تاریخ انتشار
يکشنبه ۱ فروردين ۱۳۸۹ ساعت ۰۰:۴۲
۰
کد مطلب : ۱۳۵۲۳
عبوری گذرا بر تاریخ قیام امام حسین(ع) پس از مرگ معاویه

اشک مومنان درخت تقوا را آبیاری می‌کند

گزیده‌ای از مقاله «امام حسین(ع) و قیام عاشورا»
اشک مومنان درخت تقوا را آبیاری می‌کند
زریاب‌خوئی و فریدنی معتقدند که قیام آن حضرت، علیه یزید و امتناع از بیعت با وی كه امام(ع)او را به‌هیچ‏وجه شایسته خلافت مسلمانان نمی‏دانست و مقاومت بی‏مانند حضرت و یارانش در برابر سپاه یزید و سر فرود نیاوردن به ننگ و تسلیم و استقبال از شهادت در راه عقیده خود و اسلام، برنامه حكومت آل ابی‏سفیان را كه انقراض اسلام و بازگردانیدن آثار جاهلیت بود، نابود و ایشان را از برجسته‏ترین چهره‏های دینی و سیاسی تاریخ اسلام کرد.

از طرفی عزاداری برای امام حسین(ع)و شهدای کربلا که در میان شیعیان مرسوم است، رمزی برای اقامه شعائر دین و زنده نگاه‌‌داشتن شور و شوق عمیق مذهبی و تمثل و مقاومت در برابر ظلم ظالمان و سرپیچی از حكم حكامِ جورِ زمان است.

ایشان در ادامه نگاشته خود به فلسفه گریه در مکتب تشیع می‌پردازند و می‌نویسند: «اگرچه بسیاری از مخالفان و معاندان مذهب تشیع، گریه و عزاداری همه ساله را بر حسین(ع)و یارانش امری غیرطبیعی و نامعقول جلوه می‏دهند و اشك‌ریختن بر كسانی را كه قرن‌ها از شهادتشان گذشته است، ناشی از جهل و تعصب كور می‏دانند؛ ولی از این حقیقت غافل‌اند كه شیعیان با اقامه مراسم سوگواری بر سیدالشهداء(ع)در حقیقت از بی‏عدالتی و زورگویی نفرت می‏جویند و انزجار خود را از گردنكشان زمانه اظهار می‏دارند و اشكشان بر فضیلت و تقوا و فداكاری در راه اعتقاد و لعنتشان بر رذیلت و فسق و پایمال‌ساختن حقوق ضعیفان است و این تولی و تبری را به صورت قالبی دینی و عبادی درآورده‏اند و با این مراسم و با این اشك‌ها در حقیقت درخت تقوا را آبیاری می‏كنند و آن را باردار می‏سازند و مهم‏تر از همه آنكه دین را به صورت نهادی سیاسی كه سر فرود نیاوردن به متغلبان جهان و سر فرود آوردن در برابر حكومت عدل الهی باشد، در می‏آورند.»

این دو نویسنده بر این باورند که اگرچه مسیحیان با بازشمردن رنج‌ها و آلام مسیح(ع)بر نجات روح انسانی تكیه می‏كنند، شیعیان ضمن آن، حكومت‌های جابر جهان را به مبارزه می‏طلبند و عمل حسین(ع)و یارانش را سرمشق كوشش در راه عدالت، آزادی، استقلال و «ابای از ضیم» می‏شمارند.
ایشان در اثبات اندیشه خود به سخنان «ماربین» فیلسوف آلمانی نیز استناد می‌کنند و از قول وی می‌نویسند: «حركت امام حسین(ع) از مكه به كربلا با زنان و فرزندان و استقبال از مرگ، تذكاری خونین برای شیعیان بود تا از بنی‌امیه انتقام بگیرند. تاریخ کسی را سراغ ندارد كه خود و عزیزترین كسان خود را برای احقاق حق (سلب‌شده) به كام مرگ فرستد؛ جز حسین كبیر، آن یگانه مردی كه دانست، چگونه دولت عظیم و وسیع بنی‏امیه را متلاشی كند و اركان سلطنت ایشان را فرو ریزد. حادثه طف، سرّ بقاء اسلام و موجب درخشندگی و تداوم تاریخ این شریعت مقدس گردیده است.»
بسیاری جمله «ان كان دین محمد لم یستقم الا بقتلی یا سیوف خذینی» را به امام(ع)منتسب می‌دانند؛ در حالی که این دو نویسنده بیان می‌کنند که در واقع این جمله از قصیده شیخ محسن حویزی آل ابی‏الحب به ‌نام «حائریه» اقتباس شده و زبان حال امام(ع)است، با مفهومی ادیبانه و نه زبان قال آن حضرت.

زریاب‌خوئی و مشایخ فریدنی بعضی اخبار و روایاتی که امام حسین(ع)را درباره صلح امام حسن(ع)ناراضی معرفی می‌کنند، از نظر مسئله امامت در اعتقادات شیعه نادرست قلمداد می‌کنند.
ایشان ضمن برشمردن اعمال خلاف حق و اسلامِ معاویه بنا بر اخبار روایات موجود از جمله: استلحاق زیاد بن ابیه به پدرش، كشتن حجر‌ بن‌ عدی كه مردی مسلمان و متقی بود و ناسزاگویی و جسارت او به مقام حضرت امیر(ع)و بیعت‌گرفتن برای پسرش، یزید و صرف بی‏محابا و بی‏حساب اموال مسلمانان در راه مقاصد سیاسی خود و ... ‌می‌نویسند: «امام حسین(ع)پس از وفات برادرش تا زمانی كه معاویه زنده بود، در ظاهر مخالفتی با معاویه نكرد؛ زیرا بر حسب ظاهر و بنا بر مصلحت با معاویه بیعت كرده بود و این بیعت اگرچه به معنی شناختن او به عنوان خلیفه مسلمانان نبود؛ اما به این معنی بود كه امام(ع) در ظاهر مخالفتی با او ندارد و نمی‏خواهد بر ضد او قیام كند. امام(ع) این بیعت ظاهری و صوری را نمی‏خواست نقض كند و [نقضِ] آن را به صلاح امت نمی‏دانست.»

در ادامه مقاله، نویسندگان، بیان تاریخِ عاشورا را از زمان حیات معاویه آغاز می‌کنند. ایشان می‌نویسند: «معاویه در سال ۵۶ ه.ق تصمیم گرفت كه پسرش، یزید را جانشین خود سازد و در زمان حیات خود برای او از مردم بیعت بگیرد تا مخالفی برایش نماند. از جمله كسانی كه بیعت ایشان بسیار مهم شمرده می‏شد، امام حسین(ع)و عبداللّه‏ بن زبیر و عبداللّه‏ بن عمر بودند.

این اشخاص در موقعیتی قرار داشتند كه محل توجه عموم و در نظر عامه، شایسته وصول به مقام خلافت بودند. هیچ‌یك از این سه تن از پیشنهاد معاویه برای بیعت با یزید استقبال نكرد و به همین جهت معاویه در سفری كه به مكه و مدینه نمود، ابتدا روی خوشی به ایشان نشان نداد؛ اما بعد در ظاهر ایشان را به گرمی پذیرفت و در باطن تهدید كرد كه اگر در هنگام اعلام جانشینی یزید اظهار مخالفت كنند، كشته خواهند شد. با این تهدید این سه تن خاموش ماندند، بی‌آنكه اظهار موافقت یا مخالفتی كرده باشند. معاویه در سال شصت هجرت از دنیا رفت و پسرش یزید تصمیم گرفت كه از این سه تن كه در نظر مردم مدعیان خلافت بودند، برای خلافت خود بیعت بگیرد و به ولید بن عتبه ‌بن ‌ابی‌سفیان حاكم مدینه نوشت تا به‌زور از این سه تن بیعت بگیرد. ولید نتوانست از ایشان بیعت بگیرد و امام(ع) و عبداللّه‏ بن زبیر تصمیم گرفتند كه از مدینه بیرون بروند و به مكه پناه ببرند؛ زیرا مكه به دستور قرآن نباید محل فسوق و جدال باشد و هر كس وارد آن شد، باید در امان باشد.»

ایشان بنا بر تاریخ طبری، زمان خروج امام(ع) از مدینه را شب یكشنبه، دو روز مانده به آخر ماه رجب سال شصت هجری و ورود ایشان به مکه را سوم شعبانِ همان سال می‌دانند.»
در ادامه روند تاریخ، محمد حنفیه، برادرامام(ع)از همراهی ایشان اجتناب می‌کند و به ایشان توصیه می‌کند؛ تا جایی که ممکن است، از یزید بن معاویه دوری جوید و به هیچ شهری از شهرهای معروف نرود كه در آن صورت امكان جنگ و خونریزی خواهد بود و این امر به قتل او منجر خواهد شد و نیز می‌گوید كه در مكه بماند و اگر در آنجا در امن باشد كه خوب است؛ وگرنه به بیابان‌ها و كوه‌ها برود تا ببیند، نتیجه چه می‏شود.

نویسندگان از عبد‌الله بن مطیع نیز یاد کرده‌اند که وی نیز امام(ع)را از رفتن به كوفه برحذر می‌دارد و غدر كوفیان با امام علی(ع)و امام حسن(ع)را به یاد می‌آورد.

هم‌زمان جماعتی از شیعیان و هواخواهان حضرت علی(ع)در كوفه پس از شنیدن خبر مرگ معاویه در منزل سلیمان بن صرد خزاعی گرد آمدند و نامه‏ای به امام حسین(ع)نوشتند و در آن، پس از اظهار خوشحالی از مرگ معاویه اظهار داشتند كه امامی ندارند و منتظر ایشان‌اند.

دعوت اهالی کوفه با نامه‌ها و فرستادگان دیگری پی‌گیری می‌شود تا امام(ع)در پاسخ به ایشان نامه‌ای را به همراه مسلم ‌بن عقیل به کوفه روانه می‌کند تا اگر اوضاع را مطابق نامه‏ها و پیغام‌ها دید،‌ امام(ع)را خبر کند تا ایشان نیز به سمت کوفه حرکت کند.

نگارندگان مقاله می‌نویسند: «چون مسلم بن عقیل به كوفه رسید، مردم زیادی در ابتدا با او بیعت كردند و والی كوفه از طرف یزید كه نعمان بن بشیر نام داشت، بر او سخت نگرفت تا آنكه هواداران بنی‏امیه نامه‏ای به یزید نوشتند و او را از ضعف و سستی نعمان بن بشیر در برابر مسلم و اتباع او آگاهی دادند. یزید پس از مشورت با سرجون كه از موالی معاویه بود، عبیداللّه‏ بن زیاد والی بصره را مأمور كوفه كرد و دستور داد كه مسلم را تعقیب كند تا آنكه یا او را از شهر بیرون كند و یا به قتلش برساند. عبیداللّه‏ بن زیاد بی‏درنگ روانه كوفه گردید و به‌تنهایی وارد آن شهر شد و زمام حكومت را به دست گرفت و مردم را با وعده و وعید به خود جلب كرد.»

نویسندگان در ادامه بیان می‌کنند که مسلم، روز هشتم یا نهم ذی‌الحجه خروج و ابتدا دار‌الاماره را محاصره می‌کند؛ اما اشراف و رؤسای قبایل که با تطمیع و تهدید عبید الله بن زیاد پا‌پس‌کشیده‌اند، قبیله خود را از همراهی با مسلم باز می‌دارند؛ در نتیجه مسلم گرفتار و در نهایت کشته می‌شود.
در میان بزرگان قوم از جمله عبداللّه‏ بن عباس، امام(ع)را اندرز دادند كه در مكه بماند و به كوفه كه مردم آن، مورد اعتماد نیستند، نرود و حتی عبداللّه‏ بن عباس پیشنهاد كرد كه به جای كوفه به یمن برود. نویسندگان سؤال مقدر را بیان می‌کنند و در صدد پاسخ‌گویی به آن بر‌می‌آیند.

سؤال این است که مگر امام(ع)با آن همه سابقه و آگاهی كه خود از نزدیك به احوال مردم كوفه داشت، خطر غدر و نفاق كوفیان را پیش‏بینی نمی‏كرد؟ نگارندگان ابتدا پاسخ می‌دهند که
امام(ع)به همه اوضاع به طور کافی اشراف داشت و پرسش دیگری در‌می‌رسند که پس چرا به نامه‏های کوفیان، مثبت پاسخ داد و به مذاكرات یاران و نزدیكان خود توجه نكرد و با پای خود به سوی قتلگاه شتافت؟

پاسخ آنان این است: «امام حسین(ع)نمی‏توانست، حكومت یزید بن معاویه را بر مسلمانان تحمل كند؛ چه او را اصلاً شایسته خلافت نمی‏دانست و اطاعت از مردی كه روزگارش در لهو و لعب و شكار می‏گذشت و حتی به فسق مشهور بود، جایز نمی‏دانست.»

شهرت یزید به فسق به حدی بود که حتی نزدیکان وی نیز آن‌ را تأیید می‌کردند. نویسندگان ضمن بیان نمونه‌ای از این تأییدها از جانب عبید‌الله به مسند خلافت رسیدنِ یزید را بر خلاف اصول مقرر در اسلام می‌دانند؛ چراکه خلافت مسلمانان امر مهمی است كه به اعتقاد شیعه باید به نص رسول (ص) یا امام معصوم(ع)باشد و به اعتقاد اهل سنت باید به انتخاب اهل حل و عقد مسلمانان و از روی اختیار و آزادی باشد و هیچ‌یك از این شرایط در خلافت یزید حاصل نشده بود. آنان این كارِ معاویه را روش سلطنتی و امپراتوری می‌خوانند كه نه‌ فقط برخلاف اصول و مبانی اسلامی نیست، بلکه در آن اصالت حكومت از راه ارث ناشی می‌شود و نه از شایستگی.

ایشان در ادامه پاسخ به سؤال خویش،

امام(ع)را به‌حق شایسته‏تر از همه‌كس برای مقام خلافت می‌خوانند و معتقدند، نامه‏های كوفیان با آنكه مورد اعتماد نبود، برای وی تكلیفی شرعی ایجاد می‏كرد.

امام(ع)با این عملِ خود می‏خواست، راه فداكاری، «ابای از ضیم»، نرفتن زیر بار زور، دفاع از حقیقت و پافشاری در راه عقیده را به دیگران بیاموزد. اگر امام(ع)این كار را نمی‏كرد و سر به اطاعت یزید فرود می‏آورد و پاسخ نامه‏های كوفیان را نمی‏داد، چگونه می‏توانست سربلند و با افتخار در میان مردم زندگی كند و در جواب مردمی كه او را نمونه تقوا و مثل اعلای مسلمان می‏دانستند، چه می‏گفت؟
نویسندگان در صدد آن‌اند تا تفاوت‌های امام(ع)را با عبداللّه‏ بن زبیر که او نیز از بیعت با یزید امتناع ورزیده و در راه اعتقاد خود كشته شده است، بیان کنند.

ایشان معتقدند که سیاست‌های اتخاذ‌شده از طرف وی باعث شد تا حرمت خانه خدا شکسته شود؛ چراکه یزید و کارگزارانش کسانی نبودند که احترام خاهه خدا را نگاه دارند؛ بنابراین امام(ع)می‏دانست كه كشته خواهد شد و ترجیح داد كه این امر در بیرون كعبه و مكه صورت گیرد تا توهین و هتك حرمتی به خانه خدا وارد نیاید و حرمت قرآن و اسلام محفوظ بماند.

سؤال دیگری که از طرف نگارندگان طرح می‌شود، این است که چرا امام(ع)مطابق اندرز عبداللّه‏ بن عباس به یمن نرفت كه مردم آنجا دست‌کم سابقه غدر و عهدشكنی نداشتند؟ پاسخ این است: «امام(ع) می‏خواست، مخالفت خود را با حكومت جور بنی‏امیه آشكارا بر جهانیان معلوم دارد و این امر فقط در عراق كه بزرگ‏ترین مركز تجمع اسلامی بود و شهرهای بزرگ كوفه و بصره در آن قرار داشتند، بهتر میسر بود تا در یمن كه دور از مراكز اسلامی بود.»

ابن زیاد در مخالفت خود با امام(ع)به تدارک سپاهی برای مقابله پرداخت. زمانی که خبر شهادت مسلم به امام(ع)رسید، ایشان ضمن اعلام خبر، بیعت خود را از یاران برداشت و گفت که هرکس می‌خواهد برگردد. این باعث شد تا بسیاری ازهمراهان پراكنده شدند و فقط یاران و اهل بیت او كه از مكه با وی همراه بودند، باقیماندند.

زریاب خوئی و مشایخ فریدنی می‌نویسند: «در منزلی به نام «شراف» حر بن یزید ریاحی با هزار نفر از سوی حصین بن نمیر تمیمی كه مأمور حفاظت مرزهای عراق بود، رسید و گفت مأمور است تا او را پیش عبیداللّه‏ بن زیاد ببرد.

امام(ع) به او سخت پرخاش كرد و حر گفت، او مأمور جنگ نیست و فقط مأمور است كه او را به كوفه ببرد. حضرت خطبه‏ای ایراد فرمود و خود را شناسانید و نامه‏های كوفیان را یادآوری كرد و غدر و نفاق ایشان را متذكر شد و تأكید فرمود كه یزید و اتباع او از شیطان اطاعت می‏كنند و فساد را آشكار كرده و حدود الهی را به حال تعطیل درآورده‏اند و قیام او و آمدنش از مكه برای همین امر است. در این میان چهار تن از كوفه رسیدند و خبر آوردند كه اشراف كوفه با گرفتن پول و رشوه به مخالفت با امام(ع) و موافقت با یزید برخاسته‏اند و مردم دیگر اگرچه دل‌هایشان با حسین(ع)است؛ اما شمشیرهایشان به سوی او آخته خواهد شد و نیز خبر آوردند كه قیس بن مسهر، فرستاده امام(ع) به قتل رسیده است.»

امام(ع)با شنیدن خبر شهادت مسلم نیز عازم کوفه بود؛ چراکه امید داشت، با رفتن او به كوفه هواخواهانش قیام كنند و حكومت ابن زیاد را سرنگون سازند؛ اما زمانی که با آمدن حر بر ایشان مسلم شد كه ابن زیاد بر اوضاع مسلط شده است و هواخواهان واقعی او در كوفه بسیار اندك هستند و در حالت اختفا به سر می‏برند، از رفتن به كوفه منصرف شد و می‏خواست به مدینه بازگردد كه حر مانع او شد.

در این میان قاصدی از طرف ابن زیاد آمد که امام(ع)را در تنگنا قرار دهند. سرانجام در روز پنج‌شنبه، دوم محرم سال ۶۱ هجری، امام(ع)در کربلا فرود آمد و فردای آن روز، عمر سعد با ۴ هزار تن رسید. وی مأمور بود تا از حسین(ع)برای یزید بیعت بگیرد.

حسین(ع)گفت، با یزید سر ستیز ندارد و پیشنهاد کرد تا بگذارند که بازگردد و عمر بن سعد همین موضوع را به ابن زیاد منتقل کرد. وی نیز ابتدا پذیرفت؛ اما شمر بن ذی‌الجوشن مانع شد و گفت، اگر حسین(ع)را رها کنید، هرگز بیعت نخواهدکرد. ابن زیاد پس از شنیدن سخنان شمر نامه‏ای به عمر بن سعد نوشت و گفت حسین(ع)یا باید تسلیم یا كشته شود؛ اما امام حسین(ع)مرگ با عزت را می‌پذیرد و زیر بار بیعت با یزید نمی‌رود. از همین جا حماسه کربلا آغاز می‌شود.

امام(ع)یاران را آزاد می‌گذارد تا او را ترک کنند؛ اما اصحاب و خویشان او همچنان وفادار ماندند و با دلیری بی‏مانندی از او دفاع كردند و جان خود را در راه او باختند.

نویسندگان مقاله شرح رشادت‌ها و دلاوری‌های امام(ع)و یارانش را به تاریخ طبری ارجاع می‌دهند و قوت نفس بی‌مانند بازماندگان به‌ویژه حضرت زینب (س) را نیز می‌ستایند.

ایشان نمونه‌ای را از تاریخ طبری نقل می‌کنند که عبد‌الله زبیر که رقیب امام(ع)بوده نیز درباره حضرت گفته است: «اگرچه خداوند كسی را آگاه نمی‏كند كه كشته خواهد شد، امام حسین(ع) مرگ شرافتمندانه را بر زندگی پست ترجیح داد ... آنها كسی را كشتند كه طول شب را نماز می‏خواند و روزها را روزه می‏گرفت و در امر خلافت از آنها سزاوارتر بود و در دین و فضیلت بر ایشان برتری داشت.»
سرانجام شهادت امام(ع)و یارانش در ۱۰ محرم سال ۶۱ هجری اتفاق افتاد. خیمه‏ها را آتش زدند، بر جنازه شهدا اسب تاختند، سرها را بر نیزه‏ها كردند و زنان و كودكانِ خاندانِ رسالت را به اسارت بردند.
نویسندگان ضمن آنکه معتقدند، درباره مدفن سر امام(ع)به ‌یقین نمی‏توان اظهار عقیده كرد و در دمشق و مصر و كربلا مشاهدی به نام «رأس الحسین» وجود دارد که زیارتگاه شیعیان است، در پایان می‌نویسند: «حسین بن علی(ع)به حكم رسول الله‏ (ص) و وصیت برادرش حسن(ع)از روز پنجشنبه ۲۸ صفر سال ۵۰ ه.ق بعد از شهادت برادر به امامت رسید و حدود ۱۱ سال این وظیفه خطیر را عهده‏دار بود.

تربت پاكش زیارتگاه شیعیان جهان و ذكر مصیبات و گریه بر مظلومیتش پاك‌كننده گناهان است. مزار امام حسین(ع)را نخستین‌بار اعراب بنی‏اسد مشخص کردند و پس از آن بارها دست‌خوش تبدیل و تغییر و تخریب و تعمیر گردید تا به سال ۷۶۷ ه.ق در عهد سلطان اویس ایلخان بنای فعلی روضه مطهره حسینی ساخته شد.»
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما