گل و زمستان
1 آبان 1389 ساعت 0:00
براي قيصر امينپور
فرهنگ-ادب:
گل و زمستان
سيدمرتضي توكلي
گرداگرد صندلي تو
زنبوركان
پي شهد اعلا
شيشههاي خالي از تو
و مشترياني كه مأيوس برميگردند
*
آه... تو از قريه ما رفتهاي
و تصويرها در بكارت پير ميشوند
بي هيجاني كه ثبت شود
يا تنفسي كه در مسير بازدم
به احترام عطري بايستد
اينقدر همهچيز پرهياهو است
كه سرفههاي تو حتي
يادم نيست
خاطرم نيست
حركت موهايت در تكانههاي هر سرفه
و خندهات كه:
فكر كن هميشه در كنارت هستم!
*
قريه پير
عصا به زمين ميكوبد
تا خانة خالي تو
- يك روز طول ميكشد-
تو بهزور ميخندي
*
هر غروب
دست لاي موهايت ميبري
خورشيد آخرين پچپچهايش را با گندمها ميكند
تو از پلههاي اداره
مثل هر روز پايين ميروي
كارت ميزني
دربست ميگيري
-به خيال خودت-
*
اينجا
گردادگرد صندلي تو
در حسرت گردههايت
زنبوركان مغموم بافتني ميبافند
انگاري كه اين زمستان
سايهاش مستدام باشد
* براي قيصر امينپور؛ استاد قيصر امينپور- مهر۸۹
کد مطلب: 15309
آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/15309/گل-زمستان