سالها از ماجرای گروگانگیری سفارت آمریکا میگذرد و اینک «تد کوپل»، گزارشگر آن روزهای ABC دوباره به ایران برگشته است. برنامهی دو ساعتهی جدید او با عنوان «ایران، خطرناکترین ملت»، 29 آبانماه از کانال دیسکاوری پخش شد.
شماره بیست و هفتم و بیست و هشتم ماهنامه خیمه - ذی الحجه 1427 - آذر و دی 1385
سالها از ماجرای گروگانگیری سفارت آمریکا میگذرد و اینک «تد کوپل»، گزارشگر آن روزهای ABC دوباره به ایران برگشته است. برنامهی دو ساعتهی جدید او با عنوان «ایران، خطرناکترین ملت»، 29 آبانماه از کانال دیسکاوری پخش شد.
«خطرناکترین ملت» عنوانی است که جرج بوش، رئیسجمهور آمریکا در آغاز روی کار آمدن دولت جدید و تشدید بحث هستهای به ایران نسبت داد. کوپل در این برنامه مصاحبههایی با شخصیتهای گوناگون ایرانی همچون ابتکار، سخنگوی دانشجویان حاضر در سفارت نیز انجام داده است. وی موضع ابتکار در این مصاحبه را همچنان تند و عصبانی عنوان میکند.
این گزارشگر میگوید: شعار مرگ بر آمریکا به جزئی از فرهنگ عمومی مردم تبدیل شده است. مردم بهگونهای مرگ بر آمریکا را ادا میکنند که گویی به همدیگر «روز خوش» میگویند. فرهنگ شهادت در همه جا موج میزند اما برخوردهای بین نسلی نیز به پدیدهی روز ایران تبدیل شده است.
بنا بر اعلام دیسکاوری، کوپل و گروه همراه وی، جزو آخرین گروههای آمریکایی بودهاند که پس از روی کار آمدن دولت جدید به آنها ویزا داده شده است.
دیسکاوری یک کانال تلویزیونی است که به پخش برنامههای علمی و مستندهای طبیعت معروف است. برآورد شده این کانال بیش از 450 میلیون نفر بیننده در 160 کشور جهان دارد.
ایران، مهمترین ملت جهان
نویسنده: محمدرضا محقق
ترجمهی فیلم و مشاور: یحیی نطنزی
اشاره:
فیلم «Iran, the most Dangerous Nation» یا «ایران، خطرناکترین ملت»، بیش از آن که کارکردی هنری و نوعی رفرنس علمی و تحقیقاتی داشته باشد، صرفاً یک چیدمان سمعی، بصری ابتر و شلخته است.
با نگاهی به این مستند، چند نکته به ذهن متبادر میشود.
نکاتی که چندان با ساختار و مؤلفههای ساخت این اثر مستند، مرتبط نیست.
یکی از این مؤلفهها گزارشگر فیلم است. آقای تد کوپل در سالهای ماجرای گروگانگیری و حواشی قبل و پس از آن، گزارشگر شبکه ABC بوده و قاعدتاً ماجرای سفارت امریکا در تهران، برای او و شبکهاش از اهمیت فوقالعاده و خاصی برخوردار بوده است.
نکتهی ابتدایی قابل اشارهی دیگر، عنوان فیلم است: «ایران، خطرناکترین ملّت»!
گو این که این جمله از شعارهای جرج بوش در زمان استقرار دولت جدید وی بوده و یادآور موضوع جنجالی «محور شرارت» است، اما ردیابی این عنوان در طول فیلم، نکات قابل تأملتری به دست میدهد. واقعیت این است که فیلم، به لحاظ ساختاری و توان استناد و جدیت نماها و کیفیت سختافزاری یک اثر سینمای مستند، چندان قابل توجه نیست. تصاویر عموماً از نوعی بینظمی رنج میبرد و به لحاظ تدوین، از یک نوع کلیشهی نخنما شده، پیروی میکند.
نکتهای که به ذهن خطور میکند، کپیبرداری معلق و تکراری این دست آثار از یک ساختار خاص سختافزاری است.
مخاطبین آثار مستند ـ و حتی داستانی ـ که به نوعی جلوه دهندهی تولیدکنندگان رسانهای در آمریکا ـ و به عبارت دیگر، غرب ـ هستند، عموماً شاهد یک سری نماهای همیشگی و پی در پی در این فیلمها هستند:
تصاویر مربوط به دیوار نوشتههای ـ بعضاً ـ جامانده از سالهای اول پیروزی انقلاب، تصاویر زنان چادری و نیز زنانی با فرم دیگری از پوشش، تصاویر مربوط به ـ صرفاً ـ بخشی از اماکن مذهبی و دینی و... مصاحبه با گروهی خاص از مردم و ـ به اصطلاح ـ نخبگان و صاحب نظران، و در این میانه، رفتن به سراغ ـ به اصطلاح ـ فعالان عرصهی ژورنالیسم و...
به نظر میرسد، این آثار بیش از آنچه باید و شاید، با طرح و توطئهی از پیش تعیین شده ساخته و عرضه میشوند. انتخاب نماها، نوع سئوالات، اماکن رجوعی و ارجاعی و... البته نریشنهای سازندهی اثر، همگی کاملاً هدفمند و در جهت تمایل تصویر و بیان و خطدهی به ذهن مخاطب نه چندان آگاه و مسلط به موضوع فیلم است.
به تمام این موارد میتوان اضافه کرد، نوعی در هم ریختگی و عدم یکنواختی اثر را. در این فیلم، اساساً موضوع محوری و به اصطلاح اهالی سینما، «نخ تسبیح» تصاویر و سخنان و جلوههای دیگر سمعی ـ بصری کار، معلوم نیست. فیلم با سکانس هدفمند و تا اندازهای هوشمندانه و رندانه آغاز میشود. گزارشگر فیلم داخل کادر، به کنار دیوار نوشتهای میآید که جمله «مرگ بر آمریکا» را بر صفحهی آجری، منقش کرده و این عبارت را روبهروی دوربین ادا میکند: به ایران خوش آمدید!
و از اینجا، انواع و اقسام بحثها و نظرها و تصاویر مرتبط یا غیرمرتبط با آنها شروع میشود. از تثبیت حکومت شیعی در زمان صفویه و هنر معماری اصفهان گرفته تا حرفهای نه چندان جدید دربارهی اجحاف به زنان ایران و در ادامه فصل معتنابهی دربارهی بحث انرژی هستهای ایران، رفتن به برخی روستاها و مناطق محروم و تصویر و توضیح باسمهای و ابتر از آنجا و آدمهایش، تصاویر نامفهوم و عامدانهی تدوین شده از نماز جمعه و شعارهای مردم، نماهایی از یک کافینت در قم و «تابلو» کردن حرفهای یکی دو جوان که چندان معلوم نیست نمونهی خوبی از خواست اکثریت جوانهای ایران باشند تا بالاخره مانور دادن روی جملهی جوانی که در اصفهان تأکید دارد که نه تنها آمریکا بلکه شخص جرج بوش را هم دوست دارد!
و یا حتی حرفهای یک جوان ناآشنای ژورنالیست که به نمایندگی از قاطبهی نسوان جامعه، به بحث دربارهی ارث و دیگر حقوق زنان در اسلام میپردازد و البته توجه چندانی به این موضوع مهم ندارد که این مقوله بیش و پیش از آن که ژورنالیستی باشد، فقهی است!
به همهی اینها اضافه کنید چند مصاحبه را که چنان «بیسر و ته»اند که نمیتوان از آنها دقیقاً برداشت کامل و واضحی را به ارمغان آورد.
شکی نیست که ما به لحاظ نرمافزاری با یک اثر نصفه نیمه و غیر جدّی و البته ضعیف روبهرو هستیم و باز هم بیتردید مخاطب داخلی و بینندهای که بر اوضاع ایران اشراف دارد، چندان توجهی به این فیلم نخواهد کرد. چرا که بطلان نگاه حاکم بر این فیلم، راحتتر از اینها برای او قابل درک و دریافت است.
آنچه مهم است و در واقع محمل سودجویی و موضع خیانت رسانهای سازندگان این فیلم، مخاطب جهانی آن است. کسانی که احتمالاً از مجرای این ساختههای رسانهای، محتویات فکری و اطلاعاتی و تجربیشان را دربارهی ایران و مسائلش تأمین میکنند.
ما فقط میتوانیم به رشد و تقویت افکار عمومی جهان دلخوش باشیم که تنها راه مقابله با این هجمهها، همین رشد و پویایی است. و دیگر راهکار البته، ساخت و ارائهی آثاری که به لحاظ سختافزاری و نرمافزاری گویای «واقعیات» و حقایق جامعهی امروز ایران باشد.
بیتردید، بخشی از آنچه در این فیلم آمده، شمایی از حقیقت و جلوهای ـ هرچند ابتر و منحرف ـ از واقعیات امروز ایرانند. اما همهی حقیقت نیستند و نه البته بیان صادقانهاش.
چرا سازندهی فیلم به سراغ طیف هنرمند و اهالی قلم که با جدیت و لیاقت به جانمایهی هنر و آفرینش ادبی معاصر تسلط یافته و در عین حال از آرمانهای انقلاب و اسلام دفاع میکنند، نرفته است؟
چرا از خیل عظیم جوانان که مؤمنانه در حال مجاهدت فکری، علمی و فرهنگی در راستای اهداف نظام و البته با رویکرد نقد عالمانه و شجاعانه نسبت به کاستیها و کژیها هستند، نشانهای و اثری در این فیلم نیست؟
چرا نگاه سازنده به مقولهی حکومت دینی ـ و البته اسلامی ـ که برآیند یک فرآیند کاملاً انقلابی و ضد استکباری است، اینقدر ابتر، کجفهمانه و قشری و ارتجاعی است؟
ای کاش، گزارشگر محترم برای ـ احتمالاً ـ مخاطبین حرفهایترش که در ایران زندگی میکنند هم فکری میکرد.
جالب است! سازندگان اثر، افکار ماتریالیستی خود را دربارهی مواجهه با مقولهی جهاد و شهادت، در خیابانهای تهران ردیابی میکنند و بیان تصویریِ ترس خفتبارشان از مرگ را در تناقض منویاتشان با صحنههای پر شدن فرمهای استشهادیون توسط مردم تهران، جلوه میدهند!
البته یادمان نرود آمریکاییها اساساً آدمهای عجول و شلختهای هستند. حداقل در عرصه فیلمسازی این را ثابت کردهاند. منصفانه نیست ولی همین فیلم ضعیف و بدریتم «Iran, the most Dangerous Nation» را مقایسه کنید با فیلم پروپیمان و جدی اما شلختهی «فارنهایت 11/9».
آنها وقتی دربارهی آمریکا ـ و البته صرفاً دعوای خانگی دموکراتها و جمهوریخواهان ـ هم فیلم میسازند، به همین قشریگری و فریب مخاطب روی میآورند و البته برای این هدف، چه چیزی بهتر از تلنبار شدن انبوهی از اطلاعات و هجوم کوهی از حرف و حدیثها که مخاطب عادی ـ و حتی حرفهای ـ اصلاً فرصت نمیکند زیر باران تصاویر و نکات پی در پی، لحظهای به خود بیاید و بپرسد «چرا؟» و مهمتر این که: «چگونه؟»
یا مثلاً اثر سینمایی «سیریانا» هم از همین جرگه است و قس علیهذا.
مستند «ایران، خطرناکترین ملت جهان» تنها یک قابلیت مهم دارد و آن هم تأکید دوباره بر واقعیت سیاستهای حاکم بر امپراطوری رسانههای غرب است: بیتوجهی به حقایق ایران معاصر و ارائهی تصویری جعلی، ابتر و متناقض از واقعیات مردم و زندگیشان