مادر مهتاب

1 مرداد 1382 ساعت 15:47

به خدا سوگند، من برای حسن و حسین علیهم السلام همچون مادری دلسوز خواهم بود و برای زینب نیز کنیزی کوچک و خدمتگزار هستم.


شماره پنجم ماهنامه خیمه - جمادی الاول و الثانی1424 - مرداد 1382

پرده اول

« یا عقیل! دختری از طوائف مشهور عرب برایم انتخاب کن تا از او فرزندی شجاع، رشید، دلیر و با شهامت به وجود آید».

چند روزی بود که درخواست علی(ع) فکر عقیل را مشغول کرده بود. همه او را متخصص در علم انساب می دانستند و نظر او برایشان نافذ و قابل قبول بود.

مدتی کار عقیل شده بود تحقیق و تفحص در بین قبایل عرب و مطالعه در اخلاق و رفتار آنان و بعد از تمام پیگیری ها، دختری به نام فاطمه از طایفه بنی کلاب را یافت که تمام امتیازات ویژه را در خود جای داده بود. حضرت، وقتی اوصاف آن زن را شنید، دستور داد عقیل سربعاٌ برای خواستگاری از او اقدام کند.(1)

خرام ابن خالد،پدر فاطمه، مردی با صداقت و راستگو بود. او باکمال تواضع گفت: « یک زن بادیه نشین با فرهنگ ابتدایی بادیه نشینی شایسته شخصی در حد و مقام علی ابن ابی طالب(ع) نیست. او باید زنی را که فرهنگ بالاتری دارد اختیار کند.» ولی دستور علی(ع) چیز دیگری بود و اصرار عقیل آن را ثابت می کرد. پدر فاطمه مهلت خواست تا از مادر دختر شمامه بن سهیل و خود دختر، سئوالاتی داشته باشد. وقتی پدر به نزد همسر و دخترش باز گشت، دید همسرش موهای فاطمه را شانه می زند و اشک می ریزد. دختر با آمدن پدر خوابی را که شب گذشته دیده بود، بازگو کرد:« خواب دیدم در باغ سرسبز و پردرختی نشسته ام. نهرهای روان و میوه های فراوان در آنجا وجود داشت. ماه و ستارگان می درخشیدند و من به آنها چشم دوخته بودم که سه ستاره نورانی هم در دامنم پدیدار شدند. نور آنها نیز مرا مبهوت کرده بود. هنوز در حیرت و تعجب بودم که هاتفی مرا ندا داد و مرا با اسم خطاب کرد:« ای فاطمه! مژده باد تو را بر پدرشان، که سید و سرور همه انسانهاست!»

و مادر، همانطور که اشک شوق می ریخت، تأویل رؤیای صادقانه دختر را اینگونه بیان می کرد.(2)

« دخترم! به زودی تو با مرد جلیل القدری که مجد و عظمت فراوانی دارد، ازدواج می کنی، مردی که مورد اطاعت امت خود است. از او صاحب چهار فرزند می شوی، که اولین آنها ماه بنی هاشم است، همان که در خواب دیدی چون ماه می درخشد و سه ستاره دیگر فرزندان تو هستند».

پرده دوم

« به خدا سوگند، من برای حسن و حسین علیهم السلام همچون مادری دلسوز خواهم بود و برای زینب نیز کنیزی کوچک و خدمتگزار».

ام البنین همان زنی بود که حضرت علی(ع) در جستجوی وی بود. زنی با عقلی سترگ، ایمانی استوار، ادبی والا و صفاتی نیکو. کسی که قرار بود جای خالی مادر را در زندگی دو سبط پیامبر(ص) و دو ریحانه رسول خدا(ص) پر کند.

همان مادری که در اوج شکوفایی پژمرد و آتش به جان فرزندان خردسال خود زد. فرزندان رسول خدا(ص) در سراپای وجود این بانوی پارسا مادر خود را می دیدند و رنج فقدان مادر را کمتر احساس می کردند.

او فرزندان دختر گرامی رسول خدا را بر فرزندان خود که نمونه های والای کمال بودند مقدم می داشت و بخش عمده محبت و علاقه خود را متوجه آنان می کرد.

ام البنین توجه به فرزندان رسول خدا را فریضه ای دینی می شمرد. او با درک عظمت آنان به خدمتشان قیام کرد و در این راه از بذل آنچه در توان داشت دریغ نکرد.(3)

همان روز که وی پا به خانه مولا علی(ع) گذاشت، حسنین هر دو مریض . در بستر افتاده بودند. اما عروس تازه ابوطالب به محض آن که وارد خانه شد، خود را به بالین آن دو عزیز عالم وجود رسانید و همچون مادری مهربان و دلسوز به دلجویی و پرستاری آنان پرداخت. چنانکه گفته می شود خود نیز پس از چندی به مولا علی(ع) پیشنهاد داد که به جای فاطمه، او را «ام البنین» صدا زنند تا حسنین علیهم السلام از ذکر نام اصلی او یعنی فاطمه توسط مولا علی(ع) به یاد مادر خویش فاطمه زهرا(س) نیفتاده، در نتیجه خاطرات گذشته در ذهنشان تداعی نگردد و رنج بی مادری آنها را آزار ندهد.(4)

پرده سوم

خانه مملو از شادی و هیجان است. مادر با ذوق و شوقی وصف ناشدنی طفل را در دامان پدر می گذارد. علی وقتی طفل را در دامان خود دید، آستینها را بالا زد و در حالی که به شدت می گریست به بوسیدن بازوهای طفل پرداخت.

مادر، حیرت‌زده و نگران از این صحنه، از امام پرسید:« چرا گریه می کنید؟»

حضرت با صدای آرام و اندوه‌زده پاسخ داد: « به این دو دست نگریستم و آنچه را که بر سرشان خواهد آمد به یاد آوردم. « مادر شتابان و هراسان پرسید: « چه بر سر آنها خواهد آمد؟». امام با لحن مملو از غم و اندوه و تأثر گفت: « آنها از بازو قطع خواهد شد!»(5)

کلام حضرت چون صاعقه بر جان مادر فرود آمد و قلبش را ذوب کرد. دوباره پرسید: « چرا دستهایش قطع می شوند؟» امام به او خبر داد، دستان فرزندش در راه یاری اسلام و دفاع از برادرش قطع خواهد شد!» سپس آن کانون مهر و وفا به دامن صبر و بردباری چنگ زد و خدای را سپاس گفت که فرزندش فدای سبط گرامی رسول خدا خواهد گردید.

امیرالمؤمنین علی(ع) فرمود: « فرزندت عباس(ع)، نزد خدای تبارک و تعالی منزلتی عظیم دارد و خدای متعال در عوض دو دستش، دو بال به او مرحمت خواهد کرد که با آنها همراه با فرشتگان در بهشت پرواز کند.(6) مادر با شنیدن این بشارت ابدی و سعادت جاودانه مسرور گشت.

وجود اباالفضل منظور نهایی ازدواج علی(ع) با ام البنین بود. حضرت که خود مربی و معلم بشریت بود فرزندش را طوری تربیت کرد که نمونه کامل انسانیت و شرافت و فضیلت باشد. از آموختن علوم و آداب اسلامی تا احادیث نبوی و علوی، از کار زراعی و تمرین سواری و تیراندازی و شمشیرزنی تا صف آرایی در جنگهای سه گانه ی جمل و نهروان و صفین، کار را به جایی رساند که شجاعت او را زبانزد کرد.

طبیعتاً از چنین مادری باید این فرزند به وجود آید که خود او دختری از طایفه دلیران و شجاعان بود. مادری که همیشه او را از چشم حسودان دور نگه می داشت و غصع روزی را می خورد که فرزندش باید در راه حفظ دینش دو دست خود را سپر سازد. مادری از جنس ادب و وقار و شهامت. مادری بود از آن سوی کرانه های پایداری و وفاداری.

پرده چهارم

« فرزندان من و آنچه در زیر آسمان است فدای حسینم باد!»

« بشیر! بگو از حسین فاطمه چه خبر دادی؟» و چون بشیر خبرشهادت آن حضرت را داد، ام البنین صیحه ای کشید و گفت: ای بشیر بند دلم را پاره کردی! و صدا و ناله و شیون بلند کرد. وقتی لحظاتی بعد کناربقیع زینب را در آغوش گرفت تا تسکسن دردهای دختر علی باشد، دید بدن عقیله بنی هاشم می لرزد! دستان زینب را گرفت و علت را از او پرسید؛ زینب سلام الله علیها فرمود:« از پسرت عباس برایت یادگاری آورده ام!» ام البنین خوشحال شد، بی صبرانه منتظر یادگاری زینب بود که یکباره دید زینب(س) سپر خونین اباالفضل را از زیر عبای خود بیرون آورد. مادر که این صحنه را دید، نتوانست تحمل کند و بیهوش برزمین افتاد.(7)

او هر روز عبیدالله فرزند عباس بن علی(ع) را درآغوش می گرفت و به بقیع می آمد و مشغول مرثیه خوانی می شد. به طوری که مروان، با آن قساوت قلب از گریه و ناله ام البنین به گریه می افتاد. وقتی زنان او را بالقب ام البنین صدا می زدند، این ابیات را می سرود:

لا تدعونی وی ام البنین تذکرینی بلیوث العرین

کانت بنون لی ادعی بهم و الیوم اصبحت و لا من بنین

اربعه مثل نسور الربی قدوا صلو الموت بقطع الوتین

خواندن اشعار برای عزاداری گاه جنبه های دیگری هم دارد، ام البنین با این اشعار هم حماسه کربلا و شجاعت پسران خود را و هم مظلومیت حق را به مردم زمان معرفی می کرد و همه تاریخ کربلا را درقالب عزاداری و مرثیه سرایی اما در حقیقت نوعی اعتراض به حکومت وقت می کرد. براستی وقتی قبر عباس و برادرانش در کربلاست، چرا مادر به بقیع می رود؟ چرا فرزند کوچک اباالفضل را با خود همراه می کند؟ آری او در صدد بود یام عاشورا را به مردم ابلاغ کند. او می خواست نسل آینده را نسبت به حقایق قیام عاشورا آگاه سازد.

پرده آخر:

ام البنین این شجاع ترین زن بنی کلاب، همسر شهید، مادر چهار شهید و طلایه دار پیام آوران کربلا بعد از وفات زینب سلام الله علیها لحظه به لحظه عمر خویش را با خدای خود معامله کرد و بالاخره در سیزدهم جمادی الثانی سال 64 هجری این اسوه ادب و وفا، این مادر مهر و عاطفه چشم از جهان فرو بست. اگر چه جسم او در خاک بقیع مدفون است، ولی روح بلند او صفات کریمه و عظیمه او تا بلندای آفتاب مانده است و در پرتو صفات این بانوی فاضله، انسانهایی تربیت شده اند که در تاریخ ماندگار خواهند بود

پی نوشت:

1- ستاره درخشان مدینه، ص 32.

2- مولد عباس بن علی، محمد علی الناصری، ص 38.

3- چهره درخشان مدینه.

4- خصائص العباسیه.

5- زندگانی حضرت اباالفضل، علامه شریف قرشی، ص 30

6- سردار کربلا، ص 164، خصائص العباسیه، ص 120.

7- تذکره الشهدا، ملا حبیب الله کاشانی، ص 443.


کد مطلب: 8590

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/8590/مادر-مهتاب

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir