پرده اول: فرار از بیعت

1 تير 1389 ساعت 0:36

در بخش اول گفتیم که پس از شهادت امام حسن، معاویه بی درنگ نقض عهد کرد و برای یزید از مردم بیعت خواست. این خواسته معاویه اگرچه از سوی مردم شامات بدون چون و چرا اجرا شد اما مردم عراق و حجاز که تحت تربیت پیامبر و امامان رشد یافته بودند، نمی توانستند بر عیوب آشکار یزید چشم پوشیده و به اعتبار معاویه خلافت یزید را بپذیرند.


گروه تاریخ؛ بخش دوم:  گفتیم که این برخورد حتی در مورد امویانی چون مروان نیز مصداق داشت. او که خود برای به قدرت رسیدن معاویه تلاش فراوان کرده بود، اکنون نمی‌توانست جانشینی یزید را بپذیرد ولی به هر حال با تطمیع معاویه دست از مخالفت برداشت. مروان که در سر سودای خلافت می‌پروراند به جانشینی یزید دل خوش کرد. در مقابل افرادی که در دوران زمامداری پیامبر و خلافت امام علی و امام حسن نه تنها برای انتقاد و اظهار نظر در برابر رفتار سیاسی حاکمان تربیت شده بودند، بلکه حتی بارها و بارها آن را تجربه کردند، به مخالفت با معاویه برخاستند و او را وادار کردند که به مدینه و مکه برود و از نزدیک با آنان سخن بگوید. سخن به آنجا رسید که این سفر انجام شد و البته برای معاویه ثمری نداشت و اینک ادامه ماجرا:

در این زمان‌ سران مخالفان بیعت با یزید، عبدالله بن عمر، عبد‌الرحمن بن ابوبکر، عبدالله بن زبیر و امام حسین(ع)بودند. بعد از آن مردم مرتب با امام حسین(ع)آمد و شد داشتند که این تردید حاکم اموی شهر را برانگیخت. وقتی با معاویه مکاتبه کرد، معاویه در جوابش گفته بود که تا حسین آرام است با او کاری نداشته باشد. چندی گذشت مردم از دیگر شهرها به خصوص کوفه و شهرهای عراق با امام حسین مکاتبه می‌کردند. حاکم مدینه به امر معاویه مراقب بود اما کاری نمی‌کرد. وقتی خبر مکاتبات مردم عراق به معاویه رسید، او نیز به امام نامه نوشت و از او خواست تا دست از شقاق و اختلاف افکنی بردارد و به مردم عراق اعتماد نکند. وی به امام نوشت که :««واتق الله، و لاتردن هذه الامه فی الفتنه»؛ یعنی، « مراقب باش بار دیگر این امت را در فتنه باز نگردانی» و در عبارت دیگری نوشت :«و اتق شق عصا الامه و ان یرجعوا علی یدک الفتنه»؛ یعنی، «از اختلاف افکنی پرهیز کن و مراقب باش فتنه به دست تو برنگردد.»»[ جعفریان، ۱۳۸۳، صفحه ۴۶۰]

امام حسین برآشفته شد و آنگونه که در کتاب «تاریخ خلفا» آمده است، در جواب معاویه نوشت: « آیا تو قاتل حجر بن عدی و اصحاب نماز‌گزار و عابد او نبودی که با ظلم در افتادند، بدعت‌ها را انکار کردند و در این راه از چیزی نهراسیدند؛ تو هم از روی ستم آنان را کشتی، بعد از آن‌که با قسم‌های محکم و عهد و پیمان‌ها آنان را امان بخشیده بودی. ... آیا تو دو حضرمی را نکشتی، آن دو نفری که زیاد به تو نوشت: آنان بر دین علی هستند و تو پاسخ دادی که هر کسی را بر دین علی بود، بکش. او نیز به دستور تو آنان را کشت و مثله کرد؛ آیا جز آن است که دین علی همان دین محمد است؟ ... من برای خود چیزی را بهتر از جهاد با تو نمی‌بینیم؛ اگر آن را انجام دهم تقرب به خدا جسته‌ام و اگر جهاد با تو را ترک کنم، باید به خاطر تقصیری که کرده‌ام استغفار کنم ... ای معاویه تو را بشارت به قصاص می‌دهم، یقین به حساب کن و بدان که خداوند کتابی دارد که هر گناه کوچک و بزرگی را در آن ثبت می‌کند و خداوند تو را فراموش نمی‌کند که مردم را با ظن و گمان دستگیر می‌کنی، و با اندک شبهه و تهمتی آنان را به قتل می‌رسانی و مردم را وادار به بیعت با فرزندت یزید می‌کنی ... بدان که بر خودت زیان وارد ساختی، دینت را خراب کردی، خیانت در امانت کردی، رعیتت را فریب دادی و جایگاهت را پر از آتش کردی. دور باشند قوم ستمگر از رحمت خداوند.»[جعفریان، ۱۳۸۳، صفحه ۴۶۰ و ۴۶۱]

معاویه سرانجام بنا بر قولی در نیمه رجب و بنا بر روایت دیگر هشت روز مانده به پایان رجب سال ۶۰ هجری درگذشت.

یزید بلافاصله پس از مرگ پدر تنها در آن اندیشه بود که از آن چند نفری که در زمان معاویه بیعت با او را نپذیرفته بودند به سرعت بیعت بگیرد. پس آنگونه که در ترجمه ابوالقاسم پاینده از «تاریخ طبری» آمده است به ولید نوشت:

« به نام خدای رحمان رحیم
از یزید امیر مؤمنان به ولید بن عتبه. اما بعد معاویه یکی از بندگان خدا بود که او را حرمت داد و خلیفه کرد و قدرت و سلطه داد که به مدت مقرر زندگی کرد و به وقت مقرر بمرد، خدایش رحمت کناد که نیکو زیست و نیک و پرهیزگار بمرد والسلام.»
و نیز در صفحه‌ای که گویی گوش موشی بود نوشت: «اما بعد، حسین و عبد الله بن عمر و عبد الله بن زبیر را سخت و بی امان به بیعت وادار کن تا بیعت کنند والسلام.»» [جریر طبری‌، ۱۳۸۵، جلد ۷،‌ صفحه ۲۹۰۵]

وقتی این نامه به دست ولید رسید، مروان را خبر کرد تا در کار سیاست او را یاری رساند. سپس پیکی به سوی حسین و عبدالله بن زبیر فرستاد و آنان را به دارالاماره فرا‌خواند. آن دو در مسجد بودند و این فراخوانی شبانه را عادی ندانستند و گمان بردند که معاویه درگذشته است. امام حسین به خانه آمد دو رکعت نماز گزارد و به همراه ۱۹ نفر از طایفه خود به دارالاماره رفت. آنان را به حالت آماده باش بیرون قرار داد و داخل رفت. ولید خبر مرگ معاویه را رسماً به او ابلاغ کرد و اضافه کرد که موظف شده است تا از ایشان بیعت بگیرد. امام پاسخ داد: «لا خیر فی بیعه سر و الظاهره خیر»؛ «در بیعت پنهانی خیر و فایده‌ای نیست و بیعت ظاهری بهتر است.» به این ترتیب از بیعت شبانه، شانه خالی کرد. ولید این سخن امام را منطقی دید و آن را پذیرفت. اما مروان دستور یزید را یادآور شد و تأکید کرد که نباید بگذارد حسین بدون بیعت از دار‌الاماره خارج شود چرا که ممکن است فردا دیگر او را نیابد. حتی برخی مورخین نوشته‌اند که مروان از ولید می‌خواهد که در صورت امتناع بیعت از جانب حسین، آن حضرت را به قتل برساند. ولید در پاسخ مروان اظهار می‌دارد که حاضر نیست دینش را قربانی دنیای یزید کند. یعنی حاکم اموی هم خود بر این امر واقف است که این خواسته یزید از سر دنیا طلبی است و برخورد با امام حسین عواقب اخروی دارد. این خود گونه‌ای شک و بی اعتقادی نسبت به مشروعیت خلافت یزید بود چه اگر خلافت او را مشروع می‌دانست، با این صراحت از «دنیای یزید» سخن نمی‌گفت. این تشکیک در مشروعیت وقتی به گوش یزید می‌رسد عزل ولید را در پی دارد. در این صحنه از تاریخ مروان در تلاش است تا حتی با توسل به زور برای چون یزیدی از امام حسین بیعت بگیرد. بد نیست قدری به عقب بازگردیم و صحنه‌ای دیگر را از دل تاریخ بیرون کشیم و در کنار این صحنه، بازبینی کنیم.

همین مروان بن حکم که در این واقعه بر قتل حسین پای می‌فشرد،‌ زمان خلافت علی(ع)در جنگ جمل اسیر شد. وی در پیشگاه علی(ع)، امام حسن(ع)و امام حسین(ع)را میانجی خود ساخت و با وساطت ایشان آزاد شد. مطابق آنچه که در نهج‌البلاغه آمده است، حسنین(ع)گفتند: امیر مؤمنان مروان با تو بیعت کند؟ فرمود: «أوَلَمْ یبایعْنى بَعْدَ قَتْلِ عُثْمانَ؟ لا حاجَه لى فى بَیعَتِهِ، اِنَّها كَفٌّ یهُودِیه، لَوْ بایعَنى بِكَفِّهِ لَغَدَرَ بِسُبَّتِهِ. اَما اِنَّ لَهُ اِمْرَه كَلَعْقَه لْكَلْبِ اَنْفَهُ. وَ هُوَ اَبُوالاَْكْبُشِ الاَْرْبَعَه، وَ سَتَلْقَى الاُْمَّه مِنْهُ وَ مِنْ وُلْدِهِ یوْماً اَحْمَرَ»؛ «مگر پس از كشته شدن عثمان با من بیعت نكرد؟ مرا به بیعت او نیازى نیست كه بیعت‏شكن است و غدّار با دستى چون دست جهود ، مكار اگر آشكارا با دست خود بیعت كند، روگرداند و در نهان با ریشخند آن را بشكند همانا وى بر مردم حكومت كند امّا كوتاه، چندانكه سگ بینى خود را لیسد. او پدر چهار فرمانرواست و زودا كه امّت، از او و فرزندان او روزى خونین را ببینند.»[ترجمه شهیدی، ۱۳۷۴، صفحه ۵۵]

در زمینه خروج امام از مدینه غلامحسین زرگری‌نژاد مؤلف کتاب «نهضت امام حسین(ع)و قیام کربلا» معتقد است که تقریباً تمامی مورخان به روایت ابی‌مخنف اعتماد کرده و زمان احضار امام به دارالاماره را شب یکشنبه، سه روز مانده به پایان ماه رجب دانستند. ایشان معتقد است اگر چه برخی مورخان زمان خروج امام را از مدینه همان شب و به شکل پنهانی دانسته‌اند اما این سخن هم با دیگر روایات در تباین است و هم از نظر عقل و شواهد و قراین سست و نااستوار است. ایشان دلایل و شواهد زیادی بر خروج آشکار و در ملأ‌عام امام از مدینه ارائه می‌کند و بر این باور است که امام روز یکشنبه ۲۸ رجب، یعنی شب روز بعد از ملاقات با ولید، به همراه همه بنی‌هاشم به جز محمد حنفیه، از مدینه خارج می‌شود. امام هنگام ترک مدینه آیه «فخرج منها خائفاً یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین»؛ «موسى ترسان و نگران از آنجا بیرون رفت [در حالى كه مى]گفت پروردگارا مرا از گروه ستمكاران نجات بخش»[ترجمه محمد مهدی فولادوند] را تلاوت می‌کند که موسی هنگام خروج از شهر مصر آن را می‌خواند.

منابع
جریر طبری، محمد(۱۳۸۵)، ترجمه ابو‌القاسم پاینده، تهران، انتشارات اساطیر
زرگری‌نژاد، عبدالحسین(۱۳۸۶)، نهضت امام حسین(ع) و قیام کربلا، تهران، انتشارت سمت
جعفریان، رسول(۱۳۸۳)، تاریخ سیاسی اسلام(۲)، قم، انتشارات دلیل ما


کد مطلب: 13909

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/13909/پرده-اول-فرار-بیعت

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir