صخره و درخت و آبشار در صفحة سپيد «زندگي» زير تابش خورشيد سرخ
محمدرضا زائری
1 آبان 1389 ساعت 0:00
حكيمي دردمند و عالمي دينشناس كه منشأ آشنايي و آشتي بسياري از روشنفكران و هنرمندان و اديبان معاصر با معارف اسلام و مكتب اهل بيت بوده و باني و باعث حركتها و جريانهاي فرهنگي ديني متنوع گرديده است
فرهنگ: يادش هزار بار به خير ، آن كتابهاي جذاب و خواندني كه جلدشان يك رنگ سفيد تخت داشت و گوشة سمت راست بالاي جلد يك دايره سرخ بود و اولين كتاب كه خواندم «فرياد روزها» و آرزوها و نثر زيباي شاعرانهاي كه هنوز نرمريز واژههاي آهنگينش در گوشم هست وقتي معلم ادبيات سال دوم راهنمايي برايمان خواند و من شيفته شدم و تازه فهميدم نويسندهاي كه كتابهايش را در ميان كتابخانه پدرم ديده بودم كيست.
بزرگمردي كه خورشيد خونين شيعه را چون نمادي ماندگار هنوز نه تنها بر پيشاني كتابهاي خويش كه بر تارك پويههاي مردانة زندگي بابركت خويش دارد ، علامه محمدرضا حكيمي خراساني است كه كلماتش چون ابيات شعر حافظ و سعدي شيريني حافظه و زبانم بود . گاه عباراتي كه در اهداي نخستين چاپ جلد اول دایر\ المعارف بزرگ و گرانسنگ «الحيا\» به امام خميني آورده بود : «أكبر مصلحٍ تغييريّ و أعظم قائدٍ ثوريّ ظهر في هذا القرن ، فخلق المظاهرات الجماهيرية ...» و گاه قصيدة شورانگيزش در مدح حضرت ثامن الحجج كه با اين بيت شروع مي شد : «سحرا قد لاح نجمٌ في الدياجي ثم غابا ... فرماني ناظرا أكشف عن ذاك نقابا» و ميخواندم و ميآموختم ، گاه از نوشتههاي زيبا و شاعرانه و گاه از وسواس سخت او در چينش حروف و صفحات و پردازش كتابهايش ، گاه از انديشههاي مترقي و عميقش و گاه از معرفي شخصيتهايي چون شرفالدين و آقابزرگ تهراني و علامه اميني و ...
سالها گذشت تا اين اسطورة دوران نوجواني را روبهرو ببينم ، در روزگاري كه دغدغه و اهتمام ما يافتن گنجهايي بود كه در ميان مردمان پنهانند و جهاني بنشسته در گوشهاي و مصداق «لو جئته لرأيت الناس في رجلٍ ... والدهر في ساعةٍ ، والأرضَ في دارٍ» و يك روز سراسيمه به قم ميرفتيم و دست بوسي آيت الله العظمى نجفي مرعشي و يك روز شتابان به مشهد ميشتافتيم به ديدار آقاميرزا جواد تهراني ، يك روز در تهران پيش علامه محمد تقي جعفري زانو ميزديم و يك روز خوشي و شادمانيمان كامل بود كه مرحوم سيدمحمد محيط طباطبايي را زيارت كرده بوديم.
در چنين حال و هوايي شيفتة علامه حكيمي بوديم كه ميدانستيم گوشهگير است و خلوتگزين و نه تن به مصاحبه ميدهد و نه زبان به مصاحبت ميگشايد و دلخوشيمان يادش بود با دوستان همدل و همراه و گاه تماشاي تصويري كه كسي توانسته بود جايي به دست آورد از مرد سپيدموي تنهايي كه چون سيدجمال الدين اسدآبادي تن به ازدواج نداده است و وصي فكري دكتر علي شريعتي بوده و آثار قلمياش پيش از خرداد ۴۲ زمينهساز تحول باور و انديشة نسلي شده كه در بهمن ۵۷ طومار طاغوت را درهم پيچيدند .
دانشمند فرزانهاي كه اگر به قالبها و آداب مرسوم گردن مينهاد و به جاي نفوذ در مؤسسه فرانكلين در حوزه و حجره ميماند و عمامه از سر بر نميداشت و به جاي مقالات ادبي و فكري تقريرات درس خارج فقه و اصول بزرگان حوزة مشهد را منتشر ميكرد امروز از بزرگترين مراجع فقهي و علمي حوزه بود.
حكيمي دردمند و عالمي دينشناس كه منشأ آشنايي و آشتي بسياري از روشنفكران و هنرمندان و اديبان معاصر با معارف اسلام و مكتب اهل بيت بوده و باني و باعث حركتها و جريانهاي فرهنگي ديني متنوع گرديده است.
نميدانم نخستين بار يك شامگاه سرد در صحن مدرسه بود كه آن مرد سپيدموي تنها را ديدم كه سر به زير و آرام قدم ميزد يا نيمروزي گرم در غرفة دفتر نشر در نمايشگاه كتاب ، شايد هم در تاريكي مسجدي در خيابان وحدت اسلامي وقتي چراغها را براي روضه خاموش كرده بودند و او به آهستگي و بيصدا وارد شد و گوشهاي نشست و وقتي به سرعت بيرون رفت ، در پياش رفتم و بهانهاي براي گفتن و شنيدن جستم . نميدانم چه گفتم و چه شنيدم - شايد اظهار ارادتي ساده و شايد خواندن چند بيتي شعر و شايد پرسيدن سؤالي – هر چه بود بهانهاي بود تا پيرمرد سربهزير را قدري بيشتر نگهدارم و در چين و چروك صورت سپيدش خيره شوم و موهاي بلند سر وصورتش را كه برق ميزد تماشا كنم و بيشتر صدايش را بشنوم.
چندسالي گذشت تا بهانههاي بهتري پيدا كنم و لطف پدرانه و محبت استادانهاش شوق پريشانم را در برگيرد و در تهران مهمان منزل ساده و خلوت آسمانياش شوم يا در قم بر سفرة خاطرات و گفتارها و درددلهايش بنشينم ، گاه روايتي نغز يا حديثي پرمغز بشنوم و بنويسم و گاه در پرسشي دست حيرت به دامن راهنمايياش زنم.
برخلاف برخي از نامداران و مشاهير؛ هرچه بيشتر ديدمش بر ارادت و اشتياقم افزوده شد و هرچه بيشتر در محضرش نشستم شواهد افزونتري از اخلاص و صداقت و صلاح باطن و خلوص نيت اين مجاهد خستگيناپذير دريافتم.
گمان ميكنم بتوان او را به عنوان نماد روشنفكري حوزه - با تمام اقتضائات و لوازم اين تعريف – برشمرد ، كه هم به مبادي و اصول باورها و افكار اصيل و تغييرناپذير خود پايبند است و هم اسير قالبها و ظواهر نميشود و در پي احياي امر اهل بيت و نشر معارف والاي شيعي در جهان امروز است.
از همين روي با تمام جهد و جدّ خود در پي اصلاح، به لوازم ضروري تبليغ ، از پيرايش نثر سره فارسي و زبان نو در ارائة پيامهاي ديني تا روزآمد شدن و شناختن جهان توسط مبلغان دين ملتزم شده و براي اداي اين رسالت از آب و نان گذشته و جان و جهان را فدا كرده است.
استاد علامه محمدرضا حكيمي ، از مفاخر حوزة خراسان و از فرهيختگان كمنظير فرهنگي و علمي معاصر ايران است كه نه به اشتغالات و دلمشغوليهاي ناچيز گرفتار آمده و نه در كنج حجرهاي نمور و تنگ از واقعيتهاي زندگي و دنيا غافل شده ، بل كه با جمع ابعاد گوناگون و حفظ ضرورتهاي مختلف براي اداي وظيفة بزرگ خويش كوشيده است.
اگر در دانشنامة بزرگ «الحيا\» از قسط و عدل و فقر زدایي ميگويد و در نامه به فيدل كاسترو از عظمت رسالت اسلام در گسترش عدالت اجتماعي مينويسد يا بعد از جنگ ۳۳ روزة حزب الله لبنان در ستايش پاكبازي مجاهدان و رهبرشان سيدحسن نصرالله قلم ميزند اين كلامي گذرا نيست كه جوششي از درون و سوزشي از درد و رنج قرون است و نه امروز و ديروز كه از آغاز تحصيلات طلبگي بدين داغ و سوز شناخته شده است.
اگر از سر ايمان به رسالت بزرگ خود ، با صراحت و صداقت و بيپروا و ملاحظه سلاح قلم برميدارد و از آفات و آسيبها مينويسد و فرياد بيداري سر ميدهد هرگز به دام افراط و تندروي نميافتد و در همه برهههاي مختلف و فتنههاي رنگرنگ ، بهانه براي سوءاستفادة بدخواهان فراهم نميكند و انتقاد مشفقانه و سوز و درد خيرخواهانه او را از صف انقلاب و نظام اسلامي جدا نميسازد.
امروز هر چند بيماري و كسالتهاي متعدد جسم و جان خستهاش را بسيار افسرده و آزرده است و تاب و توان سالهاي پيش را يكباره از او گرفته است، باز چنان مجاهدي خستگيناپذير با نشاط و سرزندگي هم مسائل روز را تعقيب ميكند و هم در اندك فرصتهاي ميان بيماري و گرفتاري قلم در دست دارد و ميدان جهاد فكري و فرهنگي را رها نميكند.
هنوز هم دلخوشي و اميد دل نوجوان و تن پير و رنجور ما آن پير سپيدموي سپيدجامه است كه با لهجة شيرين مشهدي از احاديث گهربار اهل بيت ميخواند و بر توجه به ساحت مقدس ولي عصر توصيه ميكند و از جاري پيام بعثت در عاشورا و غدير تا ظهور مهدي آل محمد عليهمالسلام ميگويد.
عمرش دراز باد، اين صخرة سختجان و ديرپاي كه به دلگرمي سنگريزههاي ساحل در برابر قويترين موجها ايستاده است.
سايهاش گسترده باد ، اين درخت ريشهگستر و ثمربخش كه در زير برگهايش گلهاي فراوان پناه گرفتهاند و رنگ ميگيرند و باغ ميآفرينند.
و بارش و خروشش روزافزون باد، اين آبشار خروشان و فريادگر كه در سكوت و خشكي كوير سبزهزاران ميزايد و نهرها جاري ميكند و صداهاي ماندگار در گوش تاريخ و آينده از انسان و زندگي ...
كه سرچشمههاي «حيا\» را از كهنترين گنجهاي آسماني نهفته در زمين تاريخ مييابد و رودارود ميگسترد در صفحات فكر و گوش و چشم هر كه جوياي زندگي است.
تا زندگي هست و جهان ...و تا انسان هست، اين صخره و درخت و آبشار جاويدان باد .
کد مطلب: 15049
آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/15049/صخره-درخت-آبشار-صفحة-سپيد-زندگي-زير-تابش-خورشيد-سرخ