درد دل

1 آذر 1382 ساعت 10:30

درد دلهاي جواني که نه مدعي هيأتي بودن است؛ نه خود را عاشق مي‏داند؛ يعني، هفت روز هفته به هيأت نمي‏رود و شال سياه برگردن ندارد و ذکر را با تسبيح درشت دانه چوبي در جمع نمي‏گويد.


شماره نهم ماهنامه خیمه - شوال1424 - آذر1382

درد دلهاي جواني که نه مدعي هيأتي بودن است؛ نه خود را عاشق مي‏داند؛ يعني، هفت روز هفته به هيأت نمي‏رود و شال سياه برگردن ندارد و ذکر را با تسبيح درشت دانه چوبي در جمع نمي‏گويد.

براستي اگر در زمان اميرمومنان علي بن ابي طالب - عليه السلام - زندگي مي‏کرديم، از کدام طائفه بوديم؟!

آيا ما هم مولايمان را در تنهايي کوفه رها مي‏کرديم؟! آيا چشم هايمان دنبال کيسه‏هاي زر مي‏رفت و براي پر کردن شکم خود و خانواده‏مان از بيعت کردن فرار مي‏کرديم؟! آيا براي رهايي از جنگ، قرآن بر سر نيزه مي‏کرديم؟! جان کلام را بگويم:

مي‏شديم، مريد نان و شکم و هوا و هوس و...؟!

سؤال‏هاي تند و بي‌مقدمه‏اي که جوابش به اعتقاد و زعم شما منفي است و در جواب خواهيد گفت: استغفراللّه و پناه برخدا و.... جانمان فداي يک تار موي مولايمان! ما شيعه‏ايم و شيعه يعني پيرو ولايت؛ نتيجه‏اش مي‏شود اينکه سوال کننده از شنيدن پاسخ‏هاي گرمتر از آتش و در برابر احساس داغ و آتشين شما خجالت زده مي‏شود؛ امّا حقيقت اين گونه نيست، چرا؟! به خاطر آن که در زمان امام زنده وحيّ زندگي مي‏کنيم که نور ولايتش از پس ابرهاي بسياري برهمگان مي‏تابد. درزمان امامي زندگي مي‏کنيم که ناظر بر اعمال و رفتار و کردار ماست درحالي که من و تو شيعه‏ي علي‏بن‏ابي‏طالب دروغ مي‏گوييم. غيبت مي‏کنيم. کبر مي‏ورزيم. با حسد و کينه وريا رفيقيم و براي بدست آوردن مقام و پست از هيچ تلاشي کوتاهي و دريغ نمي‏کنيم و براي پرکردن شکم هايمان تن به دادن و گرفتن نزول و ربا مي‏شويم و با توجيه هزارو يک نکته، سر خودمان را کلاه شرعي مي‏گذاريم و با اين وصف، معتقديم که اگر در کربلا بوديم، نمي‏گذاشتيم که....

حرف‌هايم تند است و سوزنده. مي‏گويم: بياييد مردانه و خدا وکيلي، زندگي خودمان را با معيارهاي ارزشي شيعه بسنجيم و بعداً قضاوت کنيم - اصلا چرا راه دور برويم؟!

حتما شب‏هاي چهارشنبه و جمعه‏ي زيادي به مسجد مقدّس جمکران مي‏آييم و آن جا نماز مولايمان را مي‏خوانيم وگريه مي‏کنيم! اشک مي‏ريزيم و تمام حاجت هايمان را مي‏گوييم امّا مردانه شده است يک بار و تنها يک بار، از زماني که نيت آمدن به مسجد مي‏کنيم براي خود حضرت به مسجد بيائيم؟! حتم دارم که دوباره مي‏گوييد: اصلا به جمکران مي‏رويم تا مولايمان را زيارت کنيم؟! خدا خيرتان دهد با کدام چشم و با کدام دل؟! با چشمي، که هر چيزي را مي‏بيند و گوشي که هر صدايي را مي‏شنود و قلبي که پايگاه هر محبتي شده است؟ آيا به اين نکته فکر کرده‏اي که پول لباسي که بر تن کرده‏اي، غذايي که ميل نموده‏اي و خرج راهي که از جيب مبارک پرداخت کرده‏اي، را از چه راهي بدست آورده‏اي؟! شيعه و پيرو بودن فقط با حرف نيست! در مقام حرف، هر کاري ساده است و هر عملي براحتي انجام مي‏شود؛ امّا زماني که به سنجش رفتار و کردار و اعمال خودماني مي‏پردازيم، کفه‌ي ترازوي اخلاص‌مان مي‏شکند... شايد بگوييد اصلاً فکر کردن به اين حرف‌ها کار بيهوده‏اي است!

چند سال پيش، براي عرض ارادت به يکي از دوستانم به اداره‏اي رفتم و از اتفاق يکي از دوستان هم دوره‌ي دبيرستاني‌ام را ديدم که الآن مسؤول يکي از هيأت‌هاي فعال و جوان يکي از شهرهاي مهم و مذهبي ايران است. ديدم براي دريافت وام خود اشتغالي به آن جا آمده است که بايستي سود ماهانه %4 را بپردازد، نمي‏دانم اين سود، به نظر شما شرعي و حلال است و آيا مي‏شود هيأت امام حسين - عليه السلام - را با پول وام گرداند و با پول ربا و نزول، غذاي هيأت را داد؟! از نکته و خاطره‏اي که هر وقت با اين پول وام يادم مي‏افتد، بدنم به لرزه مي‏آيد! خواستم برايتان بگويم که پولي را هم که مي‏خواهيد نذر هيأت کنيد، شايد از طريق حلال به دست نيامده باشد. مي‏دانم حرف‌هايم جز رنج و درد و آزردن خاطر، خاصيتي ديگر ندارد امّا تا کي مي‏شود سر خودمان را مثل کبک داخل برف کنيم؟!

آيا وقتي به محوطه مسجد جمکران قدم مي‏گذاريد بايستي به ديوارهاي مسجد سلام بدهيد يا صاحب مسجد و به مولايي که مسجد به نام او زينت يافته است؟! اگر مولايمان در همه جا و درهمه حال ناظر بر رفتار و کردار ماست و هيچگاه شيعيان خود را فراموش نمي‏کند پس در همه حال بايستي سلام داد...

به راستي اگر من و شما را به مهماني مهمي دعوت کنند و به خانه شخصي برويم که برايمان قابل احترام است، چه گونه وارد مي‏شويم - بيني و بينکم و بين اللّه - غير از اين که با ظاهري آراسته، پيراهن و لباس تميز و مرتّب وارد مي‏شويم در منزل او پايمان را دراز نمي‏کنيم؟ بدون تعارف دست به غذا و ميوه نمي‏زنيم؟! در رفتار و کردارمان نهايت دقت را نمي‏کنيم؟! چشم و دست و بدنمان را کنترل نمي‏کنيم؟! تمام تلاشمان را در اين راه خرج نمي‏کنيم که خاطري از ميزبان و صاحب خانه، رنجيده نشود؟! پس اگر به تمام اين مسايل معتقديم و از سوي ديگر اعتقاد داريم که جمکران هم صاحب خانه‏اي دارد که ناظر بر رفتار و کردار و اعمال ماست، پس چرا با هر شرايطي به مسجد مي‏آييم؟ چشم‌هايمان به جاي آن که دنبال صاحب خانه بگردد، دنبال موهاي بيرون مانده و... مي‏گردد؟! چرا قلبمان به جز آنکه انتظار آمدن را بکشد و حسرت ديدار داشته باشد، حسرت خانه و ماشين و زن و شوهر و فرزند و پول را دارد؟! نگوييد که زندگي انسان بدون امکانات، امکان ندارد و اگر اين چيزها را از امام زمان نخواهيم از چه کسي بخواهيم؟! فرمايش شما کاملاً درست؛ امّا چرا تمام اين‏ها مي‏شود حرف اولّمان و اگر فرصتي دست داد به فکر مولايمان مي‏افتيم؟! آيا تا به حال از خودمان پرسيده‏ايم که ما براي آمدن مولايمان چه کاري انجام داده‏ايم يا چه نقشي داشته‏ايم؟! آيا شده است غروب جمعه‏اي که به اقرار همه دلگير است، از خودمان بپرسيم اگر الآن نامه‌ي اعمال ما را بدست مولايمان بسپارند آيا از ما مي‏رنجد يا دعايمان مي‏کند؟! بلي من هم اعتقاد دارم «بيمنه رزق الولاء» امّا سرخودمان را کلاه نگذاريم و مردانه با خودمان کنار بياييم.

مدت زيادي است که شنيده‏ايم دوست و همسايه يا فلان رفيق‌مان به کربلا رفته و يا از کربلا و سفر به عتبات عاليات برگشته است و حتما شما هم پلاکاردهاي زيادي را بر سر خانه‏هاي کوچک و بزرگ در محله‏هاي قديمي و نوساز ديده‏ايد که نوشته‏اند: «مقدم خانواده‏ي - آقاي يا حاجيه خانم - را از سفر به عتبات عاليات گرامي مي‏داريم» خوب، خوشا به حال همه‌ي مشرّف شدگان به کربلاي معلّا و نجف اشرف و کاظمين و سامرا و... امّا براستي زيارت ائمه‏ي اطهار (ع) و دعاي زير قبّه‏ي امام حسين با هر شرايطي مستجاب مي‏شود؟! يا به‏عبارت خودماني هر دعايي بالا مي‏رود؟! يا فقط دعاهايمان از دهان ما خارج مي‏شود و دوباره به دهانمان برمی‌گردد؟!

آيا هزينه‏ي سفرمان را از راه حلال به دست آورده‏ايم؟! و هيچ گونه غشّ در معامله و يا کوتاهي در حقوق به دست آورده‏مان نکرده‏ايم؟!

آيا وقتي از سفر برمي‏گرديم، فرقي هم با زماني که به سفر رفته‏ايم کرده‏ايم؟ يا بهتر عرض کنم، حالي هم به ما دست داده است که موجب تغيير احوال دروني‌مان شود؟!

اگر خانه‏ي کناري ما دختري دارد که هنگام تهيه‏ي جهيزيه‏ي او فرا رسيده است و براي حفظ آبرويش، نيازمند کمک ماليِ هرچند اندک و کم ماست، هزينه‏ي کدام يک واجب‏تر است؟!

اگر در همسايگي ما کودکاني زندگي مي‏کنند که براي لقمه‏ي نان و برنج حلال و تهيه‏ي غذايي ساده، نيازمند اندکي از هزينه‏ي سفره‏ي زيارت ما هستند، واجب است که بعد از آمدن از کربلا سفره‏هاي چنان و چنين بيندازيم تا شادماني فاميل و دوستان خودمان را فراهم کنيم؟!

و اگر جواناني را بشناسيم که براي ازدواج خود، نيازمند هزينه‏ي اوليه‏ي آن باشند و ازدواج برايشان واجب شده است تکليف شرعي بر دوشمان آمده است يا کربلا رفتن واجب‏تر است؟!

اگر در پاسخ تمام سوالهايم بگوييد که هزينه‏ي يک کربلاي من و خانواده‏ام که نمي‏تواند تمام اين مشکلات جامعه را حل کند؟! بايد بگويم که نهايت بي‌انصافي است که فرد جامعه‏اي، خود را از تمام اين مسؤوليت‏ها مبرّا کند. آري! سفرهاي زيارتي که از روي هواو هوس و چشم و هم چشمي و رقابت باشد، نتيجه‏اي جز اين ندارد که در کنار حرم اهل بيت و در زير قبّهي امام حسين (ع) نه تنها دعا مستجاب نمي‏شود، بلکه و رفتن و نرفتن هيچ گونه تغييري در حالت انسان ايجاد نمي‏کند.

چرا راه دور برويم؟ همين سفر به مشهد مقدّس و حج فقرايي که خيلي‏ها هر ساله براي يک بار هم که شده، توفيق زيارت بارگاه ملکوتي امام هشتم را پيدا مي‏کنند نيز از همين دسته سفرهاست.

مگر نه اين که در زيارت نامه مولايمان علي بن موسي الرضا مي‏خوانيم که «اشهد انک تسمع کلامي و ترّد سلامي» پس چرا جواب سلامي را نمي‏شنويم؟ گوش‌هايمان اشکال دارد يا قلب‏هاي زنگار گرفته‏ي‏مان يا باطنِ غرق در فساد و ريايي که به زيارت آمده است يا خداي نکرده و يا پناه بر خدا، شلوغي اطراف حرم نمي‏گذارد؟!

نمي‏دانم چرا غروب يک جمعه بايد اين حرف‏ها را بر روي کاغذ بياورم؟ امّا نمي‏دانم که دلم يا بهتر بگويم من هم براي راحتي نفس، گرفتار هوا و هوس شده‏ام، اين حرف‏ها را نوشتم و خواستم به شما هم بفهمانم که شايد شنيدن اين موارد و دقت در آن براي شما هم مؤثر است.

راستي چند نکته را يادم رفت:

عده‏اي از دوستان هيأتي به عتبات عاليات مشرف شده بودند و روحاني کاروان، يادآور مقام و منزلت مکاني زيارتي بوده است و دوستان در اين جواب که بگذاريد حالمان را بکنيم، به جاي بجا آوردن دو رکعت نمازي که ثواب خواندن آن معادل هزار حج است، تنها گريه مي‏کردند و براي هم روضه مي‏خواندند! حتماً اين نکته براي شما جالب نيست بدانيد که بعضي از اين دوستان در شب‏هاي شهادت مي‏خندند و درشب‏هاي ولادت مي‏گريند!

و نکته‏ي ديگر آن که يکي از دوستان نوجواني که به هيأت رفته بود از من سؤال کرد: سينه زدن «مدل کانگورويي» را برايم توضيح دهيد من ماندم وکانگورو و...دنيايي از ابهام و چشم‏هاي خيره در چشم‏هاي جستجو گر نوجواني که تازه وارد هيأت شده بود...


کد مطلب: 9059

آدرس مطلب: https://www.armaneheyat.ir/issue/9059/درد-دل

آرمان هیأت
  https://www.armaneheyat.ir