کد مطلب : ۱۵۰۴۸
بررسی عقاید استاد محمدرضا حکیمی در زمینة شعر
ملاحظه در هنر تأیید بی هنریست
محمد اسفندیاری
متأسفانه و شايد با وضع فعلي شعر بايد گفت خوشبختانه، جامعة علمي ما مکانت شعري حکيمي را نميشناسد و بدو به ديدة شاعر، که هم هست، نمينگرد. حال آنکه او هم شعرشناس و ناقد شعر زبردستي است و هم شاعر و هم به فارسي ميسرايد و هم به عربي و هم شعر کلاسيک ميگويد و هم شعر نيمايي. پستر شمهاي از سرودههاي استاد را ميآوريم و اينک گزارشي ميدهيم از ديدگاهش در باب شعر و ملاحظات انتقادي او.
حکيمي در بحث ذيل عنوان «شعر، عامل مغفول»، از اهميت شعر و غفلت حوزههاي علميه از آن، چنين نوشته است:
هر فکر و فرهنگي که زبان شعر را به کار نگيرد، در حق خود کوتاهياي عظيم کرده است. شعر از قديمترين آفريدههاي روح بشري است براي نه تنها بيان، بلکه القاي احساس و درک و تلقي. انسان روزي که خواست سخن را به رسالت بفرستد، شعر را اختراع کرد. در حقيقت شعر را براي آن گفت تا خود در سخن خود پنهان گردد و به همه جا برود. شعر را براي آن گفت تا احساس و فکر و انديشة خويش را منتقل کند، نه اينکه دربارة آنها چيزي بگويد.
... عالمان بزرگ نيز، مانند شيخ کليني و شيخ ابوالنضر عياشي و شيخ صدوق و شيخ عبدالعزيز جلودي و شيخ مفيد و سيدمرتضي و سيدرضي و ... دربارة شعر کتابها نوشته و کارها کردهاند. آيا تفسير تبيان شيخالطايفة طوسي حاکي از اين نيست که بنيانگذار حوزة علمي نجف و عالم بزرگ شيعه و نويسندة کتابهاي فقه و دعا و ... و دو کتاب از چهار کتاب (کتب اربعة) حديث، يکي از بزرگترين شعردانان و شعرشناسان سدة پنجم است؟ آيا کتاب بزرگ مناقب ابن شهر آشوب، سراسر آکنده از شعر مذهبي نيست؟
با اين حال، چرا در حوزهها اين امر، که تأثير عظيمي در وسعت ديد و درک نيز دارد، مورد غفلت باشد؟ چرا درس شعر و شعرشناسي را مانند علماي سلف نداشته باشيم؟۱
ميدانيم که شعر از مقولة هنر است و حتي در مقايسه با نثر هنري و ادبي، هنريتر است و بدينرو، سختگيري بيشتر در اينباره شايد و حکيمي در اين عرصه، بسيار سختگير است و سختپسند؛ هم به لحاظ هنري و هم به لحاظ مضموني:
شعر فارسي به طور کلي ميراثي متعالي و مجموعهاي متعالي نيست؛ بلکه گزيدة آن اين چنين است و ملاک گزينش و پيرايش منحصر به جنبههاي فني و هنري و ارزيابيهاي ادبي و لفظي نيست، بلکه بعد محتوايي و مضموني نيز ملاک است. بخشي نه چندان اندک از شعر فارسي از اين لحاظ فاقد ارزش و در مواردي ضدارزش و ضداخلاق اسلامي و انساني است.۲
از نکاتي که حکيمي بر آن پاي ميفشارد، پيرايش اشعار است از طريق عرضة آن به استادان شعرشناس. وي ميگويد شعر نيازمند است به:
۱. «پيرايش کيفي» و ۲. «پيرايش کمي» و هر يک از اين دو پيرايش نيز دو بخش دارد: ۱.۱. «پيرايش کيفي لفظي» و ۱.۲. «پيرايش کيفي معنوي» و ۲.۱. «پيرايش کمي اختصاري» و ۲.۲. «پيرايش کمي حذفي».۳
اما مگر ممکن است شاعري، پس از عرقريزي روح، شعري بسرايد و خود آن را بپيرايد و برخي ابياتش را به دور افکند؟ مگر نه اين است که شاعران، شعر خويش را به کمال ميبينند و سرودة خود را به جمال؟ آري، چنين است و چنين است که حکيمي توصيه ميکند پيرايش شعر بايد از طريق عرضة آن به شعرشناسان باشد:
در پيرايش کيفي (لفظي يا معنوي)، بايد شعر ... نزد استادان مسلم، که واجد علم نقد و ذوق آن و توانا بر پيرايش باشند، خوانده شود ... و هر چه آن استادان، بر حسب ملاکهاي فني و دريافتهاي ذوقي، دربارة «نواقص لفظ» يا «نقايص معني» بگويند، پذيرفته آيد ... .
و در پيرايش کمي (اختصاري يا حذفي)، بايد پس از عرضة شعر و اثر، هرگاه استاد ناقد چنين لازم ديد که شعر -در مجموع- مختصر گردد، يا ابياتي معين از آن حذف شود، چنان کنند ... .
کمتر ميشود که شاعر، بهويژه در دوران جواني و ناپختگي سني و تجربي و ادبي و هنري، آنچه بگويد در خور ثبت و عرضه باشد و به اصطلاح، غث و سمين نداشته باشد ... . پس بايد شاعر شعر خويش را بر استادان واجد صلاحيت و ناقدان توانمند شعر بخواند و از آنان درخواست کند تا هر چه به نظرشان ميرسد، بگويند و هيچ ملاحظهاي نکنند ... .۴
استاد حکيمي همانقدر که شعر را، يعني شعر خوب را، دوست ميدارد، از شعر بد بيزار است و آن را برنميتابد و درست همين است؛ زيرا کسي که چيزي اصيل را دوست دارد، بايد بدل آن را دشمن داشته باشد و قلبش را خريدار نباشد. شعر از مقولة هنر است و به گفتة استاد: «ملاحظه در کار هنر تأييد بيهنري است.»۵
شعر سرودن هيچگاه «ضرورت» ندارد (به معناي دقيق کلمة «ضرورت»)؛ اما گاه سخن ضرور است و اگر سخني گفته يا نوشته نشود، چيزي بر زمين ميماند. به ديگر بيان، ميشود هرگز شعر نسرود، ولي نميشود هيچگاه سخن نگفت، پس چون شعر سرودن ضرورت ندارد، اگر کسي شعري سرود، بايد خوب و هنرمندانه باشد. باري، مقصود از سخن گفتن، رساندن مقصود است، اما مقصود از شعر سرودن، رساندن هنرمندانة مقصود است. پس شعر يا بايد هنرمندانه سروده شود يا سروده نشود.
گفتن و نوشتن، لزوماً هنرمندانه نيست و اساساً هنرمندانه بودن شرط آن نيست. ممکن است کسي سخنرانياي کند يا کتابي بنويسد و صبغة ادبي و هنري نداشته باشد و با وجود اين مقصود خويش را القا کند و در اين صورت کسي او را ملامت نميکند که گفتار و نوشتارش هنرمندانه نيست. گفتار و نوشتار ممکن است هنرمندانه باشد، که سزاوار تحسين است و ممکن است هنرمندانه نباشد، که سزاوار تقبيح نيست؛ ولي شعر از اساس، مقولهاي است هنري و هنر شرط آن و لذا بايد هنرمندانه باشد و اگر نباشد، نقض غرض است و هدم هنر. پس يا نبايد شعر گفت يا بايد شعر خوب گفت. خوب گفته است ابنمناذر:
لا تَقُلْ شِعراً و لاتَهمُمْ بِه
و اِذا ما قُلتَ شِعراً فَأجِد
و درست گفته است منوچهري:
شعر ناگفتن به از شعري که باشد نادرست
بچه نازادن به از ششماهه افکندن جنين۶
پس در عرصة شعر، سختگيري شايد؛ ولي در حوزة شعر ديني، دو چندان سختگيري بايد، زيرا مسامحه در اين حوزه، هم صدمه به هنر است و هم صدمه به دين؛ اگر کسي شعري در وصف طبيعت يا معشوقة خويش يا در حسب حال خود گفت و سست بود و بيارزش، به شعر و هنر صدمه رسانده است و نه به مقدسات؛ ولي اگر شاعري در موضوع دين شعري سرود که نادرخور بود و سطحي، هم به هنر زيان رسانده است و هم به دين.
آري، شعر ديني را، اگر استادانه و هنرمندانه باشد، بايد قدر نهاد و شاعرش را بر صدر نشاند و بدو صله داد؛ اما اگر سست و سخيف باشد، بايد به آب شست و شاعرش را به زير کشيد و گوشش را ماليد.
با اين شقشقه، اميد ميرود که علت سختگيري حکيمي دربارة شعر و شعر ديني دانسته شود. حالا ميرسيم به بثالشکواي ايشان:
حالا چه عرض کنم که چه بسيار از مجموعهها و اوراق و جزوههايي که به نام شعر مذهبي، چه به سبک کهن و چه به سبک نو، عرضه شده ... ماية ننگ فرهنگ مذهبي است. نبايد اينگونه اشعار، به نام شعر مذهبي، خوانده شود، نبايد چاپ شود، نبايد نشر شود ... . اصولاً شعر سست، هر چه باشد، گفتن آن، شنيدن آن، به نام شعر مذهبي نارواست ... . کسي که ميخواهد شعر مذهبي بسرايد، بيش از هر چيز بايد «شاعر» باشد؛ با همة مواهب خدادادي و امکانات استعدادي و تحصيلات و اطلاعاتي که براي «شاعر» لازم است ... .
البته ممکن است، گاهگاه، کساني تحت تأثير حالتي، يا رؤيا و خوابي ... کلماتي منظوم در مناقب ائمه –ع- بر زبان آورند و بسرايند، اما اين گفتهها، تا هنگامي که شاعر استادي نسروده باشد و به حد نصاب شعر نرسيده باشد و جامع شروط نباشد، در خور نشر و بستن آن به دنبال مذهب و مقدسات نيست.۷
معالاسف وضع بسياري از مرثيههاي مذهبي، که در سوگ اهل بيت سروده شده، بسيار بد است و ماية وهن مذهب و موجب مظلوميت مضاعف پيشوايان شهادت و بلاغت. هم بايد بر مظلوميت تاريخي اهل بيت گريست و هم مظلوميت عصري ايشان که چنين مرثيههايي دربارة آنان سروده ميشود. آن نادرهمرداني که شهادت، خانهزادشان بود و بلاغت را حجت بودند، با چنين اشعاري سست، به انسانهايي سرشکسته و ذليل تنزل داده ميشوند. استاد حکيمي در اينباره نوشته است:
... نبايد مرثيهاي ساخت که دلمردگي بيافريند. هيچ يک از شهادتها و مصيبتهاي ائمة ما و مجاهدان بزرگ شيعه خالي از عنصر حماسه نبوده است. هيچگاه انکسار، زبوني، ضعف در آنها راه نداشته است، پس چرا آدم معتقد، اينگونه به مفاهيم و وقايع والاي مذهب خويش وهن وارد کند، به اين نام که مرثيه ميسرايد و ثواب ميبرد. کدام ثواب؟ در برابر چه خدمتي؟ يا چه عرض ارادتي؟ يا چه اعتلا بخشيدني به سطح معنويات؟۸
پايان اين بحث را اختصاص ميدهيم به گزارشي کوتاه از برخي سرودههاي حکيمي. يادآور شويم که وي پروردة حوزة علمية خراسان است و اين حوزه در گذشته به دو ويژگي مشارٌبالبنان بود: ادبيات و نقد فلسفه. درس ادبيات در آن سامان به برکت وجود ميرزا عبدالجواد اديب نيشابوري (اديب اول) و شيخ محمدتقي اديبنيشابوري (اديب ثاني)، گرم و جدي بود. طلاب حوزة خراسان، از طلاب ديگر شهرها، ورود بيشتري در ادبيات داشتند و دورة مقدمات و درس ادبيات را جديتر ميگرفتند. بدينرو عدهاي طلبگي را، که با خواندن ادبيات آغاز ميشود در حوزة مشهد آغاز ميکردند و از شهرهاي دوردست و گاه از قم، به مشهد ميرفتند. طلاب ديگر حوزهها در برابر طلاب خراسان، بيم داشتند حديثي يا شعري بخوانند؛ مبادا که اعراب کلمهاي را غلط بخوانند.۹ و گاه که چيزي بدون غلط ميخواندند و آخر آن را وقف ميکردند، از طلبة خراساني ميشنيدند: اعراب آخر کلمه را ظاهر کن!
حکيمي در چنين حوزهاي که سطح ادبياتش بسيار بالا بود، رشد کرد و پس از آنکه در طي سه سال يک دوره ادبيات عرب و منطق خوانده و تدريس کرده بود، به درس اديب ثاني حاضر شد و بار ديگر به مدت دو سال آن درسها را تکرار کرد و روزي سه تا پنج درس از آن استاد گرفت.
او سالها عضو ثابت انجمني بود که عبدالعلي نگارنده، شعرشناس بزرگ خراسان آن را اداره ميکرد و نامبردار بود به انجمن ادبي فردوسي. در اين انجمن، شاعران بزرگ خراسان و گاه شهرهاي ديگر، به هم ميرسيدند و شعر ميخواندند و ميشنيدند و نقد ميکردند. حکيمي ۱۲ سال (۱۳۳۳-۱۳۴۵)، عضو اين انجمن بود و در اين مدت، شماري زياد ديوان شعر، به عربي و فارسي، خواند و شخصيت ادبي خود را شکل داد.
نخستين شعري که از حکيمي شناسايي شد، قصيدهاي به عربي در بيش از ۴۰ بيت است که در ۱۹ سالگي سروده و به استادش (اديب ثاني) تقديم داشته است. اينکه طلبهاي فارسيزبان در ۱۹ سالگي بتواند چنين قصيدهاي بسرايد و جرئت ورزد که آن را به اديبي دقيقالنظر تقديم کند، از مايهوري او در ادبيات نشان دارد و اطمينانش به شخصيت ادبي خويش. حکيمي دربارة اين قصيده ميگويد:
پس از اينکه درسهايم نزد مرحوم اديب پايان يافت، به فکر افتادم تا سپاسگزارياي معروض حضور استاد بدارم. آن روزها، اندکي قدرناشناسي نيز از سوي برخي نسبت به استاد اتفاق افتاده بود و استاد را اندکي افسردهخاطر ساخته بود. جبران اين افسردگي را نيز ميخواستم، کرد. اين شد که من، به عنوان طلبة حوزة ادب و درس اديب، مانند کسي که پاياننامه ميگذراند، قصيدهاي در ثنا و ستايش استاد و مقام علمي و تربيتي او سرودم و نسخة آن سروده را، شب نوروز (نوروز ۱۳۳۳ ش)، به وسيلة برادرم، محمد حکيمي، به منزل استاد فرستادم و صبح فردا، که به ديدار نوروزي نزد ايشان رفتم و ديگران نيز ميآمدند، مورد تعبير و تشويقي بزرگ قرار گرفتم.۱۰
آن تعبير و تشويق بزرگ چه بود؟ حکيمي، به عمد، در اينباره چيزي نگفته است؛ ولي اين بود که اديب ثاني از وي به «متنبي جوان» تعبير کرد و از آن قصيده و اين طلبة ۱۹ ساله، شگفت زده شد و گفت: من نه علم حکيمي را تا اين حد ميدانستم و نه ذوقش را.
قصيدة استاديه چنين آغاز ميشود:
اَلْحمد لِلّهِ رَبِّي باريِ النَّسَم
مُعطِي الْعَطايا الْحَکيمِ الْعَدلِ في الّقِسَم
هُوَ الَّذي وَهَبَ الذَّوقَ السَّليمَ لَنا
وَ الذَّوقُ ذلِک عِنْدِي اَعْظَمُ النِّعَمِ۱۱
حکيمي در همان سالهاي طلبگي چند ارجوزة منطقي و فلسفي و کلامي ساخت؛ از جمله ارجوزهاي که نظم متن تجريدالاعتقاد خواجه نصيرالدين بود و ارجوزهاي شامل قواعد علم منطق و با عنوان المنطقالمنظوم. هيچ يک از اين سه ارجوزه به پايان نرسيد. اينک ابياتي از ديباچة منظومة منطق:
نَحمَدُ مَنْ فِي کُلِّ شيءٍ آيتُه
مَطلوبُ اَشکالِ الْوجودِ طاعَتُه
مَنْ بِالشُّروطِ اَنْتَجَ الْقِياسا
و بِالْفُصولِ نَوَّعَ الْاَجناسا۱۲
حکيمي در حدود سال ۱۳۴۰، هنگامي که ۲۵ سال داشت، قصيدهاي سرود که استقبال از قصيدة عينية ابنسينا بود. قصيدة گرانسنگ شيخالرئيس را، که شامل ۲۰ بيت است، بسياري از عالمان بزرگ استقبال کردهاند و حکيمي نيز که در آن هنگام طلبهاي جوان بود و شرحالاشارات ميخواند، جرئت ورزيد و در ۲۹ بيت به استقبال آن رفت. در قصيدة حکيمي، نکاتي از اسرار شناخت و شهود نفس آمده و در بيت ششم آن، رمزي نهفته است.
اين قصيده را «هر کس شنيد گفتالله در قائل» حکيمي در اين قصيده، شاعري نکرده، ساحري کرده و سالکان را راهبري. هنگامي که علامه شيخ محمد صالح حائري سمناني، نويسندة کتاب حکمت بوعلي سينا، اين قصيده را شنيد و سرايندة جوانش را ديد، سخت اعجاب کرد؛ با آنکه وي خود قصيدة ابنسينا را در ۲۰۰ بيت استقبال کرده بود و در شعر عرب، عديمالمثال شمرده ميشد.
همچنين هنگامي که بديعالزمان فروزانفر، رکن ادبيات دانشگاه تهران و استاد استادان، اين قصيده را از زبان حکيمي شنيد، سخت شگفتزده شد و گفت: شما به من ظلم کرديد که تاکنون شما را نشناختم. حتي يک نفر در دانشگاهها، مانند شما يافت نميشود.
قصيدة مزبور با اين بيت آغاز ميشود:
طالَ الْوُقوفُ لَدَي الْحِمي بِتَطَلُّعِ
وَ مَسارِحُ الدَّهناءِ وَ شْيُ الْاَدْمُعِ
يعني درنگ جستوجوگران، بر درگاه حريم محبوب، بس به درازا کشيد و در آن حال، همه سوي را اشک خونين چشمانتظاران نگارين کرده بود.
و در اواخر اين قصيده آمده است:
وَ اعْزُل خَلابِسَ تَعتَريکَ فَانَّها
صُوَرٌ يُسَوِّلُها رُسومُ الْمَربَعِ۱۳
یعنى این سرگرمیهاى باطل را که بر دل هجوم میآورند به یک سوى نه؛ اینها همه چون نقشهاییاند بر دیوار منزلگاهى یا رباطى که همى خواهند راهرو را به خویش سرگرم دارند و از راه باز.
استاد حکیمى را مسمّطى است در ۱۴ بند، در ثناى آلمحمّد، خاصّه امام رضا (ع) که اینک بند هفتم آن را فرا دست میدهیم:
هُم اُصولُ الْکَونِ اَنوارُ التَّجلّى بَحرُجُودٍ
وَ بِهمْ آدمُ قَد نالَ بِتکریمِ السُّجُودِ
وَ بِهمْ لاحَتْ علومٌ هِىَ اسرارُ الْوجودِ
وَ بِهمْ یُرجى نَجا›ُ الْخلقِ فى یومِ الْورودِ
سیَّما ثامِنُهم سِرُّ نهایاتِ الشّهودِ
وَ دَلیلُ الْکلِّ نحوَ الذّاتِ فى عینِ الصّفاتِ۱۴
یعنى آل محمّد اصول کائنات، فروغهاى تجلّى خدایى و دریاى بخششاند. از فرخندگى آنان بود که آدم به کرامتِ سجود ملائکه مکرّم گشت.
و از مدرسة آنان علومى ظاهر شد که همانها اسرار وجود است و در روز رستاخیز، تنها امید نجات مخلوق آناناند.
بهویژه هشتمین آنان که [راهبر] سرّ نهایى شهود حقیقت اوست و اوست راهنماى همة خلق که به دلیل اتّصاف به صفات خدایی، همه را به ذات حق رهنمونى میکند.
استاد حکیمى را قصیدهاى بدیعیّه است که به ثناى حضرت ولیعصر (عج) ویژه ساخته و آن را «دُموعٌ على سَفح» (اشکى بر دامنة کوهسارى) نامیده است. میدانیم که هر یک-دو بیت قصیدة بدیعیّه داراى یکى از صنایع بدیعى است و بیتى بدون صنعت در آن وجود ندارد. بدیعیّة استاد حکيمي که نیمهتمام است، شامل ۴۰ بیت است و ۱۴ صنعت بدیعى در آن یافت میشود. فیالمثل در بیت اوّل، غیر از توریه به نام نوعى بدیعى (در «مطلع حسن»)، نام علم «بدیع» و نام قصیده نیز، به توریه، آمده است:
بَدیعُ مَطلعِ حُسنٍ فى ذُرَى الْعَلَم
اَجرى دُموعى على سَفحٍ بِذى سَلَمٍٍ۱۵
یعنى درخشش حسنى بدیع و نوآیین، در قلّهساران کوه عَلَم، اشک مرا بر دامنة آن کوهساران همواره فروریخت؛ دامنهاى که درختان سَلَم آن را فروپوشانیده بود.
از اشعار عربى حکيمي بگذریم و نمونههایى از پارسیسرودههاى او را بياوريم؛ از جمله در خور ذکر است غزلى با عنوان «تشنهکام» و با این مطلع:
غمِ آن نیست که در آتش غم سوختهایم
حسرت ما همه این است که کم سوختهایم
نقشى از پرتو ما در خم این پهنه نماند
آفتابیم که بر بام عدم سوختهایم۱۶
همچنین استاد راست غزلى با عنوان «خانهزاد قفس» که چنین آغاز میشود:
چون توانم که وصال تو تمنّا نکنم؟
دل به آتش زدهام، سوزم و پروا نکنم
خانهزادِ قفسم، عیب مگیرید اگر
گل به باغ آید و من میل تماشا نکنم۱۷
«گل وحشی» نیز غزل دیگرى است از استاد که چنین پایان مییابد:
حاصلى جز برگ زرد این باغبان از ما ندید
بر درخت زندگى نگرفته پیوندیم ما
چون گل وحشى دمیدیم از میان سنگلاخ
از طراوتهاى طرف باغ دل کندیم ما۱۸
استاد را ۱۰ رباعى است در مدح امام رضا (ع) و ارض طوس؛ از جمله:
در بارگهت به صد امید آمدهام
با موى سیه رفته، سپید آمدهام
گفتند «رضا»، رضا شود از همهکس
من در پیِ فیض این نوید آمدهام۱۹
همچنين:
بر خاک حریم طوس رخسار بنه
رخسار به خاک حرم یار بنه
تا در حرم دوست شفا یابد دل
بر خاک حریمش دل بیمار بنه۲۰
همچنین استاد راست قطعهاى شامل سه بیت:
یاد آن روزى که در کوى تو راهى داشتیم
دیده را روشن به امید نگاهى داشتیم
ما ز خون دل به این گل رنگ و بویى دادهایم
گر به روز عید گلچین سوز و آهى داشتیم
باد هم ما را بلند از خاک این صحرا نکرد
کاش در این خاکدان خود قدر کاهى داشتیم۲۱
شمارى از اشعار فارسى استاد منتشر شده است۲۲، امّا اغلب سرودههایش، فارسى و عربی، در آب و آتش رفته است؛ آن هم به دست سراینده! اینک آنچه باقى مانده در دفترى گردآمده با عنوان برگ زرد که به خطّ استاد است و در دست این شاگرد و دریغا که استاد در آغاز این دفتر مرقوم داشته است: «... و در هر حال، هیچگاه مایل نیستم چیزى به عنوان مجموعة شعر از این بنده به چاپ برسد.» پس
بگذار، دلم گفت چو بَرنایی، بگذار
بگذر تو هم اى دل، به دل گفتم بگذر
پينوشتها:
۱. ادبيات و تعهد در اسلام، ص ۲۲-۲۴.
۲. سپيدهباوران، ص ۲۵۰.
۳. همان، ص ۳۰۴-۳۰۶.
۴. همان، ص ۳۰۶-۳۰۷. نيز در اينباره رجوع شود به: محمد اسفندياري، کتابپژوهي: پژوهشهايي در زمينة کتاب و نقد کتاب (چاپ اول: قم، نشر خرم، ۱۳۷۵)، ص ۷۲-۷۵.
۵. سپيدهباوران، ص ۳۰۷.
۶. همچنين ابوالفتح بستي گفته است: «فَانْ لَم تَجِدْ قَولاً سَدِيداً تَقُولُه / فَصَمْتُک عَنْ غَيرِ الَّدادِ سَدادٌ. يعني چون سخني استوار و درست نيافتي که بگويي، سکوتت از سخن نادرست، درست است ناصر خسرو نيز گفته است: آن به که نگويي چو نداني سخن ايراک / ناگفته بسي به بود از گفتة رسوا. همچنين سعدي گفته است: چون نداري کمال و فضل آن به / که زبان در دهان نگه داري.
۷. شيخ آقا بزرگ تهراني، ص ۵۳-۵۶.
۸. همان، ص ۵۴.
۹. ايرج ميرزا در وصف حوزة خراسان گفته بود: برادر جان خراسان است اينجا / سخن گفتن نه آسان است اينجا / همة طلاب او داراي طبعاند / نه تنها پيرو قرّاء سبعند / نشسته جنبي اديبي / ز انواع فضاي با نصيبي
۱۰. مهدي محقق، يادنامة اديب نيشابوري (تهران، مؤسسة مطالعات اسلامي دانشگاه مکگيل و دانشگاه تهران، ۱۳۶۵)، ص ۱۸-۱۹.
۱۱. همان، ص ۱۹.
۱۲. ادبيات و تعهد در اسلام، ص ۱۳۵.
۱۳. همان، ص ۳۱۶-۳۱۸؛ مکتب تفکيک، ص ۴۲۵-۴۲۷.
۱۴. ادبيات و تعهد در اسلام، ص ۲۹۸.
۱۵. همان، ص ۲۲۲.
۱۶. محمد عظيمي، از پنجرههاي زندگاني: برگزيدة غزل امروز ايران (چاپ دوم: انتشارات آگاه، ۱۳۷۷)، ص ۶۳۰.
۱۷. همان، ص ۶۳۰.
۱۸. نعمت ميرزازاده (م. آزرم) و محمدرضا شفيعي کدکني (م. سرشک)، شعر امروز خراسان، (مشهد، انتشارات توس، ۱۳۴۲)، ص ۳۶۹.
۱۹. از سرودههاي چاپ نشدة استاد، مندرج در دفتري دستنويس، با عنوان برگ زرد.
۲۰. نيز.
۲۱. نيز.
۲۲. علاوه بر منابعي که ياد شد، نيز رجوع شود به: علياکبر گلشن آزادي، صد سال شعر خراسان، به کوشش احمد کمالپور (کمال) (مشهد، مرکز آفرينشهاي هنري آستان قدس رضوي، ۱۳۷۳)، ص ۲۱۵-۲۱۷.