک و به‌ظاهر غیرقدسی (اما قدسی در معنای جدید آن) جای اشکال پیشین را گرفته است.

آنچه ما نیز در طول تحقیقات خود به دست آوردیم، این امر را تأیید می‌کند؛ یعنی جشن‌ها ممکن است از لحاظ شکل و محتوا در لایه‌های نخستین و سطحی خود تغییرات زیادی کرده باشند؛ اما در لایه‌های عمیق، همچنان از همان سازوکارهای باستانی تبعیت می‌کنند و بیشتر به همان اهداف و تأثیرگذاری‌های اجتماعی می‌رسند.

حال دست‌کم در چشم‌انداز کنونی ما از فرهنگ، بعید است که ما نابودی جشن‌هایی چون مراسم گذار (تولد، بلوغ، ازدواج و مرگ) را شاهد باشیم. چنین جشن‌ها یا مناسکی مرتب خود را بازتولید می‌کنند.

شاید جالب باشد که تداوم جشن‌ها را در نظام‌های به‌شدت مجازی یا شبکه‌ای دنبال کنیم؛ برای مثال در نرم‌افزارهای شبکه‌ای چون گوگل، فیس‌بوک و توییتر؛ در این صورت می‌بینیم که جشن‌ها مرتب زیاد می‌شوند.

در واقع افزایش شبکه‌های درهم تنیده، سبب می‌شود که ما مرتب و در هر لحظه و هر مکانی از جهان، با یک تولد، یک مرگ یا هر نوع دیگری از گذار روبه‌رو باشیم و با انسان‌هایی که در این مراسم از راه «کامنت گذاشتن» یا ارائه عکس و فیلم و ...، در این مراسم شرکت می‌کنند؛ همان چیزی که شاید بتوان به تعبیر همینگوی در داستان معروفش «پاریس، جشن بی‌پایان» به نوعی جشن دائم تعریف کرد.

اگر با این استدلال همچنان جلو برویم، به این موقعیت انتزاعی می‌رسیم که انسان‌ها در حال تبدیل کردن همه موقعیت‌ها به موقعیت‌های جشنی یا مناسکی هستند. حال بیاییم و جشن را در معنای «واژگونی»اش که یکی از معانی اصلی آن بوده است، به این استدلال اضافه کنیم. در واقع، جشن نوعی «تعلیق» زمانی و مکانی است که این مفهوم را در واژه «اورژی» و در بسیاری از مناسکی که انسان‌شناسی درباره آنها مطالعه می‌کند، همچون مراسم کولا و پتلاچ -که مالینوفسکی در اقیانوسیه درباره آنها مطالعه کرده است- مشاهده می‌کنیم. در این حالت زمان و مکان تعلیق می‌یابد و تابوها کارکرد خود را از دست می‌دهند تا بار دیگر پس از پایان یافتن جشن با قدرت بیشتری به کارکرد خود بازگردند.

این معنی را ما در مراسم موسوم به «شاه‌کشی» می‌بینیم که در ایران آن را با نام «میر نوروزی» و در معنایی دیگر در شخصیت «حاجی نوروز» و در سنت «سیاه‌بازی» داشته‌ایم. در این معنا، «واژگونـــی» جشن، به معنی تعلیق با مناسکی شدن آن و گسترش روزافزون فضا‌ها و زمان‌های جشن در جهان، باعث می‌شود، نتیجه بگیریم که جهان در پی ایجاد نوعی حالت تعلیق به مثابه موقعیتی اصلی در برابر ثباتی است که پیش از آن بر آن تکیه می‌کرد؛ فرضیه‌‌ای که تأمل‌برانگیز است و می‌توان آن را در موقعیت‌های گوناگون سنجید.

نتیجه این تأمل شاید بتواند بسیاری از وضعیت‌های درک‌نشدنی در جهان کنونی را برای ما بشناساند؛ به همین دلیل در برخی از شاخه‌های انسان‌شناسـی همچون انسان‌شناسی سیاسی در طول سال‌های گذشته به رویکردها و تحلیل‌های مبتنی بر مناسکی دیدن رفتارهــای اجتماعـــی به‌شدت توجه شده است.

 شما در کل معتقدید که آینده انسانیت آینده‌ای به‌طور کامل شهری خواهد بود و نرخ‌های شهرنشینی به‌‌صورت فزاینده‌ای افزایش خواهد یافت تا به حدود صددرصد خواهد رسید.
همچنین گرایش‌های آینده در شهر‌نشینی را گرایش به افزایش جمعیت و مهاجرت می‌دانید. با توجه به اینکه ما شهرنشینی ۷۰ درصدی در ایران کنونی را شاهدیم و فرایند شهری‌ شدن در کشورمان روزافزون است؛ به نحوی که تهران در جایگاه کلان شهری در کنار بیش از ۷۰۰ شهر و چشم‌انداز ۱۰۰۰ شهر در ۲۰ سال آینده را شاهد خواهیم بود؛ با وجود این و در کلی‌ترین صورت، نسبت شهرنشینی و مناسک آیینی در شهرهای ایران را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

همان‌گونه که گفتم اگر به‌اشتباه تصور نکنیم که آیین‌ها و مناسک، ویژه محیط‌های غیرشهری است، نتیجه می‌گیریم که این آیین‌ها در شهر ادامه می‌یابند؛ اما بی‌درنگ باید بگوییم که شهر، شکل خاصی از ترکیب فضا و زمان را به انسان‌ها تحمیل می‌کند و آنها را ناچار می‌کند که جماعت‌های خویش را در روابطِ به‌طور مشخص فضایی–زمانی برگزین‌اند؛ به همین دلیل نیز آیین‌ها و مناسک شهری، مناسک را به سوی شکل و محتوای خاصی می‌برد که به‌ناچار با شکل و محتوای آنها با اشکال غیرشهری انطباق ندارند؛ با وجود این با توجه به آنچه درباره روند عمومی زندگی انسان‌ها در دوران مدرنیته گفتم، گمان می‌کنم، جهان مدرن به‌شدت تمایل به مناسکی‌شدن دارد و این تمایل در سطح شهری، ممکن است، به این نتیجه برسد که با مناسکی شدنِ هرچه بیشتر فضاها و زمان‌های شهری روبه‌رو شویم؛ به عبارت دیگر، معکوس شدن گرایشی را شاهد باشیم که کمی پیش‌تر از آن سخن گفتم؛ یعنی تأثیرگذاری فضا و زمان شهری بر مناسک، جای خود را به تأثیرگذاری مناسک بر فضا و زمان شهری بدهد؛ به عبارت ساده‌تر، انسان‌ها در شهر بر اساس ضرب‌آهنگ‌های مناسکی–آیینی زندگی کنند که می‌تواند، نه فقط شامل «روزمرگی» در معنای متعارف آن یعنی همه اشکال «تکرار شونده» زندگی شود، بلکه همه اشکال مفروض استثنایی بودن را نیز دربر بگیرد.

در مثالی برای روشن‌تر شدن موضوع به وقایعی همچون شورش‌ها و خشونت‌های شهری، یا جشن‌ها و کارناوال‌ها و انفجار نشاط در شهر نگاه کنیم که هر دو در قالب‌های مناسکی درخور بررسی هستند. کنشگران اجتماعی در این موقعیت‌ها، رفتارهای خود را بسیار خودانگیخته تصور می‌کنند؛ در حالی که با کمی فاصله گرفتن از وقایع و از جمله با روش‌های مقایسه‌ای می‌توان به شباهت‌های بیش از اندازه زیاد بالای این رفتارها پی‌برد؛ برای مثال مقایسه شورش‌های شهری در شهر و دوره‌ای تاریخی با شورش‌هایی مشابه در شهر و دوره تاریخی دیگری که ما معتقدیم نمی‌توان این شباهت‌ها را به حساب موقعیت‌های کارکردی گذاشت و در آنها باید، بیشتر، موقعیت‌های مناسکی را دید.

مثل اینکه شورشگری یا نیروی ضدشورشی بر اساس مدل‌ها و الگوهایی رفتار می‌کنند که در قالب‌های شناختی-مناسکی‌ای که از پیش در ذهن خود دارند و به‌طبع این قالب‌ها را کاراترین قالب‌ها می‌دانند، عمل می‌کنند؛ اما درست به همین دلیل نیز بیشتر می‌توان سرنوشت یک موقعیت «استثنایی» را پیش‌بینی کرد؛ زیرا همچون نوعی مناسک تکرار‌پذیری را نیز شامل می‌شود.

گرایش به مناسکی‌شدن در شهر، گرایش به صوری‌شدن را نیز نشان می‌دهد و در اینجا می‌توان از خود پرسید، آیا در این صوری شدن نباید نوعی الزام کارکردی را مشاهده کرد؟ در حقیقت هر اندازه شهر با پیچیدگی بیشتر، انسان‌های بیشتری را با رفتارها، کنش‌ها، اندیشه‌ها و با سبک‌های زندگی متفاوت‌تر، به زندگی و هم‌زیستی در اشکال متراکم‌تر وادار می‌کند، نیاز به صوری شدن روابط میان آنها برای حفظ نظم بیشتر می‌شود. در این حالت نظم باید هرچه بیشتر به موقعیت قدسی برسد تا بتوان آن را با صرف انرژی کمتری در کنشگران اجتماعی درونی کرد و از همین جا هرگونه رفتار ممکن، باید فضا و زمانی مناسکی برای خود بیابد.

از رفتارهای روزمره تکرار شونده همچون به سر کار رفتن و تفریح آخر هفته و خرید روزانه و هفتگی گرفته، تا جشن‌ها و عزاداری‌ها و حتی شورش‌ها و اعتراضات و ...، نظم، با صوری شدن، قابلیت پیش‌بینی‌پذیری را در خود بالا می‌برد و هزینه خود را کاهش می‌دهد. همین‌طور هم‌زیستی میان کسانی که در ذات قابلیت هم‌زیستی با یکدیگر را ندارند، بالا می‌برد.

 مناسک آیینی، به‌ویژه مناسک ایام محرم چه ارتباطی با اقتصاد، خویشاوندی و سیاست شهری دارد؟

ابتدا باید توجه داشت که مناسک، برای آنکه شکل بگیرند، نیاز به زمان زیادی دارند؛ برای مثال در ایران شکل‌گیری و درونی‌شدن مناسکی همچون مناسک ماه محرم نیاز به صدها سال زمان داشته است. هر مراسم و هر مناسکی، هر سال به صورت انباشت جدیدی بر تجربه‌های پیشینه‌شناختی عمل و رفتارها را درونی‌تر می‌کند و تأثیر آنها را نیز افزایش می‌دهد؛ بنابراین وقتی با مناسکی همچون محرم روبه‌رو می‌شویم، باید در ابتدا بگوییم که کل نظام‌ اجتماعی درگیر آنها می‌شود. این مراسم در واقع چنان قدرتی دارند که کل نظام‌ را از روال عادی خود خارج و واژگونی خود را به واژگونی کل سیستم تبدیل می‌کنند؛ البته ممکن است در مواردی نیز موقعیت‌های معکوس را شاهد باشیم؛ بدین معنا که مناسک و مراسمی قدرت تأثیرگذاری خود را به‌تدریج از دست بدهند و سرانجام از میان بروند.

بسیاری از جشن‌های دینی در عالم مسیحیت در طول قرن‌های گذشته همین سرنوشت را داشته‌اند. از جشن‌های ایران باستان نیز جز چند جشن، نظیر نوروز و جشن سده و مهرگان و ... باقی نمانده و مابقی از میان رفته‌اند.

اینجا پرسشی اساسی مطرح می شود که چرا مناسک از میان می‌روند و یا چرا پایدار باقی می‌مانند؟ پاسخی سطحی به این پرسش، مقولات قدرت را به مثابه راه‌حل‌های پیوسته مطرح می‌کند؛ کما اینکه بسیاری معتقدند، اگر برخی از مراسم مذهبی در ایران در طول سال‌های گذشته رشد زیادی کرده، به دلیل آن بوده که نظام‌ سیاسی خواهان آن بوده یا آن را تشویق کرده است که البته به‌خودی‌ خود نمی‌توان این نظریه را رد کرد؛ اما به گمان من، رشد نظام‌‌های مناسکی را نمی‌توان به‌یقین ناشی از رویکردهای نظام‌ سیاسی دانست؛ کما اینکه در غرب، روی‌آوردن به معنوی‌گرایی در دهه ۱۹۹۰م. را نمی‌توان بی‌شک به تمایل نظام‌‌های سیاسی ربط داد؛ اما برای آنکه دقیق‌تر به سؤال شما پاسخ دهم، باید بگویم، رابطه مناسک دینی با نظام‌‌های خویشاوندی و اقتصادی، در کشور ما بسیار بالا و پیچیده است.

بیشتر روابط سیاسی و بسیاری از روابط اقتصادی ریشه‌های خود را در مساجد و هیئت‌های محلی و سپس در سطوح بالاتر اما باز هم بر اساس نظامی تک‌مرکزی از همان پایه‌های هیئتی و مذهبی در ایران یافته‌اند. نقش بازار برای بسیاری در این روابط روشن است و درباره آن به تفصیل صحبت شده است. هرچند متاسفأنه هنوز امکان بررسی‌های علمی و دقیقی که بتواند این روابط را به‌خوبی و با دقت علمی نشان دهد، فراهم نبوده است؛ از همین‌رو آنچه ما در اینجا می‌گوییم تنها می‌تواند، در حد برخی فرضیه‌ها مطرح باشد.

این فرضیه‌ها نشان می‌دهند که اساس نظام‌های سیاسی و اقتصادی ایران، نظام‌ خویشاوندی است و اساس این نظام‌، خود را در نظام‌‌های دینی می‌یابد. این فرضیه عمومی که می‌توان آن را به ده‌ها فرضیه کوچک‌تر تقسیم کرد، می‌تواند موضوع مطالعات گسترده‌ای باشد که به گمان من در صد سال آینده بر جامعه ایرانی انجام خواهد گرفت تا بتواند نشان دهد، چگونه این جامعه در سازوکارهای درونی خود عمل کرده و روابط پیچیده‌ای که این نظام‌‌های متفاوت را به یکدیگر مرتبط ‌کرده است، کدام بوده‌اند.
این مطالعات به نظر من ممکن است نشان دهند، بسیاری از نظام‌های منطقی که به مثابه پیش‌فرض برای درک روابط سیاسی- اقتصادی و اجتماعی تاکنون به‌کار برده شده‌اند، بر اساس الگوهای پیشینی بوده است که در این روابط چندان معنایی نداشته‌اند.


کد مطلب: 13421

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/13421/شهر-سوگوار

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir