کد مطلب : ۱۳۷۵۸
انا المسیحی ابکانی الحسین
نصرانیان در زمره شبیهخوانان
نویسنده کتاب را سالهاست میشناسم و عشق او به خاندان طهارت را، دقیقاً میدانم و غیر از توصیف عقاید نویسندگان مسیحی درباره اباعبدالله(ع)طغیان قلم او را در باب زندگی پیامبر اسلام از زبان شاعر برجسته مسیحی – جرج شکور – میخوانم و جملات برجسته آن کشیش مسیحی صاحب ارج و وقار را بارها و بارها در خلوت فکری خود زمزمه میکنم:
«... من دهها بار؛ تو شیخ مسلمان، چند بار نهجالبلاغه را خواندهای؟»
...
کتاب یادشده را از باب علاقه بهدقت تمام خواندم و به منقاش ذوق، جملاتی و کلماتی از نگارستان آذینیافته در اشعار مسیحیان دلسپار به سبط پیغمبرsبرچیدم.
دریغم آمد و افسوس که بازتاب رفتار مسیحیان در کربلای جانستان را هرچند به لفظ اندک و معنی بسیار، باز نگویم که این برگزیدگان طریق صواب و ثواب در قلمرو شبیهخوانی، جاه و منزلت خاصی دارند و به یوم خونفشان عاشورا قطرهای از خون پاک خود را به بحر بیکران خون ابیعبدالله(ع)فرو ریختند و به ارجوزه =رجزخوانی)های دلپذیر و فخریهخوانی مبتنی بر پیوستن خونشان به شط جوشان خون فرزند زهرا(س)ماجراها آفریدند. میدانم که نویسنده کتاب پدر، پسر، روحالقدس خود، این مقوله قابل توجه را میدانند؛ اما خواستم درخشش و شعشعه نورانیت زندگی این مسیحیان نوآیین و گرویده به عشق علوی و شور حسینی را بهاختصار بازگو کنم آنهم در ساحت قدسی مثال «هنر شبیهخوانی.»
...
از ماجرای شهادت وهب نودادماد، آن مسیحی پیوسته به شاه کمسپاه در دشت تفته کربلا آغاز میکنم. در حالی که از دیدگاه تعزیهشناسی، مجلس وهب نصرانی را از مجالس طرفه شبیهخوانی به شمار میآورم. یلی نوجوان، پهلوانی نوکدخدا، در رکاب سالار شهیدان، سرمیبازد و به طرفـ‹العین جامی از آب زلال کوثر لاجرعه سر میکشد. همان جوانی که به فاصله نهچندان دور از واقعه کربلا دستانش به حنای سعادت عروسی خضاب گشته بود و ولیمه عروسی او را تبرک کرده بودند. جوانی مسیحی که به همراه مادر و همسرش – اتفاقاً – در روز عاشورا به سوی نخلستانهای دوردست و به منزلگاهشان در کنار برکهای زیبا عزم رحیل داشتند. وهب، پیشتاز است و در طلایه آن جمع کوچک افسار و لگام اسب تیزپای خویش را در میان انگشتان محنای خود میفشارد. طوفانی برمیخیزد و او از میان گردباد، چهرههای دژم را میبیند و سپس گویی صدای تپش قلبهای آزرده را میشنود. آن چهرهها از اشقیاء دون است و این قلبها را مالکانی از اولیاء و محبان صاحب هستند.
...
وهب سر اسب را برمیگرداند و به همراهان خود میگوید:
دوستداران هست این صحرا مران صحرا مگر؟
کز وی افزوده الم بر آدم و حوا مگر
بلکه آن صحراست آن صحرا که طوفان شد به نوح
یا قیامت این زمان خواهد که بر شد یا مگر؟
بلکه این دشتیست آن دشتی که سر بریدهاند
از دم خنجر به جور از پیکر یحیی(ع)مگر؟
...
وهب و همراهان، گریزراهی از میان لشکر اشقیاء مییابند. اما بهکنجکاوی دلیل این یکهتازی جمعی کوردل بر خیمهگاههایی را که نور درخشانی از این خیام تتق میبست و بر آسمان میرفت را میپرسند ... و درمییابند که خفاشان بر ماه درخشان هجوم بردهاند. لگام اسب را به سوی خیمه ابیعبدالله برمیگردانند و به آستانبوسی آن حضرت مشرف میشوند. ابیعبدالله خطاب به آنان میفرمایند:
خوش آمدید شما مخلصان دینداری
که جستهاید ز دین محمدsآگاهی
گرفتهاید چو در دل محبت ما را
برون کنید ز تن جامه نصارا را
وهب نصرانی و مادر و نوعروسش ضمن احترام تمام به آیین حضرت عیسی(ع)به طوع و رغبت به طریق اسلام گام میگذارند. مادرش موسم خزان گلستان فاطمه زهرا(س)را میبیند و به ملاطفت به وهب میگوید:
فخر عرب – وهب – پسر نازنین من
نوکدخدا، جوان سعادت قرین من
برخیز و جان نثار شه ارجمند کن
ما را به نزد مادر او سربلند کن
وهب، به یراقپوشی و اسلحهداری، به میدان رزم – به رخصت حسین بن علی(ع)– رو مینهد و در برابر اشقیاء به شیردلی رجز میخواند:
منم چاکر شاه بدر و حنین
منم خادم آستان حسین (ع)
منم آنکه مردی شعار من است
گذشتن ز جان اعتبار من است
در این قوم اگر یک نفر هست مرد
نهد پای مردی به دشت نبرد
به دستور عمروبنسعد وقاص، لشکر جرار اسبهای افسارگسیخته را به سوی معرکه میرانند. در حالی که به خشمآهنگی فریاد میزنند: ای جوان
بهر قتلت منتظر باشند یکسر کوفیان
وهب به شجاعت چو شیر نر، به صوت جلی جوابشان را میگوید:
ایا کفر کیشان ناپایدار
سپاه ستم پیشه بد شعار
منم زاده کلبی ای مشرکین
که سازم فدا جان به سلطان دین
بدم از نصارا، ز عیسی خدم
کنون من به دلخواه حسینی شدم
مسلمان شدم من به صدق و صفا
ز فضل حسین(ع)شاه کرب و بلا
بگیرید از دست من تیغ تیز
نسازم از این رزمگه من گریز
وهب، پابرهنگان غارتگر را از حریم سلطان خوبان به دور میراند و سپس به خیمه مادر و عروسش برمیگردد و سؤال میکند که آیا از این رفتار و کردارم راضی شدی؟
مادرش جواب میدهد:
طوبی لک از خدمت یزدان و پیمبر (ص)
اندوه مبر ای پسر غازی بافرّ
کاخر ز تو شادان شود این غمزده مادر
آندم که تو در خون شوی آغشته و غلطان
وهب به میدان برمیگردد و دو بازوی خود را در مهلکه از تن جدا میسازند، دوباره به قلب خیمههای آلالله رجعت میکند و باز هم از مادر میپرسد که آیا از من راضی شدی؟ مادر وهب جواب میدهد که: ای هژبر و شیر غران گرچه پنجههایت بریده شده، ولی هنوز سر بر قلعه تن داری:
پس گفت به لشکر پسر سعد بد اختر
برّند ز پیکر سر آن ماه منور
...
کوردلی از جاهلان گروه اشقیاء، سر از تن وهب جدا کرد و به سوی خیمه مادر او انداخت مادر وهب سر فرزند خود را بوسید و آنگاه به خشم و غضب به سوی لشکر مخالفان افکند:
معنی افکندن سر یعنی ای گمراهِ چند
پس نگیرد دوست چون سر میدهد در راه دوست
پس آن شیرزن دلیر، عمود خیمه را کند و بطرف دشمن یورش برد. اما به فرمان
ابیعبدالله(ع)به خیمه خود بازگشت.
...
گوشه شهادت «نصرانی» (در مجلس شهادت هفتاد و دو تن) نیز، رفعت درجه این عیسویمذهب دلآگاه را عیان میسازد. آن دم که شهید کربلا سیدالشهدا در گوداله قتلگاه نینوا سر بر سجده گذاشته بود. بزعم ابنسعد ملعون، یکی از سپاهیان که به آیین حضرت عیسای مسیح بود (به دلیل اینکه اشقیاء فکر میکردند، کشتن حضرت
حسین(ع)توسط یک تن نصرانی، بلاگردانی خواهد کرد) میتوانست رأس مقدس ابیعبدالله(ع)را از تن جدا سازد. از اینرو با وعده و وعید، نصرانی مزبور را احضار کرد و گفت:
بگیر تیغ ز من، ای جوان نصرانی
جدا نما سر آن مهجبین نورانی
که تا دهم به تو من خلعت نکو، اکنون
که تا شود دلت از خلعت نکو، ممنون
نصرانی، بیخبر از اصل ماجرا، تیغ بر دست به کنار گوداله قتلگاه میرسد. بوی عطر برخاسته از پیکر حسینبنعلی(ع)به مشامش میرسد. نوری در دو پیاله خونآلود چشمان ابیعبدالله(ع)به چشم میخورد. نصرانی مجذوب وقار او میشود. اما میگوید:
سلام من به تو، ای مبتلای درد و محن
من آمدم که سرت را جدا کنم از تن
ولی فدات، ترا با وقار میبینم
ترا اصیلزاده و عالیتبار، میبینم
نظر به شأن تو پیداست کز بزرگانی
اگر که عیسی مریم نئی، ز ایشانی
سیدالشهدا(ع)خودش را معرفی میکند. نصرانی دو دست بر سر خود میکوبد و عرض میکند:
بریده باد، دو دست من، ای اسیر جفا
اگر که تیغ کشم، بر رخ تو، ای مولا
نصرانی با حالت پشیمانی و با ذهنی پریشان، از کنار گوداله قتلگاه دور میشود. عمرسعد خشمگین میشود و فریاد میزند:
ای نصارا، از چه گشتی سینه چاک؟
این قدر بر سر، چرا پاشی تو خاک؟
گفته بودی آنکه رأس شاه دین
تو، جداسازی ز تن، ای بیقرین
از برای چیست؟ لرزان آمدی
از دو دیده، اشکریزان آمدی؟
نصرانی:
ای لعین بیحیای پرجفا:
(خطاب به عمروسعد)
«دیو» رفتم، من «سلیمان» آمدم
زین سبب، من شاد و خندان آمدم
خواستی اندازیم در قعر چاه
به ز چه، بیرون، به صد جاه آمدم
عمروبن سعد:
کنون که رفتی و گشتی تو خصم جان یزید
به باید آنکه شوی از جفا و جور، شهید
سر تو میبرم ای نوجوان نصرانی
به پیشگاه یزیدم، نمایم، ارزانی
نصرانی:
به راه آیه توحید، کشته میگردم
که سرخ رو بشود – در جزا – رخ زردم
تعلق خاطر نصرانیان به جمال و کمال ابی عبدالله(ع)شوری حسینی را در مجلس شبیهخوانی: «دیر راهب نصرانی»، کاملاً آشکار میگردد.
نصرانیان، به دیر و کلیسا، فغان کنید
خاک عزا، به فرق بریزید، بر ملا
روایت کردهاند که به هنگام سفر مسافران قافله غم از کربلا و کوفه به سوی شام راهبی پس از مشاهده گرد و غبار برخاسته از سم ضربه اسبان گروهی سرخپوش با تیغهای آخته و هر یک بروی نیزه – در کمال شقاوت – سری با کاکل خونآلود همراه میبرند راهب با تعجب به طرف این عساکرشقی رفت:
گشت راهب زین حکایت دلفکار
رفت تا نزدیک آن سرهای زار
دید آن سر کز جمال او عیان
گشت روشن، خیمه هفت آسمان
لب گشاید هر دم آن شیرین کلام
زیر لب تسبیح میگوید، مدام
راهب با پرداخت وجهی به سپاهیان اشقیاء، سر مبارک حضرت سیدالشهدا را امانت میگیرد تا از شامگاه در آن «دیر» بماند و پگاه فردا سر را تحویل دهد.
در آن «دیر» بود که به اذن خدا، سر سرفراز حسین(ع)از میانه دو لب، واقعه عاشورا را عیان نمود. راهب به تعجب به آن سر نگریست و گفت:
کس ندیده سر بریده، سخنگو باشد
گوییا این سر یحیای پیمبر باشد
شمر: (خطاب به راهب)
راست گویم به تو، این زاده پیغمبر ماست
شافع روز جزا، هست حسین، رهبر، ماست
راهب:
سرم آقا فدای خاک پایت
شوم آقا به قربان وفایت
در اینجاست که حتی حضرت عیسی(ع)به طیالارض و به اذن و رخصت حضرت پروردگار به «دیر راهب» نصرانی میرسند و میگویند:
حضرت عیسی(ع)(خطاب به رأس انور سیدالشهدا (ع)):
السلام ای عرش و فرش، قربان جد اطهرت
جان عیسی باد، قربان تن دور از سرت
رأس تو، اینجاست، جسم پاک چاکت در کجاست؟
بر سر خاک سیه، جسم شریفت از چه راست؟
مجلس شبیهخوانی «دیر شیرین» نیز از ارادت و دلسپاری مسیحیان نسبت به سیدالشهدا(ع)و اظهار تأسف و جگرسوختگی از وقوع چنین ماجرایی، نهایت احترام مسیحیان به خاندان طهارت را نشان میدهد.
مجلس دیگری که اطاعت و بندگی یک نصرانی را به آلعبا مطرح میکند.
مجلس شبیهخوانی: حضرت موسیبنجعفر(ع)و متوکل عباسی است. در این مجلس نیز از سوی خلیفه، نصرانی رئوف و مهربانی مأمور میگردد که به زندان موسیبنجعفر(ع)برود و به بهانه عیادت و دیدار از او که پاهای آن حضرت در غل و زنجیر بود، امام موسیبنجعفر(ع)را به شهادت برساند، در آنجا نیز رجعت نصرانی به سمت حق ظاهر میگردد و موجبات خشم خلیفه را فراهم مینماید.
زیباترین صحنه حضور یک نصرانی در مجلس شبیهخوانی، «تزویج حضرت امام حسن
عسکری(ع)و نرجس خاتون (ملیکه، دختر قیصر روم)» است. حضرت فاطمه زهرا(س)بخواب ملیکه میرود و او را عروس خود میخواند و بشارت تزویج او با حضرت امام حسن عسکری(ع)را به او میدهد. ملیکه در نهایت اخلاص به دین اسلام میگراید و حضور حضرت فاطمه زهرا(س)عرض میکند:
من که در کتاب مسیح، خواندهام به نص صریح
دین احمدی است صحیح، نیستم دگر اکراه
بر من اندر این ساعت، شد تمام چون حجت
گویم ز سر رغبت، لا اله الا الله
جهت پرهیز از طرح مطالب افزونتر، اشاره به این نکته ضروری است که در مجالس مختلف شبیهخوانی از حضور نصرانیان مکرر بحث به میان آمده است.
پژوهشگر محترم آقای محمدرضا زائری - بحق زحمات فراوانی در گردآوری افکار و اشعار نویسندگان مسیحی متحمل شده است. امیدوارم مباحث مطرح شده در فوق سوابق حضور نصرانیان در حریم عشق به خاندان رسولالله را تا اندازهای بر ما روشن ساخته باشد. گرچه آقای زائری زحمت کشیده و در صفحاتی از کتاب بویژه صص ۹۳-۸۹ (پیشینه حضور مسیحی در آیینهای مذهبی شیعه) به این موضوع اشاره کردهاند و نرجس خاتون (ملیکه یا ملیکا) را از سلاله «شمعون» یار نزدیک حضرت عیسی بن مریم دانستهاند.
در هر حال زحمات آقای زائری در تنظیم کتاب، فراهم نمودن عکسها، تحریر دقیق مطالب را باید ارزنده دانست فقط اگر زحمت میکشیدند و در حفظ یکسانی رسمالخط دقت مینمودند و مثلاً در ذکر اسامی گاهی جرج و زمانی جورج نمینوشتند، پسندیدهتر بود. ای کاش برگردان نمونه اشعار شاعران مسیحی، قید شده در صفحات ۱۴۸-۱۳۷ را هم در اختیار خوانندگان مشتاق قرار میدادند. کما اینکه این زحمت را در صفحات دیگر متقبل شدهاند.
به نکته آخر نیز اشاره کنم که در صفحه ۱۴۹ کتاب پدر، پسر، روحالقدس، آقای زائری مطلبی با نام امام مطهر (سرودهای در مدح امام حسین (ع)) از مرحوم حاج عبدالقادر اوزی متخلص به مونس (از علمای اهل سنت هرمزگان) چاپ کردهاند که بسیار دلپذیر اما برهم زننده جامع و مانعبودن مباحثی در زمینه نویسندگان مسیحی به نظر میرسد و الا کوشش نویسنده کتاب همیشه ایام در مدنظر خوانندگان قرار دارد. تهیه فهرست اعلام و ذکر منابع مورد استفاده نیز بر دقت نظر نویسنده میافزاید، با گفتهای از جورج (جرج) شکور، مطلع مقاله را زینت دادیم و با جملاتی دیگر از او مقطع مقاله را –نیز- آذین میبندیم:
«... ای زینت جوانان، ای زیباترین جوان ... چه خوش است از تو سرودن، و چه شیرین است نشستن و از تو گفتن و از تو شنیدن»
* این مقاله را به دانشجویان عزیز مسیحیام، پیشکش میکنم که همیشه ایام در کلاس درس آشنایی با تعزیه و شبیهخوانی، وقتی به تطابقی در حق حضرت مسیح(ع)و حضرت سیدالشهدا – که درود خدا بر او باد – مطالبی مطرح میکردم و به احترام تمام نشانههای چشمگیری میآوردم، طغیان شور عشق را به عینه در چشمان و چهره و احساس و عکسالعمل آنها، مشاهده میکردم. یادباد، آن روزگاران یاد باد.