اکران نشده*
1 ارديبهشت 1389 ساعت 0:22
یک وقتی دلم میخواست فیلم سادهای بسازم از داستان یک زن که در شهر کوچکی یا روستایی در خانهاش به زنها درس میدهد و مردم دوستش دارند. برای کارهای مختلفشان میآیند در خانه او و برای گرفتاریهایشان میسپارند که او دعا کند.
بعد همسایهها (شوهران شاگردان زن) به دلیلی با شوهر زن مشکل پیدا میکنند. اختلاف بالا میگیرد.مرد تنها میشود و حتی نمیتواند از خانه بیرون برود. زن پشت شوهرش میایستد، با همسایهها درگیر میشود و محبوبیتش را قربانی مردش میکند؛ چون به مردش ایمان دارد. زنها از ترس شوهرانشان دم برنمیآورند و معلم دوستداشتنیشان را تنها میگذارند.
در این تنهایی و انزوا زن میمیرد و اینقدر از این همسایهها و شاگردان، دلگیر و خسته است که وصیت میکند او را پنهان از چشم همسایهها دفن کنند؛ چون میداند همینها که روزهای آخر توی کوچهها از او و شوهرش رو برمیگرداندند، اگر بفهمند او مرده، امامزاده و قدیسهای از او میسازند که بیا و ببین. میداند همینها که پرده پنجرههایشان را میکشیدند که با او چشم در چشم نشوند، از قبرش معبدی درست میکنند، دخیل میبندند و در اهالی روستاها و شهرهای دور، پر میکنند که خانوم معجزه میکند و شفا میدهد و ... مرد مجبور میشود، تنهایی و شبانه طوری که همسایهها نفهمند، زن را دفن کند. جایی که فقط خودش بداند.
* حتی پرده کمرنگی از آن حس (و نه خود آدمها) را اگر بشود ملموس کرد، خیلی بیشتر از سریالهای تاریخی پرهزینه میارزد که به جای جریان دائمی بخشیدن به یک حس یا مفهوم، آن را در یک اتفاق تاریخی زمان گذشته محبوس و تمام میکنند و انتزاع و نماد موجود در این داستانها را برای همیشه از آن میگیرند.
دوستان فراموش میکنند که مفهوم و حس ابدی جاری در این اتفاقات از اتفاقات به عنوان یک مستند تاریخی مهمترند و محبوسکردن آنها در بستر تصویرهای عینی و تاریخی، نابودکردن و پایان بخشیدن به آنهاست.
منبع:
http://shahr-neshin.blogspot.com/۲۰۱۰_۰۵_۰۱_archive.html
کد مطلب: 13588
آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/13588/اکران-نشده