جبر است یا اختیار

1 ارديبهشت 1389 ساعت 0:25

گر مخیر بکُنندم به قیامت که چه خواهی؟
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را


جابر عناصری

در قلمرو نمایش‌های یونانی و در خلال سطور نمایشنامه‌های تحریریافته در آن دیار، بار سنگینی از هیمنه۲ «جبر»۳ مدنظر بیننده و خواننده مجالس و مطالب قرار می‌گیرد. به قول یکی از فلاسفه یونانی: «تو گویی، جهان پر از خدایان است.» و هر کدام از آنان به جزیه‌ای و فدیه‌ای از بندگانش، چشم دوخته‌اند. از دختران گلچهره و گل‌اندام با زلفان بافته گلابتون‌شکل تا خواستار فرزندانی در مذبح (نظیر ایفی‌ژنی)۴ ... و اگر یار و ندیمی از خدایان جسارت ورزد و دلش بر بندگان خدایان بسوزد، به فرمان جبار جباران، باید پهلویش دریده شود و جگر از جگرگاهش بیرون آید و بر کوهی و سنگستانی در قفقاز به زنجیر آتشین بسته شود و هر روز عقابی، پاره جگر از بطن او برگیرد و بار دیگر در جگرگاهش قطره‌ای خون لخته بندد -آن هم نصیب عقابان دیگر. چراکه «پرومته» بوریا بر آتش مجمر شعله‌فروز خدایان نزدیک کرده و آتشی در جان بوریا برانداخته و شتابان -بی‌اذن خدایان- بر زمینیان قراضه‌ای از آتش و فروزه‌هایی از نور به ارمغان آورده بود. از این‌رو عقوبت و پادافره دلسوختگی بر خاکیان را بدان نحو که توصیف شد، چشید.

در همان دیار -اگر کشتکاران، جسارت ورزیده و سالی به هنگام ... نوبرانه‌چینی، «دیونیسوس»۵ یا «باکوس»۶ -خدای شراب انگوری- را به دره‌های پرگل الوسیس و پارناس و المپ، فراغ نمی‌خواندند و میزبانش نمی‌شدند، این خدای شوخ‌طبع، آن سال را سال سترونی و عقیم بطنی زنان و گستره سینه کشتزاران می‌نمود ... از این‌رو بود که ستم‌دیدگان آن خطه، به الحاح و التماس از او درمی‌خواستند که:

«... با ساغرت آنگاه
که بر سر دست می‌چرخانی مست
به دره‌های پرگل الوسیس بیا
ای باکوس
که درود بر تو باد ...»
(کتاب مراسم آیینی و تئاتر)۷ ...

پس در ترسیم نمایه‌ای از پیوند زمینیان با آنان که در تختگاه خدایان نشسته بودند، رابطه «اجباری» و ارتباط عمودی برقرار بود؛ یعنی از یک‌سو خاکیان و در اوج خدایان -در مقابل هم ایستاده بودند و هر چه ظلم بود بر گرده زمینیان استوار می‌گشت و جبر و ستم از آسمان و جانب خدایان بر اهل زمین اعمال می‌شد.

این چالش، همیشه ایام وجود داشت و لاینقطع ظاهر می‌گردید. «ونوس» الهه زیبایی و فتانی -با وجود همه زیبایی، به وجاهت زنان زمینی حسادت می‌ورزید «پوزیدون»۸ (پوسایدون) خدای دریاها و امیر آبراه‌ها، در تنگه و مسیر طوفان‌زا با موج‌های رعب‌انگیز، راه بر ملاحان می‌بست ... هرچند این‌گونه ستم‌ورزی در بین زمینیان نیز مشاهده می‌شد و چالش افقی را در میان انسان‌ها برقرار می‌کرد؛ یعنی سیطره «جبر» را در مبارزه «چهره‌به‌چهره» خاکیان نیز گسترش می‌داد.

اما آنچه که در قلمرو تعزیه و شبیه‌خوانی به کنکاش و مشاهده حضوری و مطالعه مکرر مجالس شبیه‌خوانی می‌بینیم و می‌شنویم، این درگیری هماره بین خاکیان است و افلاکیان بری و دور از ظلم‌ورزی بر زمینیان هستند و هر بار که یک فرد زمینی، تن خاکی را یله می‌کند و از دشت پر خار بدن فارغ می‌شود و اهل معراج می‌گردد، کروبیان بر او خه‌خه وزهازه۱۱ می‌گویند و این «عبد خدا» فریاد توأم با بهجت سر می‌دهد که:

در یک جُنگ فاخر و بی‌نظیر شبیه‌خوانی که در اختیار راقم این سطور و یادگاری از زنده‌یاد: «کربلایی عبدالمجتبی خوانساری به تاریخ غره رجب‌المرجب ۱۲۹۴ هجری قمری است، ‌اشاره‌ای مفصل به تذکار عهد الست و دارنده جام جهان‌نمای عشق به خداوند یعنی حضرت سیدالشهداء امام حسین(ع)شده است. بدین شرح:

زبانحال حضرت امام حسین (ع):
پیوسته مست الله / جام الستم یا هو / عهدی که بستم الله / بر عهد هستم یا هو
اندر رضایت الله
از شش برادر یا هو
از جان گذشتم الله
یعنی ز اکبر یا هو
عباسم از تن الله
دستش جدا شد یا هو
در راه جانان یا رب
بگذشتن از جان یا رب
سهل است و آسان یا رب
نو خط جوانان یا رب
شهزاده اکبر الله
نزدم شهید است یا هو
آن سرو نازم یا رب
آن شاهبازم یا رب
الله اکبر
الله یا هو

آنچه شنیدنی است ساکنان خطه ملکوت، از حضرت باری – عشق الهی به ابی‌عبداللهaرا سراغ می‌گیرند و حد و مرزی بین عاشق و معشوق نمی‌شناسند. در همان جنگ تعزیه که به خط بیش از تصور فاخر و پخته و نفیس و ملاحت قلم نوشته شده است، ملایک از درگاه ایزد آفریننده عشق و جلابخش زندگی عاشقان واله و شیدا، می‌پرسند:

یا رب:
چه دوستی است که شاه سریر او ادنی
ز راه مرتبه دارد به سیدالشهدا؟
...
رسید وحی به سوی فرشته‌ها ز «اله»
که ای ملائکه من شما شوید گواه:
قسم به ذات و صفاتم که از ره تحسین
هزار مرتبه من، مهربان‌ترم به حسین
...
بیان نمود چو این را جناب ربانی
ملایک از پی تفتیش با ثناخوانی
لب سؤال گشودند از جناب «اله»
که ای ز جمله اسرار بندگان آگاه
محبتی که تو با سبط مصطفی داری
بخون طپیدن او را چرا روا داری؟
...
خطاب شد به ملایک ز کبریای جلال
که ای ملائکه باشید با خبر ز صورت حال
حسین، شیفته منصب شفاعت شد
شهید گشت ولیکن فدای امت شد
وقوع یافت شهادت چو با رضای حسین
رضای ما شده موقوف، بر رضای حسین
...
اما در این جهان پرآشوب، نکوکاران و مینوچهرگان، در چنبره گجستگان۱۳ می‌افتند و از ظلم و ستم اهرمن بچه‌ها به درگاه خدا می‌نالند و صرافان کلام و گشاینده درهای مقفّل رمز و رازها می‌دانند که این جهان – جهان آزمون است. خوشا به ‌حال آنان که از این «ور»۱۴ و امتحان، سربلند بیرون بیاید. همانند سیاوش که به یاری پاکی و دارا بودن فره ایزدی از آتش تهمت کیکاووسی با رخان گل‌انداخته – در دنیای اکناره (= بی‌کران، نامحدود) و در خیال‌آباد زمان کهن، شادمان بیرون آمد. یا خلیل خدا که الله‌آباد روزگار خود را گل‌آذین کرد و از میانه هرم آتش افروخته شده بیاری خام‌اندیشان مطیع نمرود سرافراز خارج شد و در گلستان مهر خدا، خوش‌خرامید. پس در حیطه تعزیه و شبیه‌خوانی،‌ انسان با خداوند عهد و میثاقی به مهر جاودان بسته است و انسان، دردانه آفرینش است. (برخلاف حکمرانی در قلمرو خدایان یونانی). ولی سؤالی که پیش روی ما – همواره – جوانه می‌زند این است که اگر ما اشرف مخلوقاتیم و نظر کرده خدا، پس این همه جور و ستم ریشه در کدامین ظلمستان دارد؟ جواب هم بی‌پرده در آستین ما جا خوش کرده و صاحبدلان معتقدند که آنچه در حیطه تعزیه، بر روابط انسان‌ها حاکم است، جبر و ستیزه‌جویی روز، روزگار، فلک و افلاک، زمان و زمانه، چرخ و تقدیر و قضا و قدر و دهر و سق‌سیاهِ اهل زمانه و چشم شور نااهلان بخل‌ورز گریزان از فرمان خداست. از این‌روست که در «شکوه‌خوانی»۱۵ – انسان‌ها، عوامل فوق را مقصر می‌دانند و هرگز به حریم «قدسی عرشیان دست عناد دراز نمی‌کنند و از آنان – به یاری هاتف و جبرییل – در می‌خواهند که در آستان بی‌همال۱۶ خداوندی شهپر فرو ریزند و عرض حال زمینیان را به درگاه قدسی عریضه‌نگار شوند و خداوند رحیم و رحمن و صاحب «شکوه» را به یاری بطلبند و اهرمن بچه‌های گوشمالی‌یافته را از حریم زندگی‌شان، دور باش دهند. شاید این «فرضیه» که مکرر به تحقیق و تحلیل و وارسی در عرصه دادرسی الهی رسیده و «ثبوت» آن مشخص و از قضیه «موجبه بهره گرفته شده» و قضیه سالبه را دورباش داده‌اند، نشانی از فرافکنی وجدان مغفوله انسان‌هایی باشد که روزگاری مثلاً در آیین «زروان» (=«تسلط زمان بر کل جهان» که در فلات ایران و فراتر از سرزمین ایران) برای خود سایه‌بان ساخته بود، حاکمیت «زمان» را پاییده بودند که خود این موضوع به توضیح و تفصیل و تفسیر افزون‌تر در بحث دیگر نیازمند است. حال با لسان‌الغیب حافظ، همدم می‌شویم و بر سر اصل موضوع می‌رویم که:

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

حافظ به اختیار۱۷ دست می‌یازد و خیام «دهری مذهب» می‌شود و از «اجبار» و «جبر» سخن می‌گوید و ما را در چنبره چرخ فلک حیران می‌بیند و نهایت اینکه معتقد است و به حکم بتّی۱۸ باور دارد که:

ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز
از روی حقیقتی، نه از روی مجاز
روزی دو سه، آمدیم و بازی کردیم
رفتیم به صندوق عدم، یک‌یک باز

دنیای مشعبد۱۹، هر زمان – نیرنگ دیگری می‌آورد تا به افسون از حریفان، دل برباید ... و کم نیست رگه‌هایی از اساطیر و جهان‌بینی گوناگون در حیطه شبیه‌خوانی که جداً در خور تأمل است. سخن در پرده گفتم و اشاره اصلی را بر این موضوع حوالت دادم که «شکوه‌خوانی در حریم شبیه‌خوانی» گوشه‌ای از ستم‌ورزی روزگار است و ...
گر شوی مغرور این نیرنگ‌ساز
از حقیقت باز مانی در مجاز
...
پس تعزیه، در واقع – در ساحت قدسی مثال اختیار قرار دارد و ظاهراً مجبور بودن – از مکر و خدعه چرخش «افلاک به سیاق کج‌رفتاری» و ... است و روزگاری اهریمن گجستک بر عرصه نفس مطمئنه ما – برخلاف میل ما چابک‌سواری می‌کند (آن هم به یاری نفس اماره بالسوء) به مصداق:
نفس اژدرهاست او کی مرده است از غم بی‌آلتی افسرده است) و روزی فلک و زور و زمانه از ما جان می‌ستاند.

اینک برای شاهد مثال – تلألؤ گوشواره‌هایی۲۰ از این وقایع را در پهن‌دشت اکناره (=بیکران) و خیال‌انگیز «تعزیه» و شبیه‌خوانی پی می‌گیریم و التفات به شعله‌های برخاسته از مجمر و آتشدان جبر و اختیار را تا فرصتی دیگر یله می‌کنیم:

نخست برای حسن مطلع کلام، زبان حال قافله‌سالار عاشقان کنعان بلا – کربلای پربلا – حضرت سیدالشهداء(ع)– را زیب و زیور گفتارمان می‌سازیم. در مورد جور زمانه، آن بلیغ و فصیح عرصه سخن می‌فرمایند:

ای کینه‌جو زمانه، بسی سفله پروری
چندی بنه ز دست، تو رسم ستمگری
کردی تو فتنه‌ها و نمودی ز راه کین
دورم ز آشیانه قرب پیمبری (ص)
(مجلس: حجـةالوداع)
جُنگ تعزیه – از مدینه تا مدینه
(جابر عناصری)

اباعبدالله الحسینaاز کین چرخ در حق طایران گلستان نبوی سخن می‌گوید. در حالی که او – راضی به رضای دوست است: «رضا به داده حق داده و رضاست حسین (ع)»
(عباس کی‌منش)

جواهری وجدی، دیگر شاعر عاشورایی – در این زمینه می‌گوید:

تسلیم کرد با دلی آکنده از رضا
جانی که بود لایق جانانه حسین (ع)

از زبان شاعری از سر بی‌خبر در عشق حسین(ع)می‌شنویم که:

آن که در سنگر آزادگی و آزادی

سر نهد در خط تسلیم و رضا – کیست؟: حسین (ع)

زبان حال سبط نبی، حسینaفرزند علیaرا مدنظر داریم:

آه، ای چرخ که کندی ز جفا بنیادم
داد – بیداد تو از بی‌صفتی بر بادم
مرغ طوبای رسول مدنی بودم لیک
از تو در دام مشقت ز چه رو افتادم؟
آنچه کردی به من ای چرخ تو ظلم از ره کین
خالق من ز تو فردا بستاند دادم
(مجلس شهادت حضرت علی‌اکبر (ع))
در مجلس وداع سید خوبان – حسین جانفداa- «دهر» - را مورد خطاب و عتاب قرار می‌دهد:

فغان ز دهر که یک لحظه استوار ندارد
زمانه‌ای که وفا، هیچ اعتبار ندارد
حسین که غاشیه۲۱ داریش جبرییل نمودی
کنون به وقت سواری، رکابدار ندارد
اما – اما حسینaاراده حضرت حق در مورد سرنوشت خود و اهل بیتش را عین رضا می‌داند:
امام حسینaخطاب به قمر نقاب حضرت زینب (س)
خواهر چو دست قدرت یزدان گلم سرشت
نامم به دفتر شهدا از «وفا» نوشت

با نیم‌نگاهی به مجلس شهادت حضرت امام حسنaنیز شکوه از جفای چرخ به گوش می‌رسد:
امام حسن(ع)گوید:

فریاد از جفای تو ای چرخ کینه‌ور
تا چند می‌زنی به گلستان این شرر
شد وقت آنکه از ستم و جورت ای فلک
گردند کودکان حسن زار و خون جگر

همچنین گوید:

رسیده وقت که از جور این سپهر دو رنگ
شود به کام حسن، شهد روزگار شرنگ

در مجلس «گل و بلبل» که یکی از مجالس زیبای شبیه‌خوانی و مربوط به حوادث بعد از عاشوراست. از زبان حضرت کلثومwمی‌شنویم که می‌گوید:

تا کشته‌ای تو چرخ، همه دوستان ما
صد شکوه‌ها ز جور تو دارد، زبان ما
ما را چرا نموده‌ای آواره از وطن؟
دادی به شهر شام، ز کین آشیان ما
عباس را شهید نمودی به کربلا
بردی ز داغ او به ثریا، تو داد ما

در شواهد ارائه شده، به اختصار به این نکته اشاره شد که فلک کج‌روش و زمانه دون و دهر فانی و ... در ابتلای اهل بلا به محنت و رنج و شکوه مقصرند و آنچه که درد پیمانه جان‌بخش الست است، عشق به حق است و مینوی چهرها همه شیدای شکوه حضرت حق‌اند و راضی به رضای او.
حسن مقطع کلام را مدیون نوشتار مرحوم مولاحسین واعظ کاشفی هستیم که می‌گوید: «... و این صابران که استحقاق بشارت دارند، آنانند که به حکم الهی فرمان پادشاهی اذا اصابتهم مصیبه چون برسد ایشان را مصیبتی و بلیتی و ... قالوا گویند از روی اخلاص به طریق اختصار که انا لله به درستی که ما از خداوندیم که به کمند بندگی او دربندیم.»

نهایت اینکه:

سر قبول بباید نهاد و گردن طوع
که هر چه حاکم عادل کند همه داد است.

پی‌نوشت‌ها

۱- PASSION-Play
۲- هیمنه (=بفتح‌ها و میم و نون)= وقار و ابهت و ...
۳- FATALISM≠FREE WILL (کیش جبری ≠طیب خاطر و اختیار).
۴- IPHIGENIA ایفی‌ژنی دختر آگاممنون، نظرکره آرتیمس – الهه شکار – برای قربانی
۵- Dionysus.
۶- Bacchus.
۷- عناصری، جابر. مراسم آیینی و تئاتر، ۱۳۵۸.
۸- Poseidon
۹- Protagonist
۱۰- Antagonist
۱۱- خه (=بفتح خا)= کلمه تحسین بمعنی زه.
۱۲- زه (=بکسر زا) = کلمه تحسین، بمعنی آفرین. زهازه= آفرین، آفرین.
۱۳- گجسته (= بضم گاف و فتح جیم و سکون سین)= ملعون
۱۴- ور (بفتح واو و سکون را)=در اوستا و پارسی باستان به معنی بازشناختن و باور کردن است.
۱۵- To complain – complaint
۱۶- همال (=بفتح ها)= همتا، مثل و مانند.
۱۷- Free will=طیب خاطر
۱۸- بتی (=بفتح با و تشدید تا)=قطعی.
۱۹- مشعبد (=بضم میم و فتح شین و کسر با)= شعبده‌باز، تردست.
۲۰- گوشواره، در اصطلاح شبیه‌خوانی بویژه در منطقه مازندران و گیلان، گوشه‌های مختصری از تعزیه فرعی را که به متن تعزیه اصلی افزوده می‌شود، گوشواره می‌گویند.
۲۱- غاشیه (=بکسر شین و فتح یا)= روپوش زین اسب. در اینجا بمعنی آراسته کردن زین ابزار اسب و تزیین دادن مرکب و ... است.
جابر عناصری


کد مطلب: 13593

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/13593/جبر-یا-اختیار

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir