از یاد زمان

لبیک، لبیک یا داعی الحق

1 فروردين 1389 ساعت 0:24

شام عاشوراست امشب، محشر عظمی است فردا
در زمین کربلا، بس فتنه‌ها برپاست فردا
سبط احمد با خدایش، رازگویان است امشب
با لب عطشان، ‌شهید خنجر اعداست فردا
گرد آن سرور نشسته، سربه‌سر اصحاب امشب
از ستمکاری عدوان، بی‌کس و تنهاست فردا


جابر عناصری
سفر کربلا


حدود ۵۰ سال پیش، ‌استاد علی عناصری -شبیه‌گردان ماهر و خبره و صاحب تجربه اردبیلی (پدر و والد نویسنده این سطور) و استاد یحیوی اردبیلی (زبده عرصه نوحه و اشعار رثایی و بکایی و حماسی در قلمرو عاشورا) - هر دو، به آستان‌بوسی مولای شهیدان حضرت حسین بن علی (علیه‌السلام) و زیارت مشهد یاران و دوستان آن جناب مشرف می‌شوند.

در حرم سیدالشهدا (علیه‌السلام)، همدیگر را می‌بینند؛ هر دو شیدا و هر دو اشکریزان. یکی نوحه می‌خواند و آن دیگری رجز می‌گوید. هنگامه‌ای برپا می‌شود.

استاد علی عناصری با شرم و آزرم تمام به مویه‌ای گرم، ‌عرض می‌کند:

«... آقا، با پاهایی که به خاطر حفظ تعزیه شما، هزار‌هزار شلاق -در محبس خورده- و با چشمان همیشه‌گریان در عزای شما، به خدمتت آمده‌ام.»
و استاد یحیوی فریاد می‌زنند:
«... آقا، یحیوی هستم، یحیوی هستم، به دیدن شما آمدم.»

زوار حاضر در حرم، آنان که زبان ترکی می‌دانستند و گفته‌های آن دو عزیز را می‌فهمیدند، به سر خود می‌کوبند و آن کسانی که ترکی نمی‌دانستند، از مشاهده رفتار به هیجان می‌آیند.

به یک‌بار فریاد مرحوم علی عناصری در زیر سقف آینه‌بندی شده گنبد می‌پیچد که:

«... آقا، فدای آن نوکران شما بشوم که به دستور و فرموده شما گوش نکردند.»
هر دو اهل دل، ‌حرم را ترک می‌کنند. در مسیر راه شادروان استاد یحیوی با تغیر می‌گویند:
«... عناصری،‌ این چه جمله‌ای بود تو ادا کردی؟! کدام نوکری به فرمان ارباب خود گوش نداد؟!...»
زنده‌یاد استاد عناصری تبسمی می‌کنند و می‌گویند: «حاج آقا داستانش طولانی است. به منزل ما در مهمان‌پذیر برویم. ناهار مهمان من باش تا جوابت را بگویم.»

هر دو با شتاب به مهمان‌پذیر می‌‌رسند و مرحوم استاد علی عناصری می‌گویند: «جناب آقای یحیوی، شما خود سراینده ابیاتی هستید نغز درباره اصحاب و یاران حقیقی سیدالشهداء(ع) در شب عاشورا و می‌دانید مولا حسین(ع) با یاران خود اتمام حجت کرد:

بر گروه جان نثارانش صلا زد
کای محبان -گاه رنج و ابتلا شد
با لب عطشان لب دریا دهم جان
رأس من خواهد بنوک نیزه‌ها شد

امام شهدا به یاران باوفا تکلیف فرمودند: «راه خود گیرید و دست همدیگر را بگیرید و از صدای شیهه اسبان بر حذر باشید و به دیار خود برگردید؛ چراکه اگر بمانید، همه کشته خواهید شد.»
حاج آقا یحیوی، بقیه ماجرا را خود شما بهتر می‌دانید. می‌دانید که حبیب ابن مظاهر با آن محاسن سپید و صورت نورانی از جای خویش برخاست؛ آن پیر قبیله بنی‌اسد. دردانه‌های اشک بر چشمان زیبا ظاهر ساخت و عرض کرد: آقا!

«... اقتدای به شما در حال نماز را بگزارم و در زاویه خانه‌ام معتکف شوم؟‌ای فرزند رسول‌الله آیا غلام پیر را از درگاه خود می‌رانند؟»

سیدالشهدا(ع)، شهید راه خدا سر به زیر انداخت و:

فرمود جهاندار شه باطن و ظاهر
با پیر جوانبخت حبیب بن مظاهر
بر حُکم قَدَر‌ای که تویی حاکم قادر
در کار قضای ازلی، صابر و شاکر
سرمایه نور قمر از موی تو ظاهر
ای پرتویی از روی تو خورشید درخشان

ابی‌عبدالله فرمود: «بمان‌ای حبیب که همواره چشمانم به دیدن سپیدی موهایت، سیاهی و تیرگی روزهای سخت را فراموش می‌کرد؛ بمان‌ای شهید با‌وفا.

پس از حبیب، عمرو بن خالد و خالد بن عمرو ازدی سلام‌ الله علیهما هر دو از جای برخاستند و عرض کردند: آقا!

جانبازی در کوی حقت آمده عادت
در خدمت شه معنی اخلاص و ارادت

این بار سعید بن حنظله تمیمی با چشمان اشکبار اجازه ماندن در کنار ابی‌عبدالله(ع) را خواست:

آن‌گاه سعید، پسر حنظله از شاه
رخصت طلبید از شرف بوسه درگاه

سپس محمد بن انس المرادی، وقاصّ بن مالک، مسلم بن عوسجه، نافع بن هلال بجلی، بحیر بن سلیمان رمّانی،‌ محمد بن بشر خضرمی، جندب بن حجر خوّلانی، ‌اسلم بن کثیر ازدی، ابوتمامه صیداوی، ‌عبدالله بن یقطر، سوید بن عمرو، ‌قر› بن ابی قر› غفاری، عبدالله بن سمعان،‌ عامر بن مالک و ده‌ها نفر از اصحاب هم‌نوا گشتند و عرض کردند:

«... آقا، به جان اکبرت اگر صدبار ما را در راه حق بسوزانند و زنده شویم، جانمان فدای تار موی اکبرت باد. آقا، تو را به جان سرلشکر و علمدار و سقایت، آن کان و معدن غیرت عباس دلاور، ما را از خدمتت مران که آرزوی شهادت داریم. آقا، با همه ذرات وجودمان مطیع فرمان شما هستیم؛ اما... اما ترک خیمه شما را با رخصت از درگاه شما نمی‌پذیریم. نمی‌رویم.‌ای ابی عبدالله گستاخی ما را ببخش و بر ما ببخشای که نمی‌توانیم گفتار شما را بپذیریم.»

ابی عبدالله(ع) تأملی فرمودند و آن‌گاه گفتند:

«... رحمت خدا بر شما باد. فرصت دارید که به همراه من بر بال ابریشمین فرشتگان وارد بهشت موعود شوید. رحمت خدا بر شما باد. بمانید.»

میر همه شاهنشه دین حجت باری
فرمود به عبدالله و رحمان غفاری
طوبی لکما اهلا زین نصرت و یاری
پس هر دو نمودند سرشک از مژه جاری
کردند به درد و غم شه، گریه و زاری
در این لحظه بود که صحابه غیرتمند:
کردند به نو جاری، خونابه ز رخسار
گفتند که‌ای میر عرب خسرو اخیار
ای روشنی چشم و دل احمد مختار
این گریه به حال تو بود از دل خونبار
بینیم همی کز ستم زمره اشرار
شاهنشه ما را نبود یار و مددکار
ای خاک جهان بر سر ما خاک‌پرستان

آن‌گاه عمرو بن خالد صیداوی(س)از جای برخاست و در مقابل شاه خوبان، ‌پادشاه تشنه‌لبان، ‌حسین عطشان کرنش کرد:

رخصت طلبید از شه دین، وارث حیدر
عمرو آن پسر خالد صیداوی بافر
والا رجزی خواند به کردار غضنفر
کامروز منم در صف کین ضیغم صفدر

زنده‌یاد علی عناصری،‌ گنجینه سینه‌اش، در برگیرنده بسیاری از این رجزها بود؛ هم به ترکی،‌ هم به فارسی. آن مرد شیدای خاندان طهارت(ع) از خود بی‌خود شده بود و رجزها را می‌خواند...
استاد یحیوی، پریشان‌حال سر در گریبان داشت. او خود خبره کلام بود و اکنون معنی گفتار مرحوم علی عناصری را که در حرم ابی‌عبدالله(ع) عرض کرده بود:

«... آقا، فدای نوکرانی شوم که شب عاشورا فرمان شما را اجرا نکردند...»
دریافته بود.

هر دو عاشق سیدالشهدا(ع) گریستند و دست در گردن همدیگر انداختند. گریستند و گریستند. روح هر دو عاشق ابی‌عبدالله(ع) قرین رحمت باد:

ز اخیار رسیده است، بدین‌گونه روایت
خون گریه کند شیعه ز آغاز حکایت


کد مطلب: 13492

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/13492/لبیک-یا-داعی-الحق

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir