سؤال ذهن خانم بزرگ

1 تير 1383 ساعت 8:49

تمام شماره هاي نشريه ي خيمه را تهيه کردم و خط به خط مطالعه نمودم، اما پاسخي براي سؤال خود نيافتم. در کتاب هاي ديگر هم جست و جو کردم؛ CDعاشورا و... هم مطلبي در اين مورد نداشت؛ احساس کردم اگر به صورت اصولي و منطقي به اين مسئله پرداخته نشود، به مرور شکل زشت و غير معنوي به خود خواهد گرفت. مطلب زير را لطفا بخوانيد تا سؤال ذهن مرا بشنويد


شماره چهاردهم ماهنامه خیمه - جمادی الاولی- تیرماه 1383

اشاره:

ما هم مثل شما «خانم بزرگ» را نمي شناسيم، ولي از نامه هاي پي در پي ايشان معلوم است که حرف هايي براي گفتن دارد. درج آخرين نامه ي ايشان، بدون هيچ گونه حذف و اضافه خالي از لطف نيست.



باسمه تعالي

سلام عليکم، خسته نباشيد، خدا قوت،

باز هم مزاحمتان شدم.

تمام شماره هاي نشريه ي خيمه را تهيه کردم و خط به خط مطالعه نمودم، اما پاسخي براي سؤال خود نيافتم. در کتاب هاي ديگر هم جست و جو کردم؛ CDعاشورا و... هم مطلبي در اين مورد نداشت؛ احساس کردم اگر به صورت اصولي و منطقي به اين مسئله پرداخته نشود، به مرور شکل زشت و غير معنوي به خود خواهد گرفت. مطلب زير را لطفا بخوانيد تا سؤال ذهن مرا بشنويد. با تشکر، خانم بزرگ





(1)

- بابا! تو حسينيه آقاهه مي گفت: - امام زمان به مجلس ما مياد راست مي گفت؟

- خب عزيزم امام زمان صاحب عزاست، ممکنه به مجالس امام حسين سر بزنه.

- بابا اگر امام زمانو ببيني مي ري پيشش سلام مي کني؟

- عزيزم! ما اگر ايشونو ببينيم نمي شناسيم، اما ايشون ما رو مي بينند.

- بابا مي شه من امشب هم با شما بيام حسينيه تا امام زمان منو ببينه؟

- حتما، باشه.



(2)

- مهدي جان! بدو چرا اين قدر معطل مي کني.

- آخه مامان داره لباسمو اتو مي کنه، من دارم موهامو شونه مي زنم.

- ولش کن بابا، حالا چه وقت اين کاره، تو تاريکي حسينيه کي لباس تو رو مي بينه.

- اِ اِ... بابا مگه نگفتي امام زمان ما رو مي بينه، بايد سر و وضعم تميز و مرتب باشه ديگه.



(3)

- بابا ديشب چرا اون آقاهه مي گفت: لباس هاتونو در بيارين سينه بزنين بيشتر ثواب داره؟

- خب عزيزم اين رسمه ديگه؛ تو حسينيه وقتي مي خوان سينه بزنن لباس هاشونو در ميارن.

- بابا من خجالت مي کشم آخه... آخه... مگه نگفتي امام زمان مياد... خب من جلوي آقا خجالت مي کشم.



(4)

- بابا بدو بيا... بابا بيا نگاه کن توي تلويزيون همون آقاهه که تو حسينيه بود داره مداحي مي کنه

- آره پسرم اين جا حسينه ي يکي از علماست خودشون هم در مجلس هستن خيلي از مجالس با صفايي تو اين حسينيه برگزار مي شه، اگر پسر خوبي باشي يک شب با هم مي ريم.

- بابا چرا اين آقاها لباس هاشونو در نمي يارن؟ مگه ثواب بيشتري نداره؟!

- چرا پسرم، ولي چون آقا اون جا نشسته و احترام داره به احترام ايشون لباس هاشونو در نمي يارن؛ زشته.

- زشته؟... يعني ثوابش کمه... پس چرا...

- ببين پسرم تو حسينيه عيبي نداره ثواب هم داره، ولي اين جا خب درست نيست ديگه.

-...

- چي شد پسرم چرا حرف نمي زني؟

- بابا... مگه... مگه نگفتي امام زمان تو حسينيه ما رو مي بينيه؟

- چرا پسرم گفتم خب؟

- بابا مگه نبايد به امام زمان بيش تر از همه احترام بگذرايم... پس چرا... چرا ما وقتي تو حسينيه منتظرش هستيم لباس هامونو در مياريم؟ فرياد مي زنيم؟... مگه امام زمان ما رو نمي بينه؟ مگه احترام...

-....

- بابا چرا شما هيچي نمي گيد... بابا... چرا رفتي تو فکر... بگيد آخه اين کار خوبه يا بده ... بابا... !



خيمه: از نظرات خوانندگان محترم در اين زمينه استقبال مي کنيم.


کد مطلب: 8447

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/8447/سؤال-ذهن-خانم-بزرگ

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir