بچه هيأتي
علی مهر
1 اسفند 1381 ساعت 11:37
روضهي حاج آقا كه تمام ميشود اشكهايت را پاك ميكني. حال خوشي داري. دوست داري همان گوشه بنشيني و فكر كني. فكر كني به دشت كربلا، به شب عاشورا، به خيمهها، خيمهي امام عليهالسلام، به حرفها و عهدهاي ياران امام عليهالسلام، به قاسم عليهالسلام، به حضرت ابوالفضل عليهالسلام، به نگهبان او و... هنوز گهگاه شانههايت ميلرزد
روضهي حاج آقا كه تمام ميشود اشكهايت را پاك ميكني. حال خوشي داري. دوست داري همان گوشه بنشيني و فكر كني. فكر كني به دشت كربلا، به شب عاشورا، به خيمهها، خيمهي امام عليهالسلام، به حرفها و عهدهاي ياران امام عليهالسلام، به قاسم عليهالسلام، به حضرت ابوالفضل عليهالسلام، به نگهبان او و... هنوز گهگاه شانههايت ميلرزد. صداي مدّاح به خود ميآوردت. ميخواند. بلند ميشوي. آرام آرام به سينه ميزني. دم ميگيرد. جواب ميدهي. سينهميزني. مجلس گرم ميشود. چراغها را خاموش ميكنند. بعضيها پيراهنهايشان را درآوردهاند. پيراهنت را درميآوري. هوا دم كرده. محكم، منظم ، سه ضرب به سينه ميكوبي...
نيم از شب گذشته است. مجلس، تمام ميشود.
ـ برويم هيأت... الآن سينهزنيشان شروع ميشود؛ حاج... مداحي ميكند و...
خستهاي، پلكهايت سنگين شده، پاهايت همراهي نميكند.
ـ اجرتان با اباعبدالله، خيلي حال داد. راستي ساعت چند است؟ دو ساعت مانده تا اذان صبح!
نميداني چرا امروز، همه چيز به نماز ختم ميشود؟!
حاج آقا ميگويد: «امام عليهالسلام براي برپاداشتن نماز، قيام كرد». در روضهاش از نماز امام عليهالسلام ميگويد و از آن دو نفر ياران، كه ظهر عاشورا جلوي امام ايستادند و در برابر تيرهاي دشمن، خود را سپر قرار دادند، تا امام نماز را اقامه دارد. مداح هم كه ميخواند از نماز امام عليهالسلام ميخواند. چيزي روي شانههايت، بلكه روي گردنت، سنگيني ميكند.
ظهر شده. دسته رسيده است به مسجد، اذان از گلدستهها پر ميكشد روي سر جمعيت. سايهاش روي سرت سنگيني ميكند. به خودت ميگويي: «كاش نماز صبحم...»
و خودت را دلداري ميدهي: «به جايش ديشب در عزاداري، سنگ تمام گذاشتم.»
از خودت ميپرسي: «به جايش...؟»
به خودت جواب ميدهي: «مگر چيزي ميتواند جاي نماز را بگيرد؟»
ماندهاي چه كار كني؟ درماندهاي و خجل، مداح ميخواند: «حالا زماني است كه آقا اباعبدالله عليهالسلام هم آماده ميشود براي برپا داشتن نماز».
ناخودآگاه بلند ميشوي. مرددّي، آهسته گام برميداري، انگار روزنهاي يافتهاي. هر چه به در مسجد نزديك ميشوي روزنه بزرگتر و پرنورتر ميشود. آستينهايت را بالا ميزني. پا تند ميكني: خدايا! خودت ببخش!
کد مطلب: 8368
آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/8368/بچه-هيأتي