آیا باید عزاداری روز عاشورا در میدان محسنی را آن هم به سبک و سیاق سالهای اخیر، به رسمیت شناخت؟ پرسش سادهای است اگر البته شما یکی از شهروندان یک جامعهی لیبرال باشید.
شماره 29-30 ماهنامه خیمه – محرم 1428- بهمن 1385
آیا باید عزاداری روز عاشورا در میدان محسنی را آن هم به سبک و سیاق سالهای اخیر، به رسمیت شناخت؟ پرسش سادهای است اگر البته شما یکی از شهروندان یک جامعهی لیبرال باشید. در چنین جوامعی، اصولاً کنشهای جمعی شهروندان در صورتی که تصادم و تلازمی با آزادی و سایر حقوق شهروندان دیگر نداشته باشد، بلامانع است. به همین خاطر است که شاید در یک جامعهی لیبرال، اساساً چنین پرسشی مطرح نمیشود که نیاز به پاسخ داشته باشد.
اما پاسخ به این در سرزمین ما، با ویژگیهای دینی، سیاسی و فرهنگی خاص خودش، بسیار دشوار به نظر میرسد. روایت نخست این است که عدهای از جوانان، با ظاهری نه چندان متعارف در هیأتهای عزاداری و با رفتارهایی نه چندان مرسوم در مکانهایی از این دست، گرد هم میآیند و به سبک و شیوهی خودشان عزاداری میکنند و یاد امام شهیدان را در روز شهادتش گرامی میدارند. تا اینجای کار قاعدتاً نباید مشکلی رخ بدهد. به رسمیت شناختن چنین اتفاقی، البته با استناد به صورتی که این گزارهی توصیفی بدان بخشیده است نیز کار چندان دشواری نیست. پس چرا مسألهی عزاداری در میدان محسنی و خیابان میرداماد در سالهای اخیر با منازعاتی در حوزهی نظر و عمل همراه بوده است؟
نکتهی اصلی در درک چرایی این اتفاق، توجه به نوع صورتبندی منتقدان از این واقعه دارد. صورتبندی آنان از عزاداری میدان محسنی تفاوت بسیاری با صورتبندی موافقان این اتفاق دارد.
نقدهای منتقدان را میتوان در چند سطح بررسی و مطرح کرد.
اول این که عزداری سالار شهیدان برای مردم کشور ما تبدیل به سنتی تاریخی شده است. سنتها، تنها منحصر به «فرم» و صورت ظاهری نیستند. آنچه به زعم منتقدان، گوهر یک سنت را قوام میبخشد و ضامن پایداری آن در طی قرون میشود، محتوایی است که در قالبهای آیینی عرضه و ارائه میشود. از این رو وقتی آیین عزاداری در میدان محسنی مبتنی و متکی بر محتوایی نامتعارف و نامتناسب با سنت دینی ما باشد، قاعدتاً به بیراهه رفته است و به قول متدینان، در زمرهی بدعتها به شمار میرود.
تحلیل این محتوا را نیز باید در چند سطح بررسی کرد. در سطح نخست میتوان به اشعار، نوحهها، روضهها و شعارهایی که در این مراسم متفاوت ارائه میشود چشم دوخت و بررسی آنها را ملاکی برای تطابق یا عدم تطابقشان با آموزههای دینی دانست. اما کار به همین جا ختم نمیشود. محتوای یک آیین دینی، بیش از آن که وابسته به شعرها و شعارها باشد، در هم تنیده با فضای معنویای است که در قالب فرمها آفریده میشود. اگر یکی از کارکردهای مویه بر مصائب امام شعیان را «پالایش درون» و «تصفیهی ضمیر» از پلیدیها و رجسها بدانیم، آنگاه سطح دومی از تحلیل محتوا رخ مینمایاند که بر اساس آن باید در مورد کارآمدی یا عدم کارآمدی و چه بسا تخریب روحی و اخلاقی عزاداری میدان محسنی قضاوت کرد.
سطح دوم انتقادها در حوزهی «فرم» مطرح میشود. منتقدان میگویند فرض کنیم که این مراسم در ذات خود، مترتب بر هیچ اشکال و ایراد محتوایی نباشد. یکی از مهمترین ویژگیهای آیینها، و بخصوص آیینهای دینی، «تناسب فرم و محتواست. آیینهایی با محتوای تعالیبخش، چارهای ندارند جز این که صورت و فرمی متناسب با همان تعالیبخشی داشته باشند و در غیر این صورت کارکرد خود را از دست میدهند. عزاداری میدان محسنی، حتی اگر در حوزهی محتوا، مترتب بر هیچ اثر سوئی نباشد، به دلیل گرفتار آمدن در فرمی نامتناسب با آن محتوای تعالیبخش، کارآمدی خود را از دست میدهد و بر عکس به ابزاری در جهت تخفیف تعالیبخشی بدل میشود و از این روست که نباید آن را به رسمیت شناخت.
به لحاظ فلسفی شاید بتوان بر پیشفرض ضرورت «تناسب فرم و محتوا» اشکال وارد کرد و آن را شرط ضروری آیینهایی از این دست ندانست. اما این اشکال فلسفی، تنها منحصر به این پیش فرض نمیشود. اگر کسی بخواهد با اتکا به این اشکال فلسفی، حکم به رسمیت عزاداری میدان محسنی بدهد، آنگاه باید استدلالهای محکم و متقنی در باب بسیاری از پیش فرضهای دینی عرضه کند که قاعدتاً کار چندان سهل و آسانی نیست.
استناد جامعهشناسانه به چند مصداق و مورد تاریخی که در آنها تناسب فرم و محتوا، بدین صورت مفروض، رعایت نشده است نیز گرهی از این معضل فلسفی نمیگشاید و راه را بر موافقان هموار نمیکند. به رسمیت شناختن چنین اتفاقی نیاز به استدلالهای پیچیده و «فاکت» های دقیقتر و سنجیدهتری دارد.
سطح سوم انتقادها اما کلیت این حرکت را در برابر پرسش قرار میدهد. اگر سطوح نخست و ثانی انتقاد و منتقدان، از نظر فلسفی و جامعهشناختی مطرح میشد، سطح سوم به حوزهی سیاست و عمل اجتماعی مربوط است. منتقدان عزداری میدان محسنی مدعیاند، اساساً این حرکت، در کلیت خویش، بیش از آن که جنبشی دینی و معنوی باشد، حرکتی سیاسی در اعتراض به برخی هنجارها و ناهنجارهای به رسیمت شناخته شده در اجتماع است. آنها معتقدند عزداران میدان محسنی، با زیرکی دریافتهاند که میتوان با بهرهگیری از نقش و جایگاه عاشورا در جامعهای اسلامی، به اهداف دیگری دست یافت که در حالت عادی و در شرایط متعارف، دست نیافتنیاند.
به زعم منتقدان، این که پسرها و دخترها سوار ماشینهایشان شوند و در میرداماد بتازند و سیگارهایشان را روشن کنند و سگهایشان را به همراه بیاورند تا با یکدیگر گپ بزنند و بخندند و خوش بگذرانند را نباید با جنبشی خودجوش و مردمی برای پالایش درون و تصفیهی ضمیر اشتباه گرفت.
با چنین تحلیلی، مواجهه با عزاداری میدان محسنی، بیش از آن که مواجههای آیینی و فلسفی باشد، مواجههای اجتماعی و سیاسی است که در تحلیل آن باید افقهایی ورای استدلالها و مباحث فکری را مدّ نظر داشت.
اتفاقاً نیمنگاهی به مواجههی رسانههای بیگانه و سیاسی با اتفاقی از این دست ضرورت توجه به چنین پیشفرضی در تحلیل موضوع را جدیتر میکند.
موافقان اما در این سالها سخن دیگری گفتهاند. آنها اشاره کردهاند که حتی اگر محتوای این عزاداری، در مقایسه با عزاداریهای سنتی، از تعالیبخشی کمتری برخوردار باشد، و حتی اگر فرم آن در تناسب لازم با یک آیین دینی و مذهبی نباشد، کلیت این اتفاق را باید به فال نیک گرفت. آنها تأکید میکنند که حاضران روز عاشورا در میدان محسنی، در صورت تعطیلی این مراسم، در خانهها و حتی شاید خانههای تیمی خود خواهند ماند و قید همهی گونههای عزاداری را از بیخ و بن خواهند زد. حالا وقتی شرایط برای حضور آنان، ولو با مختصات و مشخصاتی متفاوت، فراهم آمده است، از میان برداشتن چنین امکانی، بیش از آن که اقدامی دینی باشد، تاراندن مخاطبان از عرصهی دین است.
همین موافقان البته دو دستهاند. دسته اولی که معتقدند این عزاداری را باید به همین شکل و شمایل به حال خود رها کرد تا راه و رسم رشد و تکامل خود را در فرایندی طبیعی و تدریجی بیابد و دستهی دومی که معتقدند میتوان با به رسمیت شناختن کلیت این مراسم، برای رفع نقطهضعفهای آن تلاش کرد و میزان تعالیبخشی آن را افزایش داد.
واضح است که نمیتوان به سادگی از کنار این اختلاف موجود میان موافقان گذشت. در واقع در میان این دو دسته، یک اختلاف بنیادین فلسفی و جامعهشناختی وجود دارد که برخاسته از دو گونهی متفاوت دینشناسی است و در جایی دیگر میتوان بدان پرداخت. اما در تحلیل دقیق موضوع حتماً باید اختلاف این دو رویکرد را در نظر آورد تا صرف موافقت، به دستاویزی برای تحلیل نادرست تبدیل نشود.
در صورتی کلیتر اما میتوان موافقت هر دو دستهی موافقان را در قالب گزارهی «الف» صورتبندی کرد: «مواجههی ما با آیینهای دینی باید به گونهای باشد که دایرهی مؤمنان را گستردهتر کند و تعداد افراد بیشتری را مشمول حکم دینداران (میتوانید بخوانید عزاداران) کند». پذیرفتن این گزاره بدین معناست که باید از هر تلاشی ولو کوچک و خرد برای ورود افراد به دایرهی دینداری، به نحو عام، و داخل شدنشان در زمرهی کسانی که تعلقات خاص اجتماعی به حوزهی دین دارند، به نحو خاصی استقبال کنیم.
اگر این گزاره، صرفاً به صورت یک گزاره و مستقل از مصادیق آن مطرح شود، قاعدتاً کمتر کسی با آن مخالفت خواهد کرد. مخالفتها آنگاه آغاز میشوند که مصادیق، پا به عرصه وجود میگذارند و در قالبی چون عزاداری میدان محسنی جلوهگر میشوند.
در این صورت منتقدان گزارهی «الف» نیز دو گروه خواهند بود. دستهی اول کسانی خواهند بود که بر پایهی اصول دینشناختی خاص، کلیت حکم را زیر سئوال میبرند. به زعم آنان، ساحت قدس دین الهی، بلندمرتبهتر و گرانپایهتر از آن است که ناچار شویم لاابالیان را نیز به بهانهای در زمرهی دینداران بشماریم. آن که به فراست و تعقل، ضرورت دینداری را دریافته باشد، به همهی اصول آن پایبند خواهد بود و نیازی به «بزک کردن» دین برای دیگران هم وجود ندارد. دستهی دوم منتقدان گزارهی الف، با تکیه بر مبنای دینشناختی متسامحانهتری سخن میگویند و کلیت گزارهی الف را میپذیرند، اما معتقدند عدم ارائهی ملاکهای دقیق و روشن و مبتنی بر دین، در مورد گزارهی «الف» کار را به جایی خواهد رساند که اصول مسلم دین زیر سئوال بروند و جایی برای دینداری باقی نماند. با اتکا به چنین دغدغهای است که آنان معتقدند حتی اگر صحت گزارهی «الف» را بپذیریم، مجبوریم از تحقق آن به شکلی که برای مثال در میدان محسنی اتفاق میافتد، به شدت پرهیز کنیم.
*
آیا باید عزاداری روز عاشورا در میدان محسنی را، آن هم به سبک و سیاق سالهای اخیر، به رسمیت شناخت؟ این پرسشی است که در ابتدای نوشتار طرح شد و هنوز هم کاملاً به قوت خود باقی است. هدف این نوشتار، ارائهی پاسخی به پرسش مذکور نبود. هدف، تنها آشکار کردن این نکته بود که تحلیل وقایع و پدیدههای اجتماعی در حوزهی دین، چندان پیچیده و محفوف به پیشفرضها و استدلالهای فلسفی و جامعهشناختی است که به هیچ وجه نمیتوان بدون در نظر گرفتن آنها، در مورد پدیدهها تصمیم گرفت. متولیان امر در سرزمین ما نیز اگر با رویکردی خردمندانه به مسائلی از این دست بیندیشند، تصدیق خواهند کرد که به رسمیت شناختن یا نشناختن چنین پدیدههایی، بیش از آن که نیاز به تصمیمهای آنی و برخوردهای قهری داشته باشد، مستلزم شناخت دقیق پدیده و تحلیل و بررسی موشکافانه و منتقدانهی آن است. طبیعی است که دولتمردان و سیاستمداران در هیچ کشوری متولی مباحث نظری و کاوش در پیشزمینهها و پیشفرضهای وقوع یک پدیده نیستند. این وظیفهای است که به دوش نخبگان است. اما از این نکته نیز نباید گذشت که عمل یا کنش سیاسی و اجتماعی، آنگاه به ثمر مینشیند و بارور میشود که پشتوانهای سنجیده و مستدل داشته باشد. اینجاست که بر دولتمردان واجب و فریضه میشود که پیش از هر اقدامی، گوش خود را به روی تحلیلهای نخبگان و کارشناسان بگشایند که «من جرّب المجرّب، حلّت به الندامه».