آواي ربنا

1 شهريور 1389 ساعت 0:00

آوای ربنا را بخوانید.


مردم‌شناسی-ادب:
«تو»، ت و واو نيست*
ترک مي‌کنم. بي‌چون و چرا ترک مي‌کنم. هر چيزي که بد بداني‌اش. هر لباسي را که بگويي به من نمي‌آيد.
هر رنگي را که بگويي ياد چيزهاي قشنگي نمي‌اندازدت. هر کلمه‌اي را که بگويي دوست نداري بشنوي.
اصلاً دوست دارم خودت بگويي با چه اسمي صدايت بزنم؟ خودت با صداي نوشينت يادم دهي چطور بگويم «تو».
مثلاً شايد دوست داشته باشي قبلش، يک‌بار هوا را در سينه‌ام نگه دارم و بعد از يک نفس عميق بگويم «تو». چطور است؟
کنار مي‌گذارم. هر چه بگويي، مي‌ماند وسط، هر چه نخواهي، مي‌رود کنار.
اصلاً بي‌آنکه من بخواهم. قانونش همين است. قرار است فقط تو بخواهي. من دوست دارم از همه بيشتر به من نگاه کني.
* گزيده‌اي از يک شعر بلند و زيبا
سيدمرتضي توکلي

آمد خبر که من خبری دست و پا کنم
برقلب مرده‌ام شرری دست و پا کنم
ماه خدا عیان شد و درمانده مانده‌ام
در چشم کور یک قمری دست و پا کنم
سوز و فضای عطر مناجات روبه‌راه
مستولی است تا جگری دست و پا کنم
آوای ربنا و ابوحمزه مي‌رسد
باید که دیدگان تری دست و پاکنم
حال و هوای عالم و آدم عوض شده
باید که در دلم، اثری دست و پا کنم
باید از این دیار جنایت فرار کرد
باید که مقصد سفری دست و پا کنم
دل بردن از خدا که طریق عوام شد
بیچاره گشته‌ام هنری دست و پا کنم
قامت خمیدگان گنه راست گشته‌اند
کو دغدغه که من کمری دست و پا کنم
ماهش رسید و کام دلم تلخ مي‌شود
باید که زودتر شکری دست و پا کنم
مردم خلیل خالق خود گشته‌اند و من
در قصه گشته‌ام پسری دست و پا کنم
چشم رفیق مي‌نگرم، غبطه مي‌خورم
یک اشک سیر در سحری دست و پا کنم
از پیش چشم صاحب خود دور گشته‌ام
کو فرصتی که من نظری دست و پا کنم
درهای آسمان همه باز است، می‌پرند
وقتش رسیده بال و پری دست و پا کنم
چشم همه به سوی دری بین آسمان
من خیره مانده ام که دری دست و پا کنم
باب‌الحسین مانده فقط، شکر‌اي خدا
پیغام او رسیده سری دست و پا کنم
رضا تاجيک

زاهد! نشسته دست ز تن، جانت آرزوست؟
نازرده پاي در طلب از زخم نيش خار
چون کودکان بي‌خبر از راه و رسم عشق
بيرون نکرده دير طبيعت ز مُلک تن
از خسروان ملک بقا خلعت وجود
ناورده رو به مقصد و، ننهاده پا براه
يکره کمر نبسته به خدمت چو بندگان
وحدت! خيال بيهده تا کي، عبث چرا؟ جان را فدا نساخته، جانانت آرزوست؟
سير گل و صفاي گلستانت آرزوست؟
روز وصال بي‌شب هجرانت آرزوست؟
اهريمنا! نگين سليمانت آرزوست؟
بي‌ترک برگ عالم امکانت آرزوست؟
قرب مقام و قطع بيابانت آرزوست؟
همواره قرب حضرت سلطانت آرزوست؟
حور و قصور و کوثر و غلمانت آرزوست؟
وحدت کرمانشاهي

نعرة عشق
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور
خبری رفت ز گردون به شبستان ازل
آرزو بی‌خبر از خویش، به آغوش حیات
زندگی گفت که در خاک تپیدم همه عمر حُسن لرزید که صاحبنظری پیدا شد
خودگری، خودشکنی، خودنگری پیدا شد
حذر‌اي پردگیان! پرده‌دری پیدا شد
چشم وا کرد و جهان دگری پیدا شد
تا که از گنبد دیرینه، دری پیدا شد
اقبال لاهوري


از جان برون نیامده جانانت آرزوست؟
بر درگهی که نوبت ارنی همی زنند
موری نه‌ای و خدمت موری نکرده‌ای
فرعون‌وار لاف اناالحق همی زنی
چون کودکان که دامن خود اسب کرده‌اند
انصاف راه خود ز سر صدق داد نه
بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود
هر روز از برای سگ نفس بوسعید
سعدی درین جهان که تویی ذره‌وار باش زنار نابریده و ایمانت آرزوست؟
موری نه‌ای و ملک سلیمانت آرزوست؟
وان‌گاه صف صفة مردانت آرزوست؟
وان‌گاه قرب موسی عمرانت آرزوست؟
دامن سوار کرده و میدانت آرزوست؟
بر درد نارسیده و درمانت آرزوست؟
شهپر جبرئیل، مگس‌رانت آرزوست؟
یک کاسه شوربا و دو تا نانت آرزوست
گر دل به نزد حضرت سلطانت آرزوست
سعدي

یارب! گناه اهل جهان را به ما ببخش
هرچند ما نه‌ایم سزاوار رحمتت
گفتی كه مستجاب كنم گر دعا كنی
بگذر از آن گناه كه سدّ ره دعاست
قصد از دعا، اجابت امر است، ورنه من
ما را شبی به باغ پر از نرگس فلك
تا بشكفد به گلشن دل‌ها گل امید
ما را امید عفو تو مغرور كرد و بس
تا همچو دیگران به نوایی مگر رسیم
دل‌های ما كه تیره شد از زنگ معصیت
دور ار ز كاروان سعادت فتاده‌ایم
آلوده از نخست نبودیم كامدیم
اشك ندامتی نفشاندیم اگر ز چشم
روزی كه هركسی به شفیعی برد پناه
گر از خواص امت مرحومه نیستم
ما را ز اهل بیت ولایت امیدهاست
گیرم به ما معاویة نفس،‌ چیره شد
تا بر حسین عقل سلیم اقتدا كنیم
از شیخ و شاب چون همه بیمار غفلتیم
در راه علم و معرفت از ما قصور شد
تا جز طریق صدق و صفا راه نسپرم
زین تنگنای محبس تن تا برون رویم
از قربت ار به غربت دنیا فتاده‌ایم
ما را به آبروی جواد آن سپهر جود
یارب به سید النقبا شاه دین، نقی
هرچند رحمت تو فزون‌تر ز جرم ماست
عمری ز ما اگرچه ندیدی به جز خطا
ما را بدان دقیقه كه گلگون بُراق عشق
بر آن دمی كه دل‌دل میدان پردلی
یارب، بدان دقیقه كه عنقای قاف عشق
یعنی كه ذوالجناح فلك سیر شاه دین
یارب، بدان دقیقه و ساعت كه اهل بیت ما را سپس به رحمت بی‌منتها ببخش
ما را بدان چه نیست سزاوار ما ببخش
توفیق هم عطا كن و حال دعا ببخش
هم بر دعای ما اثری برملا ببخش
خود كیستم كه با تو بگویم خطا ببخش
یعنی بدین كواكب نرگس‌نما ببخش
ما را به فیض لطف نسیم صبا ببخش
گر شد خطا، بدین سخن بی‌ریا ببخش
ما را به سوز سینة هر بینوا ببخش
یارب! به نور معرفت خود، صفا ببخش
ما را به رهروان طریق وفا ببخش
ما را به حسن سابقه، روز جزا ببخش
ما را به چارده گهر پر بها ببخش
ما را به آبروی شه انبیا ببخش
ما را به لطف عام شه اولیا ببخش
تقصیر ما به حرمت خیرالنسا ببخش
ما را به رأفت حسن مجتبی ببخش
عصیان ما به خامس آل عبا ببخش
در سایة امام چهارم، شفا ببخش
ما را به علم باقر احمد سخا ببخش
ما را به زهد صادق حیدر عطا ببخش
ما را به حلم موسی جعفر‌ بیا ببخش
عصیان ما به ساحت قدس رضا ببخش
یعنی تقی به علم و عمل مُرْتقی ببخش
ما را به راه دین، نظر كیمیا ببخش
ما را به حق عسكری ذوالعطا ببخش
یا ذاالكرام به مهدی صاحب لوا ببخش
بی‌مصطفی شد از ستم اشقیا ببخش
بی‌مرتضی شد از ره جور و جفا ببخش
رو كرد در حریم شه كربلا ببخش
بی‌شاه شد به سوی حرم برملا ببخش
واقف شدند زان خبر غم‌فزا ببخش
صابر همداني

کسوف دل
سجاده‌ام کجاست؟
می‌خواهم از همیشة این اضطراب برخیزم
این دل‌گرفتگی مداوم شاید
تأثیر سایة من است
که این‌سان
گستاخ و سنگوار
بین خدا و دلم ایستاده‌ام
سجاده‌ام کجاست؟
سلمان هراتی



نماز
باغ بود و دره-چشم‌انداز پرمهتاب
ذات‌ها با سايه‌هاي خود هم‌اندازه
خيره در آفاق و اسرار عزيز شب
چشم من-بيدار و چشم عالمي در خواب
نه صدايي جز صداي رازهاي شب
و آب و نرماي نسيم و جيرجيرك‌ها
پاسداران حريم خفتگان باغ
و صداي حيرت بيدار من (من مست بودم، مست)
خاستم از جا
سوي جو رفتم، چه مي‌آمد
آب.
يا نه، چه مي‌رفت، هم زان‌سان‌كه حافظ گفت، عمر تو.
با گروهي شرم و بي‌خويشي وضو كردم.
مست بودم، مست سرنشناس، پا نشناس، اما لحظة پاك و عزيزي بود.
برگكي كندم
از نهال گردوي نزديك
و نگاهم رفت تا بس دور
شبنم‌آجين سبزفرش باغ هم گسترده سجاده
قبله، گو هر سو كه خواهي باش
***
با تو دارد گفت‌وگو شوريده مستي
مستم و دانم كه هستم...
اي همه هستي ز تو، آيا تو هم هستي؟
مهدي اخوان‌ثالث


از ما عجیب نیست دعایی نمی‌رسد
ما تحبس الدعا شده نان شبهه‌ایم
پر باز مي‌کنم بپرم، می‌خورم زمین
باید تنم پی سپر دیگری رود
با دست خالی از چه پل دیگران شوم
ای میزبان فدای تو و سفره چیدنت
من سال‌هاست منتظر یک ضمانتم
از من مخواه پیش از این زندگی کنم از تحبس الدعا که صدایی نمی‌رسد
آنجا که شبهه است عطایی نمی‌رسد
بال و پر شکسته به جایی نمی‌رسد
با روزه‌هاي ما به نوایی نمی‌رسد
دستی که وقف شد به گدایی نمی‌رسد
آیا به این فقیر غذایی نمی‌رسد؟
آخر چرا امام رضایی نمی‌رسد
وقتی برات کرب‌و‌بلایی نمی‌رسد
علی اکبر لطیفیان


کد مطلب: 14573

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/14573/آواي-ربنا

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir