فرصتی که تهدید شد
1 تير 1389 ساعت 0:41
پرداختن به مؤسسه یا بنگاه وعظ و خطابه از سویی ساده و از سوی دیگر دشوار است. دلیل سادگی آن است که منابع و کتب موجود در این زمینه اندک است و با زمان کوتاهی میتوان هر آنچه موجود است را دید و بررسید.
سید غلامرضا هزاوهای: از دیگر سو به همین دلیل به دست آوردن اطلاعات لازم از منابعِ محدودِ مکتوب بسیار دشوار مینماید. در لابلای کتب تاریخی و خاطرات عصر پهلوی شاید به فراخور موضوع چند سطری از این مؤسسه سخن به میان آمده باشد و برخی زوایای تاریک را روشن کند که جمع آوری این پارههای کوتاه و نتیجهگیری از کنار هم چیدن آنها مجال فراوانی میطلبد.
بیشتر محققانی که به این موضوع پرداختهاند، اولاً بیشتر از حیات مؤسسه در دوران پهلوی اول سخن گفتهاند و ثانیاً بیشتر تحلیلها زیر سایه سنگین سیاست به دست آمده است و دیگر زوایا کمتر دیدهشده است. نگارنده نیز که نه در جایگاه تحقیق است و نه در کسوت تحلیل، نمیتواند چندان از این شیوه مرسوم تخطی کند اما در حاشیه این قبیل تحلیلها که در متن مینشاند یادآوری چند نکته را بیثمر نمیداند.
پس از آنکه انقلاب مشروطه سرانجام مطلوب خود را نیافت، به دنبال جنگ جهانی اول، هرج و مرج و نابسامانیهای سیاسی و اقتصادی در سایه ضعف دولت مرکزی روز به روز بیشتر شد و توان از مردم رنجکشیده ایران ربود. در این شرایط حتی بسیاری از روشنفکران، «مشروطه» را متهم ردیف اولِ این همه نابسامانی قلمداد کردند. این هم از بلایای تاریخی و حتی اندیشگی ماست که در پس تحولات بزرگ چندان نقش یک عامل را در کانون توجه مینشانیم که از دیگر عوامل غافل میشویم و قضاوتهای ناقص فجایع تازهای به بار میآورد.
روشنفکران این دوره، پس از تجربه تلخ مشروطه به جایی رسیدند که سخن از «استبداد منور» و «دیکتاتور ایدهآلدار» به میان آورده و به مخالفت با نظام پارلمانی و دموکراسی برخاستند. این جماعت معتقد بودند که در ایرانی که در ۱۰۰ نفر آن به زحمت یک نفر باسواد پیدا میشود، رسالت روشنفکر سلب آزادی از تودهها و نه دفاع از آزادی است. تا جایی که علیاکبر داور در روزنامه مرد آزاد مینویسد: «تنها راه رهایی ایران حاکمیت اراده مقتدر است که اختلافات امروز را با «حکم میکنم» از میان بردارد؛ زیرا ملت ایران با میل و رضای خود آدم نخواهد شد، بلکه باید سعادت را بر او تحمیل کرد.»[به نقل از اسلام سیاسی در ایران، حسینی زاده، ۱۳۸۶، صفحه ۱۰۸] روشنفکران این دوره در واکنش به مشروطه، به این نتیجه رسیدند که توسعه فرهنگی و اقتصادی بر دموکراسی و توسعه سیاسی مقدم است.
آنان علاوه بر استبداد منور، بر غرب، سکولاریسم و ناسیونالیسم نیز تأکید داشتند. ایشان در پس گسترش تفرقه و احساس خطر تجزیه ایران به آرمان ناسیونالیسم به عنوان مبنای وحدت ملی اصرار میورزیدند و از طرفی از مداخلات روحانیان در امور سیاسی و همچنین دخالت سیاسیان در امور روحانی تبری میجستند. تأثیرپذیری روشنفکران از موج گفتمان نخبهگرا در اروپای این دوره را نیز نباید از نظر دور داشت.
به هر حال رضاخانِ از این اوضاع بیخبر، با تربیت نظامی و روحیه دیکتاتور مأبانهاش بهترین گزینه برای چنین مسندی قلمداد شد.
با نظریهپردازیهای روشنفکران و حمایت روحانیان، تمام اقشار، شخصیتی چون رضاخان را طلب میکردند. رضاخان تا پیش از سلطنت خواستهها و تقاضاهای بخشهای مختلف جامعه را نمایندگی میکرد. این دوران زمانی است که وی در مراسم مذهبی به ویژه عزاداریها شرکت میکرد و گِل بر سر میمالید و در دستهها پیشاپیش هیئتها بر سر و سینه میکوفت. او حتی نشان افتخار ارتش مدرن ایران را «ذوالفقار» نام نهاد تا ارادت خود را به اهل بیت نشان دهد.
در این دوران حتی مدرس، سرشناسترین مخالف روحانی وی، هنوز به ورطه مخالفت در نغلتیده بود. مدرس و مصدق با سردار سپهی وی نه تنها مخالفتی نداشتند، بلکه از آن حمایت میکردند. مخالفت این دو با رضاخان زمانی درگرفت که صحبت از سلطنت به میان آمد. به هر حال تا این زمان هنوز رضاخان آن رضاشاه دیکتاتوری نشده بود که از مدرس تا ارانی در صف مخالفان سیاسیاش قرار گیرند و طعم زندان و ترور را بچشند.
رضاخان پس از سلطنت در فاصله کوتاهی رخ نمایاند و همان ایدهآلهای روشنفکران را یک به یک به اجرا درآورد اما اولین برخورد رضاخان با روحانیت مربوط به قیامی است که از آن به قیام حاجآقا نورالله تعبیر میکنند. در آبان ۱۳۰۶ با اعلام اجباری شدن خدمت سربازی، مردم اصفهان در اعتراض به این اتفاق به خانه حاج آقا نورالله از رهبران آزادیخواه و مشروطهطلب رفتند و شهر تعطیل شد. در پس این اعتراض بیش از ۱۰۰ نفر از روحانیان، طلاب و مردم اصفهان به قم مهاجرت کردند و خواهان لغو این قانون شدند. دولت اگر چه از این برخورد اعتراضی به وحشت افتاد اما با وعدههایی که هیچگاه جامه عمل نپوشید، بر اوضاع مسلط شد و معترضان را وادار به عقبنشینی کرد. در میان روحانیان سرشناسی که با حاجآقا نورالله همراه شدند، آقا کمالالدین نجفی(شریعتمدار)، فشارکی و سیدالعراقین نیز حضور داشتند. از میان آنان سیدالعراقین کسی که بعدها در زمان محمدرضاشاه، از طرف وی به نیابت تولیت مدرسه عالی سپهسالار گمارده میشود.
پس از این واقعه رابطه رضاشاه با روحانیت کژدار و مریز ادامه داشت. رضاشاه پس از آن در راستای مدرنیسم آمرانهاش با «متحدالشکلکردن البسه» به روحانیت اجازه نداد تا با لباس روحانی در ملأعام ظاهر شوند و لازمه پوشیدن لباس روحانی دریافت جوازی به نام «جواز عمامه» بود. وی به خوبی فهمیده بود که روحانیت از قدرتی معنوی برخوردار است که به سادگی قابلیت تبدیل شدن به قدرت مادی را دارد. این قدرت که میتوانست در مواردی محدودکننده قدرت شاهی باشد، باعث شد تا وی بیش از پیش به این گروه بیندیشد.
برخوردهای چندگانه او با روحانیت حاصل این اندیشهها بود. رضاشاه سعی داشت که تا حد امکان روحانیت را با خود همراه کند و از همکاری آنان با خود امتیاز بگیرد. بخشی را با وعدههایی آرام کرده و باقیمانده همچنان ناراضی را با زندان و تبعید و ترور از صحنه خارج کند. وی همچنین در تلاش بود تا روحانیتی وابسته تربیت کند که در مجالس عزاداری بیش از ترویج دین، تبلیغ اسلام و قرآن، بیان معارف معصومان و شرح انگیزهها و اهداف قیام حضرت اباعبدالله تملق شاه بگویند و در رسای «شهنشاه دین پرور دین پناه» که «بر قلب ملت بود پادشاه»، سخن آغاز کنند و سروده به پایان رسانند. بر ضرورت زمامداری وی یادآور شوند و اسلام و مسلمین را به قدردانی از او بخوانند. تولید چنین روحانیتی البته نیازمند برنامهریزی و صرف زمان و هزینه بود.
از طرفی ایجاد نهادی موازی حوزههای علمیه باعث میشد تا افرادی با اطلاعات حوزوی و بدون وابستگی به حوزه و احساس تعلق صنفی تربیت شوند و آن انسجام و اتحاد حوزویان از هم گسیخته شود. فارغالتحصیل چنین مؤسسهای فاقد آن تعهد اجتماعی بود که نسبت به جامعه احساس مسؤلیت کند و برای خود نقش اجتماعی قائل بوده، در جامعه حضور پیدا کرده و در سیاست دخالت کند. به عبارت دیگر رضاشاه سه طرح نظارت و کنترل، ایجاد نهاد مشابه و تغییر را در دستور کار داشت و همزمان هر سه را به پیش میبرد. وی در رابطه با ایجاد نهاد موازی «دانشکده معقول و منقول» را تأسیس کرد و «مؤسسه وعظ و خطابه» به عنوان زیر مجموعه آن در جهت تغییر روحانیت تعریف شد.
پیشتر گفتیم که علیاکبر داور از بیسوادی ملت مینالید و راه رهایی را دیکتاوری مصلح میدانست. علیاصغر حکمت طراح و مجری اصلی بسیاری از اقدامات فرهنگی رضاشاه به توصیه داور، برای حمایت از تعلیم و تربیت عامه بیسواد ملت به تأسیس «اداره تعلیم اکابر» میپردازد. اساسنامه «مجالس وعظ و خطابه و تعلیم تاریخ معاصر برای تربیت اکابر و هدایت جوانان و دانشآموزان کشور» از سه بخش تشکیل یافته بود فصل اول: مجالس وعظ و خطابه؛ فصل دوم: کنفرانسهای عمومی؛ فصل سوم: تعلیم تاریخ معاصر. از این اساسنامه میتوان دریافت که «تعلیم اکابر» عنوان کلیتری است که تشکیل «مؤسسات وعظ و خطابه» برای «مجالس وعظ و خطابه» تنها یک بخش از سه بخش آن است. در حقیقت در راستای باسواد ساختن عامه بیسواد، تقابل با روحانیت نیز پیگیری میشد. بیشتر تحلیلگران انگیزه تأسیس «بنگاه وعظ و خطابه» را از این زاویه نگریستهاند. محمد علی حسینیزاده در کتاب «اسلام سیاسی در ایران» مینویسد:«در ۱۳۱۵ برای محدود کردن روحانیت، مؤسسه وعظ و خطابه تأسیس گردید تا واعظان و مبلغانی متناسب با سیاستهای دولت پهلوی تربیت کند ولی این مؤسسه به دلیل عدم موفقیت بعد از دو سال تعطیل شد و «سازمان پرورش افکار» ایجاد گردید که از جمله وظیفههای آن برگزاری سخنرانیها و مجلسهایی در راستای سیاستهای دولت و ستایش از شاه و برنامههایش بود.»[حسینیزاده،۱۳۸۶، صفحه ۱۲۰]
مسعود کوهستانینژاد نیز ضمن بیان برخی از این سخنان انگیزههای تشکیل مؤسسه را به انگیزه فرهنگی و سیاسی تقسیم کرده و در تحلیلی مشابه به محدودیت روحانیت، عدم استمرار فعالیت مؤسسه و جایگزینی«سازمان پرورش افکار» اشاره میکند.
حسامالدین آشنا همچنین معتقد است که هدف از تشکیل مؤسسه در آخرین ماده قانون آن آمده است که میگوید:«پس از خاتمه دوره اول مدرسه وعظ و خطابه فقط کسانی حق وعظ و خطابه خواهند داشت که یا امتحانات مربوط به این شعبه را گذرانده و یا بر طبق نظامنامه مخصوص، جواز وعظ داشته باشند.»[آشنا، ۱۳۸۴، صفحه۱۳۰] وی همچنین برای بیان صراحت بیشتر در ارتباط با هدف تشکیل مؤسسه به مجله دانشکده معقول و منقول ارجاع میدهد که در آن درج شده است: «... تا پس از آنکه دوره دوساله را به اتمام رساندند، خطیب رسمی شناخته شده، توده را با سخنان خود به سوی شاهپرستی ومیهنپرستی هدایت کنند.»[همان، صفحه ۱۳۱]
این هم خود از نکات جالب تاریخ است که رضاشاه «خدا، شاه، وطن» را در کنار هم مینشاند تا هر سه را در یک مرتبه قرار داده و پرستش هر سه یکسان قلمداد شده و از مردم خواسته شود، تا جایی که اگر کسی شاه را تا حد پرستش تقدیس نکند وطنپرستی و حتی خداپرستیاش زیر سؤال میرود.
اما در سوی مقابل حسین خطیبی که با محمدتقی بهار، بدیعالزمان فروزانفر و جلالالدین همایی همعصر و همنسل است روایت دیگری از این مؤسسه دارد. وی که خود سمت منشی «فرهنگستان ایران» و تندنویسی «مؤسسه وعظ و خطابه» را به عهده داشته، از کلاس درس استادان این مؤسسه جزوه تهیه میکرده و آنها را به چاپ میرساندهاست. ایشان درسها را پرمحتوا و آموزنده ارزیابی میکند و در بیان هدف و نیت تشکیل مؤسسه میگوید: «من فکر میکنم نیت این بود که هر کسی اجازه نداشته باشد منبر رفته و موعظه کند. استفاده از این لباس و به دنبال آن وعظ و خطابه منوط به گذراندن یک دوره کلاس در دانشکده علوم معقول و منقول بود. ... مؤسسه وعظ و خطابه زیر نظر فروزانفر در دانشکده علوم معقول و منقول اداره میشد و هدف آن این بود که واعظان و اهل منبر با علوم جدید نیز آشنا بشوند و پس از فراغ از تحصیل اجازه استفاده از لباس روحانیت را داشته باشند.»[خطیبی، ۱۳۷۷، صفحه ۲۶۶]
سرفصلهای دروسی که باید در مؤسسه تدریس میشد، نسبت به حوزه دارای تفاوتهایی بود. سعی شده بود علوم جدید نیز در کنار علوم مرسوم حوزهها در سرفصلهای درسی گنجانده شود. در سندی که در آن به تبصره ۲ از ماده سوم اساسنامه استناد میشود تا دروس مؤسسه طبع و در دسترس داوطلبان مرکز و ولایات قرار گیرد، هفت درس زیر به عنوان درسهای اصلی مؤسسه بیان شده است که تا آن تاریخ به شکل جزواتی منتشر شده است.
۱-تفسیر
۲-تاریخ
۳-تاریخ ادبیات (به جای رجال)
۴-حفظ الصحه
۵-صرف
۶-معرفـهالنفس
۷-تاریخ ملل و نحل
از اظهارات برخی تحصیلکردگان مؤسسه به دست میآید که به جز معرفهالنفس که منظور روانشناسی و حفظالصحه که منظور علم بهداشت و پزشکی بوده، دروس دیگری چون زبان انگلیسی و جامعهشناسی نیز در این مؤسسه تدریس میشدهاست.
از طرفی در اسنادی دیگر به تأمین میز و نیمکت برای مجالس اشاره میشود و از تشکیل مجالس مختلط در مواقع مقتضی و ایراد خطابه توسط بانوان سخن به میان میآید. همه این موارد یعنی اراده مدرنسازی رضاشاه در ارتباط با مجالس خطابه و مدارس دینی بسیار جدی است. جدای از تحلیلهای سیاسی و البته با فرض نادیدهگرفتن نیت رضاشاه که از زبان تحلیلگران اشاراتی به آن رفت، بسیاری اقدامات در راستای مدرنسازی یا استفاده از علوم و شیوههای جدید در امر آموزش است و میتوان آن را به فال نیک گرفت. این نوسازی البته با علم به تمام شرایط آن روزگار که بخشی از آن بازنمایانده شد، در جای خود ارزشمند و قابل دفاع است. در حقیقت میتوان گفت که در ارتباط با تأسیس این مؤسسه اگر چه «حسن فاعلی» به شدت مورد تردید است اما «حسن فعلی» کمتر مورد تشکیک است. این ارزش زمانی آشکار میشود که به سیر تأسیس مدارس جدید در ایران نظری بیفکنیم.
انتقاد از شیوه مدارس قدیم یا «ملتی» از زمان امیرکبیر به شکل جدی آغاز شده بود. امیرکبیر خود با تأسیس دارالفنون اولین گام را در راستای این نوسازی برداشت. با شهادت وی و نیمهتمام ماندن سیر اصلاحاتش اگرچه فکر ترقی و تجدد نزد ناصرالدین شاه باقی بود اما منجر به اقدامی عملی نشد. ناصرالدینشاه ذیل همدلیاش با اندیشه ترقی به صدراعظم معزولش میرزا حسینخان مشیرالدوله (سپهسالار) وعده ساختن «مدارس جدید» را داده بود. اگر چه به این وعده وفا نشد اما سپهسالار با ساختن مدرسهای که تا پیش از انقلاب به نام وی بود (مدرسه عالی شهید مطهری فعلی) تلاش کرد تا در ادامه کوششهای امیرکبیر در نوسازی مدارس گامی فراپیش نهد. در همان عهد و زمان روزنامههایی در خارج از کشور منتشر میشد که به لزوم تأسیس مدارس جدید تأکید داشت. ماشاءالله آجودانی در «مشروطه ایرانی» مینویسد: «حاجی میرزا حسن رشدیه، طلبه جوانی بود که در تبریز آن زمان این بخت را داشت که در محضر پدر صاحبدل با پارهای از مطالب روزنامه «اختر» آشنا شود. در یکی از شمارههای آن خوانده بود: «بیسوادهای اروپا در هزاری ده نفر است و ... باسوادهای ایران در هزاری ده نفر.» به شیوه طلبهها مطلب «اختر» در محضر پدر به بحث گذاشته شد.
از حاصل بحث این نتیجه گرفته شد که «باید عدهای از جوانان تحصیلکرده به اروپا بروند و اصول تعلیم آموخته بیایند.» در همان زمان تصمیم داشتند که رشدیه را برای ادامه تحصیلات دینی به نجف بفرستند. عزم جزم کرد که برای آموزش دیدن به دارالمعلمین کشورهای پیشرفته برود و با فراگیری شیوه جدید آموزش به خدمت مردم میهن درآید.»[آجودانی، ۱۳۸۷، صفحه ۲۶۰] رشدیه با چنین انگیزهای میرود و در بازگشت با یاری برادرش در ایروان نخستین مدرسه به سبک جدید را دایر میکند. در خاطراتش مینویسد:«اخوی مادریم حاج ملا علی ... در مدرسه طلاب آنجا مثل دیگر مکتبداران، مکتبی داشتند.» خواستم همان مکتب او را رسمیت دهم و به صورت مدرسهای با «پروغرام مخصوص» درآورم، اما «علما مانع شدند.»
گفتندتأسیس «مکاتب و مدارس خارج از رویه اسلام» را در این محل، «اجازه شرعی» نیست.»[همان، صفحه۲۶۱] وی در ادامه خاطراتش بیان میکند که شاه در بازگشت از اروپا در ایروان توقف میکند و با رشدیه و فعالیتش آشنا شده او را به انجام این کار در ایران فرا میخواند. اما در راه بازگشت به ایران متوجه میشود که این مدرسه جدید میتواند خطراتی برای سلطنتش به وجود آورد و میگوید: «شاه مدرسهای را که در اذهان ملت تولید آن افکار کند، صلاح ملک و ملت نمیدانست.»[همان، صفحه۲۶۲] به همین دلیل رشدیه بازداشت میشود.
رشدیه در راه تأسیس مدارس جدید مشکلات فراوانی را پشت سر میگذارد. بارها با هزینه شخصی مدارسی ایجاد میکند که در آتش تعصب مشتی متحجر میسوزد. از تبریز آغاز میکند و اما در آنجا متوقف نمیشود. از شهری به شهری رفته از تحقیر و تکفیر نمیهراسد. او را به خاطر تأسیس این مدارس به «ترویج فحشا» متهم میکنند و مدارسش را ویران میسازند. اعتراض کرده مخارج تعمیر را طلب میکند.
پاسخ میدهند«مخارج تعمیر را آخوند ملاچماق میدهد». به شهر دیگری میرود. پس از تأسیس، گروهی مکتبدارها و اراذل و اوباش به پشتگرمی سلطنت به بهانه این که رسم تعلیم جدید، «طرز تعلیم آمریکائیانست» و رشدیه «مأمور آنها» است، خاک مدرسه را به توبره میکشند. رشدیه در مواجهاتش سخنان جالب دیگری میشنود. در جایی میگوید:« یکی از آقایان که مقامش عالیتر از لیاقتش بود خودداری نتوانست. گفت اگر این مدارس تعمیم یابد، یعنی همه این مدارس مثل این مدرسه باشد، بعد از ده سال یک نفر بی سواد پیدا نمیشود. آن وقت رونق بازار علما به چه اندازه خواهدشد؟ معلوم است که علما از رونق افتاد[ند]، اسلام از رونق می افتد. ... صلاح مسلمین در این است که از ۱۰۰ شاگرد که در مدرسه درس می خوانند، یک دوتاشان ملا و باسواد باشند و سایرین جاهل و تابع و مطیع علما باشند.»[همان، صفحه ۲۶۷]
پر واضح است که چنین استدلالهایی تا چه اندازه از منطق راستین اسلام و علمای راستین فاصله دارد اما گروهی اینگونه مخالفت خود را با رشدیه و رونق مدارس پشت اسلام و مسلمین مخفی میکردند و سلطنت نیز که گسترش چنین مدارسی را خطری برای خود میدید از حمایت این گروه غافل نبود.
به هر حال رشدیه با تحمل چنین مشکلاتی و پشتکار و سختکوشی بینظیر توانست تا حدودی موفق باشد و تأسیس مدارس جدید اگر چه با رشدی کُند اما رو به افزایش گذاشت. حال جان کلام اینجاست که وقتی سلطنت با هر دلیل و نیتی به حمایت از چنین مدارسی برخاسته و خود متولی نوسازی شیوه و محتوای آموزش علمای دینی شده است آیا نمیتوان از این تحلیلها که همگی از تأسیس چنین مدارسی تعبیر به تهدید کردهاند فاصله گرفت و آن را تبدیل به فرصتی برای پیشرفت و ترقی کرد؟
نگاهی که امروز به تأسیس مدارسی چون «مدرسه عالی شهید مطهری» و دانشگاههایی چون«دانشگاه امام صادق»، «دانشگاه باقرالعلوم»، «دانشگاه مفید» و «مؤسسه امام خمینی» منجر شده است، قطعاً در تقابل با آن نگاه سنتی بود که با مقاومتی شدید در برابر آن اتفاق ایستادگی کرد. البته در آن زمان شاید بزرگانی بودند که به قیمت طرد و تحقیر و منزوی شدن در حوزهها، تهدید را به فرصت تبدیل کردند و آن را قدر شناختند. شاید اگر آن روز چنین کسانی اجازه جسارت به خود نمیدادند، چنین مدارس، دانشگاهها و مؤسساتی حتی تا امروز نیز تأسیس نمیشد. به نظر میرسد آیتالله طالقانی تا آن اندازه شخصیتی موجه بود که میتوانست با رفتن به مؤسسه وعظ و خطابه آن بدبینیها را از بین ببرد. شخصیتی که حتی در مبارزه سیاسی با شاه در میان همنسلان و همعصرانش اگر اولین نباشد از سابقین و پایدارترین روحانیان در این راه بود. به همین دلیل به نظر نمیرسد که رفتن به مؤسسه و حتی تدریس در آن و همچنین حضور در دانشکده معقول و منقول به همکاری با شاه تعبیر شود و برای مبارزان سیاسی مایه سرشکستگی باشد. همچنین شخصیتهایی چون مرحوم مطهری، محمد تقی فلسفی و ... زودتر و بعدها مفتح، بهشتی، باهنر و دیگر روحانیان ترقیخواهی از این دست که همگی از تأثیرگذارترین رهبران فکری انقلاب بودند نیز در این دانشکده و مؤسسه حضور داشته و به تحصیل و تدریس در آن پرداختهاند.
با این حال رسول جعفریان در «جریانها و سازمانهای مذهبی-سیاسی ایران» در بخشی که به معرفی دارالتبلیغ پرداخته است، از مؤسسه وعظ و تبلیغ در ادامه مؤسسه وعظ و خطابه رضاخان یاد میکند و با بیان نام برخی استادان آن مؤسسه از ارتباط آن با ساواک میگوید. بابالله ثقهالاسلامی نیز برخلاف عقیده برخی دیگر از شاهدان از دو مؤسسه یاد میکند که یکی «وعظ و تبلیغ» است و دیگری «وعظ و خطابه». وی خود را دانشجوی «مؤسسه وعظ و تبلیغ» اعلام میکند و در وابستگی «مؤسسه وعظ و خطابه» به ساواک تردید دارد ولی از ارتباط آن با سازمان اوقاف مطمئن است.
ثقهالاسلامی همچنین در بیان هدف غایی و انگیزه تأسیس مؤسسه میگوید:« در همان ایام در سالهای دوم دانشکده وعظ و تبیلغ یک شایعهای به وجود آمد که وعظ و تبلیغ را برای تضعیف حوزههای علمیه قم تأسیس کردهاند. به همین جهت هم مشهور بود که بعضی از مراجع، در آن زمان با این مؤسسه مخالف بودند و حتی بین آنها و دربار گویا مکاتباتی صورت گرفته که من آن را دقیقاً نمیدانم، ولی همینطور مشهور بود، اما از اتفاقاتی که افتاد این بود که شهریه طلبههایی که از قم آمدند به وعظ و تبلیغ و به دانشکده الهیات قطع شد و برای آنها مشکل شد حتی بعضی از طلبهها میرفتند در هفته دو روز به حوزه و شبانه بر میگشتند که فردا صبح در دانشکده الهیات و وعظ و تبلیغ باشند، حضور و غیاب خیلی سختی هم میگرفتند. ... ولی وعظ و تبلیغ را ادامه دادند و خیلی با قدرت هم ادامه دادند و سالهای بعد هم مرتب امتحانات میگرفتند.»[حمید زاده، ۱۳۸۴، صفحه۶۱ و۶۲]
در مجموع «مؤسسه وعظ و خطابه» یا «وعظ و تبلیغ» دو دوره را پشت سر گذاشته است. اولین دوره در زمان رضاخان و از سال ۱۳۱۵ تا ۱۳۱۷ فعالیت میکرده است. دومین دوره که زمان تأسیس آن از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۳۴ بیان شده است، سرنوشتی عجیب یافت. مرکز اسناد ملی که صدها صفحه سند در رابطه با فعالیت مؤسسه در زمان رضاشاه دارد، حتی یک برگ سند از فعالیت آن در دوران محمدرضا ندارد.
همچنین است مرکز اسناد انقلاب که آن هم لااقل هیچ سندی در این زمینه به مراجعهکنندگان ارائه نمیدهد. حافظه شاهدان عینی نیز به طرز عجیبی هماهنگ و همراه با یکدیگر در ارتباط با این بخش از تاریخ پاک شده است. حتی یکی از محصلان این مؤسسه به کلی حضورش را در آنجا منکر شد در حالی که همکلاسانی داشت که بر حضور وی در مؤسسه اذعان داشتند. به هر حال از مجموع شخصیتهای تاریخی و محصلان این مؤسسه تنها محمدباقر دشتیانه، عبدخدایی و بابالله ثقهالاسلامی مطالبی از آن دوران به خاطر داشتند. آنچه مسلم است، در این مؤسسه استادان خوشنام و بدنام زیادی رفت و آمد داشتند اما در برخی منابع به فراخور تحلیل ذکر نام برخی از محصلان و مدرسان از قلم افتادهاست.
در این مؤسسه از آریانپور (به قول عبدخدایی) مارکسیست، حضور داشت تا حسینعلی راشد و محمدتقی فلسفی. از روحانیت درباری به آنجا رفت و آمد میکردند تا مطهری و طالقانی مبارز. جلالالدین همایی نیز از استادان مجموعه بود و بدیعالزمان فروزانفر نیز که از زمان رضاشاه در این مؤسسه دارای مسؤلیت بود، با حضور خود بر غنای علمی آن افزوده بود. افرادی چون صدرالاشراف، شیخمحمد عبده، تقیزاده، میرزا خلیل کمرهای، محمود نجمآبادی، سیدنصرالله تقوی، شیخاسماعیل مرتضوی برازجانی، سیدمحمدباقر سبزواری، آیتاللهزاده مازندرانی، الهی قمشهای، غلامرضا رشید یاسمی، محمدعلی فروغی، عباس اقبال، عیسی صدیق، شیخمحمدفاضل تونی، سیدکاظم عصار، تنکابنی و بسیاری دیگر در ادوار مختلف در کسوت استادی در این مؤسسه حضور یافتند که سایت خیمه در نظر دارد شرح حال مختصری از ایشان را منتشر کند.
منابع:
آجودانی، ماشاءالله(۱۳۸۲)، مشروطهایرانی، تهران، نشر اختران
آشنا، حسامالدین(۱۳۸۴)، از سیاست تا فرهنگ، تهران، انتشارات سروش
جعفریان، رسول(۱۳۸۷)، جریانهای سیاسی-مذهبی ایران، تهران، انتشارات خانه کتاب
حسینیزاده، سید محمد علی(۱۳۸۶)، اسلام سیاسی در ایران، قم، انتشارات دانشگاه مفید
حمید زاده، اکبر(۱۳۸۴)، مؤسسه وعظ و خطابه به روایت ثقهالاسلامی، یاد، شماره ۷۸، صص۵۵ -۷۰
رسولی، مرتضی(۱۳۳۷)، مؤسسات علمی، ادبی و دانشگاهی تهران و مشاهیر فرهنگی قبل از شهریور ۱۳۲۰ و بعد از آن، گفتوگو با دکتر حسین خطیبی، استاد سابق دانشگاه تهران، تاریخ معاصر ایران، شماره ۶، صص ۲۵۱-۲۹۲
کوهستانینژاد، مسعود(۱۳۷۰)، مؤسسه وعظ و خطابه، گنجینه اسناد، شماره ۱، صص ۱۰۰-۱۲۷
اسناد مرکز اسناد ملی ایران
کد مطلب: 13914
آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/13914/فرصتی-تهدید