بخش اول

امشب يه خبرائيه!!

سيد حسين مدنى

1 شهريور 1382 ساعت 4:15

ما عزادار سيدالشهدائيم و تا منتقم خون حسين نياد اين مشكى از تنِ ما بيرون نمى ياد!!


  شماره ششم ماهنامه خیمه - رجب المرجب1424 - شهریور1382

شب ولادت امام حسن عسكرى(ع) ساعت 20/22 شب

بعد از كلى گشتن، بالاخره آدرس هيأت را پيدا مى كنم. امّا وقتى به آنجا مى رسم، با كمال تعجب مى بينم بسيارى از بچه ها، گُله به گُله نشسته يا ايستاده، مشغول گپ زدن و تسبيح چرخاندن و تمرين سينه زنى و اينجور كارها هستند. اول خيال مى كنم هنوز هيأت شروع نشده، امّا وقتى نگاهى به ساعت مى اندازم، اين احتمال در ذهنم منتفى مى شود؛ وقتى شكّم به يقين مبدل مى شود كه صداى سخنرانى از داخل مجلس به گوشم مى خورد...

به سراغ يكى از هيأت گردانان جوان مى روم و از او مى پرسم:

- اينها اينجا چكار مى كنند؟ چرا داخل نمى روند؟!

- سخنرانى كه تموم بشه و حاجى اينا بيان، همه مى رن تو!!

سعى مى كنم ناراحتى ام را بروز ندهم، امّا او از لبخند تلخ من به عمق ناراحتى ام پى مى برد به سراغ چند نفر از تازه جوانهاى هيأتى مى روم تا با طرح چند سؤال، تكليف ذهن مغشوشم را با اين تحير و سرگردانى روشن كنم. از جوانى كه مى گفت پنج - شش سال است به جمع هيأتى ها پيوسته مى پرسم:

- چرا اينجا ايستاده اى؟!

- به موقعش مى ريم تو!

- موقعش كى مى رسه؟

- حالا...

- واسه چى مشكى پوشيدى؟ مگه امشب شب ولادت امام حسن عسگرى(ع) نيست؟!

- چرا هست ولى اين سؤالا رو از ديوونه هاى امام حسين(ع) نمى پرسن! ما عزادار سيدالشهدائيم و تا منتقم خون حسين نياد اين مشكى از تنِ ما بيرون نمى ياد!!

- فكر نمى كنى كارهاى مهم تر و واجب تر از اين واسه مقدمه چينى ظهور حضرت وجود داره كه روى زمين مانده؟

- مثلاً چى؟

- مثلاً كسب علم و معرفت حقيقى و به كار بستن اين دو در جهت خدمت به مكتب سيدالشهداء(ع) يا مثلاً كمك به نسل سوم براى فهم بهتر، بيشتر و عميق ترِ دين و باورهاى فرهنگى و صدها كار مثل اين.

- اى بابا! كى بره اينهمه راهو؟! من نمى دونم، همه چى به عشق بستگى داره و عشق يعنى حسين، فقط «حوسين»!!

- ولى اين كه يه نوع تضاد بين حرف و عمل تو رو نشون مى ده. مگه نه اينكه به قول امام صادق(ع) شيعيان بايد در شادى اهل بيت شاد باشن و در غم اونا سوگوار؟!

- چرا، خوب ما هم كف مى زنيم هم مشكى مونو پوشيديم. خوب حالا ديگه خيلى گير نَده بابا!!

- صحبت از كف زدن كردى. نظر مرجع تقليدت رو در اين باره پرسيدى؟ مى دونى؟ به فض مى دونى. اگه يه روزى - مثلاً - نظر مرجع تقليدت عوض بشه و كف زدن رو حرام بدونه تو چيكار مى كنى؟ اصلاً تونستى اين مشكل را با خودت حل كنى كه براى ائمه كف مى زنى يا واسه دل خودت؟

- واللّه نظر مرجع تقليدمو كه نمى دونم! ولى گمونم بايد جايز بدونه؛ فكر نمى كنم حرام بدونه در مورد دو سؤال هم نمى دونم چى بگم. شايد بزنم شايد هم نه! اصلاً ولش كن سؤال سختيه!

×

ساعت نزديك يازده شب است امّا مداح هنوز نيامده است. داخل حياط مى شوم. به جمع اندك بچه هيأتى هاى اهل منبر مى پيوندم. پس از لحظاتى، هياهوى غير قابل تصورى ناگهان شروع مى شود. ازدحام معنادارى در حياط توجه خيلى ها را مثل من به خود جلب مى كند از منبر و منبرى غافل مى شوم. برمى گردم و از پنجره ى اتاق، نگاهى به داخل حياط مى اندازم. حاج... را مى بينم كه در حال ورود به مجلس است و بچه هيأتى ها كه داخل كوچه منتظر ايستاده بودند!! همه دارند به مجلس وارد مى شوند و براى شانه به شانه شدن با او با هم رقابت مى كنند. با آن هياهو وقتى داخل اتاق مى شوند رشته ى كلام از دست سخنران خارج مى شود. بعضى از آنها با لگد مال كردن و هل دادنِ پيرِ و جوان نشسته در مجلس، خود را به هر ترتيب ممكن به كنار منبر مى رسانند تا از فيض حضور در كنار مداح بهره مند شوند!

بنده ى خدا سخنران با ديدن اين صحنه، با فراست فهميد كه بهتر است زودتر بحث را جمع و جور كند و مجلس را دو دستى!! تحويل مداح بدهد تا مبادا در اين ميان خود را سبك كند...!

×

با شروع مدّاحى، ديگر پرنده در كوچه و حياط پر نمى زند و همه ى حواسها به حاجى و سبك جديدش معطوف شده است.

از اسم حاجى... فكر مى كردم بايد يك آدم مسن وجاافتاده و با تجربه اى باشد امّا جوانى بود شايد سى ساله. در يك سوى مجلس، وجود چند جوان با تريپ! امروزى توجه مرا سخت به خود جلب كرده است؛ موهاى ژل زده، خط ريش هاى خنجرى، ساعتِ هالوژنى و شلوارهاى لى و كتان و... همه و همه مرا سخت تحت تأثير قرار مى دهد؛ تحت تأثير عموميت مجلس اهل بيت، كرم اهل بيت، دعوت اهل بيت از دل هاى پاك در قالب هاى باصطلاح كذايى. واقعيتش را بخواهيد نمى توانم جلوى مجراى اشك شوقم را سد كنم. فقط با گوشه ى دستمالم اشكهايم را پاك مى كنم تا شالِ سبزم علاوه بر اشك مصيبت و عشق اهل بيت(ع)، به اشك شوق براى اين ذوات مقدسه و مرامشان هم زينت داده شود.

كم كم سرود حاج... با سبك جديدى كه دارد، تمام مى شود و شور مجلس جان مى گيرد. او با اين بهانه، كه تمام عالم بر محورنام اميرالمؤمنين مى چرخد و... شروع به خواندن سرودى براى مولا مى كند، انگار نه انگار كه شب ولادت امام حسن عسگريه:

«اى ساقى كوثر يا حيدر - هو يا حيدر - حق يا حيدر

اى جان پيغمبر يا حيدر - هو يا حيدر - حق يا حيدر...»

هنوز خواندن اين سرود به نيمه نرسيده است كه احساس مى كنم آن چند جوانى كه در پاى ستون نشسته بودند و وضع ظاهريشان با بقيه ى بچه ها تناسب چندانى نداشت آرام در حال ترك مجلس هستند. كمى هم ناراحت به نظر مى رسند. وقتى از در خارج مى شوند سريعا از جا بلند مى شوم و دنبال آن ها حركت مى كنم؛ ولى تا من كفش هايم را پيدا كنم آنها به كوچه رسيده اند. به هر حال سرِ كوچه، خودم را به آنها مى رسانم. نفس نفس زنان امّا به گرمى با آنها سلام و احوالپرسى مى كنم. رو به يكى از آنها، كه ظاهراً از دو نفر ديگر بزرگ تر بود، كرده مى پرسم:

- ببخشيد! انگارى در واسط مجلس چهره ى بشّاش شما يكدفعه در هم فرو رفت؟

- مثل اينكه خبرنگار هستين؟

- حالا فرض كنيد نيستم يا هستم!

- حالا نمى شه بى خيال مال بشيد؟

- قصد مزاحمت ندارم، فقط فكر كردم جواب اين سؤال مى تونه واسه من جالب باشه. چرا ولى اينطور به فكرم رسيد.

- والله! من خودم اصلاً فكر نمى كردم تو مجلس اهل بيت هم بشه ترانه خوند اونم از تريبون مدّاحى!!

- ترانه؟ منظورتون چيه؟!

- ببينيد! من و جووناى امثال من - كه شايد كم هم نباشن - وقتى مى بينيم بعضى از مدّاحا، سبك ترانه هاى اون طرف آب رو برمى دارن و شُعراى صاحب ذوق هم شِعراى اهل بيتى روى اين سبكها مى سازن يك كم دچار ترديد مى شيم. واقعاً نبايد بشيم؟!

- ترديد؟! واسه چى؟!

- ببينيد، من خودم بِشَخصه به مجلس اهل بيت پناه آوردم. از همه ى فشارها و تهاجم هاى فرهنگى و اخلاقى و... به اينجا پناه آوردم تا شايد بتونم گذشته ى خودمو جبران كنم ولى وقتى كه تو اين هيأت هم رگه هاى ابتذال و تب لُس آنجلسى رو مى بينم پيش خودم مى گم حتماً اين مداح قبلاً اين ترانه رو گوش كرده كه حالا داره سبكشو تقليد مى كنه چون درواقع با اينكار، ترانه هاى مبتذل رو تأييد و تطهير مى كنه ثانياً اگر مداح و شاعر و يا اطرافيان اونا هم بخوان ترانه گوش كنن، پس چه فرقى بين جوون مذهبى با اون جوون بى قيد و لاابالى باقى مى مونه؟ اون وقته كه تنفّر از دو رويى، تمام وجود منو پُر مى كنه. بدبختى اينه كه همينجا مى يان به موهاى ژل زده و شلوار كتون من گير مى دن ولى خودشون اهل خيلى چيزهايى هستن كه مذّمتشو ميكنن. اين تناقض چه جورى قابل توجيهه؟ من به هيأت پناه آوردم تا... ولى اينجا هم اينطوريه.

ادامه دارد...


کد مطلب: 8646

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/8646/امشب-يه-خبرائيه

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir