منبر رفتن در قلب شيطان بزرگ

حجت الاسلام اسلامي 6 سال در آمريكا تبلیغ كرده است؛

ماهنامه خیمه , 11 ارديبهشت 1395 ساعت 14:26

اصولا انسان چه در ایران چه امریکا و آفریقا و چه آدم عادی یا پروفسور باشد نیاز به موعظه دارد که قرآن هم این را می‌گوید. در آنجا بیشترین کاربرد منبر‌ها و سخنرانی‌ها‌‌ همان منبرهای سنتی ما هستند. مثلا یکی از کسانی که آمد و خیلی جلوه کرد آقای قرائتی بود، که تفسیر قرآن به زبان ساده می‌گفت و مردم آنجا هم نیاز به همین دارند.



منبر رفتن در همين كشور خودمان و سخنراني كردن براي همين مردم با وجود اين همه رسانه و سرگرمي سخت است. حالا تصور كنيد كسي مي‌خواهد در آمريكا و براي ايرانيان مقيم آمريكا كه هزار و يك صداي ديگر را هم مي‌شنوند منبر برود و حرف حساب بزند. با حجت الاسلام اسلامي فرزند شيخ عباسعلي اسلامي قرار گذاشته بوديم تا درباره پدرش گفت‌و گو كنيم ولي موضوع بحث به پيشنهاد خود حاج آقا تغيير كرد و نشستيم پاي حرف‌هاي كسي كه ۶ سال در آمريكا منبر رفته و از اسلام و قرآن حرف زده.




شما قبل از رفتن به آمریکا در ایران چه کاری انجام می‌دادید؟

من قبل از آن ۲۰ سال در دانشگاه تدریس می‌کردم و ۳ دوره مدیر گروه معارف اسلامی دانشگاه علامه طباطبایی بودم. البته دانشگاه شهید بهشتی و پیام نور هم تدریس کرده‌ام و ظهر‌ها در وزارت مسکن و شهرسازی امام جماعت بودم، مشاور دینی و فرهنگی و مذهبی هم بودم. اواخر سال۶۳ کارم در دانشگاه شروع شد که اولین دانشگاه، دانشکده اقتصاد بود كه در خود اداره دانشگاه هم مسئولیت دفتر رهبري را بر عهده داشتم. زمانی که در دانشگاه مشغول شدم، گروه معارف تازه تاسیس شده بود که نقش بسیار سازنده‌ای داشت و رفته رفته از لحاظ کیفیت بهتر می‌شد. کلاس‌های گروه معارف بر عهده من بود. تامین اساتید گروه معارف که کار بسیار سختی بود بر عهده من بود. چون ما استاد زیادی در این زمینه نداشتیم و بعد هم من مسئولیت گروه معارف را بر عهده گرفتم. اولین دانشگاهی که گروه معارف داشت دانشگاه علامه طباطبایی بود.



شما آن موقع فقط تحصيلات حوزوي داشتيد يا در دانشگاه هم درس خوانده بوديد؟

من آن زمان فوق لیسانس تاریخ و فلسفه را داشتم و آن موقع روحانیون انگشت شماری مدرک دانشگاهی داشتند. اولین گروه معارف اسلامی را در دانشگاه من تشکیل دادم و برایم به عنوان مدیر گروه معارف حکم زدند و گروه معارف اسلامی از نظر کمیت دانشجو وسیع‌ترین گروه بود. دانشکده علامه بزرگ‌ترین دانشگاه علوم انسانی است و همه رشته‌ها را دارد همه رشته‌ها باید دروس معارف را می‌گذراندند و ما در هفته حدودا ۲۰۰ کلاس معارف داشتیم و تامین استاد در آن زمان بسیار مشکل بود. من یادم هست یکی از کلاس‌هایم در دانشکده روان‌شناسی و علوم تربیتی قزوین بود استادی را آنجا معرفی کردند که استاد خوبی بود ولی بچه‌ها کلاسش را دوست نداشتند و آخر مجبور شدم خودم سر کلاس بروم و به دلیل اینکه وقت نداشتم خواستم همه را یک جا جمع کنم که برای ۱۲۰ دانشجو در سالن ورزشی تدریس مي‌کردم.



از چه زماني به فكر رفتن به آمريكا افتاديد؟ پيش زمينه و برنامه‌اي داشتيد يا همين طوري پيش آمد؟

یک روز به منزل آمدم، دیدم خانمم می‌گویند که از دفتر آقا و از بخش امور بین الملل تماس گرفتند و با شما کار داشتند. من تماس گرفتم و گفتند اگر می‌شود با هم جلسه‌ای داشته باشیم و من به آنجا رفتم و به من پیشنهاد کردند که به آمریکا بروم. من ابتدا تعجب کردم، چون می‌خواستم به قم بروم و آنجا زندگی کنم. تمایلی نداشتم ولی آن‌ها گفتند حداقل الان اقدام کنیم که برای ماه رمضان آنجا باشم و فردای آن روز اقدام کردند و بعد از یک هفته گفتند که دعوتنامه حاضر است و به دبی رفتم و در سفارتخانه آمریکا مصاحبه کردم. آنجا صفی بسيار طولانی تشكيل شده بود و همه منتظر بودند وخانم‌‌ها با وضع نامناسبی ايستاده بودند که من گفتم من نمی‌آیم. کسی که همراهم بود گفت ما با زحمت این زمان را گرفته‌ایم شما در صف بایستید. خلاصه رفتم و مصاحبه کردم و از جمله سوالاتی که از من پرسید این بود که گفت برای چه می‌خواهید بروید؟ گفتم برای سخنرانی مرا دعوت کرده‌اند و این رسم ماست. من برای این می‌خواهم به آنجا بروم که درس اخلاق بدهم. یک برگه به من داد و گفت از نظر ما ایرادی ندارد و ما باید این را بفرستیم تا جواب بیاید. گفتم چقدر طول می‌کشد آن‌ها گفتند ۳ هفته‌ای طول می‌کشد تا جواب بیاید. سه هفته شد و جواب نیامد و از طرف دانشگاه برای من کلاس گذاشته بودند و برنامه‌های دیگر هم داشتم. بعد از یک ماه و ۵ روز جوابش آمد و اقدام کردند و رفتم.



قبلش براي چه می‌خواستید از تهران به قم بروید؟

کمی خسته شده بودم. ۲۰ سال از صبح در دانشگاه تدریس می‌کردم و رفت و آمد و سختی کار بود. می‌خواستم کارم را به دانشگاه قم منتقل کنم. اولین دانشکده‌ای که در قم تاسیس شده بود دانشکده قضائی بود که من رفتم و صحبت کردم و خیلی هم استقبال کردند. خواستم به آنجا بروم. دانشگاه علامه دانشکده‌های پراکنده‌ای داشت و زمانی که می‌خواستم از دانشکده‌ای به دانشکده دیگر بروم گاهی حدودا ۲ ساعت در ترافیک بودم و واقعا کلافه شده بودم. غده تیروئیدم هم پرکار شده بود و من مدت‌ها در حال معالجه بودم و وضع جسمی‌ام به هم ریخته بود و به خاطر همین می‌خواستم خودم را به قم منتقل کنم که یک مرتبه این اتفاق افتاد و از طریق لندن به واشنگتن رفتم.

با توجه به تصوراتی که ما از آمریکا داریم. شما يك دفعه از فضایی با بار بسیار مثبت وارد فضایی می‌شوید که بار منفی برايتان داشته. اولین مواجهه‌تان با آن سرزمین چگونه بود؟

من قبل از رفتن به امریکا چند سفر به اروپا رفته بودم که آخرین سفرم به بلژیک بود. که یک ماه رمضان را آنجا بودم. ظهر‌ها جلسه و نماز و سخنرانی بود و شب‌ها سالنی بود که ایرانی‌ها و عرب‌ها در آنجا جمع می‌شدند و من هم فارسی و هم عربی صحبت می‌کردم. بعد به آلمان رفتم و بعد به اتریش که این سفرم چون سفری تبلیغی بود حدود ۳ ماه طول کشید. لذا با دنیای غرب نا آشنا نبودم. چون هم زبان فرانسه و عربی بلد بودم و هم تجربه خارج از کشور را داشتم، پیشنهاد شد که به آمریکا بروم.



انگلیسی هم بلدید؟

خیلی کم.



چطور فرانسه بلديد ولي انگليسي نه؟

برای اینکه قبل از آن تقریبا ۲ سال در فرانسه بودم و از موقعیت استفاده کردم و به دانشگاه سوربن رفتم و فوق لیسانس تاریخ فلسفه‌ام را در سال ۱۹۸۰ از آنجا گرفتم. از اواخر ۵۹ تا ۶۲ آنجا بودم. این دوره را در آنجا گذراندم و برای پایان نامه‌ام کتاب مرحوم شهید مطهری به نام فلسفه وجود حضرت مهدی را انتخاب كردم. آن‌ها کلا دوست داشتند بدانند مبنای اعتقادی ما چیست. از آنجا که برگشتم، به دانشگاه علامه رفتم و عضو هیأت علمی شدم. پس این آشنایی من باعث شد که زیاد نگران نبودم. فقط گاهی به فکرم می‌رسید که وارد دنیای ناشناخته‌ای می‌شوم که درباره مردم و مذهب آن‌ها هیچ نمی‌دانم. ولی مکانی که به آنجا می‌رفتم مرکز اسلامی واشنگتن بود که در مریلند واشنگتن واقع است که توسط آن مرکز دعوت نامه را برایم فرستاده بودند. وقتی وارد شدم مرا به منزل يك روحانی که مدیر آنجا بود بردند.

حاج آقای بحرینی ایرانی هستند و حدود ۸ سال است كه در آنجا زندگي مي‌كنند. منزل ایشان بودم. فردا شب به مرکز اسلامی واشنگتن رفتیم که بسیار بزرگ بود.ماه رمضان و زمان افطار بود و جمعیت بسیار زیادی آنجا جمع بودند و نماز جماعت خواندیم و من منبر رفتم و صحبت کردم. آن شب گذشت و فردا شبش هم همان‌گونه بود. قرار بر این بود که ماه رمضان در‌‌ همان جا باشم که روز دوم آقای بحرینی به اتاق من آمد و گفت از نیویورک تماس گرفته‌اند و اصرار دارند که شما به آنجا بروید. گفتم آقای بحرینی من اصلا نمی‌خواستم به اینجا بیایم و حالا هم که امده‌ام می‌خواهم همین‌جا باشم. آن شب گذشت و فردا شب گفتند که این‌ها هنوز هم اصرار دارند و گفت من بلیط هواپیما گرفته‌ام و خودم شما را به آنجا می‌برم و برمی‌گردم. به اتفاق ایشان به نیویورک رفتیم و آنجا از دفتر نمایندگی سازمان ملل که سفیرش آقای دکتر ظریف بود آمدند فرودگاه و ما را به دفترشان بردند و بعد به‌‌ همان مرکز اسلامی رفتیم.



مركز نيويورك با مركز اسلامي واشنگتن چه فرقي داشت؟

فرقش با واشنگتن این است که چون نیویورک بزرگ‌ترین شهر آمریکاست و تراکم جمعیتی بالایی دارد، خانه‌های کوچک و آپارتمانی دارد. در کنار‌‌ همان مرکز اسلامی یک آپارتمانی بود که قبل از من هم حدود ۸ سال آقای دكتر آقا تهرانی آنجا بودند. من هم‌‌ همان جا ساکن شدم و آن ماه رمضان گذشت و بعد از آن هم اصرار كردند که باید بمانی و من گفتم باید برگردم. آن‌ها هم گفتند تا زمانی که ویزایت وقت دارد باید بمانی و ویزایم ۶ ماه زمان داشت. از اینجا هم تماس ‌گرفتند که بمان و برنگرد و ما خانواده‌تان را هم می‌فرستیم و این سرآغاز ماندن من در آنجا شد

این مرکز از بزرگ‌ترین مراکز آنجا است که برای ایرانی‌هاست. البته ملیت‌های دیگر هم به آنجا می‌آیند. جمعیت امریکا ۳۱۰ میلیون است که ۵ تا ۶ درصد جمعیتشان مسلمان هستند. جمعیت یهودی‌ها تقریبا ۳ تا ۴ درصد است. البته آن‌ها کاری کرده‌اند که نشان بدهند جمعیتشان بیشتر است. طبق قوانین آمریکا مذهب آنجا آزاد است.‌‌ همان مدرسه‌ای که گفتم گاهی ۵۰۰ تا ۶۰۰ دانش آموز دارد كه از ۳۳ ملیت هستند. از کل مناطق آسیایی و آفریقایی و اروپایی و آمریکایی که همه مسلمانانی معتقد و محکم هستند. به خاطر همین ۳۳ ملیت در طول سال، جشنی در مدرسه به نام اینترنشنال دی برگزار می‌شود که همه بچه‌ها با پرچم و لباس منطقه خودشان می‌آیند که پدر و مادر‌ها و شهردار آن منطقه دعوت می‌شوند و حتی از سازمان ملل هم مهماناني دعوت مي‌شوند.



هزينه اين فعاليت‌ها و برنامه‌ها چطور تأمين مي‌شود؟

یکی از کارهایی که کرديم این بود که مرکز را به سمت رویکردهای مردمی برديم که مردم توجه و کمک کنند. مردم آنجا عادت کرده بودند که اینجا برای ایران است و ایران باید خرج کند. من از مردم می‌خواستم کمک کنند و مقدار کمی جمع می‌شد. از طرفي براي بنياد علوي كه قبلا هزينه‌ها را تامين مي‌كرد هم مشكلاتي بوجود آورده بودند و به دستور قاضي پول‌ها مسدود شده بود. یک بار با رئیس بنیاد حرف زدم و گفتم شما باید به این‌ها بگویید که کار بنیاد لنگ است و ایشان گفتند که قاضی باید اجازه بدهد. گفتم با قاضی قرار بگذار. قرار گذاشتیم و همه آمدند و من هم رفتم و يك ساعت و نیم حرف زدم. قاضی گفت شما الان چه می‌خواهید؟ گفتم ما الان با مشکل مواجه شده‌ایم. گفتم شما بچه داری؟ گفت بله دارم. گفتم کار ما این است که بچه‌ها را به مرکز می‌بریم و تربیت دینی و اخلاقی می‌کنیم و شما اگر بخواهید جلوی این کمک را بگیرید جلوی تربیت هزاران نفر را گرفته‌اید. او خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و گفت من الان ۵۰ هزار دلار به شما می‌دهم و شما صورت حساب‌ها را بیاورید که من بقیه‌اش را هم به شما بدهم. ما هم دقیق صورت حساب‌ها و رسید‌ها را جمع کردیم و برایش فرستادیم و بقیه آن را هم داد و الان هنوز بودجه بنیاد زیر نظر دفتر قضایی آنجاست و قاضی باید اجازه بدهد و پرونده‌شان هم هنوز به جایی نرسیده است و دارند سعی می‌کنند که بتوانند آن را حفظ کنند.



كمي بيشتر براي‌مان از فضاي فرهنگي و مذهبي ايرانيان در آمريكا بگوييد.

فضای دینی و مذهبی مسلمانان غیر ایرانی به خصوص شیعیان، فضایی مطلوب و خوبي است؛ اما متاسفانه ایرانی‌ها فرهنگ خاصی دارند. یکی اینکه اختلاف بین‌شان زیاد است. ایرانی‌های آنجا نزدیک ۲ میلیون نفر هستند. بیشترین مهاجران خارجی در آمریکا ایرانی هستند که اکثریت در کالیفرنیا زندگي مي‌كنند. ایرانی‌ها به چند بخش تقسيم مي‌شوند. یک بخشی ایرانی‌های یهودی هستند، به خصوص در خود نیویورک. چون نیویورک مرکز اقتصاد است و در خود منهتن مراکز تجاری و فروشگاه‌های بزرگ وجود دارند. اين‌ها اکثرا یهودی‌هایی هستند که قبلا در ایران زندگی می‌کردند مثلا یهودی‌های مشهدی و اصفهانی و شیرازی و... و آنجا هرکدام‌شان هم برای خودشان یک مرکز دینی دارند و خیلی با هم متحد هستند و هوای همدیگر را دارند. بین آن‌ها طرفداران اسرائیل هم هستند ولی خیلی از آن‌ها یهودیانی هستند که به این مسائل کاری ندارند و دنبال کار و پول و زندگی هستند و عجیب علاقمندند به ایران. من با پیرمرد و پیرزن‌هایی برخورد داشته‌ام که تا صحبت ایران می‌شد اشک‌شان درمي‌آمد و می‌گفتند تمام آرزوی من این است که در ایران بمیرم.

یک بخشی از ایرانی‌ها طاغوتی‌هایی هستند که به مذهب و دین کاری ندارند. سرمایه دار‌هایی که صاحب کمپانی و شرکت هستند و برای خودشان زندگی می‌کنند. و بخشی از ایرانی‌ها مذهبی‌های به اصطلاح روشن فکری هستند که دارند آنجا زندگی می‌کنند و همه‌شان برای خودشان مرکزی درست کرده‌اند. یا کلیسایی را گرفته‌اند و یا مکانی دیگر که حتی آنجا شب‌های جمعه مراسم دعای کمیل هم دارند. این‌ها مذهبی هستند ولی به انقلاب و نظام چندان اعتقاد ندارند.

مثلا در نیوجرسی مرکزی به نام مرکز نور و دانش هست که کلیسایی را گرفته‌اند و به‌‌ همان سبک کلیسا نگه داشته‌اند و شب‌های جمعه در آنجا جمع می‌شوند و دعای کمیل می‌خوانند و به هیچ چیزی مقید نیستند و با‌‌ همان شکل بی‌حجاب خود هستند. من یک بار به آنجا دعوت شدم و زمانی که وارد آنجا شدم دیدم سالن پر است از افراد بی‌حجاب و مرد‌ها با تیپ کراوات زده و...این نشان می‌دهد خلأي در انسان هست که در هر جايي که زندگی می‌کند به مکانی نیاز دارد که در کنار مراسم دینی و دعا و نماز خودش را آرام کند. پول داده‌اند و مکانی را خریده‌اند که آنجا دعایی بخوانند و نمازی بخوانند. در خود نیویورک هم دکتری از دوستان بنده هست که دندان پزشک است و سالنی را اجاره کرده‌ و مراسم‌هایشان را آنجا برگزار می‌کنند. به دلیل اینکه آن‌ها خیلی نیازمندند.

روزی کسی به من گفت که در یکی از فروشگاه‌های بزرگ نیوجرسی بودم که دو خانم آمدند و از خانمی بی‌حجاب پرسیدند که اینجا مسجدی نیست و او گفت اگر می‌خواهید همین طوری بروید و شرکت کنید در همین نیوجرسی هست ولی اگر می‌خواهید به مکان متدین‌ها بروید به مسجد امام علی بروید. تقریبا اين مرکز به نام انسان‌های متدین و مذهبی شناخته می‌شود. خود نیویورک شاید ۱۵۰ مسجد داشته باشد که غالبا در دست سنی‌ها است و شیعه‌های پاکستانی و هندی و افریقایی و... هم هستند. عرب‌ها هم هستند که مراکز مختلفی دارند و برنامه‌هایی منسجم دارند و در امور مذهبی بسیار متعصبند.



چرا ايراني‌هاي مقيم آمريكا به قول شما اين‌قدر با هم اختلاف دارند؟ سياسي است يا اعتقادي؟

ایرانی‌های آنجا به چند گروه تقسیم می‌شوند. یک قسمت از آن‌ها مذهبی‌هایی هستند که حتی مقلد هستند و همه چیز را قبول دارند ولی نسبت به حکومت کمی بی‌تفاوتند. یک قسمت هم به ولایت فقیه و حکومت معتقدند. در امریکا اکثریت ایرانی‌ها اعتقاد درستی ندارند و دلیل آن هم این است که قبل از انقلاب مهاجرانی که به امریکا می‌رفتند کسانی بوده‌اند که برای تحصیل بوده و یا کار تجاری و بعد از انقلاب انسان‌های بی‌دین هم مهاجرت کردند. لذا جمع ایرانی‌هایی که آنجا هستند جمعی به هم ریخته با عقاید مختلف است. به همین دلیل اختلافی شدید بین ایرانی‌ها وجود دارد. به ویژه در انتخابات ۸۸ ضربه‌هایی که به آنجا خورده شد را دیدم كه اثر بسيار بدي داشت. مثلا حتی دوستانی که مسجد می‌آمدند هم عده‌ای سبز و عده‌ای سرخ شدند. من هم سعی کردم این قضیه به مسجد کشیده نشود. جوان‌هایی که آنجا هستند حرف مرا گوش می‌کردند و از آن‌ها خواستم که بحث‌های سیاسی را به مسجد نکشانند.

یکی از مراکزی که در تمام دوره‌ها در مقابل بسیاری از مسائل مقاوم بود، مسجد ما بود. خود نیویورک مرکز همه تنش‌ها بود. فاصله ما از منتهن یک ربع بود که جلوی سازمان ملل ایرانی‌ها تحصن کرده بودند. این وضعیت ایرانی هاست؛ اما در عین حال قشری از ایرانی‌ها هستند که هم مقید و هم مذهبی و متعصب هستند. ما در مرکز سه جلسه مهم در طول سال داریم که یکی سه شنبه‌ها دعای توسل و یکی ۵ شنبه‌ها دعای کمیل و یکی شنبه شب‌ها که خیلی‌ها که شب‌های دیگر وقت ندارند، شب تعطیلی به آنجا می‌آیند. غربت آنجا نا‌خودآگاه اثرات روحی و روانی‌اش را می‌گذارد و اکثریت در هم ریختگی روحی و روانی دارند. خیلی‌ها به آنجا رفتند که موفقیت‌هایی را به دست بیاورند که به دست نیاورده‌اند. حتی کسانی که آنجا موفق هستند هم در خود خلا حس می‌کنند و زمانی که با آن‌ها صحبت می‌کنیم می‌گویند آرزویمان این است که در ایران زندگی کنیم. یکی از مهم‌ترین نقش‌های مراکز اسلامی در آنجا آرامش بخشیدن به مسلمانانی است که در آنجا هستند و روحانی اولین نقش را در این زمینه دارد. الان در مرکز اسلامی نیویورک کسانی شرکت می‌کنند که گا‌ها حداقل باید یک ساعت رانندگی کنندتا به مركز برسند. ولی می‌آیند برای اینکه فضایی روحانی و معنوی است و بقیه را هم می‌بیند.



منبرهایی که در امریکا داشتید چه تفاوتی با منبر‌هایتان در ایران داشتند؟

اصولا انسان چه در ایران چه امریکا و آفریقا و چه آدم عادی یا پروفسور باشد نیاز به موعظه دارد که قرآن هم این را می‌گوید. در آنجا بیشترین کاربرد منبر‌ها و سخنرانی‌ها‌‌ همان منبرهای سنتی ما هستند. مثلا یکی از کسانی که آمد و خیلی جلوه کرد آقای قرائتی بود، که تفسیر قرآن به زبان ساده می‌گفت و مردم آنجا هم نیاز به همین دارند. مهم‌ترین چیزی که آنجا نیاز است این است که من بتوانم آیه‌ای از قرآن یا حدیثی را برای آن‌ها باز کنم. یکی از موثر‌ترین مجالسی که هم جمعیت زیادی دارد مجالسی است که به نام امام حسین‌عليه السلام صورت می‌گیرد. مثلا مراسم محرم. الان مثل سابق نیست که سخنرانی‌ها يك ساعته باشد و مردم خسته شوند. سخنرانی‌ها کم شده و با این وجود ایرانی‌ها تا نیمه‌های شب عزاداری می‌کنند. این تاثیر وجود مقدس امام حسین(ع) است.



شما در این ۶ سال که آنجا بودید چه نقطه‌های مثبتی در فرهنگ امریکایی دیده‌اید؟

آنجا تقریبا شهر ۷۲ ملت است. در شهرهایی که امریکایی‌های اصیل زندگی می‌کنند پابرجایی خانواده بسیار بیشتر است. هم از نظر دینی تقید بهتری دارند و هم از نظر خانوادگی انسجام بهتری دارند. چیزی که من در این‌ها دیدم آن صداقتی است که نسبت به هم دارند و دروغ نمی‌گویند و توهین نمی‌کنند و زندگی گرمی دارند. ولی بین مهاجر‌ها انسجام خانوادگی وجود ندارد. متاسفانه خیلی‌ها از ایران به آنجا می‌روند و ازدواج می‌کنند و حتی گاهی با اختلاف سنی‌های بالا حتی تا ۳۰ سال با هم ازدواج می‌کنند و آن دختر به خاطر اینکه به آنجا برود تن به این ازدواج می‌دهد و این باعث جدایی می‌شود.


کد مطلب: 30060

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/30060/منبر-رفتن-قلب-شيطان-بزرگ

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir