فرق میان هنر مقدس، هنر دینی وهنر سنتی ذاتی نیستع تداومی است
1 خرداد 1389 ساعت 0:32
در حوزه هنرهای سنتی، هنر عامه چیزی جدا، مخالف یا بریده از هنر سنتی نیست. در واقع جنبه دیگری از هنر سنتی است که به صورتی خود را گسترش میدهد.
ایرج داداشی*: در دوره صفویه که همزمان با سدههای میانی غرب محسوب میشود، آنچه به دست مردم پدید میآید یا انجام میشود؛ مثلاً گبه، فرش و حتی میدانداری در یک عرصه (مثلاً پردهخوانی و نقالی) هنر است؛ چون هنر سنتی به معنای محدودی که امروز هنر به خود گرفته؛ یعنی معنای آکادمیک رایج نیست. در آن دوره دلاک، کفشگر و درودگر هم هنرمند محسوب میشدند؛ یعنی هنر عامیانه یا مردمی و آلترناتیوِ آن، یعنی هنر خواص در حوزه هنرهای سنتی با هم پیوستگی دارند. اختلاف این دو در اصول نبود، در مواد مصرفی بود؛ اما همان لباس، کفش، فرش، اثاث و وسایل مورد استفاده در منازل و دربار، همه از الگو و روح واحدی برخوردار بودند.
در هنر سنتی، هنر خواص از هنر عوام تفکیک شده است. آنچه ما امروز هنر عوام مینامیم، با آنچه آن روز به هنر عوام معروف بود، تفاوت دارد. هنر عوام در جامعه آکادمیک و دانشگاهی امروز، چیزی است جوشیده از ذهن و فکر مردم؛ بدون آنکه هیچ نوع وابستگی یا اتباعی از آن روحِ سنتِ حاکم داشته باشند. آنچه در حوزه هنر مدرن رخ میدهد، ذاتاً ضد سنتی است؛ چه هنر عوام و چه هنر خواص؛ اما در همه دوران حاکمیتِ سنت با وجود آنکه هنرِ کمتر سنتی داشتهایم، هیچگاه هنر غیرِ سنتی و ضد سنتی نداشتهایم.
در گذشته اگر کسی میخواست به پیشهای درآید، پدر یا ولی، او را به استادکاری معرفی میکرد. او نخست باید یاد میگرفت، «اهل» شود و به همین منظور به جمعی از شاگردان پیشکسوت وارد میشد. نخستین چیزی که به او میآموختند، این بود که یاد بگیرد، چگونه بر خود و بر نفسش تسلط پیدا کند؛ از این رو، نخست او را به کارهای ساده وامیداشتند. همین اندازه که به شاگردهای بالاتر و پیشکسوتان خدمت کند، عملاً گونهای تهذیب نفس بود؛ برای اینکه باید غرور را در خود میشکست. در واقع او به شکلی تربیت میشد که از نظر شخصیتی آسیبی نمیدید؛ بلكه برعکس، تعالی شخصیتی پیدا میکرد و سعی میکرد، با جامعه هماهنگ شود. جالب اینجاست که بعد از مدتی به دورهای میرسید که اهلیت پیدا کرده بود و به طور رسمی لازم بود، به آن مجموعه وارد شود. برای این امر آیین و آدابی اجرا میشد؛ آنچه غربیها به آن Initiation [تشرف] میگویند. این تشرف به طریقهای معنوی انجام میشد؛ برای همین است که بستنِ شدّ، نوشیدن آب، چشیدن نمک، پوشیدن ردا و گذاشتن دستار بر سر، طیّ آیینی اجرا و شاگرد به مراحل بعدی تعلیم و تربیت وارد میشد. در واقع در تعلیم و تربیتِ سنتی، شاگرد فقط کار نمیآموخت، بلکه این آموختن با پرورش روحی و روانی توأم بود.
در حوزه سنت، اندیشه عوام در حاشیه سنت قرار میگیرد؛ اما هیچگاه از سنت جدا نشده است؛ مثلاً با تفکر در کتاب «عجایب المخلوقات» متوجه میشویم، آنچه حقیقت الهی پدیدار میکند، نوعی امکان مطلق است؛ یعنی هر چیزی ممكن است، در این پدیدار شود. اگر این امکان، مطلق نباشد و پدیدار نشود، خداوند لایتناهی نخواهد بود. کسانی که این امکان مطلق را از خداوند سلب میکنند، عملاً خدا را متناهی میکنند. وقتی خداوند لایتناهی است؛ یعنی حقیقت مطلق است، امکان پدیدآوری هر حقیقت یا واقعیتی را در مراتب دیگر، حتی امکان نفیِ خودش را هم فراهم میکند. اگر امکان نفی الهی نباشد، شما باید در حقیقت الهی شک کنید. به گفته توماس آکویناس «کافر به کفر خویش خدای را میستاید.» یعنی او بدون آنکه بداند، خداوند را ستایش میکند.
زمانی که از این نگاه به هستی نگریسته شود، باید گفت، اگر خداوند، مطلقِ آفرینش را رقم زَنَد و موجودات را پدیدار کند، طیف کاملی از همه امکاناتِ محتمل در ذهن شکل میگیرد که نه غیر واقعی است و نه غیر حقیقی. درست است که مصداق محتمل دقیق آن در طبیعت ممکن است پیدا نشود؛ اما به این معنا نیست که احتمال پدیدآوردنش در طبیعت ناممکن است. آن کسی که کتاب عجایبالمخلوقات را مینویسد، شنیدههای خود را با محتَمَلِ قابلِ پدیدارشدن در طبیعت و هستی تطبیق میدهد؛ اگرچه این امر با نگاه رسمی هماهنگ نباشد.
شخصیت «کرتیر» و اندیشه و نگرش او در دوره ساسانی به نوعی دور شدن از روح اندیشه سنتی است؛ برای اینکه کرتیر به جای اینکه به روح سنت متمسك شود که بتواند انسان را به خداوند متصل کند، به پوسته و ظاهر پرداخته است؛ مانند اینکه به جای تفکر در همه جنبههای دین فقط به پوسته و قشر ظاهری آن بسنده شود؛ اما صحبت از اندیشه رسمی و باور مردم عوام، صحبت تقابل نگرش دین رسمی با مردم نیست. آری؛ از طرفی با نگاه تحلیلی میتوان حاشیه و متن را كاملاً از یكدیگر مجزا دید و نظر داد؛ اما در واقعیت این دو همانند اجزای دایره به هم پیوستهاند؛ حال یكی در مركز است، یكی در حاشیه؛ ولی از هم جدا نیستند.
در جهان سنتی اگر در فهم سنت اختلافی باشد، میان جنبه ظاهری و جنبه باطنی آن است؛ ولی هر دو در جهان سنتی رخ میدهد؛ در حالی که دنیای مدرن، هم به پوسته و هم به مغز جهان سنتی پشت کرده است؛ بنابراین در حوزه هنر سنتی، هنر غیر سنتی دیده نشده، بلکه هنر کمتر سنتی دیده شده که هنری است که بیشتر از جنبههای بیرونی سنت پیروی کرده باشد؛ همان چیزی است که تا حدودی به آن هنر عوام میتوان گفت؛ مانند هنر بافتن گبه در برابر هنر بافتنِ فرش. تفاوت نقش گبه با فرش، مرز بین هنر عامیانه سنتی و هنر خواص سنتی را نشان میدهد.
با بررسی لباسهای یهودیان ایران در عکسهای دوره قاجار متوجه میشویم، آنها هم همان لباسهای مسلمانان را میپوشیدند و در مقام تولیدکننده برای همان سنت حرکت میکردند؛ برای اینکه در بحث روح سنت، بین ادیان توحیدی تفاوتی نیست. درست است که قالبها متفاوت هستند؛ ولی این تفاوت به معنای تفاوت روح نیست. دو نفر در دو شکل مختلفِ انسان ظهور کردهاند؛ ولی هیچکدام نمیتوانند انسانیت را از دیگری انتزاع کنند و بگویند آن دیگری انسان نیست. قالبها متفاوت، ولی یک روح بر آنها حاکم است؛ حتی نگارگریهای موضوعات مبتذل هم نمیتوانند شبیه هنر مدرن باشند.
در تفکیک هنرها، بین هنر مقدس، دینی و سنتی فرق وجود دارد؛ گرچه فرقشان ذاتی نیست، فرق تداومی در سطوح مختلف است. از منظر سنتی، سلسلهمراتبی در هنر وجود دارد؛ مثلاً شما نمیتوانید هنر قرائت قرآن کریم را با هنر مداحی در عاشورا یکسان بدانید. ایندو به ۲ سطح از سطوح هنر تعلق دارند. مداحی شاید بیشتر جنبه سنتی داشته باشد؛ اما دیگری، هم سنتی است و هم جنبه قدسی دارد.
از منظر سنتی در خود حوزه هنرهای سنتی، همه هنرهای دینی و سنتی مقدس نیستند؛ اما هر هنر مقدسی، هم سنتی و هم دینی است؛ بنابراین اینها مانند دایرههایی هممرکز هستند که هرچه از مرکز به حاشیه میروند، در لایههای بیرونی، عامیانه میشوند؛ مثلاً هنر نگارگری ایرانی، هنر مقدس نیست؛ ولی هنر نگارش قرآن مقدس است. فرق ظریف هنر مقدس و سنتی این است که در هنر مقدس همهچیز الهام است؛ یعنی چنین نیست که قاری انتخاب کند، قرآن را در کدام دستگاه بخواند. قرآن باید با همان لحنی خوانده شود که وحی شده؛ چون خداوند هم محتوا و هم چگونگیِ قرائتش را وحی کرده است؛ بنابراین هنر مقدس، سنتی است که باید تداوم پیدا کند؛ اما هنر سنتی از هنر مقدس برگرفته میشود؛ مانند هنر «ابتهال» که در ایران به آن «تواشیح» میگویند.
خواندن تواشیح یا ابتهال از هنرِ مقدسِ قرائتِ قرآن کریم مستخرج است یا نگارش کتیبهها، مرقعات و دیوان اشعار از نگارش مقدس قرآن کریم تبعیت میکنند. قرائت قرآن كریم و نگارش آن با خط خوش، هنری آیینی است. هنر سنتی، هنری ritual [آیینی، مناسکی] است. اصولاً همه كنشهای بشر در هنر و سنت نوعی مناسك است؛ اما اگر معنای مناسك را كمی محدود كنیم، میتوانیم بگوییم كه هنرهایی داریم که حالت مناسكیاش بیشتر از سایر هنرهاست.
در همه فرهنگهای سنتی، نخست هنر مقدس گسترش پیدا میکند؛ برای اینکه دین، حقیقتی کاملاً باطنی است که تا کاملاً ظاهر نشود، نمیتواند بسط پیدا کند و اولین جایی که ظهور پیدا میکند، هنر مقدس است.
تفاوتی که بین هنر دینی و مقدس است، نکته ظریفی است که به غرب بازمیگردد؛ نه جامعه شرق و هنر شرقی. در غربِ پیش از رنسانس، شمایلنگاری داریم که هنر مقدسی است. در دوره رنسانس هم شمایلها نگاشته میشوند؛ ولی مقدس نیستند. درست است که از حیث موضوع [Subject matter] مقدس به حساب میآیند؛ اما از نظر هنری نه سنتی هستند و نه مقدس. در غرب از رنسانس به این طرف، بهویژه با ظهور لوتر، دین همیشه به معنای ظاهری کلمه در نظر گرفته میشود؛ یعنی دین به معنای باطنی کلمه برایشان معنا ندارد؛ برای همین در غرب تا قرون وسطا قدیس ظهور میكند. از آن زمان به بعد یا دیگر قدیس ظهور نمیكند یا كمتر دیده میشود.
از میانه دوره صفویه پای اروپاییان به ایران باز میشود؛ نخست در هنر درباری اتفاقات ناخوشایندی آغاز شد؛ ولی انحطاط در آن زمان رخ نمیدهد. در دوره قاجار دیگر مسجد را با کاشی معرق نمیپوشاندند، نقاشیهای ضعیف بیبنیادی با گلوبتههای فرنگی را ترسیم میکنند. هنر دوره قاجار که زنی کمرباریک، ابروکمان و جامِ شراب به دست را تصویر میکند، از نظر صوری سنتی است؛ ولی از نظر مضمون سنتی نیست؛ کما اینکه هیچوقت هنر ماتیس که از نگارگری ایرانی الهام میگیرد، با هنر سلطانمحمد اشتباه گرفته نمیشود. رامبراند هم از نگارههای نگارگری ایران کپی کرده است؛ ولی آیا کار رامبراند، نگارگری ایرانی است؟ میکلآنژ از آرایههای هندسی هنر اسلامی در کار میدان سنپیترو بسیار الهام گرفته است؛ ولی آن را هنر سنتی نمیتوان دانست.
در دوره انحطاط، متأسفانه دگرگونی از سمت حکومت شروع میشود و بعد آرامآرام در سایر جنبههای زندگی مردم رسوخ پیدا میکند. مسیری که طی شده، مسیر معکوسی بوده است؛ از حکومت آغاز شده، بعد روی عوام تأثیر گذاشته و کمکم دامن خواص را گرفته است؛ برای اینکه حکومت جنبه کاملاً بیرونی دارد و همیشه از حیث بیرونیبودنش با جنبه عوام کموبیش در یک پایه است، در بین خواص تحول بسیار دیر و دگرگونی و از دست دادن، بسیار کند انجام میشود. عوام همیشه کارشان با ظواهر است و قدرت را جای حقیقت مینشانند؛ اما جالب است که مسیر حقیقی فرهنگی دست عوام نیست؛ بلکه دست خواص است که در یک لایه پنهان همواره کار خودشان را انجام میدهند.
نگاه مدرن، نگاه بیرونی است. همهچیز را تاریخی میبیند و آنها را در یک توالی خطی قرار میدهد و از تأثیر و تأثر آن بر این و این بر آن صحبت میکند؛ مثلاً هنگامی که میخواهد راجع به هنر سنتی صحبت کند، تأثیر از هنر ایران پیش از اسلام، هنر یونان و هنر نمایش فرنگی را میبیند. میگوید، ببین لباس فرنگی تن اشقیا کردند و مردم بین استعمار و نقاشی رابطه برقرار کردهاند. هنر نقاشی قهوهخانه، هنری کمتر سنتی است و دقیقاً هنر عامیانه و حاشیهای است. از نظر زمان ظهور هم به زمان انحطاط برمیگردد.
در نگاه سنتی هیچگاه زمان، زمانِ خطی نیست. سنت از آن جنبه باطنی و معنوی، خاستگاه همه امور را برای انسان رقم میزند؛ اما آیا دید انسان را نسبت به جهان اطراف و تحولات آن میبندد؟ نه؛ جهانی که انسان در آن ظهور میکند خود دارای دگرگونی است. در فرهنگ سنتی این دگرگونی و تحول را در ظلّ آن حقیقت الهی میدانند.
هنر اسلامی از هنر ساسانی متأثر است؛ ولی منطقی، مثل قوه هاضمه انسان بر این تأثیر و تأثر حاکم است. انسان همه چیز را میتواند بخورد؛ اما آیا همهچیز را هضم میکند؟ هاضمه معنوی جامعه سنتی، همه چیز را از درون و بیرون میگیرد. در ایران هم نوروز را جشن میگیرند و هم عیدهای اسلامی را. این دو، هر دو از سنت مداوم الهی برخاسته است؛ بنابراین سنت نو که میآید، بسیاری اوقات صورتهای سنتهای گذشته را حفظ میکند. حج را اسلام بنیان نگذاشته است، حج، سنتی ابراهیمی است. گاهی اوقات سنت جدید، روح جدیدی متناسب با وضعیت زمان به کالبد رمزها میدمد.
چگونه میشود که روح اسلامی در معماری ساسانی دمیده میشود و مسجد از آن برمیآید. اگر مسجدی را کاملاً با مصالح یک آتشکده زردشتی بسازند، باز مسجد است و نه آتشکده؛ یعنی پیکره بیرونی تعیینکننده نیست. اگر از تاق ساسانی الهام گرفته شده، ناشی از سازگاری باطنی است؛ وگرنه چرا از معماری یونانی در ساخت مسجد الهام نگرفته شد؟ معماری مزدایی دوره ساسانی از نظر روح قرابت بیشتری با اسلام داشت. وقتی اسلام به سمت شرق میرود، معماری مسجد از معماری پیشین آنجا تأثیر میگیرد؛ اما باز مسجد است و معبد دائویی یا هندو نیست.
در هنر سنتی ابراز نفس نداریم؛ ولی این به این معنا نیست که نبوغ ذاتی نادیده گرفته شود. اگر اینگونه بود، این همه تحول و تنوع پدید نمیآمد. جمود در ظاهر، چه در دین و چه در فرهنگ سنتی جامعه اسلامی و در همه شئون حیات سنتی، گونهای انحطاط و بطلان حساب میشود. باید میان نگاه سنتیِ تاموتمام و قشریگری در فضای سنتی فرق قائل شد؛ برای اینکه بسیاری امور ناشی از قشریگریهاست و اتفاقاً بسیاری تأثیر و تأثرها در جنبههای حاشیهای و بیرونی دیده میشود؛ مثلاً هنگامی که محمد زمان را برای تعلیم نقاشی اروپا میفرستند، چون دركی از روح دین ندارد، دین خود را تغییر میدهد و نام خود را پائولو میگذارد. معمولاً نزد انسانهای بیرونی و قشری تأثیر و تأثر دیده میشود. مراسم عزاداری سنتی عاشورا را در نظر بگیرید. مداحان سنتی در دستگاههای آواز سنتی نوحه میخواندند و بسیاری خوانندگان سنتی ما مداحی میکردند؛ ولی آرامآرام و بهمرور در سطح عوام، عزاداری ما از موسیقی سنتی دور میشود و برخی مداحان كممایه ما به موسیقی رپ و هویمتال رو میآورند و از ضرباهنگهای نفسانی استفاده میکنند. دیگر به جای شنیدن نام مبارك حضرت سیدالشهدا(ع)ریتم تندی كه نام امام حسین(ع)را به انحلال میبرد، میشنویم و از آن طرف هم به جای شور معنوی نوعی احساسات و هیجانات نفسانی جایگزین میشود. این آغاز انحطاط است و اگر برای پیشگیری از گسترش این انحطاط به آن توجه نشود، همه ارزشهای معنوی ما بهتدریج از بین خواهد رفت.
در نقاشی قهوهخانه تأثیر و تأثر از غرب به مراتب بیشتر از نگارگری اواسط دوره قاجار است. در نگارگری، نقشمایه اسلیمی کاملاً ریشهدار است که گل ختایی و بعدها گل فرنگی هم به آن اضافه میشود. در حوزه هنرها هم آنچه در حوزه عوامِ فکری رخ میدهد، زودتر متأثر از چیزهای غیر سنتی میشوند. در جامعه سنتی عوام، کسانی هستند که از جنبههای معنوی دورترند و خواص با جنبههای معنوی قرابت بیشتری دارند.
معماری مسجد الجواد و الغدیر را در نظر بگیرید، معماری مسجد، الگوی مشخص دارد. آیا این دو مسجد به جز آجر و کاشی چیزی شبیهِ معماریِ مساجد دارد؟ در حرم حضرت معصومه(س)بخشهای قدیم و جدیدش را مقایسه کنید. بخشی که در توسعه ساخته شده، دیگر آن روح معنوی را ندارد و بیشتر شبیه سالن فرودگاه است. معماری که خودش آن نگرش معنوی را نداشته باشد، نمیتواند آن معماری معنوی را به وجود بیاورد. وقتی که معمار، انسان را گوریلی بداند که در فرآیندی تکاملی، کمکم موی بدنش ریخته، آرامآرام پوزهاش جمع شده، دماغش بالا آمده، مغز باهوشی پیدا کرده و توانسته از ابزار استفاده کند، وقتی بخواهد خانه بسازد، لانه گوریل میسازد.
یکی دیگر از اموری که رابطه ما را با سنت گسسته است، لباس است. لباس و معماری در جامعه سنتی مانند بند نافی بود که انسان را به رحم سنت متصل میکرد. وقتی جایی زیر سلطه استعمار قرار بگیرد، روی این دو مانور میدهد و تلاش میکند ابتدا لباس -که نزدیکتر به نفس است- و بعد معماری را تغییر دهد.
باید توجه داشت که هنر به خودی خود صورت است. صورت، هم میتواند باطن را در ورای خود پنهان كند و هم میتواند ملجأی باطن باشد. هنر میوه درخت جامعه است. این میوه، روح درخت را با خود حمل میكند. حال اگر از تأثیر كرمی فاسد شد، دیگر نقش انتقال لذات روحانی و شیرینی شیره جان درخت را نخواهد داشت، بلكه صرفاً گندیدگی و حسرت خوردن میوه خوبی را به جای خواهد گذاشت. هنر میتواند در حفظ و انتقال ارزشها یا اعتبارهای دینی کمک کند؛ اگر لباس سنتی در جامعه ما حفظ میشد، شاید بسیاری ارزشهای دینی در میان مردم به مراتب قویتر یا ژرفتر حفظ میشد. اگر معماری سنتی حفظ میشد، شاید برخی اعتقادات، استحکام و رسوخ بیشتری میداشت. این به معنای تأثیر هنر بر جامعه است. هنر در واقع جنبه حافظ، نگهدارنده و ادامهدهنده دارد؛ نه اینکه بخواهد خودش تعیینکننده باشد. برای اینکه هنر از بطن سنت تغذیه میکند و مانندِ محوری است که درونیترین جنبههای سنت را به بیرونیترین جنبههای آن پیوند میزند. خودِ هنر، مستقل و بریده از بطن سنت نمیتواند تحول سازندهای ایجاد کند.
هنر سنتی زمانی آسیب میبیند که از باطن خود انقطاع حاصل کند؛ وگرنه آسیب نمیبیند. هر مقدار که از باطن حقیقت خودش انقطاع حاصل کند، از نظرِ صورتِ ظاهر به تحول و آسیبپذیری بیشتری مبتلا میشود و به دگرگونیهای قالبی هم دچار خواهد شد؛ البته نباید بین تحول عادی صورتها در هنر سنتی و این تحول ناشی از تأثرات بیرونی خلط كرد؛ زیرا در همه عالم هیچگاه یك صورت تكرار نمیشود و تجلی الهی هر بار در صورتی خود را مینمایاند. هنر سنتی در سیر طبیعی خود اگر همان روح را حفظ كند و از دامن سنت به بیرون نغلتد، میتواند تا روز قیامت، صورت نو پدید آورد. جمود در صورت ناشی از دوری هنر از روح دین است. وقتی هنرمند به منبع لایزال الهام الهی وصل نباشد، بهزودی كفگیر خلاقیتش به ته دیگ خواهد خورد؛ بنابراین به تقلید و تكرار روی میآورد. هر جا تقلید و تكرار در هنر سنتی دیده شود، همانجا آغاز انحطاط از سنت و دورشدن از روح دین است. از آنجا كه هنر، صورت است، این دگرگونیهای قالبی به جای اینکه راه و مجرایی باشد، نقش پوشاننده و حائل را بازی میکند. مولوی رباعی زیبایی در این مورد دارد:
جان و سرِ آن یار که او پردهدر است
کین پرده نه پرده است، کین پردهدر است
گر پردهدر است یار و این پرده، در است
پس حلقه در بزن که در پرده، در است
اگر قرار باشد، هنرمند از آن حقایق معنوی خود دور شود، به جای اینکه خود مظهر حقایق باشد، حجاب بر حقیقت خواهد كشید و متأسفانه با قطورشدن این حجاب فاصله بین او، باطن و روحِ سنت زیاد میشود و در نتیجه تهیشدن صورتها از معنا، مردم در ظواهر درمیغلتند و جامعه، مسیر انحطاط و نابودی را طی میکند.
* مدرس و عضو هیئت علمی دانشگاههای هنر و سوره
کد مطلب: 13759
آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/13759/فرق-میان-هنر-مقدس-دینی-وهنر-سنتی-ذاتی-نیستع-تداومی