317/438 كيلومتر مربع زندان!

محمّد رضا زائرى

1 خرداد 1382 ساعت 2:30

توى اتوبوس، ميوه ها را كه مى خورند ظرفهاى يكبار مصرف را جمع مى كنند. حاج احمد آقا كه سفر اولش نيست، توى فكر مستمندان و بچه هاى گرسنه عراقى است كه مى گويند در نجف و كربلا از سر و كول آدم بالا مى روند. مى گويند اين ظرفها براى رساندن غذا به فقرا، لازم مى شود.


شماره چهارم ماهنامه خیمه - ربیع الثانی۱۴۲۴ - خرداد و تیر ۱۳۸۲

سفرنامه ‏ى زيارتگاههاى كشور عراق

توى اتوبوس، ميوه ها را كه مى خورند ظرفهاى يكبار مصرف را جمع مى كنند. حاج احمد آقا كه سفر اولش نيست، توى فكر مستمندان و بچه هاى گرسنه عراقى است كه مى گويند در نجف و كربلا از سر و كول آدم بالا مى روند. مى گويند اين ظرفها براى رساندن غذا به فقرا، لازم مى شود.

حدود ساعت 2 بعد از ظهر است كه اتوبوس دم يك رستوران مى ايستد و پياده مى شويم. به جبران فكر خطاى قبل از ظهر، بلند مى شوم به كار كردن به نيّت نوكرى و خدمتگزارى زُوّار سيّدالشهدا و كمك به آقاى رنگى و دوست ديگرى، كه اسمش را هنوز نمى دانم. و حاج احمد آقا كه راه افتاده قاشق و چنگال تقسيم مى كند. با خودم فكر مى كنم آيا نبايد خاك كف پاى اين جماعت را به چشم كشيد كه در چنين جاده اى گذاشته اند و دست چشم هايشان را نبايد بوسيد كه تماشاگر راه منزل محبوب كرده اند...

وقتى دوباره توى اتوبوس نشستيم و راه افتاديم، داشتيم شغل هايمان را از روى ليست آقاى رنگى مى پرسيديم كه يكوقت اشتباه نكنيم و بدانيم چه كاره هستيم! آخر تعداد زيادى از همراهان، بر و بچه هاى سپاه و رزمنده و جانبازند و ناچار بوده اند كه شغل هاى عادى مثل مغازه دار و معلم برايشان بنويسند. در همين حال چشمم به برف سر و روى بيابان و تپه هاى دو طرف جاده افتاد و الآن هم تك و توكى ساختمان هاى نيمه ساخته يا مخروبه و دورتر آبادى مانندى و مسجدى با فاصله اى كوتاه؛ و دارم پرس و جو مى كنم. اينجا كجاست كه رنگى درمى آيد: غرقاباد، نزديك محل شهيد چمران، روستايى به نام «چَمَرون» و از تابستانش مى گويد كه خيلى باصفاست و گفتى مى زند به دعوت كه يك تابستان با هم بياييم.

توى ليست رنگى، عكس يكى از همراهان است كه جلوى من نشسته دكمه سر شانه اش شكل نشان و علامت نظامى است و توى فكرند كه دردسر درست نكند. و شروع كرده بوديم به تخمه خوردن كه يادمان افتاد شب شهادت است و آقاى رنگى پيله كرد كه بيا شب شهادتى زيارت عاشورا بخوان و گمانم حاج احمد آقا خط داده بود. دست دست كردم و دو دل بودم؛ چون كاروان ما مداح و روحانى رسمى، گويا ندارد و من مانده بودم كه اگر شروع كنم و الف را بگويم تا آخرش بايد بروم و شعر و نوحه اى هم همراه بر نداشته ام كه ديدم نمى شود و ديگر از آن اداهاست كه در سفر كربلا حاضر باشند صداى نكره ى تو يكى را تحمل كنند و تو ناز كنى كه چه بشود؟ مثلاً كنار نشستن و ناشناس ماندن و خلوت معنوى - لابد - و ناراحت بودم كه وضو ندارم و پاك نيستم كه انگار كسى گفت به قاعده و تناسب آلودگى جانت در برابر طهارت الهى آقا سيدالشهدا، حالا هم بى وضو زيارت عاشورا خواندنت بى ربط نيست و بعد انگار نهيبى ديگر بود كه:

بدبخت! سالها با صداى نخراشده هر جايى دو كلمه خوانده اى بلكه شب اول قبرت تو را به عنوان ذاكر و نوحه خوان آقا ببرند، حالا كه وقت وقت است اداى فرهيختگى يعنى چه؟ اشك مفت جماعت را دير بجنبى يكى ديگر مى برد... و بلند شدم و رفتم جلو و ميكروفن اتوبوس را راننده داد و...

«ما بدين در نه پى حشمت و جاه آمده ايم»...

و: «بى قيمتم و جز تو خريدار ندارم»...

و قصه ى زوّار سيدالشهدا و طلبه ى نجفى و كرم اميرالمؤمنين نسبت به آنكه يكبار از دور سلام داده بود و حالى شد به لطف خدا و كرم آقا و صفايى بود. بعد هم سلام داديم به آقا امام هشتم و آمدم عقب كه رنگى با يك ليوان چاى، گويا به اشاره ى راننده، آمد عقب ماشين و پيرمردى بلند شد به سر و صورت بوسيدن و التماس دعا و چشم هاى همه هنوز اشك آلود بود و من به ياد استاد نازنين و آسمانى، حضرت آقاى امجد، كه در خلوت حضورش و در مصاحبت شيرينش، بركت ها يافته ام و به ياد يكى يكى اساتيد بزرگوار و بزرگ ترهاى صاحب حق، از حضرت آيت اللّه حاج شيخ مجتبى تهرانى و آيت اللّه ميرزا عبدالكريم حق شناس و آقاى امامى كاشانى و آقاى ضياء آبادى تا آقاى اشعرى و آقاى شجاعى و آقاى ناسخيان و دكتر سجادى، و همين طور دلم در هواى روحانى تك تك آنها سير مى كند.

شب، ساعت هشت براى نماز و شام در همدان توقف مى كنيم و به هتل بابا طاهر مى رويم و پياده مى شويم و من خدا خدا مى كنم كه بتوانم يك جايى خودم را آب بكشم براى نماز و گويا قرار است شب توى راه باشيم يعنى ناچار نماز همين جاييم و چند دقيقه فرصت و دستشويى البته تر و تميز و آب گرم و گرفتار شدم براى حكايت، و دوباره تشر زدم به خودم كه مرده شور تركيبت را ببرد كه كه هنوز گرفتار خودتى بعد از پانزده بيست سال و هنوز دارى به خودت ور مى روى و اين جور گرفتار خود بودن چه فرقى دارد با آنكه جلوى آيينه با ژلاتين به موى سرش ور مى رود و البته آن سر است و اشرف اعضا و تو گرفتار اسافل اعضايى و بعد حسرت اينكه، كاش يكى بود روز اول، يك رساله ى توضيح المسائلى به دستمان مى داد كه كنار وسواس درست كردن براى آب كشيدن و طهارت و نجاست، يك ذره هم حساسمان مى كرد روى غيبت و حرف زيادى زدن و....

هتل خوبى است و روبراه؛ كارت هتل را مى گيرم به نيت آنكه، اگر روزى قسمت شد با سميه سادات و بچه ها بياييم همدان، اينجا را نشان كرده باشيم.

شام كه خورديم و توى ماشين آمديم، شروع مى كنم به دعا كردن براى همه و استغفار و گذشت كردن كه خدايا من از هر كس كه بر گردن او حقى دارم و يا به من بد كرده گذشتم و يكى يكى اسم مى برم و شروع مى كنم براى كسانى كه دلم نسبت به آنها صاف نيست دعا كردن، بلكه دلم صاف شود. از آن بنده خدايى كه جلوى در خانه روزنامه نگاران ايستاد و هر چه فحش بلند بود جلوى جمعيت داد، تا آن كسى كه قربة الى اللّه جلوى جمع اهانت اخلاقى كرد و.... و گويى در همين حال خوابم مى برد و باز شيرينى و خمارى چرت كه در فاصله ى نيمه شب و چند بار بيدارى، قصرشيرين را ديدم به هيأت روستايى مرده و بعد در تاريكى نيمه شب تك نورهايى به چشم خورد و سربازى و انگار كه يعنى لب مرز. بيابان و تاريكى مطلق و گاهى فقط كور سوى چراغى كه لامپ هاى اتوبوس را روشن كردند و يكى، از جلوى اتوبوس، شروع كرد به خواندن:

خوشا جانى كه جانانش حسين است

خوشا دردى كه درمانش حسين است

حسين جانم، حسين جانم

و چه حكايتى است مرز... خطى جغرافيايى براى جدا كردن قطعه هاى خاك بر اساس كدام قاعده و ضابطه؟ تير آرش كمانگير يا حمله ى نيروهاى نازى يا مذاكرات پشت پرده ى صهيونيست ها و فراماسونرها و مگر مى شود كارى كرد وقتى در طول تاريخ، عوامل محيطى و تغذيه اى و وراثتى، قد و قواره ها و قيافه ها و رنگ پوست و زبان و ذائقه و لباس و فرهنگ ها را عوض كرده است. حالا اين خط جغرافيايى، كه اصلش را مراكز اسناد و كامپيوترها و پروتكل هاى ديپلماتيك حفظ مى كنند و اعتبار ظاهرى اش را سرباز بيچاره اى با تفنگ و نيزه نگه مى دارد، قوى تر است يا آن مرز حقيقى ميان عقيده و فكر و مقصد و مطلوب؟!

و اين خط‌هاى جغرافيايى تا كى قرار است پايدار بمانند و مگر چقدر اصالت دارند و چه قدر حتّى اعتبار. و خطى كه ما فرض كرده ايم روى رودخانه ى ميان دو خاك، چگونه قرار است قطره هاى آب اينطرف و آن طرف خودش را از هم متمايز كند؟

.


کد مطلب: 8512

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/8512/317-438-كيلومتر-مربع-زندان

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir