بخش دوم

اگر در مدّاحى من چيزى هست، فقط عنايت آنهاست

مصاحبه با حاج حسن خلج

1 مهر 1382 ساعت 12:43

حاج حسن خلج : من همه‏ى روضه‏ها را دوست دارم. با همه‏ى روضه‏ها مأنوسم و با آنها زندگى مى‏كنم؛ ولى در خواندن مصائب اهل‏بيت، بيشتر دلم مى‏خواهد به ارتباطات عاطفى‏شان بپردازم تا نحوه‏ى شهادتشان؛ گر چه بيان آن هم جزو وظايف ما است.


شماره هفتم ماهنامه خیمه - شعبان المعظم ۱۴۲۴ - مهر۱۳۸۲


حاج حسن آقا! اگر روزى متوجّه شويد مستعمان دارند از شما وا مى‏زنند و احساس كنيد بين رضايت آنها و رضايت خدا و اهل‏بيت بايد انتخاب كنيد، چه خواهيد كرد؟ چه توصيه‏اى داريد براى مدّاحان جوانى كه دچار اين مشكلند و براى حفظ مخاطب خود از هر دستاويزى استفاده می‏كنند؟

ببينيد، اين سؤال خيلى گسترده است؛ ابعاد مختلفى پيدا مى‏كند ما بايد ببينيم آن كسى كه تشخيص داده، چه كسى است؟ آيا آن آقا تشخيص داده، براى اينكه شهرتش را حفظ كند يا جايگاه مدّاحى را؟



خودشان اظهار كرده‏اند كه اگر طبق ميل آنها نخوانيم جوانها به مجلس ما نمى‏آيند؟

خوب اين اشتباه محض است! ببينيد بهترين راه براى نگه داشتن اجتماع، نگه داشتن مستمع و حفظ عزّت خود بين مردم،درست كردن نيّت است. نمى‏دانم چگونه بايد اين درد را، كه شما مطرح كرديد، درمان كرد؟ به لطف سيّدالشهدا من آن اشخاص را هم نمى‏شناسم ولى اين را مى‏دانم كه قصّه، همان قصّه‏ى آن شخص است كه براى پر نور شدن فضا و... ديوار خانه ى مغازه‏اش را خراب مى‏كرد و آن بزرگ به او فرمود هر كه از تو سؤال كرد نيّتت را برگردان، بگو: گوشه‏ى مغازه‏ام را خراب مى‏كنم كه صداى اذان مسجد را بشنوم و نمازم را اوّل وقت بخوانم؛ هوا و نور هم خودش مى‏آيد و ميرود! يعنى هر دو مقصود حاصل مى‏شود ضرب‏المثل‏هايى در فارسى داريم كه دو كلمه است ولى هزار حرف در آن است مثل: «كدا خدا را ببين و ده را بچاپ!» واقعاً انسان زرنگ، انسان باهوش، شخصى كه مى‏خواهد مطرح شود، مى‏خواهد دنياى خوبى داشته باشد و محبوب باشد، بايد دو دستى بچسبد دامن لطف سيّدالشهدا را بگيرد! دوستان هم اگر مى‏خواهند مستمع خود را نگه دارند به امام حسين(ع) توسّل پيدا كنند و براى امام حسين(ع) بخوانند. متأسفانه بعضى از اين سبكها و نواها كه اكنون دارد خوانده مى‏شود واقعاً در اين حدّ نيست كه ما با آنها حتّى دوستان اهل‏بيت را خطاب كنيم چه برسد به خودِ اهل بيت!

من بعضى الفاظ را، كه مى‏شنوم به كار مى‏رود، تعجب مى‏كنم و با خود مى‏گويم: خدايا! امام حسين(ع) چه منصبى به اين آقاى مدّاح داده و توفيق به او داده بتواند مدّاحى و مرثيه سرايى كند، ولى آن آقا مدّاح خودش، خودش را نمى‏شناسد! ببين چه جور دارد با اربابش صحبت كند. در بعضى از اين الفاظ، چيزهايى مى‏بينم و مى‏شنوم كه شايد واقعا از سر صدق و از سرِ اخلاص است ولى پر از بى‏معرفتى است، پر از بى‏معرفتى! اگر معرفت پيدا شود آن گونه حرف زدن ديگر نيست كه مثلاً گفته:

سحر آمدم به كويت به شكار رفته بودى

تو كه سگ نبرده بودى، به چه كار رفته بودى؟!

واقعاً بايد آدم خيلى سِفله باشد، خيلى بايد به آن سگ نزديك باشد كه اين جور حرف بزند! تو دوستِ سيّدالشهدايى! دوست امام حسين(ع)، عزيز امام حسين(ع) است؛ محبوب امام حسين(ع) است! اينجور نيست كه دارد مطرح مى‏شود. دستگاه سيّدالشهدا آنقدر يگانگى مى‏آورد، آنقدر امام حسين(ع)، دوستانش را با خود يكى مى‏كند كه گاهى ديده‏ايد - اين اتفاق ناخودآگاه مى‏افتد - گاهى ديده‏ايد كه روضه‏خوان خودش دارد روضه مى‏خواند، شما ناخودگاه مى‏بينيد آنقدر محو روضه شده كه ديگر نمى‏گويد بى‏بى زينب(س) گفت سيد الشهدا(ع) اينجورى جواب داد - نقل قول نمى‏كند - خودش مى‏گويد و خودش جواب مى‏دهد! يا مستمع كه نشسته روضه‏ى حضرت رقيه را گوش مى‏دهد، مى‏بينيد ناخودآگاه زير لب مى‏گويد كه: بابا قربونت بره! اين خودش شده بابا، خودش شده امام حسين(ع)! يگانگى تا اين حدّ ايجاد مى‏شود! حالا كه مجلس سيّدالشهدا و محبت او تا اين حدّ انسان را بالا مى‏برد - ولو به اندازه‏ى آن مقطع زمانى كوتاه كه شما در آن مجلس هستيد و غرق در امام حسينيد؛ البته من بيشتر از اين معتقدم ولى حدّاقلش را در نظر مى‏گيرم - در چنين موقعيتى، آيا درست است كه انسان بيايد و آن‏گونه حرف بزند؟ وقتى تو در مجلس سيّدالشهدا به خودت اهانت كنى، عين اين است كه - نعوذ باللّه - به سيّدالشهدا اهانت كرده‏اى. خيلى بد است!



دليل اين كه حتّى در جشن‏ها هم روضه مى‏خوانيد، چيست؟

من خيلى مقيّدم كه در مجالس، حتماً اشك ريخته شود - حتّى در جشن‏ها - اين تقيّد را دارم چرا كه متأسفانه شما مى‏بينيد كه جشن‏ها دارد به سمتى مى‏رود كه امثال من دوست ندارند؛ حالا اگر امام حسين(ع) دوست دارد! امام حسين(ع) خودش؛ مى‏داند صاحب مجلس است!

احساس مى‏كنم كه اين مجالس، آن وزنى كه بايد داشته باشد - مجلسى كه به نام سيّدالشهداست - آن را ندارد. براى اينكه آن وزن ايجاد شود، مقيدم كه حتماً ذكر مصيبتى، حداقل اشاره‏اى باشد. اين اشك خيلى قدرت دارد؛ با خودش نور مى‏آورد؛ معنويّت مى‏آورد؛ با خودش وزن مى‏آورد. خيلى كارها انجام مى‏دهد.



بحث روضه شد؛ شما خودتان كدام روضه را بيشتر دوست داريد؟

من همه‏ى روضه‏ها را دوست دارم. با همه‏ى روضه‏ها مأنوسم و با آنها زندگى مى‏كنم؛ ولى در خواندن مصائب اهل‏بيت، بيشتر دلم مى‏خواهد به ارتباطات عاطفى‏شان بپردازم تا نحوه‏ى شهادتشان؛ گر چه بيان آن هم جزو وظايف ما است.



بيشتر دوست داريد عاشقانه...

بله! دوست دارم كه عاشقانه و عاطفى بخوانم، تا اينكه از نحوه‏ى شهادتشان و از تيغ و شمشير و نيزه بخواهم بگويم. اين چند سال اخير، روحيه‏ام خيلى اين شكل خواندن را مى‏پسندد.



زمانى، سعى مدّاحان بر اين بود طورى بخوانند كه گريه‏ى شوق در ميان مستمعان به عنوان يك فرهنگ جا بيفتد؛ متأسّفانه اكنون به اين فرهنگ‏سازى كمتر توجّه مى‏شود شايد به همين مشكل برمى‏گردد...

متأسّفانه بعضى دوستان مدّاح ما تحت تأثير جوّ قرار گرفته‏اند. تحت تأثير سخنانى كه امروزه خيلى مُد شده. هر كه مى‏خواهد ادّعاى روشنفكرى بكند اظهار فضل بكند، از اين حرف‏ها مى‏زند! با اين كه اصلاً ربطى به اين كارها ندارد و كارش چيز ديگر است! مثلاً پزشك است - به فرض - تا با او مصاحبه‏اى مى‏كنند، به اين اوضاع جلسات و گريه بر امام حسين(ع) و... اعتراض مى‏كند كه اين گريه‏ها يعنى چى؟ اينها «اُمّل» بازى است و... كه مثلاً من هم روشنفكرم! امروزى فكر مى‏كنم! متأسفانه دوستان ما تحت تأثير اين چيزها قرار گرفتند... علّت اين تأثيرپذيرى هم يك نكته‏ى مهم است. من بواسطه‏ى نظر شما به همه مى‏خواهم عرض كنم اين عزيزان بروند و بگردند يك مرّبى خوب براى خودشان پيدا كنند كه اينها را پرورش بدهد، محكم و ثابت قدم كند تا آنها را در راهشان اين قدر سُست نباشند كه هر نسيمى آمد بلغزند... اين وضعيتى كه اكنون پيش آمده و اشاره كرديد كه «فرهنگ سازى» كم شده، براى اين است كه برخى عزيزان مدّاح، تحت تأثير جوّ قرار گرفته‏اند؛ مى‏بينند مردم دوست ندارند، مى‏گويند خوب شما دوست نداريد ما هم نمى‏گوييم! خوب، حالا دوست داريد حالا مى‏گوييم! اين وضعيّت درست نيست. ما بايد بر مردم مؤثّر باشيم نه مردم بر ما؛ امّا متأسّفانه اين طور است. چون ريشه سفت نيست چون عمق وجود ندارد! اگر چه همه‏ى اين مدّاحان در مجموعه‏اى هستند كه به نام امام حسين(ع) است و سيّدالشهدا هم ان‏شاءاللّه حمايت مى‏كند، امّا مراتب دارد.

بهترين راه براى اينكه اين عزيزان، محكم و ثابت قدم و جريان‏ساز شوند، اين است كه بروند از اهل‏بيت(ع) بخواهند. من از حضرت رضا(ع) خواستم به حضرت عرض كردم كه آقا مى‏گويند پرونده‏هاى ما دست شماست، ما كه دستمان به شما نمى‏رسد؛ شما دست ما را به كسى برسانيد كه او دستش به دست شماست. الحمداللّه به لطف خودشان به من عنايت كردند. دوستان هم از حضرت رضا(ع) بخواهند؛ اينها زنده‏اند، اينجور نيست كه شهيد شده و رفته باشند؛ نه! اينها در كنار ما هستند؛ ما با آنها نفس مى‏كشيم؛ با آنها زندگى مى‏كنيم. اگر عزيزان مدّاح از آنها بخواهند آنها هم به ايشان جواب مى‏دهند. بگويند آقا! ما كسى مى‏خواهيم كه ما را پرورش دهد؛ ما را رشد دهد تا اين قدر سست نباشيم و تحت تأثير جو قرار نگيريم. ان‏شاءاللّه.



جايگاه «اخلاق» نسبت به «فن» در مدّاحى چيست؟ به عبارت ديگر، فن و صداى خوب در مدّاحى ارجح است يا اخلاق...؟!

هر مدّاح بايد يك استاد اخلاق داشته باشد. يك استاد اخلاق بسيار خوب. آن روزى كه خواننده‏اى فكر كرد كه چيزى شده و به جايى رسيده، آن روز، اولين روز بدبختى اوست.

ضمناً مردم و دوستان سيّدالشهدا، مدّاحان را نماينده‏هاى امام حسين(ع) مى‏دانند اين هم فرهنگى است كه جا افتاده؛ هميشه اين به طور ناخودآگاه بوده كه هر وقت روضه خوانى را مى‏ديدند، ياد سيّدالشهدا مى‏افتادند؛ چون او را نماينده‏ى امام حسين(ع) مى‏دانند، هر وقت با امام حسين(ع) كار داشته‏اند به او التماس دعا گفته‏اند.



يعنى اين ارتباط، فقط به خاطر امام حسين(ع) است؟!

بله! قطعاً اين طور است! حالا كه ما نماينده‏ى امام حسين(ع) شديم، همه گونه‏اى بايد رنگ و بوى امام حسين داشته باشيم؛ راه رفتن ما بايد مردم را ياد امام حسين(ع) بيندازد؛ حرف زدن ما، نحوه‏ى معاملات ما - حتّى خارج از فضاى مجلس - برخوردهاى ما در اجتماع كه چه جور باشد خيلى مهم است؛ اصلاً يك خواننده‏ى خوب، براى اينكه بتواند در اجتماع مؤثّر باشد بايد كارى كند كه مردم او را دوست داشته باشد؛ هيچ وسيله‏اى براى محبوب شدن او از نظر ظاهرى، بهتر از اين نيست كه با اخلاق خوش و متواضعانه با مردم برخورد كند آنها را واقعاً دوست داشته باشد. اگر كه مردم را واقعاً دوست داشته باشد، ديگر چه كِبرى لازم است داشته باشد؟!

يكبار در جمع دوستانه‏اى، صحبت مى‏شد، عرض كردم كه آخر ما براى چه كسى بايد قيافه بگيريم؟ اگر اين مستمعان نباشند، ما هم نيستيم! اين مستمعان هستند كه ما مدّاح شده‏ايم والّا اگر كسى بگويد من براى دل خودم مى‏خوانم و كار به كسى ندارم، بايد به او گفت خوب! چرا به مجلس مى‏آيى؟! برو در خانه‏ى خودت و رو به ديوار بنشين و بخوان! پس ما وابسته‏ى به اين موضوع هستيم.



در مدّاحى شما قرينه‏هايى هست كه نشان مى‏دهد به شعر تسلّط داريد! چگونه يك شعر را انتخاب مى‏كنيد؟ آيا روى آن برنامه‏ريزى مى‏كنيد يا...؟!

به جهت اُنس مدّاحان با شعر و ادبيّات، معمولاً خيلى از آنها طبع شعر هم پيدا مى‏كنند. اين طبيعى است؛ من هم به شعر علاقه‏مندم و گاهى چيزهايى مى‏گويم - نمى‏دانم آيا مى‏توان نام آن را شعر گذاشت يا نه؟ - ابياتى از سروده‏هايم را هم خوانده‏ام. امّا در انتخاب اشعار با كسى مشورت نمى‏كنم، چون سليقه‏ى خاصّى براى خودم دارم.

در مرحله‏ى اول انتخاب، شعر بايد بار معرفتى و محبّتى زيادى داشته باشد. در مرحله‏ى دوم، شعر بايد داراى صناعات شعرى - و به اصطلاح خودمانى - شيرين كاريهاى شعرى باشد. در مرحله‏ى سوّم، شعر از نظر موسيقى بايد آنقدر غنى باشد كه بتوانم با همان سبك شعر را بخوانم.



شاعرانى را كه عمده‏ى كارهايشان را مى‏پسنديد كدامند؟

من اشعار «فؤاد كرمانى» را خيلى دوست دارم. خيلى از اشعار او را خوانده‏ام چرا كه از نظر موسيقى، صناعات شعرى و هم از نظر معارف و مضامين شعرى واقعاً ارزنده است. شايد شعرى از فؤاد بوده كه من بيست بار آنرا خوانده‏ام. البته با موسيقى‏هاى مختلف. چون ديدم پر از مفاهيم بلند است و واقعاً مستمعان من كه حتّى بيست مرتبه اين شعر را از من شنيده‏اند، خسته نشده‏اند. در اينجا خوب است كه از مدّاحان نوپا و جوان خواهش كنم كه اشعارى را انتخاب و حفظ كنند كه هميشه نو و تازه است. اشعار يكبار مصرف را انتخاب نكنند.

از ديگر شعرايى كه واقعاً به او عشق مى‏ورزم؛ خيلى دوستش دارم و اسم او براى من وجد آور است «عمان سامانى» است. نام او كه مى‏آيد، در دل من نشاط عجيبى ايجاد مى‏شود با اين حال، من هنوز نتوانسته‏ام از او حتّى سه چهار بيت بخوانم. خوب! بعضى از شعرا خود و ديوان‏شان حريمى دارند و هر كسى مَحرم آن حريم نيست! هر چقدر هم به او علاقه‏مند است باشد. من هنوز محرم حريم عمان سامانى نشده‏ام از شاعران ديگر هم شعر خوانده‏ام و نسبت به شعر آنان احساس خاصى دارم مثل ميرزا حبيب خراسانى و از امروزيها اشعار آقاى موسوى گرمارودى و آقاى قيصر امين‏پور.



در خيلى از جلسات علناً گفته‏ايد چون شعر مناسب و خوبى پيدا نكردم، از حافظ مى‏خوانم؟

بله، درست است. هيچ ابايى از نقل اين قصّه - بگذاريد مردم هم بدانند كه چون در اين بعضى موضوعات خاص، شعرى را كه ارزش عرضه كردن داشته باشد، پيدا نكردم نهايتاً متوسّل شدم به حافظ؛ چون هميشه كارگشا بوده است.



مضمون سازى يكى از مهّم‏ترين ويژگى‏هاى شما در مدّاحى است. ديده‏ايم شعر حافظ يا شعر هوشنگ ابتهاج را با برنامه و اسلوب خاصّى مثلاً به عنوان زبان حال حضرت زينب استفاده مى‏كنيد. ... اين روش يعنى استفاده از شعر كاربردى را كسى قبل از شما هم استفاده مى‏كرده؟!

عمدتاً برخى مداحان شايد از حافظ و سعدى و صائب شعر بخوانند ولى اينكه بتوانند شعر را با مضمون‏پردازى ارائه كنند به جز آقاى انسانى در كمتر كسى اين هنر را ديده‏ام.



درباره‏ى امام حسين(ع) و كربلا صحبت كرديد در قالب جملاتى كوتاه اين اسامى را توصيف كنيد؟

حضرت زهرا(س):

خانم اصل محبّت است!



حضرت ام‏البنين(س)

جمله‏ى كوتاه به ذهنم نمى‏رسد، ايشان جانشين حضرت زهرا بود در حقيقت كسى مى‏توان آن جايگاه رفيع را بگيرد كه سنخيتى با آنها داشته باشد در علوّ شأن خانم همين بس كه بعد از بى‏بى حضرت زهرا، ايشان به منزل اميرالمؤمنين آمدند...



مدّاحى

مدّاحى، عاشقى كردن است!



جسارتاً عرض مى‏كنم اجازه مى‏خواهم جسارتى داشته باشم، ما در نشريه‏ى خيمه، حاج حسن خلجى را داريم معرفى مى‏كنيم كه بسيارى از عنايات اهل‏بيت شاملش شده؛ و از بركات آن بهره‏مند است امّا عده‏اى از جوانان - كه مى‏خواهند از آقاى خلج الگو بگيرند - شايد اين پرسش ته دلشان باشد كه چرا ايشان ظواهر مدّاحى را بظاهر رعايت نمى‏كند حتماً اين سؤال از شما هم شده؟

مكرراً.



اصلاً آيا صلاح مى‏دانيد به اين موضوع كه جنبه‏ى شخصى دارد بپردازيم؟

جواب‏هاى مختلفى مى‏توانم به شما بدهم اول اين كه اگر راستش را بخواهيد بايد بگويم از اين شيوه خوشم مى‏آيد. دوست دارم به همين حالت باشم. دوم اين كه اصلاً دوست ندارم كسى از من پرهيز داشته باشد. نمى‏گويم غير از اين ظاهر من، ديگرِ حالت‏ها ترسناك است؛ نه! منظورم اين نيست؛ بلكه من در موقعيتى هستم كه مى‏توانم خيلى‏ها را - كه به آنها توجهى نداريم و بظاهر آنها را بد مى‏دانيم و مطرود ما هستند - جذب كنم. اين جماعتِ در نظر ما محكوم، كه اگر در خيابان آنها را ببينيم مى‏گوييم اَه اَه اين چه ريختى است براى خودش درست كرده، همين افراد هم فطرت‏هاى دست نخورده و پاكى دارند و فقط بازى خورده‏اند. اينها خيلى تقصير ندارند. اين جماعت اگر از من پرهيز نداشته باشند و به سمت من بيايند، من احساس مى‏كنم به مدد سيّدالشهدا(ع) اين توان را دارم كه مزّه‏ى محبّت امام حسين(ع) را به آنها بچشانم وقتى اين شيوه را دارم، مى‏بينم خيلى‏شان به سراغ من مى‏آيند. ممكن است همان ظاهر قبلى را باز هم داشته باشند، شايد هم عوض بشوند؛ ولى بالاخره جايى را پيدا كرده‏اند كه بتوانند براحتى با امام حسين حرف بزنند - بى ترس و پرهيز - و آنجا هم پيش حسن خلج است! جايى را پيدا كرده‏اند كه در آنجا كسى به آنها چپ چپ نگاه نمى‏كند و آنها مى‏توانند براحتى با خدا حرف بزنند با امام حسين درد دل كنند، اين حق را داشته باشند مثل ديگران امام حسين را دوست داشته باشند و... شايد يك مقدارى رعايت نكردن موازين - كه شما اشاره داشتيد - به خاطر دل يك عده دوستان بد امام حسين است البته بد نيستند امّا ما آنها را بد مى‏دانيم! اين بنده‏ى بظاهر بدِ خدا كجا برود با خدا حرف بزند؟! اگر به بعضى مجالس برود كه دم در او را بيرون مى‏كنند و به او مى‏گويند اول برو گريس‏هاى سرت را بشوى! شايد يكى از دلايلى كه من ظاهر اين شكلى دارم و همراه و همگون با بقيه‏ى آقايان نيستم همان است كه گفتم.



آقاى خلج! ما با همه‏ى اردتى به شما داريم دنبال يك وجهه‏ى شرعى براى اين وضعيت هستيم.

ظاهر من كه از لحاظ شرعى ايرادى ندارد.



ولى احتياط واجب در ترك تراش ريش...

ببينيد! من موهاى صورتم را از ته نمى‏زنم. يعنى نمى‏تراشم! محاسنم را با شماره‏ى يك مى‏زنم و چون موهاى صورتم بور است اين ذهنيت ايجاد مى‏شود كه من محاسنم را با تيغ زده‏ام من قلباً دوست ندارم محاسنم را با تيغ بزنم و با اين كار موافق هم نيستم!



همه‏ ى دلايلى كه آورديد شايد قابل قبول باشد؛ امّا اى كاش وضعيت به گونه‏اى بود كه جاى ابهام يا اعتراض براى هيچ كسى باقى نمى‏ماند.

البته به شما بگويم شما هر جورى عمل كنيد حرفى در آن هست. اگر كسى بخواهد حرفى بزند، دنبال زوايايى مى‏گردد تا ايراد بگيرد.



فرموديد شعر هم مى‏سرائيد؛ لطفاً ابياتى از سروده‏هايتان را بخوانيد.

من شعرى سروده‏ام كه آن را خيلى دوست دارم. البته من واقعاً خود را شاعر نمى‏دانم امّا مختصر چيزهايى سروده‏ام. به هر حال ذوق است وقتى مى‏جوشد بايستى آن را تحويل گرفت و الّا قهر مى‏كند و ديگر سراغ انسان نمى‏آيد. زمانى روى موضوع شعر درباره‏ى اهل‏بيت فكر مى‏كردم به اين نظر رسيدم كه ما اصلاً نبايد درباره‏ى اين ذوات مقدّس شعر بگوييم چون به آن حدّ و اندازه نيستيم كه... بعد به اين فكر افتادم كه مثلاً درباره‏ى ريسمان خيمه‏شان، شعر بگوييم راجع به كاشى‏هاى حرم‏شان... ما را چه به امام حسين؟! در همين فكرها بودم به فكر «بوريا» افتادم. خيلى فكر كردم. رسيدم به اين نكته كه اين موجود نمى‏تواند فقط يك حصير باشد! وجود مقدس سيّدالشهدا - ظاهرش را عرض مى‏كنم - كه صادر شده از يك حقيقت مطلقه‏اى به نام زهرا(س) است، 1400سال است كه در بغل اين بورياست! مگر مى‏تواند فقط يك حصير معمولى باشد؟! خيلى روى اين موضوع فكر كردم و به نتايجى هم رسيدم كه فعلاً بماند! اين باعث شد كه اين مثنوى را بسرايم:

تو اى جان جهان در بر گرفته

صدف آسا به دل، گوهر گرفته

تو را از نخله‏ى طور آفريدند(۱)

ز تار و پودى از نور آفريدند

تو از نخلى، ولى از نخل عشقى

تو مثل معجر ماه دمشقى

ز اجسامى تو بيرون، روح دارى

درون كشتى دل، نوح دارى(۲)



خيلى وقت شما را گرفتيم! در پايان اگر بحثى باقى مانده يا گله‏اى و اعتراضى...

در مورد حساسيت‏هايى كه درباره‏ى نحوه‏ى عزادارى و مرثيه‏خوانى هست، من احساس مى‏كنم كه خارج از دستگاه امام حسين، دستهايى هست كه مى‏خواهند هر طور شده اين توسّل و ابراز ارادت را از دست ما بگيرند چون تمام سرمايه‏ى شيعه، همين توسّل به اهل‏بيت است يعنى تمام چيزى كه شيعه را تا به امروز رسانده... اخيراً موجى مى‏بينيم كه براه افتاده و متأسفانه در يكى از شماره‏هاى همين مجله‏ى شما هم نمونه‏اش وجود داشت كه دوست عزيز من - كه خيلى هم دوستش دارم - اشاره‏اى به اين شكل داشت كه: «آقا ما اگر گريه مى‏كنيم به امام حسين(ع) گريه نمى‏كنيم؛ امام حسين(ع) احتياج به اشك ما ندارد! ما گريه مى‏كنيم براى اينكه بشريّت از انسانيّت دور شد. گريه مى‏كنيم كه چرا اين بشر اين قدر از كمالات بشرى دور شد كه امام حسين(ع) را كشت! يعنى ما در واقع گريه مى‏كنيم به سيّدالشهدا كه چقدر شما احمق بوديد كه او را كشتيد يا به اينها گريه مى‏كنيم كه الآن امام حسين(ع) را نمى‏شناسند...»

من مى‏خواهم بدانم اگر قرار است «امام شناس» باشيم و - به قول آن دوستمان - پشت سر امام برويم نه جلوتر برويم نه عقب بمانيم، بايد توجّه كنيم كه حجّت زمان ما در ناحيه‏ى مقدّسه مى‏فرمايد كه من صبح و شام براى تو گريه مى‏كنم! خود سيّدالشهدا هم مى‏فرمايد «أَنَا قَتيل العبرات: من كشته‏ى اشكم!» خودِ نفس گريه بر سيّدالشهدا، انسان ساز است.

اگر كسى فقط بنشيند براى مصائب سيّدالشهدا گريه كند، اين اشك بر سيّدالشهدا او را به اوج كمال مى‏رساند و حتّى تمام كسانى را كه با او هستند؛ چون از او متأثّرند. بله! البتّه كه امام حسين(ع) احتياج به هيچ چيز و هيچ كس ندارد. روز عاشورا تمام انبيا و تمام ملائكه آمدند كه آقا! اجازه بدهيد ما در ركاب شما شمشير بزنيم. آقا فرمود: نه نيازى به شما ندارم. حالا اين امام، نيازى به گريه‏ى من دارد؟ نيازى به گريه‏ى من ندارد؛ اما دستور اهل‏بيت است! امام صادق(ع) فرموده است كه گريه بر سيّدالشهدا چه تأثيراتى دارد!



گريه كردن تنها راه نجات ما...

اشك بر سيّدالشهدا، تنها راه نجات مردم، تنها راه نجات اجتماع، تنها راه نجات جوانها از مفاسد - هر نوع مفسده‏اى - مى‏باشد. اگر مى‏خواهى فرزندت بچّه‏ى متديّن و بااخلاقى باشد، با امام حسين(ع) رفيقش كن؛ ذائقه‏ى عشق امام حسين(ع) را بچشد و عاشق سيّدالشهدا بشود. بعد به او بگو آقا امام حسين(ع) دوست ندارد تو دروغ بگويى! اگر ديگر دروغ گفت!؟ در عشقهاى ظاهرى هم آدم نگاه مى‏كند مى‏بيند عاشق، كسى را دوست دارد، معشوق به او مى‏گويد من در صورتى جواب سلامت را مى‏دهم كه تو اين لباس را بپوشى؛ عاشق مى‏رود از زير سنگ هم كه شده پيدا مى‏كند و مى‏پوشد! اگر به او بگوييد دينت را عوض كن، مى‏رود دينش را عوض مى‏كند؛ چون پاى محبّت در كار است! تنها راه نجات عالم، اين است كه مردم را با امام حسين(ع) آشنا كنيم؛ عوض اينكه دائم بر سرشان بزنيم كه: اينكار را نكن! اين كار را بكن! اين نصيحت كردن‏ها، اين بكن‏ها و نكن‏ها چقدر بد است! اگر جوانى عاشق امام حسين(ع) شد، وقتى بداند امام حسين(ع) چه چيز را دوست دارد از تمام چيزها كه امام حسين(ع) دوست ندارد، اعراض مى‏كند و به سمت آنچه كه سيّدالشهدا دوست دارد، مى‏رود.



با تشكر از شما كه در اين مصاحبه شركت فرموديد.



پى‏نوشت:

۱- چون از برگ خرما اين بوريا را مى‏بافتند.

۲- ان‏شاءاللّه تمامى اين مثنوى در شماره‏هاى بعد به چاپ خواهد رسيد.


کد مطلب: 8730

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/8730/اگر-مد-احى-چيزى-هست-فقط-عنايت-آنهاست

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir